گنجور

شمارهٔ ۵۴ - در مدح سلطان اویس

بسم نبود جفای رخ چو یاسمنش
بنفشه نیز گرفت است جانب سمنش
غزالم از کله تا طوق بست بر گردن
به گردن است بسی خون آهوی ختنش
دل از عقیق لب او حریق گلگون خواست
چو لاله داد در اول پیاله درو دنش
در آن خیال که کردند از وصالش هیچ
نیس نقش به غیر از خیال پیراهنش
به جای خود بود ار سروناز برخیزد
زجای خویش و نشاند خویشتن
دلم در آن رسن زلف عنبرین آویخت
بدان طمع که برون آید از چه ذقنش
هزار بار از آن چاه جان رسید بر لب
که بر نیامد کارم به مویی از رسنش
سرشک من چو درآید ز راه دریا بار
بود همیشه به اطراف روم تاختنش
اگر گرفت جهان را سرشک من چه عجب
جهان بریخت مرا خون گرفت خون منش
که دیده بر سر و سرو تو برگ نسترنت
که بود باز سر و برگ نسترنش
به بوی آنکه دهد رنگ عارض تو به گل
نسیم صبح چه دمها که داد در چمنش
زشرم قند لبت در عرق گداخت نبات
بدین ترانه گرفتند خلق در دهنش
کسی که پیش دهان تو نام پسته برد
حقیقتاست که مغزی ندارد آن سخنش
به دور چشم تو بد گوهری ست جزع یمان
که ترک چشم تو خواند به گوهریمنش
نهاده بوته قلبم غم تو در آتش
مگر خلاص دهد زان خلاصه زمنش
عزیز مصر جهان یوسف سریر وجود
که او چو جان عزیز است و مملکت بدنش
عمر صلابت عثمان حیای حیدر دل
که زنده گشت بدو دین احمدو سننش
نجوم کوکبه شاه جهان اویس که هست
قرین جام دم صاحب ولایت قرنش
روایح کرمش میدمد ز باغ وجود
چنان که بوی اویس از جوانب یمنش
جهان همت او عالمی ست کز عظمت
که مرغزار سپهر است سبزه دمنش
بهر دیار که آب دیار زد دستش
فرو نشاند غبار حوادث وفتنش
اگر نه شمسه ایوان او بدی خورشید
هزار بار شدی عنکبوت پرده تنش
همیشه هست و بود سر افراز گردن کش
سنان صدر نشین و کمند دل شکنش
لالی سخنش گوهری است کز بن گوش
غلام حلقه به گوش است لولوی عدنش
گر آفتاب نه بر سمت طاعت توبود
برون کشند نجوم ازمیان انجمنش
کمند قهرت اگر صبح را گلو گیرد
محال باشد ازین پس مجال دم زدنش
همای چترتو را طالعی است هر روزی
شدن معارض خورشید و بر سرآمدنش
هوای منزلت دست بوس خاتم توست
که برکند دل لعل بدخشی از وطنش
به باغ سبز فلک باد خیلت ارگذرد
ز شاخ ثور بریزد شکوفه پرنش
چنان شود که به عهد تو باز خواهد باغ
زرهزنان خزان برگ بید و یاسمنش
شبان شبان ز ستمگر چنان شود ایمن
که گرگ و میش شود مستشار و موتمنش
من این مثلث عنبر نسیم نفروشم
وگر بهشت مثمن دهند در سمنش
مثلثی ست غبار عبیر درگاهت
که خاک اوست به از خون نافه ختنش
بدین قصیده غرا(ظهیر)وقت منم
زمانه را چو تویی اردشیر بن حسنش
ز غصه بلبل طبعم نداشت برگ و نوا
بهار مدح تو آورد باز در سخنش
دعای شاه جهان واجب است و می گویم
که باد حافظ و ناصر خدای ذوالمننش

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بسم نبود جفای رخ چو یاسمنش
بنفشه نیز گرفت است جانب سمنش
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی چهره‌اش مانند یاسمن نیست، حتی بنفشه هم به سمت سمن زیبای او متمایل شده است.
