شمارهٔ ۵۰ - در مدح دلشاد خاتون
کجایی ای زنسیمت دماغ باغ معطر ؟
بیا که باغ به شمع شکوفه گشت منور
هوا زعکس شقایق صحیفه ایست ، ملون
زمین زشکل حدایق کتابه ایست مصور
شکوفه چون گل رویت گشاده روی مطرا
بنفشه چون سر زلفت کشیده خط معنبر
دهان غنچه چولعلت ز خنده گشت لبالب
خط بنفشه چو زلفت معنبر است سراسر
صنوبر اربدل راست نیست بنده قدت
چراست این همه دل در هوای قد صنوبر
اگر چو چشم تو عبهر بعینه ننماید
زمانه چشم چرا بر ندارد از عبهر
درخت شد دم طاوس ، وغنچه شد سر طوطی
ز حلق بلبله باید گشود خون کبوتر
صباح کرده صبوحی به لاله زار گذر کن
که لاله داغ صبوحی کشیده است به رخ بر
ببین که بر سر راه نسیم باد بهاری
چه نافه های تتاری نهاده اند بر آذر
بر آذر است مرا جان بیار آب رزانم
که شوق آب رزانم بسوخت جان برادر
بیار از آن می گلگون که گر شعاع وی افتد
بدین حدیقه گل زرد واشود گل احمر
ز سرکش سر نرگس اگر بخواب فروشد
عجب مدار که دارد پیاله ای دو سه در سر
به باد رفت سر لاله در هوا وهنوزش
بدر نمی رود از سر خیال باده وساغر
به تنگ عیشی از آن رو بساخت غنچه که او را
زریست اندک وصدوجه نازک است بر آن زر
نمود صورت بادام در نقاب شکوفه
چنانک دیده خوبان زطرف شقه چادر
بسی نماند که گردد دهان غنچه خندان
چو طوطی از ره تلقین عندلیب سخنور
برون کشید جهان از قفا زبان بنفشه
مگر نکرد چو سوسن به ذکر شاه زبان تر
سر سلاطین دلشاد شاه جم گهر آن کوه
زخسروان به گهر بر سر آمد ست جو افسر
هزار بار به روزی شکسته از سر تمکین
شکوه مقنعه او کلاه گوشه سنجر
زهی زبادیه آز کاروان امل را
انامل تو بسر حد آرزو شده رهبر !
سعادت ازلی، در ولای جاه تو مدغم
شقاوت ابدی ، در خلاف رای تو مضمر
فروغ نعل سمندت هلال غره دولت
مثال سایه چترت سواد دیده ی کشور
ز خاک پای شریفت عیون حور مکحل
ز بوی خلق لطیفت دماغ روح معطر
تو را بود زصباح ورواح رایت وپرچم
ترا سزد زسپهر وستاره خیمه ولشکر
زعصمتت نکشیده شمال کوشه برقع
زعفتت نگرفته خیال دامن معجر
تویی که دور فلک راست ظل چتر تو مرکز
تویی که حکم قضا راست خط رای تو مسطر
بدور عدل تو آهوی ناتوان رمیده
چو چشم مست بتان است شیر گیر ودلاور
فسانه ایست زبزم تو ذکر روضه وجنت
نشانه ایست ز رای تو اوج طارم اخضر
اگر زمانه گشایش نه از ضمیر تو یابد
کلید صبح شود قفل بر دریچه خاور
زهیچ سینه به عهد تو بر نیامده دودی
که دامن تو بگیرد مگر زسینه مجمر
ز رهگذار تو کی بر دلی نشست غباری
مگر غبار رهت کان نشست بر دل اختر
بجز طلیعه کشور گشای صبح به عهدت
زمانه را به شبیخون کسی نیامده بر سر
زمانه مقنعه زان بر سر خطیب فکندست
که در زمان تو با تیغ رفت بر سر منبر
شب شبه صفت آمد شبیه کلک سیاهت
از آن به یک شکم آرد هزار دانه گوهر
حقیقت است که آموخت از بیان شریفت
طبیعت از قلم نی پدید کردن شکر
