گنجور

شمارهٔ ۴۴ - در بیان اوضاع نامناسب ساوه

چون به عزم حضرت خورشید جمشید اقتدار
آفتاب سایه گستر، سایه پروردگار
ابر دریا، آستین خورشید گردون آستان
اردشیر شیر دل نوشین روان روزگار
زهره عشرت ماه طلعت مهر بهرام انتقام
مشتری رای عطارد فطنت کیوان وقار
ظل حق چشم و چراغ دوده چنگیز خان
کاسمان را بر مدار رای او باشد مدار
از خراب آباد شهر ساوه کردم عزم جزم
ساعتی میمون به فال سعد و روز اختیار
جمعی از واماندگان موج طوفان بلا
قومی از سرگشتگان تیه ظلم روزگار
جمله در فتراک من آویختند از هر طرف
کاخر از بهر خدا پا از پی اهل تبار
چون به سعی کعبه حاجات داری روی دل
حاجتی داریم حاجتمند را حاجت برآر
هدهدی تاج کرامت، بر سرت حال سبا
گر مجالی با شدت پیش سلیمان عرضه دار
کای سکندر معدلت از جور یاجوج الامان
وی سلیمان زمان از ظلم دیوان زینهار
ساوه شهری بود بل بحری پر از گوهر که بود
اصل او را معجز مولود احمد یادگار
هم نهاد خطه‌اش را زینت بیت الحرام
هم سواد عرصه‌اش را رتبت دارالقرار
باد او چون باد عیسی دلگشا و روح بخش
آب او چون آب کوثر غمزدای و سازگار
در شمال فصل تابستان او، برد شتا
در مزاج آذر و آبان او، لطف بهار
هیچ تشویشی در او نابوده جز در زلف دوست
هیچ بیماری درو ناخفته الا چشم یار
همچو نرگس مست و زردست ایمن نیم شب
خفته بودندی غریبان بر سر هر رهگذار
خواجگان ما دلدار معتبر در وی چنانک
هر یکی را همچو قارون بود صد سرمایه دار
خواجه شد بی اعتبار ومال شد مار سیه
ای خداوندان مال ، الاعتبار الاعتبار!
بوده از خوبی سوادش چون سواد خال جمع
وز پریشانی شده چون زلف خوبان تار تار
بقعه ای بینی چو دریا در تموج ز اضطراب
مردمی دروی چو در دریا غریق اضطراب
عین گستاخی است گفتن در چنین حضرت به شرح
آنچه در وی رفت از قحط وبا پیرار وپار
قحط تا حدی که مرد از فرط بی قوتی چو شمع
چشم خود را سوختی در آتش و بردی به کار
شب همه شب تا سحر بر ناله های رود زن
خون شوهر می کشد از کاسه سر چون عقار
هر دم از شوق سر پستان مادر می گرفت
در دهان پیکان خون آلود طفل شیر خوار
آه از آن اشرار کایشان ز آتش شمشیر میر
می جهند ونی نمی میرند هر یک چون شرار
اولا بردند هر یک از سرای وخان ومان
هر چه بود از نقد وجنس اندر نهان وآشکار
تا به آب دیده هازان خیکها کردند تر
تا به خشت خانه ها بر اشتران کردند بار
آن که مهتر بود بهتر از پی سیبی به چوب
پوست برتن سر به سر بشکافتنذش چون انار
همچو آتش چوب می خوردند می دادند زر
وانکه از بی طاقتی بر خاک می مردند زار
همچو اشک افتاده مردم زادگان از چشم خلق
رخ بی خون لعل شسته جسته از مردم کنار
آنکه دوش از ناز چون گل بود با صد پیرهن
می کند امروز بهر خورده ای خود از افکار
بر گل رخسار وسروقد خوبان چگل
چشم کردند چون سحاب از روی غیرت آشکار
توده توده بی کفن اندامهای نازنین
درمیان خاک وگل افتاده همچون خار وخوار
آنک از صد دست بودش جامه در تن این زمان
دستها بر پیش وپس دارد زخجلت چون چنار
تاج بردند از سر منبر چو دستار از خطیب
طاق بر کندند از مسجد چو قندیل از منار
بوریا در ناخن عابدزنان هر دم که خیز
حلقه بیرون کن زگوش وطوق پس پیش من آر
در ضیاع او که هر یک بود شهری معتبر
گور وآهو راست مسکن شیر وروبه را قرار
باغ چون راغش خراب ودشت گشتن چون سراب
زاغ آن را باغان وقاز این را باز یار
می کند هر شب به جای بلبلان فریادبوم
کا الفرار عاقلان زین وحشت آباد ، الفرار
خسرو الله دمی از حال مسکینان بپرس
((حسبه الله )) نظر بر حال مسکینان گمار
الامان از تیغ زهر آلود درویش الامان
الحذار از ناوک فریاد مظلوم ، الحذر !