غزالم از کله تا طوق بست بر گردن
به گردن است بسی خون آهوی ختنش
هوش مصنوعی: غزلی که سروده‌ام به اندازه‌ای فراگیر و عمیق است که تمام وجودم را تحت تأثیر قرار داده. گردن من پر از زخمت‌ها و دردهایی است که به خاطر عشق به آهویی از ختن احساس می‌کنم.
دل از عقیق لب او حریق گلگون خواست
چو لاله داد در اول پیاله درو دنش
هوش مصنوعی: دل من از زیبایی لب عقیق‌گونه‌اش شش روز می‌سوزد و در دلش خواسته‌های رنگین دارد؛ مانند لاله‌ای که در آغاز پیاله‌ای در آن محصور است.
در آن خیال که کردند از وصالش هیچ
نیس نقش به غیر از خیال پیراهنش
هوش مصنوعی: در آن تصور که از وصال او دارند، هیچ چیز واقعی نیست و تنها تصویری از پیراهنش در ذهن باقی مانده است.
به جای خود بود ار سروناز برخیزد
زجای خویش و نشاند خویشتن
هوش مصنوعی: اگر سروناز از مقام خود برخیزد و خود را بنشاند، جایگاهش به خاطر خود او است.
دلم در آن رسن زلف عنبرین آویخت
بدان طمع که برون آید از چه ذقنش
هوش مصنوعی: دل من به زلف معطر و زیبا آویخته شده است، با این امید که ببینم او از زیر چانه‌اش چه زیبایی‌ها به نمایش می‌گذارد.
هزار بار از آن چاه جان رسید بر لب
که بر نیامد کارم به مویی از رسنش
هوش مصنوعی: من به هزار بار از آن چاه جانم نزدیک شدم، اما همچنان نتوانستم به راحتی از آن رنج رهایی پیدا کنم.
سرشک من چو درآید ز راه دریا بار
بود همیشه به اطراف روم تاختنش
هوش مصنوعی: وقتی اشک من از چشمانم بریزد، مانند بارانی است که همیشه در اطراف روم می‌بارد و دریا را به یاد می‌آورد.
اگر گرفت جهان را سرشک من چه عجب
جهان بریخت مرا خون گرفت خون منش
هوش مصنوعی: اگر اشک من جهان را بپوشاند، چه عجیب است؟ چرا که من هم از این دنیای پرغصه غمگین و دچار درد هستم.
که دیده بر سر و سرو تو برگ نسترنت
که بود باز سر و برگ نسترنش
هوش مصنوعی: چشمانم به زیبایی و قامت تو دوخته شده است، مانند برگ‌های نسترنی که بر سر و شکوفه‌های تو نشسته‌اند. من هیچ چیز را بالاتر از زیبایی تو نمی‌بینم.
به بوی آنکه دهد رنگ عارض تو به گل
نسیم صبح چه دمها که داد در چمنش
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی با عطر و بوی خود رنگ چهره‌ات را به یاد گل‌ها می‌آورد و هر لحظه‌ای که در باغ می‌گذرد، سرشار از زیبایی و لطافت است.
زشرم قند لبت در عرق گداخت نبات
بدین ترانه گرفتند خلق در دهنش
هوش مصنوعی: به خاطر شرم و حیا، عسل وجودت در هنگام عرق‌ریزی شکر ذوب می‌شود. به همین دلیل، مردم با این آهنگ و نغمه، او را در دهان خود می‌گیرند.
کسی که پیش دهان تو نام پسته برد
حقیقتاست که مغزی ندارد آن سخنش
هوش مصنوعی: اگر کسی در حضور تو به پسته اشاره کند، نشان می‌دهد که او به حقیقت فکر نمی‌کند و آنچه می‌گوید ارزش ندارد.
