گنجور

شمارهٔ ۶۸ - در مدح امیر شیخ حسن

اگویی خیال قد تو ای گلستان چشم!
سرو است راست رسته بر آب روان چشم
تا نو بهار حسن تو بر چشم من گذ شت
شد پر گل وشکوفه مرا بوستان چشم
چشمم سپر بر آب فکند ست تا تراست
گیسو کمند عارض از ابرو کمان چشم
چشم ودلم فکنده بدین روز ومی کشم
گاهی خسارت دل وگاهی زیان چشم
چشم فضول خانه ی دل را خراب کرد
یا رب سیاه باد مرا ، خان ومان چشم !
تا کی به مهر روی تو ریزند چون شهاب
سیارگان اشک من از آسمان چشم ؟
تا چشمم از جمال تو خط نظر نیافت
خون است در میان دل ودر میان چشم
صد گنج شایگان کنم اندر هر آستین
بهر نثارش از گهر رایگان چشم
پالوده ی سرشک وکباب جگر نهم
پیش خیال روی تو بر گرد خوان چشم
با آنکه آب در جگرم نیست هر شبی
باشد عیار روی توام میهمان چشم
بنشاندش ز مردمی انسان عین من
چون سرو تازه بر لب آب روان چشم
وانگه زراوق عینی پیش آورم
قرابه یزجاجی راوق فشان چشم
چشمم چو گلستان همه پر خار محنت است
شبنم نشسته به طرف گلستان چشم
در گوشه ها نشسته فرو برده سر بر آب
ازترکتاز غمزه ی تو مردمان چشم
چشمم خیال ابروی شوخ تو بست وهست
پیوسته این خیال کج اندر کمان چشم
از بس که من خیال تو تحریر می کنم
بشکسته خامه ی مژه ام در بیان چشم
آنکش خیال لعل تو در چشم خانه ساخت
گوهر به آستین کشد از آستان چشم
گلگون اشک بس که براند بهر طرف
آن کس که او کشیده ندارد عنان چشم
در انتظار مقدم خیل خیال تو
روز وشب است بر سر ره دیده بان چشم
ننشاند همچو قد ورخت هیچ سر وگل
اندر حدیقه حدقه یباغبان چشم
در چشم تو کی آیم ازین سان که غمزه هاست
صف بر کشیده اند کران تا کران چشم
هندوی چشم من سفر بحر می کند
آراسته است از آن به لالی وکان چشم
گویی سحاب خاطر دریا وکان لطف
سر مایه داده است به دریا وکان چشم
آنکو عروس باصره بی رای و حسن او
بنمود چهره در تتق پرنیان چشم
شیرین بود ز شکر شکرش دهان گوش
روشن به نور طلعت رویش روان چشم
بی حسن روی صائب او جلوه گر نشد
طاوس نور در چمن بوستان چشم
آلا که در لقای هوای مبارکش
مرغ نظر نمی پرد از آشیان چشم
گر ابر همتش فکند سایه بر وجود
گوهر چکد به جای نم از ناودان چشم
چشم و چراغ اهل و جودی و از وجود
ذات شریفت آمده بر سر بسان چشم
اوج جلالت تو نبیند سپهر اگر
با صد هزار دیده کند امتحان چشم
از چشم حاسدان گل بخت تو ایمن است
کو را ز خار غصه مبادا امان چشم
از کحل موکب تو جلاگر نیافتی
تاریک بودی آینه روشنان چشم
آن را که کحل دیده نه از خاک پای توست
آب سیه برآیدش از دودمان چشم
خصم مزور تو که روی بهیش نیست
بر روی چون بهی فکند ناردان چشم
با زیب خاک پایت اگر چشم یاد کند
از سرمه باد خاک سیه در دهان چشم
ز ادراک اوج قدر تو شد چشم نا توان
پیداست که تا چه قدر بود آخر توان چشم
شاها بدان خدایی که فراش قدرتش
بنهاد شمع باصره در شمعدان چشم
برآفتاب روی نگاران خرگهی
زابروی چون هلال کشد سایبان چشم
بر مسطر د ماغ که مشکات دانش است
بنشانده است هندو کی پاسبان چشم
مهر وسپهر وروز وشب ومردم ونبات
ابداع کرده حکمتش اندر جهان چشم
از شرم آسمان فکند چشم بر زمین
ار بیند این منا ظره اند ر میان چشم
چشمم به مدح خاک درت کرد ترزبان
اینک هنوز می چکد آب از دهان چشم
تا هست گرد عارض سیمین مدار خط
تا هست زیر سایه ی ابرو مکان چشم
تا چشم بد خزان بهار سعادت است
بادا بهار جاه تو دور از خزان چشم !