می رباید خال اقبال از رخ مقبل به حکم
تیر آه مستمندان در دل شبهای تار
چون روا داری که در ایام عدل شاملت
کز تواضع می فرستد باز تاج سر به سار
شیر وآهو دست ها در گردن هم کرده خو
خفته باشند ایمن و آسوده در هر مرغزار
آنکه از تشویش ما را جای در سورا خ موش
و آنکه از بیداد ما را پای بر دنبال مار
لجه دریا وما لب خشک چون کشتی صفت
حضرت خورشید وما محروم از وخفاش وار
اند آن شهر این زمان جمعی که باقی مانده اند
از فقیر واز توانگر وز صغار وز کبار
بر امید طلعت خورشید عدلت این زمان
همچو حربا بر سر راهند چشم انتظار
گر زاظهار عنایت هیچ تقصیری فتد
بعد از این دیار کی گردد به گرد این دیار؟
آفتابی از دل ما نور حشمت وا مگیر
آسمانی از سر ما ظل رحمت بر مدار
تا دعای دولتت را از سر امن وامن
می کنیم اندر ((اناء الیل )) و((اطراف انهار))
در کلامم چون که بود اطناب از بیم ملال
بر دو بیت عنصری کردم سخن از اختصار
(( تا ببندد تا گشاید تا ستاند تا دهد
تا جهان بر پای باشد شاه را این یادگار
آنچه بستاند ولایت ، آنچا بدهد خواسته
آنچا بندد پای دشمن ، وآنچه بگشاید حصار ))

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون به عزم حضرت خورشید جمشید اقتدار
آفتاب سایه گستر، سایه پروردگار
هوش مصنوعی: زمانی که به قصد حضور در پیشگاه خورشید جمشید، شکوه و قدرت آفتاب همچون سایه‌ای فراگیر، سایه‌ای از پروردگار بر زمین گسترده می‌شود.
ابر دریا، آستین خورشید گردون آستان
اردشیر شیر دل نوشین روان روزگار
هوش مصنوعی: ابر دریا به معنی گستردگی و عظمت هستی است، در حالی که آستین خورشید نمادی از روشنی و نور است که بر آستان اردشیر، قهرمان دلیر و شیرین روانی در تاریخ، قرار دارد. این تصویر نشان‌دهنده‌ی تلاقی طبیعت و احساسات انسانی در دوران زندگی است.
زهره عشرت ماه طلعت مهر بهرام انتقام
مشتری رای عطارد فطنت کیوان وقار
هوش مصنوعی: این متن به توصیف زیبایی‌ها و جذابیت‌های مختلف با استفاده از نمادهایی از ستارگان و سیارات می‌پردازد. در آن به چهره زیبا و دلنشین، لذت و خوشی، و همچنین قدرت و وقار اشاره شده است. به طور کلی، صحبت از زیبایی‌ها و عظمت‌های موجود در عالم است که به نوعی با مفاهیم انسانی و احساسی گره خورده‌اند.
ظل حق چشم و چراغ دوده چنگیز خان
کاسمان را بر مدار رای او باشد مدار
هوش مصنوعی: سایه حق، روشنی و نور چشمان و دوده و دود چنگیز خان است و آسمان بر اساس اراده و تصمیم او می‌چرخد.
از خراب آباد شهر ساوه کردم عزم جزم
ساعتی میمون به فال سعد و روز اختیار
هوش مصنوعی: من از ویرانه‌های شهر ساوه تصمیم قطعی گرفتم و ساعتی خوش و سرشار از خوشحالی و شانس به دست آوردم.
جمعی از واماندگان موج طوفان بلا
قومی از سرگشتگان تیه ظلم روزگار
هوش مصنوعی: گروهی از افرادی که در پی مشکلات و سختی‌ها گیج و سرگردان مانده‌اند، بخشی از کسانی هستند که زیر فشار و تاریکی‌های زمانه دچار سردرگمی شده‌اند.
جمله در فتراک من آویختند از هر طرف
کاخر از بهر خدا پا از پی اهل تبار
هوش مصنوعی: آن‌ها همه‌جا به من تهمت زدند و مرا زیر نظر داشتند، اما من به خاطر خدا و به عشق خانواده‌ام ادامه می‌دهم.