به دور چشم تو بد گوهری ست جزع یمان
که ترک چشم تو خواند به گوهریمنش
هوش مصنوعی: به دور چشم تو، هیچ چیز ارزنده‌ای وجود ندارد که بتوان آن را با زیبایی چشمان تو مقایسه کرد. جمال و زیبایی چشمانت بر همه چیز برتری دارد و هیچ چیز دیگری نمی‌تواند به پای آن برسد.
نهاده بوته قلبم غم تو در آتش
مگر خلاص دهد زان خلاصه زمنش
هوش مصنوعی: در دل من غم تو مانند گیاهی کاشته شده است که در آتش می‌سوزد. آیا این آتش می‌تواند من را از این غم نجات دهد؟
عزیز مصر جهان یوسف سریر وجود
که او چو جان عزیز است و مملکت بدنش
هوش مصنوعی: مصر عزیز، یوسف به عنوان بنیادی از وجود را داراست؛ چرا که او مانند جان ارزشمند است و بدنش به منزله یک سرزمین است.
عمر صلابت عثمان حیای حیدر دل
که زنده گشت بدو دین احمدو سننش
هوش مصنوعی: عمر با شکوه و استحکام عثمان، حیا و شرم حیدر (علی) را به یاد می‌آورد، چرا که با ظهور او، دین پیامبر احمد (صلى الله عليه وآله) زنده شد و سن و سالش به جامعه اعتبار بخشید.
نجوم کوکبه شاه جهان اویس که هست
قرین جام دم صاحب ولایت قرنش
هوش مصنوعی: ستارگان و سیارات، حکایت گر عظمت و مقام اویس هستند که در کنار او، ظرفی پر از ذاتی که در آن صاحب ولایت و نعمت قرار دارد، وجود دارد.
روایح کرمش میدمد ز باغ وجود
چنان که بوی اویس از جوانب یمنش
هوش مصنوعی: عطر و بوی کرامت او از باغ وجودش پخش می‌شود، به گونه‌ای که شبیه بوی اویس که از سمت یمن می‌وزد، حس می‌شود.
جهان همت او عالمی ست کز عظمت
که مرغزار سپهر است سبزه دمنش
هوش مصنوعی: جهانِ تلاش و اراده او، دنیایی است به بزرگی و عظمت که مانند چمنزار آسمان، سرسبز و پرطراوت است.
بهر دیار که آب دیار زد دستش
فرو نشاند غبار حوادث وفتنش
هوش مصنوعی: هر جا که آبادی به وجود بیاید، مشکلات و سختی‌های گذشته به تدریج از میان می‌رود و همه چیز به حالت آرام و طبیعی برمی‌گردد.
اگر نه شمسه ایوان او بدی خورشید
هزار بار شدی عنکبوت پرده تنش
هوش مصنوعی: اگر نور و روشنی که در ایوان او وجود ندارد، به حدی زیاد بود که بتواند هزار بار به اندازه خورشید درخشان شود، باز هم تنها عنکبوتی بر روی پرده تنش خواهد بود.
همیشه هست و بود سر افراز گردن کش
سنان صدر نشین و کمند دل شکنش
هوش مصنوعی: همواره کسی وجود دارد که با افتخار و گردن بلند، در اوج نشسته و تیرش قادر است دل‌ها را بشکافد.
لالی سخنش گوهری است کز بن گوش
غلام حلقه به گوش است لولوی عدنش
هوش مصنوعی: سکوت او مانند گوهری است که از عمق وجود غلام حلقه به گوش شنیده می‌شود و مانند موجودی ترسناک و قدرتمند در انتظار است.
گر آفتاب نه بر سمت طاعت توبود
برون کشند نجوم ازمیان انجمنش
هوش مصنوعی: اگر خورشید بر سوی فرمانبری تو نباشد، ستاره‌ها از میان جمعیتش بیرون می‌روند.
