گنجور

شمارهٔ ۴۹ - در مدح سلطان اویس

ای غبار موکبت چشم فلک را توتیا
خیر مقدم، مرحبا «اهلاً و سهلاً» مرحبا
رایت رایت، به پیروزی چو چتر آفتاب
سایه بر ربع ربیع انداخت از «بیت الشتا»
باز چتر سایه‌ بر نسرین چرخ انداخته
فرخ و میمون شده، فی ظله بال هما
آفتابت در رکاب، و مشتری در کوکبه
آسمان زیر علم، ماه علم خورشید سا
با غبار نعل شبذیر تو می‌ارزد کنون
خاک آذربایجان، مشگ ختن را خون بها
شهر تبریز از قدوم موکب سلطان اویس
چون مقام مکه از پیغمبر آمد با صفا
این بشارت در چمن هر دم که می‌آرد نسیم
می‌نهد اشجار سرها بر زمین، شکرانه را
می‌نهد بر خوان دولتخانه گل صد گونه برگ
می‌زند بر روی مهر آن رود بلبل صد نوا
ای ز فیض خاطرات آب سخن کوثر ذهاب!
وی ز ابر همتت باغ امل طوبی نما!
سایه لطف خدایی، تا جهان پاینده است
بر جهان پاینده باد این سایه لطف خدا!
ملک لطفت راست آن نعمت که در ایران زمین
عطف ذیل عاطفت می‌گستراند بر خطا
وصف لطفت در چمن می‌کرد ابر نوبهار
سوسن و گل را عرق بر چهره افتاد از حیا
در افق مهر از نهیبت روی تابد، ور به کین
بازگردانی افق را نیز ننماید قفا
دور رای استوارت کافتابش نقطه‌ایست
در کشید از استقامت، خط به خط استوا
غنچه‌ای بودی به نسبت بر درخت همتت
گنبد نیلوفری گرداشتی رنگ و نما
رایت عزم شریفت دولتی بی‌انقلاب
سده قدر رفیعت سدره بی‌منتها
در نهاد آب شمشیرت قضای مبرم است
بر سر شوم عدویت خواهد آمد این قضا
در شب هیجا سپاه فتح را تیغت دلیل
در ره تدبیر، پیر عقل را کلکت عصا
آفتاب از عکس شمشیر تو می‌گیرد فروغ
آسمان از بار احسان تو می‌گردد دو تا
در جهانداری، دو آیت داری از تیغ و قلم
کاسمان خواند همی آن را صبا، این را مسا
گردی از کهل سپاهت بر فلک رفت، آفتاب
کردش استقبال و گفت: ای روشنایی مرحبا!
ابر اگر آموزد از طبع تو رسم مردمی
در زمین دیگر نرویاند به جز مردم گیا
پیش چترت آن مقدم بر سمات اندر سمو
جبهه و اکلیل را بر ارض می‌ساید، سما
اطلسی بر قد قدرت در ازل می‌دوختند
وصله‌ای افتاد از آن اطلس، فلک را شد قبا
صد ره ار با صخره صما کند امرت خطاب
جز «سمعنا و اطعنا» نشنود سمع از صدا
هر کجا تیغت همی گرید، همی خندد اجل
هر کجا کلکت همی نالد، همی نالد سخا
تا شبانگاه امل می‌گردد ایمن از زوال
گر به چترت می‌کند چون سایه خورشید التجا
طبع گیتی راست شد در عهد تو ز انسان که باز
نشنود صوت مخالف هیچکس زین چار تا
کاهی از ملکت نیارد برد خصمت، گرچه گشت
از نهیب تیغ مینایین، چو رنگ کهربا
دشمنت بیمار و شمشیرت طبیب حاذق است
بر سرش می‌آید و می‌سازدش در دم دوا
هر که رو بر در گهت بنماد کارش شد چو زر
خاک درگاهت مگر دارد خواص کیمیا
هرکه چون دل در درون دارد هوای حضرتت
در یسارست او همه وقتی و دارد صدر جا
هست مستغنی، بحمد الله، ز اعوان درگهت
گر به درگاهت نیاید شوربختی، گو: میا