چو نقش آینه در قید آهن است همیشه
معارض تو شد از روی عکس برابر
منم که ملک سخن را به عون مدح تو کردم
به زخم تیغ زبان سخن تراش مسخر
چو قطره ام به هوایت بدین دیار فتاده
تو بحر اعظمی این قطره را به لطف بپرور
زلال خاطرم آن در هوای مدح تو صافی
روا مدار که گردد زهر غبار مکدر
تو آفتابی ومن کم نیم زذره خاکی
که او زیک نظر آفتاب گشت مشهر
زبان کلک به روی کتاب غیر ثنایت
گر از دهان دوایت آورد حکایت دیگر
زبان خامه ببرم بریزم آب مرکب
لب دوات ببندم سیه کنم رخ دفتر
همیشه تا چو دم صبح زنگ شب بزداید
جمال صورت عالم نماید آینه خور
غبار نعل سمند تو باد از همه رویی
سواد چشم جهان را چو روز آمده در خور
فروغ رای منیرت، نگین خاتم دولت
بقای مدت عمر ت،طراز دامن محشر
شمارهٔ ۴۹ - در مدح سلطان اویس: ای غبار موکبت چشم فلک را توتیاشمارهٔ ۵۱ - در مدح سلطان اویس: دارم آهنگ حجاز ، ای بت عشاق نواز
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کجایی ای زنسیمت دماغ باغ معطر ؟
بیا که باغ به شمع شکوفه گشت منور
هوش مصنوعی: کجایی ای محبوب من که بوی خوش باغ را به مشام میزنی؟ بیا که باغ با شکوفهها مانند شمع نورانی شده است.
هوا زعکس شقایق صحیفه ایست ، ملون
زمین زشکل حدایق کتابه ایست مصور
هوش مصنوعی: هوا مانند صفحهای از گل شقایق است، و زمین به شکل باغهای زیبا چون کتابی تصویرگر است.
شکوفه چون گل رویت گشاده روی مطرا
بنفشه چون سر زلفت کشیده خط معنبر
هوش مصنوعی: شکوفهها به زیبایی چهرهات باز شدهاند و بنفشهها بهنوعی شبیه به لنگههای موهایت، دراز و خوشفرم هستند.
دهان غنچه چولعلت ز خنده گشت لبالب
خط بنفشه چو زلفت معنبر است سراسر
هوش مصنوعی: لبان غنچهای، از خوشحالی پر از لبخند شدهاند و خط زیبای بنفشه به اندازهی زلفهای تو دلانگیز است.
صنوبر اربدل راست نیست بنده قدت
چراست این همه دل در هوای قد صنوبر
هوش مصنوعی: درخت صنوبر به طور مستقیم در کنار آبادی قرار نگرفته است، اما به خاطر قد بلند و زیبا و جذابیتش، دلهای زیادی به سمت او جذب میشوند. علت این علاقه و جذبه را میتوان در زیبایی و عظمت آن جستجو کرد.
اگر چو چشم تو عبهر بعینه ننماید
زمانه چشم چرا بر ندارد از عبهر
هوش مصنوعی: اگر چهره تو به طور کامل و دقیق نمایان نشود، پس چرا زمانه به چهره من زل زده است؟
درخت شد دم طاوس ، وغنچه شد سر طوطی
ز حلق بلبله باید گشود خون کبوتر
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویرسازی زیبایی از طبیعت و زندگی پرداخته شده است. درخت به اندازه دم طاووس زیبا و با شکوه شده است و غنچهها مانند سر طوطی رنگارنگ و جذاب هستند. برای بیان احساسات عمیق، اشاره شده است که از حلقوم بلبل باید صدای دلخراش و غمانگیزی را برخاست که نشاندهندهی درد و رنج کبوتر است. این تصویرها نمادی از زیبایی و غم در زندگی هستند.