کمند قهرت اگر صبح را گلو گیرد
محال باشد ازین پس مجال دم زدنش
هوش مصنوعی: اگر طناب خشم تو صبح را در چنگ بگیرد، از این پس هرگز نخواهد توانست نفس بکشد یا سخنی بگوید.
همای چترتو را طالعی است هر روزی
شدن معارض خورشید و بر سرآمدنش
هوش مصنوعی: هر روز خورشید در آسمان با چتر تو در تعارض است و این نشان‌دهنده‌ی سرنوشتی است که برای تو رقم خورده است.
هوای منزلت دست بوس خاتم توست
که برکند دل لعل بدخشی از وطنش
هوش مصنوعی: این شعر به احساساتی عمیق اشاره دارد. در اینجا نویسنده به نوعی از عشق و احترام به کسی اشاره می‌کند که در زندگی‌اش اهمیت زیادی دارد. او به گرمی و محبت منزلت و مقام آن شخص اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که این محبت و اختلافات عاطفی می‌تواند تأثیر عمیقی بر دل انسان بگذارد. این به تصویر کشیدن رابطه‌ای پایدار و عاطفی است که وابستگی و تعلق خاطر را به تصویر می‌کشد.
به باغ سبز فلک باد خیلت ارگذرد
ز شاخ ثور بریزد شکوفه پرنش
هوش مصنوعی: اگر نسیم خوش باد بهار از دشت بگذرد، شکوفه‌های زیبا و پرنشاط از درختان خواهد ریخت.
چنان شود که به عهد تو باز خواهد باغ
زرهزنان خزان برگ بید و یاسمنش
هوش مصنوعی: به گونه‌ای خواهد شد که به عهد تو، باغ دوباره شکوفا خواهد شد، در حالی که در فصل خزان، برگ‌های بید و یاسمنش به زمین می‌ریزد.
شبان شبان ز ستمگر چنان شود ایمن
که گرگ و میش شود مستشار و موتمنش
هوش مصنوعی: شبانی که از ظلم ستمگران در امان است، مانند گوسفند و گرگ، به نوعی در صلح و آرامش خواهند بود و به همدیگر اعتماد خواهند کرد.
من این مثلث عنبر نسیم نفروشم
وگر بهشت مثمن دهند در سمنش
هوش مصنوعی: من هرگز زیبایی و عطر دل‌انگیز این مثلث را نمی‌فروشم، حتی اگر به من بهشت را به ازای آن پیشنهاد کنند.
مثلثی ست غبار عبیر درگاهت
که خاک اوست به از خون نافه ختنش
هوش مصنوعی: غبار عبیر درگاه تو مانند مثلثی است که خاک آن از خون زیبایی گل‌نافته ختن باارزش‌تر است.
بدین قصیده غرا(ظهیر)وقت منم
زمانه را چو تویی اردشیر بن حسنش
هوش مصنوعی: در این قصیده زیبا، من به عنوان یک شخصیت برجسته و تاثیرگذار زمانه خودم را معرفی می‌کنم، نه تنها به خاطر ویژگی‌ها و صفات خود بلکه به دلیل شباهتی که با اردشیر بن حسن دارم.
ز غصه بلبل طبعم نداشت برگ و نوا
بهار مدح تو آورد باز در سخنش
هوش مصنوعی: به خاطر درد و غصه‌ام، بلبل نتوانست شعری بگوید و نغمه‌ای سر دهد. اما بهار دوباره با ستایش تو، سخن تازه‌ای آورد.
دعای شاه جهان واجب است و می گویم
که باد حافظ و ناصر خدای ذوالمننش
هوش مصنوعی: دعای پادشاه جهان ضروری است و من می‌گویم که باد توفیق و حمایت الهی بر او باد.

حاشیه ها

1395/08/01 15:11
نجمه گ.

در بیت سیزدهم «حقیقت است» به اشتباه «حقیقتاست» تایپ شده.