تیره باد آن روز و سال و مه که دارد بر سپهر
چشمه خورشید چشم روشنایی از سها
خویش را بیگانه می‌دارد ز مدحت طبع من
زآنکه دریای زاخر نیست جای آشنا
چون ز تقدیر بیانت عاجز آمد طبع من
این غزل سر زد درون دل، در اثنای ثنا
در فراقت گرچه بگذشت آب چشم از سر مرا
بر زبان هرگز نراندم سرگذشت و ماجرا
شمع وارم، روزگار از جان شیرین دور کرد
باز دارد آنگه به دست دشمنم سر رشته را
تا مگر وصل تو یکدم وصله کارم شود
در فراقت پیرهن را ساختم در بر قبا
من به بویت کرده‌ام با باد خو در همرهی
لاجرم بی باد یک دم بر نمی‌آید مرا
هست دایی بی‌دوا در جان من از عشق تو
بود و خواهد بود بر جان من این غم دائما
در میان چشم و دل گردی است دور از روی تو
خیز و بنشین در میان هر دو، بشنو ماجرا
خاصه این ساعت که دلها را صفایی حاصل است
از غبار موکب جمشید افریدون لقا
آن جهانگیری، جهانداری، جهان بخشی که هست
تیغ و کلک او جهان را مایه خوف و رجا
دولتت چون آفتاب و نور و کوه و سایه‌اند
آفتاب از نور و کوه از سایه چون گردد جدا
پادشاها هشت مه نزدیک شد تا کرده‌است
دور از آن حضرت، بلای درد پایم مبتلا
درد پای ماست همچون ما، به غایت پایدار
در ثبات و پایداری درد آرد پای ما
نی که پایم پای بر جا تر ز درد آمد که درد
هر زمان می‌جنبد و پایم نمی‌جنبد ز جا
شرح این درد مفاصل را مفصل چون کنم؟
کی شود ممکن به شرح این قیام آنگه مرا
ضعف پایم کرد چون نرگس چنان کز عین ضعف
سرنگون بر پای می‌خیزم به یاری عصا
درد پایم کرد منع از خاک بوس درگهت
خاک بر سر می‌کنم هر ساعتی از درد پا
اندرین مدت که بود از درد غم صباح من عشا
گفته‌ام حقا دعایت، در صباح و در مسا
مرکبی از روشنی نگذشت بر من تا که من
همره ایشان نکردم کاروانی از دعا
تا چو باد نوبهاری مژده گل می‌دهد
لاله می‌اندازد از شادی کله را بر هوا
هم هوا گردد چو چشم عاشقان گوهر فشان
هم زمین باشد چو صحن آسمان انجم نما
گل گشاید سفره پر برگ بهر عندلیب
صبح خیزان را زند بر سفره گلبانگ صلا
تاج نرگس را بیاراید به زر هر شب، سحاب
آتش گل را بر افروزد به دم هر دم صبا
روضه عمرت که هست آن ملکت باغ بهار
باد چون دارالبقا آسوده از باد فنا
عالم فرسوده از جور سپهر آسوده باد
جاودان در سایه این رایت گیتی گشا
باد ماه روزه‌ات میمون و هر ساعت زنو
ابتدای دولتی کان را نباشد انتها

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای غبار موکبت چشم فلک را توتیا
خیر مقدم، مرحبا «اهلاً و سهلاً» مرحبا
هوش مصنوعی: ای غبار قدم‌های تو، چشم آسمان را مانند دارو، خوش آمد می‌گوید. مرحبا، خوش آمدی!
رایت رایت، به پیروزی چو چتر آفتاب
سایه بر ربع ربیع انداخت از «بیت الشتا»
هوش مصنوعی: پیروزی به گونه ای است که همچون چتری آفتاب، بر زمین زراعی که در فصل بهار رشد کرده، سایه می‌افکند.