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگویی خیال قد تو ای گلستان چشم!
سرو است راست رسته بر آب روان چشم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تصویر زیبایی از قد و قامت دلنشین تو در ذهنم نقش بسته است، به طوری که مانند سروی بلند و راست ایستاده بر روی آب جاری به نظر می‌رسی.
تا نو بهار حسن تو بر چشم من گذ شت
شد پر گل وشکوفه مرا بوستان چشم
هوش مصنوعی: وقتی که جوانی و زیبایی تو بر چشمانم ظاهر شد، چشمانم مانند یک باغ پر از گل و شکوفه گشت.
چشمم سپر بر آب فکند ست تا تراست
گیسو کمند عارض از ابرو کمان چشم
هوش مصنوعی: چشمانم را به سوی آب دوخته‌ام منتظر تو هستم. گیسوانت مانند دام عارض و ابرویت همچون کمان چشمت، همه‌چیز را زیبا و دل‌نشین کرده است.
چشم ودلم فکنده بدین روز ومی کشم
گاهی خسارت دل وگاهی زیان چشم
هوش مصنوعی: چشم و دل من به این حال و روز افتاده‌اند، گاهی دلم آسیب می‌بیند و گاهی چشمم زیان می‌بیند.
چشم فضول خانه ی دل را خراب کرد
یا رب سیاه باد مرا ، خان ومان چشم !
هوش مصنوعی: چشم حسود و فضول، آرامش و آسایش دل مرا نابود کرد. ای خدا، به من بگو که این نگاه کنجکاو و فضول، چه بر سر زندگی‌ام آورده است!
تا کی به مهر روی تو ریزند چون شهاب
سیارگان اشک من از آسمان چشم ؟
هوش مصنوعی: تا کی باید بخاطر عشق تو اشک بریزم، مثل شهاب‌هایی که از آسمان به زمین می‌افتند؟
تا چشمم از جمال تو خط نظر نیافت
خون است در میان دل ودر میان چشم
هوش مصنوعی: تا وقتی که نگاه چشمم به زیبایی تو نیفتد، دل و چشمانم پر از درد و خون است.
صد گنج شایگان کنم اندر هر آستین
بهر نثارش از گهر رایگان چشم
هوش مصنوعی: من در هر آستین خود صد گنج با ارزش دارم، به خاطر او (شخص مورد نظر) با کمال سخاوت، از چشمانم مروارید نثار می‌کنم.
پالوده ی سرشک وکباب جگر نهم
پیش خیال روی تو بر گرد خوان چشم
هوش مصنوعی: من لقمه‌ای از پالوده و کباب جگر را به یاد تصویر زیبای تو بر سر سفره چشمانم می‌گذارم.
با آنکه آب در جگرم نیست هر شبی
باشد عیار روی توام میهمان چشم
هوش مصنوعی: هر شب که می‌گذرد، با وجود اینکه به شدت تشنه‌ام و آبی در دل و جانم نیست، زیبایی و عیار چهره‌ات برایم مانند مهمانی است که به چشمانم می‌آید.
بنشاندش ز مردمی انسان عین من
چون سرو تازه بر لب آب روان چشم
هوش مصنوعی: او را در کنار خود نشاند و او را چون انسانی همچون خودم دیدم، مانند سروی تازه و سرسبز که بر کناره‌ی آبی روان ایستاده است.
وانگه زراوق عینی پیش آورم
قرابه یزجاجی راوق فشان چشم
هوش مصنوعی: سپس، جلو چشمانم شراب را با شیشه ای شفاف می‌آورم و در آن ریزه‌ریزهای زیبای رنگین را می‌پاشم.
چشمم چو گلستان همه پر خار محنت است
شبنم نشسته به طرف گلستان چشم
هوش مصنوعی: چشمم مثل یک گلستان پر از خارهای درد و رنج است، همچنین مانند شبنمی که بر روی گل‌های آن گلستان نشسته.
در گوشه ها نشسته فرو برده سر بر آب
ازترکتاز غمزه ی تو مردمان چشم
هوش مصنوعی: در کنج‌ها نشسته و سرش را به آب انداخته است، مردم به خاطر زیبایی و ناز تو چشمانشان را به زمین دوخته‌اند.
چشمم خیال ابروی شوخ تو بست وهست
پیوسته این خیال کج اندر کمان چشم
هوش مصنوعی: چشمم به یاد ابروی بازیگوش تو مشغول است و این خیال همیشه در کمان چشمانم به شکل منحرف و کج وجود دارد.