صباح کرده صبوحی به لاله زار گذر کن
که لاله داغ صبوحی کشیده است به رخ بر
هوش مصنوعی: صبح شده و زمانی مناسب است که به دشت لالهها بروی؛ چرا که لالهها به یاد صبح و زیبایی آن، رنگینی و زیبایی خاصی به خود گرفتهاند.
ببین که بر سر راه نسیم باد بهاری
چه نافه های تتاری نهاده اند بر آذر
هوش مصنوعی: ببین که در مسیر نسیم بهاری، چه عطرها و بوی خوشی از گلها و طبیعت به مشام میرسد و چه زیباییهایی در دل این بهار نهفته است.
بر آذر است مرا جان بیار آب رزانم
که شوق آب رزانم بسوخت جان برادر
هوش مصنوعی: جان من به آتش شوق آب زلال میسوزد، به همین خاطر از تو میخواهم که آب رزان را برایم بیاوری، زیرا برادرم به خاطر این شوق جانش را از دست داد.
بیار از آن می گلگون که گر شعاع وی افتد
بدین حدیقه گل زرد واشود گل احمر
هوش مصنوعی: برایم از آن شراب قرمز بیاور که اگر نوری از آن به این باغ بیفتد، گل زرد به رنگ گل قرمز در میآید.
ز سرکش سر نرگس اگر بخواب فروشد
عجب مدار که دارد پیاله ای دو سه در سر
هوش مصنوعی: اگر سر نرگس مدتی در خواب فرو برود، جای تعجب نیست که در سر او دو یا سه پیاله وجود دارد.
به باد رفت سر لاله در هوا وهنوزش
بدر نمی رود از سر خیال باده وساغر
هوش مصنوعی: سر لاله در باد میرقصد و هنوز در خیال او، باده و ساغر فراموش نشدهاند. معنای این جمله این است که در حالی که یک زیبایی و شادی اینگونه زودگذر است، خاطرات و آرزوهای مرتبط با آن همچنان زنده و پابرجا باقی میمانند.
به تنگ عیشی از آن رو بساخت غنچه که او را
زریست اندک وصدوجه نازک است بر آن زر
هوش مصنوعی: غنچه به خاطر زندگی سخت خود، کمبود زر و زیور را تحمل کرده و به همین دلیل لطافت و زینت خاصی دارد.
نمود صورت بادام در نقاب شکوفه
چنانک دیده خوبان زطرف شقه چادر
هوش مصنوعی: ظاهر بادام در پوشش شکوفه به قدری زیباست که همچون چشمان نازک و دلربایان مینماید که از زیر چادر بیرون میآید.
بسی نماند که گردد دهان غنچه خندان
چو طوطی از ره تلقین عندلیب سخنور
هوش مصنوعی: زمانی نخواهد گذشت که لبهای غنچه، شاد و خندان خواهند شد، مانند طوطی که از پرندگان سخندان یاد میگیرد.
برون کشید جهان از قفا زبان بنفشه
مگر نکرد چو سوسن به ذکر شاه زبان تر
هوش مصنوعی: دنیا از پشت به جلو آمد و زبان بنفشه را بیرون کشید، اما مانند سوسن به زیبایی و شایستگی، به ذکر و یاد شاه زبان نیاورد.
سر سلاطین دلشاد شاه جم گهر آن کوه
زخسروان به گهر بر سر آمد ست جو افسر
هوش مصنوعی: پادشاهان که راضی و خوشحال هستند، مانند جواهری در دل کوه است. در بالای این کوه، بر تخت نشسته، گوهرهای زیبایی مانند تاجی درخشان به چشم میخورند.
هزار بار به روزی شکسته از سر تمکین
شکوه مقنعه او کلاه گوشه سنجر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و زینت فردی اشاره دارد که با وقار و افتادگی خود، تأثیری عمیق بر اطرافیانت میگذارد. حتی در مواقعی که با مشکلات یا شکستها روبرو هستد، او همچنان به شکوه و جذابیت خود ادامه میدهد و در عین حال از مقام و منزلت خود دفاع میکند. این توصیف به نوعی نشاندهنده تداوم زیبایی و عزت نفس در دل سختیهاست.