باز چتر سایه‌ بر نسرین چرخ انداخته
فرخ و میمون شده، فی ظله بال هما
هوش مصنوعی: چتر سایه‌ای بر گل نسرین افکنده و باعث شده که در زیر آن بهشتی و خوشبخت به نظر برسد.
آفتابت در رکاب، و مشتری در کوکبه
آسمان زیر علم، ماه علم خورشید سا
هوش مصنوعی: خورشید در کنار توست و سیاره مشتری در بالای آسمان، در حالی که ماه به مانند خورشید از علم و دانش تو پیروی می‌کند و به تو احترام می‌گذارد.
با غبار نعل شبذیر تو می‌ارزد کنون
خاک آذربایجان، مشگ ختن را خون بها
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه غبار نعل اسب تو، اکنون بیشتر ارزش دارد از خاک آذربایجان و بوی مشک ختن. به نوعی نشان‌دهنده ارزش و اعتبار چیزهایی است که به خاطر تو به وجود آمده‌اند، حتی اگر به نظر کوچکی بیایند. ارزش‌هایی که به خاطر وجود تو ایجاد می‌شوند، دارای اهمیت و ارزش بالاتری هستند.
شهر تبریز از قدوم موکب سلطان اویس
چون مقام مکه از پیغمبر آمد با صفا
هوش مصنوعی: شهر تبریز با ورود کاروان سلطان اویس، مانند مقام مکه که با حضور پیامبر مبارک و زیبا شده، جانی تازه گرفته و پر از صفا گشته است.
این بشارت در چمن هر دم که می‌آرد نسیم
می‌نهد اشجار سرها بر زمین، شکرانه را
هوش مصنوعی: نسیم هر لحظه در چمن بشارتی می‌آورد که باعث می‌شود درختان با سر به زمین بیفتند و شکرگزاری کنند.
می‌نهد بر خوان دولتخانه گل صد گونه برگ
می‌زند بر روی مهر آن رود بلبل صد نوا
هوش مصنوعی: بر روی سفره‌ای که نشان از نعمت و خوشبختی دارد، گل‌های مختلفی قرار دارد و هر کدام به زیبایی درخشان هستند. بلبل نیز با شور و نغمه‌های گوناگون، فضایی پر از شادی و آواز را ایجاد می‌کند.
ای ز فیض خاطرات آب سخن کوثر ذهاب!
وی ز ابر همتت باغ امل طوبی نما!
هوش مصنوعی: ای تو که از نعمت یادها چون آب گوارا هستی! تو که چون ابر همت، باغ آرزوها را به درختی خوشبو مبدل می‌سازی!
سایه لطف خدایی، تا جهان پاینده است
بر جهان پاینده باد این سایه لطف خدا!
هوش مصنوعی: تا زمانی که جهان پابرجاست، سایه رحمت خدا بر این جهان برقرار بماند.
ملک لطفت راست آن نعمت که در ایران زمین
عطف ذیل عاطفت می‌گستراند بر خطا
هوش مصنوعی: لطافت تو همان نعمت است که در سرزمین ایران با محبت و مهربانی به خطاها پرداخته و آنها را می‌پوشاند.
وصف لطفت در چمن می‌کرد ابر نوبهار
سوسن و گل را عرق بر چهره افتاد از حیا
هوش مصنوعی: ابرهای بهاری در چمن، زیبایی و نازکی گل و سوسن را توصیف می‌کردند، و به همین خاطر، گل‌ها از شرم و حیا عرق کردند و قطرات آب بر چهره آن‌ها نشسته بود.
در افق مهر از نهیبت روی تابد، ور به کین
بازگردانی افق را نیز ننماید قفا
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ی تو در افق خورشید تجلی کند، حتی اگر به دشمنی بازگردی، خورشید دیگر پشت سر تو نخواهد درخشید.