از بس که من خیال تو تحریر می کنم
بشکسته خامه ی مژه ام در بیان چشم
هوش مصنوعی: به خاطر این‌که دائماً در فکر تو هستم و تو را به تصاویر می‌آورم، قلم مژه‌ام از گفتن زیبایی‌های چشمانت شکسته شده است.
آنکش خیال لعل تو در چشم خانه ساخت
گوهر به آستین کشد از آستان چشم
هوش مصنوعی: تصور زیبایی تو در چشمانم مانند خانه‌ای جا گرفته است، چنانکه جواهر را از آستان چشمانت به آستین خود می‌کشم.
گلگون اشک بس که براند بهر طرف
آن کس که او کشیده ندارد عنان چشم
هوش مصنوعی: بسیاری از اشک‌ها به خاطر او بر رنج و غم می‌بارند، چون آن کسی که این درد را متحمل شده، کنترلی بر چشمانش ندارد و همواره می‌گرید.
در انتظار مقدم خیل خیال تو
روز وشب است بر سر ره دیده بان چشم
هوش مصنوعی: همواره در انتظار ورود و حضور تو هستم، به طوری که روز و شب، مانند دیده‌بانی در کنار راه، چشمانم به راه دوخته شده است.
ننشاند همچو قد ورخت هیچ سر وگل
اندر حدیقه حدقه یباغبان چشم
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمی‌تواند در باغی که باغبان چشم به آن دوخته، به زیبایی قامت تو و گل‌ها جلوه کند.
در چشم تو کی آیم ازین سان که غمزه هاست
صف بر کشیده اند کران تا کران چشم
هوش مصنوعی: چشمت آنقدر جذاب و گیراست که تیرهای ناز و فریب از همه طرف به سوی من نشانه رفته‌اند. من نمی‌دانم چطور باید خود را در برابر این زیبایی و جاذبه نشان دهم.
هندوی چشم من سفر بحر می کند
آراسته است از آن به لالی وکان چشم
هوش مصنوعی: چشم معشوق من مانند دریا سفر می‌کند و زیبایی‌اش از جذابیت و سکوتش ناشی می‌شود.
گویی سحاب خاطر دریا وکان لطف
سر مایه داده است به دریا وکان چشم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که دل و احساسات انسان مانند دریایی عمیق است و لطف و رحمت الهی به این دریا افزوده شده است. در این تصویر، چشم‌ها به عنوان اعلام کنندهٔ این احساسات و زیبایی ها در نظر گرفته شده‌اند.
آنکو عروس باصره بی رای و حسن او
بنمود چهره در تتق پرنیان چشم
هوش مصنوعی: آن‌کس که عروسی با بصیرت است و بی‌هیچ تدبیری، زیبایی‌اش را در پرده نازک چشمانش به نمایش گذاشته است.
شیرین بود ز شکر شکرش دهان گوش
روشن به نور طلعت رویش روان چشم
هوش مصنوعی: لباس شیرینی چشیدن طعمی خوش و دلپذیر است که یادآور طعم شکر می‌باشد. در نور زیبایی چهره‌اش، دیدن او برای چشم‌ها خوشایند و دل‌نواز است.
بی حسن روی صائب او جلوه گر نشد
طاوس نور در چمن بوستان چشم
هوش مصنوعی: بدون زیبایی چهره صائب، طاووس نور در باغ گل نمی‌درخشد.
آلا که در لقای هوای مبارکش
مرغ نظر نمی پرد از آشیان چشم
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی هوا و یار محبوبش به قدری است که حتی پرنده نظر نیز از چشمانش دور نمی‌شود و نمی‌تواند از آشیانه چشمش پرواز کند.
گر ابر همتش فکند سایه بر وجود
گوهر چکد به جای نم از ناودان چشم
هوش مصنوعی: اگر ابر با اراده‌اش سایه‌ای بر وجود بیاندازد، در این صورت نیز گوهر، مانند قطره‌ای که از ناودان چشم می‌چکد، بر زمین خواهد افتاد.
چشم و چراغ اهل و جودی و از وجود
ذات شریفت آمده بر سر بسان چشم
هوش مصنوعی: چشمی که روشنی و نور زندگی افراد خانواده تو را به ارمغان آورده، از وجود با ارزش و شایسته تو سرچشمه گرفته و مانند چشم درخشان و راهنماست.