زهی زبادیه آز کاروان امل را
انامل تو بسر حد آرزو شده رهبر !
هوش مصنوعی: آفرین بر آن کسی که با پشتکار و تلاش بسیار، به آرزوهای خود نزدیک شده است و اکنون به مراحل بالاتری از زندگی دست یافته است.
سعادت ازلی، در ولای جاه تو مدغم
شقاوت ابدی ، در خلاف رای تو مضمر
هوش مصنوعی: سعادت همیشگی در محبت و ولای تو نهفته است و شقاوت و بدبختی هم در مخالفت با نظر و خواسته تو پنهان میشود.
فروغ نعل سمندت هلال غره دولت
مثال سایه چترت سواد دیده ی کشور
هوش مصنوعی: تابش نور نعل سمند تو نشانهای از خوشبختی و سعادت است، همانطور که سایه چتر تو بر چشمانداز کشور گسترده شده است.
ز خاک پای شریفت عیون حور مکحل
ز بوی خلق لطیفت دماغ روح معطر
هوش مصنوعی: از خاک پای تو، چشمان حورهای زیبا شاداب و روشن است. بوی خوش وجود تو، روح را معطر کرده و خوشبو میکند.
تو را بود زصباح ورواح رایت وپرچم
ترا سزد زسپهر وستاره خیمه ولشکر
هوش مصنوعی: تو شایسته هستی که صبحگاهان با پرچم و نشانهات به میدان بیایی و درخشش تو از آسمان و ستارهها بر خیمه و لشکرت سایه افکند.
زعصمتت نکشیده شمال کوشه برقع
زعفتت نگرفته خیال دامن معجر
هوش مصنوعی: از قدرت و صلابت تو، طرحهای بدیع و خیرهکنندهای به وجود آمده است، و از سادگی و ضعف تو، ترس و هراس ایجاد نکرده است.
تویی که دور فلک راست ظل چتر تو مرکز
تویی که حکم قضا راست خط رای تو مسطر
هوش مصنوعی: تو هستی که در سایهی چتر خود، دور فلک را سر و سامان میدهی و تویی که اراده و سرنوشت، به قلم تو نوشته میشود.
بدور عدل تو آهوی ناتوان رمیده
چو چشم مست بتان است شیر گیر ودلاور
هوش مصنوعی: در اینجا به حالتی اشاره میشود که یک آهوی ضعیف و ناتوان از خطر فرار میکند، مشابه چشمی که از نگاه مسحورکننده و جذاب بتها نگران است. این توصیف نشان میدهد که در برابر عدل و قدرت تو، افراد ضعیف و سست به سرعت از ترس فرار میکنند. این تصویر، قدرت و تسلط تو را بر هر چیزی که در برابرش قرار بگیرد، نشان میدهد.
فسانه ایست زبزم تو ذکر روضه وجنت
نشانه ایست ز رای تو اوج طارم اخضر
هوش مصنوعی: داستانی دربارهی زیبایی و لطف توست، ذکر باغ و بهشت نشانهای از اندیشهی توست و اوج این زیبایی به رنگ سبز و دلنشین طبیعت بالاست.
اگر زمانه گشایش نه از ضمیر تو یابد
کلید صبح شود قفل بر دریچه خاور
هوش مصنوعی: اگر زمانه نتواند از دل تو راه حلی پیدا کند، پس کلید روشنایی صبح، قفل بر در ورودی شرق خواهد بود.
زهیچ سینه به عهد تو بر نیامده دودی
که دامن تو بگیرد مگر زسینه مجمر
هوش مصنوعی: هیچ سینهای نتوانسته از عشق و وفای تو دودی ایجاد کند که دامن تو را بگیرد، جز سینهای که آتش را در دل دارد.
ز رهگذار تو کی بر دلی نشست غباری
مگر غبار رهت کان نشست بر دل اختر
هوش مصنوعی: غبار راه تو بر دل کسی ننشسته است، جز غباری که از مسیر تو بر دل ستاره نشسته است.