دور رای استوارت کافتابش نقطه‌ایست
در کشید از استقامت، خط به خط استوا
هوش مصنوعی: در دوردست‌ها، در مداری که به دور خورشید می‌چرخد، نقطه‌ای از نور و روشنی وجود دارد که هر چه بیشتر به آن نزدیک می‌شویم، بیشتر درخشش آن را حس می‌کنیم. این نقطه در واقع تجلی استقامت و ثبات در زمین‌های هموار و خطی است که در راستای استوا قرار دارد.
غنچه‌ای بودی به نسبت بر درخت همتت
گنبد نیلوفری گرداشتی رنگ و نما
هوش مصنوعی: تو مانند غنچه‌ای بودی که در مقایسه با درخت بزرگت، زیبایی و رنگی شبیه به گنبد نیلوفر را به خود می‌گرفتی.
رایت عزم شریفت دولتی بی‌انقلاب
سده قدر رفیعت سدره بی‌منتها
هوش مصنوعی: عزم و اراده‌ی عالی شما، دولتی را به وجود آورده که بدون نیاز به تغییرات بنیادی یا انقلاب، در عصر توانگری و موفقیت در حال پیشرفت است و درخت تنومند قدرت شما به اوج رسیده و نشانه‌ی بی‌نهایت دارد.
در نهاد آب شمشیرت قضای مبرم است
بر سر شوم عدویت خواهد آمد این قضا
هوش مصنوعی: در ذات آب، قدرت و سرنوشت قطعی تو نهفته است و در برابر دشمنی‌ات، سرنوشت حتمی به سمت تو خواهد آمد.
در شب هیجا سپاه فتح را تیغت دلیل
در ره تدبیر، پیر عقل را کلکت عصا
هوش مصنوعی: در شب هیجا، سپاه پیروزی به تیغ تو اشاره می‌کند که نشان‌دهنده راهنمایی و تدبیر است. همچنین، پیری با عقل و تجربه به‌دست تو عصایش را به همراه دارد.
آفتاب از عکس شمشیر تو می‌گیرد فروغ
آسمان از بار احسان تو می‌گردد دو تا
هوش مصنوعی: خورشید از تابش شمشیر تو روشنایی می‌گیرد و آسمان به خاطر نیکی و احسان تو درخشان می‌شود.
در جهانداری، دو آیت داری از تیغ و قلم
کاسمان خواند همی آن را صبا، این را مسا
هوش مصنوعی: در حکومت و فرمانروایی، دو نشانه داری که یکی از آنها تیغ و دیگری قلم است. در اینجا صبا (باد بهاری) نامش را مسا می‌گذارد، که هر دو را به نوعی با هم مرتبط می‌داند.
گردی از کهل سپاهت بر فلک رفت، آفتاب
کردش استقبال و گفت: ای روشنایی مرحبا!
هوش مصنوعی: گرد و غبار سپاه تو به آسمان بلند شد و آفتاب آن را خوشامد گفت و گفت: ای روشنی، خوش آمدی!
ابر اگر آموزد از طبع تو رسم مردمی
در زمین دیگر نرویاند به جز مردم گیا
هوش مصنوعی: اگر ابر از ذات تو درس بگیرد، نمی‌تواند در زمین دیگری غیر از مردمان واقعی چیزی برویاند.
پیش چترت آن مقدم بر سمات اندر سمو
جبهه و اکلیل را بر ارض می‌ساید، سما
هوش مصنوعی: در پیش چتر تو، آن کسی که بر زین سوار است، در آسمان‌ها درخشش زیبایی دارد و تاج و گیسوانش بر زمین می‌چرخد.
اطلسی بر قد قدرت در ازل می‌دوختند
وصله‌ای افتاد از آن اطلس، فلک را شد قبا
هوش مصنوعی: در آغاز هستی، پارچه‌ای جالب و دلنشین با قدرت بی‌نظیر دوخته شد. اما از آن پارچه مطلا، تکه‌ای جدا شد و به آسمان پوششی زیبا بخشید.
صد ره ار با صخره صما کند امرت خطاب
جز «سمعنا و اطعنا» نشنود سمع از صدا
هوش مصنوعی: اگر به او بگویی که صد بار بر سنگ سخت بکوب، او جز اینکه «شنیدیم و اطاعت کردیم» چیزی نخواهد شنید.