اوج جلالت تو نبیند سپهر اگر
با صد هزار دیده کند امتحان چشم
هوش مصنوعی: اگر آسمان به اندازه صد هزار چشم به تو نگاه کند، باز هم نمی‌تواند جلال و عظمت تو را ببیند.
از چشم حاسدان گل بخت تو ایمن است
کو را ز خار غصه مبادا امان چشم
هوش مصنوعی: گل خوشبختی تو از نگاه حسودان در امان است، زیرا که نباید اجازه بدهی غم و اندوه به تو نزدیک شود.
از کحل موکب تو جلاگر نیافتی
تاریک بودی آینه روشنان چشم
هوش مصنوعی: اگر زینت و زیبایی تو را نداشته باشم، به یقین تاریک و بی‌نور هستم، چنان که آینه‌های روشن چشم‌هایم بدون نور و روشنی می‌مانند.
آن را که کحل دیده نه از خاک پای توست
آب سیه برآیدش از دودمان چشم
هوش مصنوعی: چشم کسی که به خاطر تو اشک می‌ریزد، از خاک پای تو به وجود آمده است و در نتیجه، آن فرد فقط از غم و اندوه تو به درد می‌رسد.
خصم مزور تو که روی بهیش نیست
بر روی چون بهی فکند ناردان چشم
هوش مصنوعی: دشمن فریبکار تو که به بهشت روی نمی‌آورد، در حقیقت وقتی نگاهش را بر روی تو می‌اندازد، مانند کسی است که به زیبایی نگاه می‌کند.
با زیب خاک پایت اگر چشم یاد کند
از سرمه باد خاک سیه در دهان چشم
هوش مصنوعی: اگر کسی به زیبایی و خاک پای تو فکر کند، چشمانش همچون سرمه‌ای خواهد بود که از خاک سیاه پر شده است.
ز ادراک اوج قدر تو شد چشم نا توان
پیداست که تا چه قدر بود آخر توان چشم
هوش مصنوعی: توانایی درک و شناخت تو باعث شد که چشم ضعیف من به شکوه و عظمت تو پی ببرد. به وضوح روشن می‌شود که نهایت توان چشمان من تا چه اندازه است.
شاها بدان خدایی که فراش قدرتش
بنهاد شمع باصره در شمعدان چشم
هوش مصنوعی: ای پادشاه! به آن خدایی که برای قدرتش، روشنایی را در چشمان ما قرار داده است، توجه کن.
برآفتاب روی نگاران خرگهی
زابروی چون هلال کشد سایبان چشم
هوش مصنوعی: بر روی آفتاب، چهره زیباها همچون هلال، چادری بر سرتاسر چشم‌ها می‌کشد.
بر مسطر د ماغ که مشکات دانش است
بنشانده است هندو کی پاسبان چشم
هوش مصنوعی: در کتابی که مملو از علم و دانش است، به زیبایی دقت کرده‌اند و مراقب آن هستند، مانند هندوهایی که از چشم‌ها و نگاه‌ها محافظت می‌کنند.
مهر وسپهر وروز وشب ومردم ونبات
ابداع کرده حکمتش اندر جهان چشم
هوش مصنوعی: خورشید، ماه، روز و شب، و همچنین انسان‌ها و گیاهان، همه به دست حکمت خداوند در جهان آفریده شده‌اند.
از شرم آسمان فکند چشم بر زمین
ار بیند این منا ظره اند ر میان چشم
هوش مصنوعی: با شرم و حیا، آسمان نگاهش را به زمین دوخته است، زیرا اگر منظره‌ای که در اینجا وجود دارد را ببیند، خجالت زده می‌شود.
چشمم به مدح خاک درت کرد ترزبان
اینک هنوز می چکد آب از دهان چشم
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر زیبایی و ارزش خاک درگاه تو، با شوق فراوان به ستایش پرداخته است. هنوز هم اشک شوق از چشمانم پایین می‌ریزد.
تا هست گرد عارض سیمین مدار خط
تا هست زیر سایه ی ابرو مکان چشم
هوش مصنوعی: تا وقتی که زیبایی و شمایل دلربا وجود دارد، چشم‌ها در زیر سایه‌ی ابروها آرام می‌گیرند.
تا چشم بد خزان بهار سعادت است
بادا بهار جاه تو دور از خزان چشم !
هوش مصنوعی: تا زمانی که بهار خوشبختی و موفقیت وجود دارد، امیدوارم که بدی‌ها و حسادت‌ها به تو نزدیک نشوند و دوری آن‌ها از زندگی‌ات موجب شادی و آرامش تو باشد.