بجز طلیعه کشور گشای صبح به عهدت
زمانه را به شبیخون کسی نیامده بر سر
هوش مصنوعی: جز آغاز روز جدید که نوید بخش تسخیر سرزمینهاست، هیچکس به زمانه در حملهی ناگهانی نپرداخته است.
زمانه مقنعه زان بر سر خطیب فکندست
که در زمان تو با تیغ رفت بر سر منبر
هوش مصنوعی: دنیا بر سر سخنران پوشش و زینتی گذاشته است که در زمان تو، با شمشیر بر روی منبر رفت.
شب شبه صفت آمد شبیه کلک سیاهت
از آن به یک شکم آرد هزار دانه گوهر
هوش مصنوعی: شب، شبیه به صفت است که مانند رنگ سیاه تو به نظر میرسد، و از آن میتوان به تنهایی هزار دانه الماس را بیرون کشید.
حقیقت است که آموخت از بیان شریفت
طبیعت از قلم نی پدید کردن شکر
هوش مصنوعی: آموختن حقیقت از کلام تو، مانند این است که طبیعت با نی، شیرینی میآفریند.
چو نقش آینه در قید آهن است همیشه
معارض تو شد از روی عکس برابر
هوش مصنوعی: همانطور که تصویر در آینه همیشه در قید و بند است، تو نیز همواره در برابر خودت با آنچه که در آینه میبینی، مواجه میشوی.
منم که ملک سخن را به عون مدح تو کردم
به زخم تیغ زبان سخن تراش مسخر
هوش مصنوعی: من کسی هستم که به کمک تو، هنر شاعری را به نمایش گذاشتم و با کلامم، سخن تو را به شکل جدیدی بیان کردم.
چو قطره ام به هوایت بدین دیار فتاده
تو بحر اعظمی این قطره را به لطف بپرور
هوش مصنوعی: من همچون قطرهای در این سرزمین به خاطر تو افتادهام، تو ای دریای بزرگ، این قطره را با لطف و محبت خود پرورش بده.
زلال خاطرم آن در هوای مدح تو صافی
روا مدار که گردد زهر غبار مکدر
هوش مصنوعی: فکر و یادم در هوای ستایش تو پاک و زلال است، اما اجازه نده که غبارهای تلخ و کدر بر آن بنشیند و آن را کثیف کند.
تو آفتابی ومن کم نیم زذره خاکی
که او زیک نظر آفتاب گشت مشهر
هوش مصنوعی: تو مثل آفتابی و من همچون ذرهای از خاک، که او با یک نگاه به آفتاب، نمایان و روشن شد.
زبان کلک به روی کتاب غیر ثنایت
گر از دهان دوایت آورد حکایت دیگر
هوش مصنوعی: اگر زبان قلم بر روی کتابی غیر از تو بنویسد، حتی اگر از دهان دیگری داستانی دیگر را بازگو کند.
زبان خامه ببرم بریزم آب مرکب
لب دوات ببندم سیه کنم رخ دفتر
هوش مصنوعی: من قلم را برمیدارم و جوهرش را روی کاغذ میریزم و دوات را میبندم تا صفحهی دفتر را سیاه کنم.
همیشه تا چو دم صبح زنگ شب بزداید
جمال صورت عالم نماید آینه خور
هوش مصنوعی: تا وقتی که صبح دم به صدا و زنگ شب پایان دهد، چهره دنیا در آینه خورشید نمایان میشود.
غبار نعل سمند تو باد از همه رویی
سواد چشم جهان را چو روز آمده در خور
هوش مصنوعی: گرد و غباری که از نعل سمند تو به جا میماند، بر تمام دنیا سایه میافکند و دیدگان جهانیان را روشن میکند، مانند روزی که آفتاب درخشان به آسمان میآید.
فروغ رای منیرت، نگین خاتم دولت
بقای مدت عمر ت،طراز دامن محشر
هوش مصنوعی: نور و درخشش افکار تو، همانند نگین روی خاتم قدرت و حکومت است. همچنین، دوام و طول عمر تو مانند زیور و زینت دامن روز قیامت خواهد بود.

سلمان ساوجی