هر کجا تیغت همی گرید، همی خندد اجل
هر کجا کلکت همی نالد، همی نالد سخا
هوش مصنوعی: هر جا که شمشیر تو به کار می‌افتد، مرگ با خنده به تو نگاه می‌کند و هر زمانی که بخشش و generosity تو به اوج می‌رسد، سخاوت نیز ناله سر می‌زند.
تا شبانگاه امل می‌گردد ایمن از زوال
گر به چترت می‌کند چون سایه خورشید التجا
هوش مصنوعی: تا شبانگاه، امید می‌چرخد و از نابودی در امان است، اگر به چتر تو پناه ببرد، مانند سایه‌وار خورشید.
طبع گیتی راست شد در عهد تو ز انسان که باز
نشنود صوت مخالف هیچکس زین چار تا
هوش مصنوعی: در دوران تو، جوهره‌ی جهان به درستی واریافت و انسان دیگر صدای مخالف هیچ‌کس را نمی‌شنود.
کاهی از ملکت نیارد برد خصمت، گرچه گشت
از نهیب تیغ مینایین، چو رنگ کهربا
هوش مصنوعی: اگرچه دشمن به واسطه قدرت و خشونت شمشیر، جانش به خطر افتاده، اما هرگز از سرزمین تو چیزی به چنگ نمی‌آورد.
دشمنت بیمار و شمشیرت طبیب حاذق است
بر سرش می‌آید و می‌سازدش در دم دوا
هوش مصنوعی: دشمن تو بیمار است و شمشیر تو مانند یک پزشک ماهر عمل می‌کند. شمشیر بر سر او فرود می‌آید و در آن لحظه درد او را تسکین می‌دهد.
هر که رو بر در گهت بنماد کارش شد چو زر
خاک درگاهت مگر دارد خواص کیمیا
هوش مصنوعی: هر کسی که به درگاه تو روی آورد، کارهایش به ارزش طلا می‌شود، چون گرد و غبار درگاه تو، مگر اینکه ویژگی‌های خاصی چون کیمیا داشته باشد.
هرکه چون دل در درون دارد هوای حضرتت
در یسارست او همه وقتی و دارد صدر جا
هوش مصنوعی: هر کسی که در دل خود عشق و محبت شما را دارد، همیشه در مسیر شماست و جایگاهش در اعلی‌حضرتتان محفوظ است.
هست مستغنی، بحمد الله، ز اعوان درگهت
گر به درگاهت نیاید شوربختی، گو: میا
هوش مصنوعی: کسی که به لطف خدا نیازی به یاری و کمک دیگران ندارد، اگر آدم بدبختی به درگاه تو نمی‌آید، بگو: نیایید!
تیره باد آن روز و سال و مه که دارد بر سپهر
چشمه خورشید چشم روشنایی از سها
هوش مصنوعی: در آن روز و ماه تیره، باد و شرایطی بر آسمان حاکم است که چشمه روشنایی خورشید، مانند چشمان ستاره‌ها، در حال درخشیدن است.
خویش را بیگانه می‌دارد ز مدحت طبع من
زآنکه دریای زاخر نیست جای آشنا
هوش مصنوعی: شخص خود را از ستایش دیگران بیگانه می‌سازد، زیرا طبع او مانند دریایی نیست که جایی برای آشنایان داشته باشد.
چون ز تقدیر بیانت عاجز آمد طبع من
این غزل سر زد درون دل، در اثنای ثنا
هوش مصنوعی: چون قلمي نتوانست به خوبی بیان کند آنچه را که در دل دارم، این شعر از دل من برآمد در زمانی که مشغول ستایش بودم.
در فراقت گرچه بگذشت آب چشم از سر مرا
بر زبان هرگز نراندم سرگذشت و ماجرا
هوش مصنوعی: هرچند در نبودت اشک‌های من جاری شده است، اما هرگز داستان و یاد تو را به زبان نیاوردم.
شمع وارم، روزگار از جان شیرین دور کرد
باز دارد آنگه به دست دشمنم سر رشته را
هوش مصنوعی: من مثل یک شمع هستم که در روزگار سخت، جان شیرینم را از من دور کرده‌اند. حالا، دشمنم سعی دارد که کنترل اوضاع را در دست بگیرد.
تا مگر وصل تو یکدم وصله کارم شود
در فراقت پیرهن را ساختم در بر قبا
هوش مصنوعی: امیدوارم که در کنار تو یک لحظه، کار و زندگی‌ام به سامان بیفتد. در غیبت تو، تنها لباسی ساخته‌ام که نشان‌دهنده‌ی حالم است.
من به بویت کرده‌ام با باد خو در همرهی
لاجرم بی باد یک دم بر نمی‌آید مرا
هوش مصنوعی: من به عطر وجودت با نسیم آشنا شده‌ام، بنابراین بدون آن نسیم، حتی یک لحظه هم نمی‌توانم زندگی کنم.
هست دایی بی‌دوا در جان من از عشق تو
بود و خواهد بود بر جان من این غم دائما
هوش مصنوعی: در دل من به خاطر عشق تو، دردی وجود دارد که نه تنها هست بلکه همیشه خواهد بود. این غم همواره در جان من باقی می‌ماند.
در میان چشم و دل گردی است دور از روی تو
خیز و بنشین در میان هر دو، بشنو ماجرا
هوش مصنوعی: میان چشم و دل فاصله‌ای وجود دارد که به خاطر نبودنت احساس می‌شود. از جایت برخیز و در این فاصله قرار بگیر تا داستان این احساس را بشنوی.
خاصه این ساعت که دلها را صفایی حاصل است
از غبار موکب جمشید افریدون لقا
هوش مصنوعی: در این لحظه خاص، دل‌ها دچار آرامش و صفا هستند، گویی از زرق و برق و زیبایی در بارگاه جمشید و افریدون بهره‌مند شده‌اند.
آن جهانگیری، جهانداری، جهان بخشی که هست
تیغ و کلک او جهان را مایه خوف و رجا
هوش مصنوعی: آن کسی که در جهان قدرت و تسلط دارد و بر همه چیز احاطه دارد، شمشیر و قلم او باعث ترس و امید در دل مردم جهان شده است.
دولتت چون آفتاب و نور و کوه و سایه‌اند
آفتاب از نور و کوه از سایه چون گردد جدا
هوش مصنوعی: خوشبختی تو مانند آفتاب و نور و کوه و سایه است. آیا ممکن است آفتاب از نور یا کوه از سایه جدا شود؟
پادشاها هشت مه نزدیک شد تا کرده‌است
دور از آن حضرت، بلای درد پایم مبتلا
هوش مصنوعی: پادشاه نزدیک شده و در حالی که هشت ماه از دوری آن حضرت می‌گذرد، من دچار درد و مصیبت پای خود شده‌ام.
درد پای ماست همچون ما، به غایت پایدار
در ثبات و پایداری درد آرد پای ما
هوش مصنوعی: درد پای ما مانند خود ماست، بسیار ثابت و استوار است و این درد، به یقین در ما استمرار می‌یابد.
نی که پایم پای بر جا تر ز درد آمد که درد
هر زمان می‌جنبد و پایم نمی‌جنبد ز جا
هوش مصنوعی: نی که پاهایم ثابت‌تر از درد است، زیرا درد همیشه در حال تپش است اما پاهایم از جا حرکت نمی‌کنند.
شرح این درد مفاصل را مفصل چون کنم؟
کی شود ممکن به شرح این قیام آنگه مرا
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم به طور کامل درباره این دردهای مفاصل صحبت کنم؟ چه زمانی ممکن است این وضعیت را به طور واضح توضیح دهم؟
ضعف پایم کرد چون نرگس چنان کز عین ضعف
سرنگون بر پای می‌خیزم به یاری عصا
هوش مصنوعی: نرگس به خاطر زیبایی و ظرافتش معروف است، و در اینجا به ضعف و ناتوانی اشاره می‌کند. به این معنا که ضعف و ناتوانی همچون نرگس مرا تحت تأثیر قرار داده و به دلیل این ناتوانی، به کمک عصا برای ایستادن نیاز دارم.
درد پایم کرد منع از خاک بوس درگهت
خاک بر سر می‌کنم هر ساعتی از درد پا
هوش مصنوعی: درد پا باعث شد که نتوانم به درگاه تو سجده کنم و هر لحظه از شدت درد پا، غمگین و دلشکسته می‌شوم.
اندرین مدت که بود از درد غم صباح من عشا
گفته‌ام حقا دعایت، در صباح و در مسا
هوش مصنوعی: در این مدت که به خاطر درد و غم، روزم شب شده است، باید بگویم که واقعاً دعایت را در صبح و در شب شنیده‌ام.
مرکبی از روشنی نگذشت بر من تا که من
همره ایشان نکردم کاروانی از دعا
هوش مصنوعی: تا زمانی که من با دعا همراهی نکردم، هیچ نشانه‌ای از روشنی به من نرسید.
تا چو باد نوبهاری مژده گل می‌دهد
لاله می‌اندازد از شادی کله را بر هوا
هوش مصنوعی: گویی که باد بهاری خبر خوش گل را می‌آورد و در نتیجه لاله‌ها از خوشحالی سرهای خود را به آسمان بلند می‌کنند.
هم هوا گردد چو چشم عاشقان گوهر فشان
هم زمین باشد چو صحن آسمان انجم نما
هوش مصنوعی: وقتی چشمان عاشقان پر از زیبایی و عشق شود، به طور ناگهانی دنیا بهشتی می‌شود و زمین هم مانند آسمان پر ستاره و روشنایی می‌گردد.
گل گشاید سفره پر برگ بهر عندلیب
صبح خیزان را زند بر سفره گلبانگ صلا
هوش مصنوعی: گل، سفره‌ای پر از برگ را برای بلبل می‌گشاید و صبح زود، صدای دلنشین بلبل را بر آن سفره به گوش می‌رساند.
تاج نرگس را بیاراید به زر هر شب، سحاب
آتش گل را بر افروزد به دم هر دم صبا
هوش مصنوعی: هر شب، سحاب (ابر) با آتش گل را به حرکت درمی‌آورد و تاج نرگس را با زر (طلا) تزیین می‌کند. این بیان نشان‌دهنده زیبایی طبیعت و تأثیر آن بر گل‌ها و گیاهان است.
روضه عمرت که هست آن ملکت باغ بهار
باد چون دارالبقا آسوده از باد فنا
هوش مصنوعی: عمر تو مانند باغی سرسبز و خاص است که در آن شادی‌ها و زیبایی‌ها یافت می‌شود. مانند مکان امن و پایداری که از گزند حوادث و نابودی در امان است.
عالم فرسوده از جور سپهر آسوده باد
جاودان در سایه این رایت گیتی گشا
هوش مصنوعی: جهان خسته از ظلم زمانه، امیدوار است که همیشه در سایه این پرچمِ گشایش دنیا آرامش پیدا کند.
باد ماه روزه‌ات میمون و هر ساعت زنو
ابتدای دولتی کان را نباشد انتها
هوش مصنوعی: بهار زندگی و خوشی‌هایت خوب و خوشایند است و هر لحظه‌اش شگفت‌انگیز، ولی این خوشی‌ها و لذت‌ها بی‌پایان نخواهند بود و روزی به پایان می‌رسند.

حاشیه ها

1394/11/14 00:02
مجید

این قصیده در فهرست قصیده های سلمان ساوجی هم در شماره یک نوشته شده و هم در شماره 49
مشکلات و اشتباهات تایپی زیادی هم در فهرست قصیده ها دیده میشود، فاصله داشتن کلمات و اعداد انگلیسی بی ربط