چون به سعی کعبه حاجات داری روی دل
حاجتی داریم حاجتمند را حاجت برآر
هوش مصنوعی: وقتی که به کعبه می‌روی و خواسته‌هایت را با جدیت از خدا طلب می‌کنی، ما نیز در دل خود نیازهایی داریم. از خدا می‌خواهیم که درخواست‌هایمان را برآورده کند.
هدهدی تاج کرامت، بر سرت حال سبا
گر مجالی با شدت پیش سلیمان عرضه دار
هوش مصنوعی: اگر هدهد، که نماد کرامت و مقام است، بر سرت باشد، خجسته خواهی بود و اگر فرصتی پیش آید، با قدرت و شجاعت به سلیمان خبر آور.
کای سکندر معدلت از جور یاجوج الامان
وی سلیمان زمان از ظلم دیوان زینهار
هوش مصنوعی: ای سکندر، تو با عدالتت از ظلم و ستم یاجوج و ماجوج نجات دهنده‌ای! و ای سلیمان زمان، از ظلم و فساد دیوان مراقب باش!
ساوه شهری بود بل بحری پر از گوهر که بود
اصل او را معجز مولود احمد یادگار
هوش مصنوعی: ساوه، شهری است که در کنار دریا واقع شده و پر از جواهرات و گنجینه‌ها است. این شهر از نسل پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، نشأت گرفته و به نوعی یادآور معجزات اوست.
هم نهاد خطه‌اش را زینت بیت الحرام
هم سواد عرصه‌اش را رتبت دارالقرار
هوش مصنوعی: زمینی که به عنوان خطه‌اش شناخته می‌شود، به زیبایی بیت الحرام جلا یافته است و منطقه‌اش نیز به اعتبار دارالقرار مشهور است.
باد او چون باد عیسی دلگشا و روح بخش
آب او چون آب کوثر غمزدای و سازگار
هوش مصنوعی: نسیم او همچون نسیم عیسی، دل را شاد و روح را تازه می‌کند و آب او مانند آب کوثر، غم‌ها را می‌زداید و آرامش بخش است.
در شمال فصل تابستان او، برد شتا
در مزاج آذر و آبان او، لطف بهار
هوش مصنوعی: در شمال، فصل تابستان به او رسیده است، زیرا در روح و طبیعت او، گرمای آذر و آبان نهفته است که به لطف بهار، زیبایی و نشاط را به ارمغان می‌آورد.
هیچ تشویشی در او نابوده جز در زلف دوست
هیچ بیماری درو ناخفته الا چشم یار
هوش مصنوعی: در او هیچ گونه نگرانی وجود ندارد جز در مورد زلف معشوق. و هیچ گونه بیماری در او پنهان نیست مگر در چشم یار.
همچو نرگس مست و زردست ایمن نیم شب
خفته بودندی غریبان بر سر هر رهگذار
هوش مصنوعی: مانند نرگسی که در مستی و زردی خود غرق است، در نیمه شب، غریبان بر سر هر گذرگاهی به آرامی خوابیده بودند.
خواجگان ما دلدار معتبر در وی چنانک
هر یکی را همچو قارون بود صد سرمایه دار
هوش مصنوعی: آقایان ما، دلدارانی معتبر دارند که هر یک از آنها مانند قارون، صاحب ثروت و سرمایه‌های فراوانی هستند.
خواجه شد بی اعتبار ومال شد مار سیه
ای خداوندان مال ، الاعتبار الاعتبار!
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخص ثروتمند و معتبر (خواجه) به ناگاه از اعتبار افتاده و مال و ثروتش به جایی رسیده که به یک خطر سیاه و آسیب‌زا تبدیل شده است. در واقع، شاعر به صاحبان ثروت هشدار می‌دهد که ارزش و اعتبار واقعی در ثروت نیست، بلکه در انسانیت و اصول اخلاقی است.
بوده از خوبی سوادش چون سواد خال جمع
وز پریشانی شده چون زلف خوبان تار تار
هوش مصنوعی: به خاطر خوبی‌اش، سوادش مانند کمان خالی و بی‌نقص است و از درهم‌ریختگی‌اش، مانند موهای زیبا و تابدار به هم ریخته شده است.
بقعه ای بینی چو دریا در تموج ز اضطراب
مردمی دروی چو در دریا غریق اضطراب
هوش مصنوعی: مردم در حالتی پر از اضطراب و نگرانی هستند که همچون دریا در حرکت و تلاطم‌اند. آن‌ها مانند کسانی هستند که در دریا غرق شده‌اند و به شدت از شدت این اضطراب رنج می‌برند.
عین گستاخی است گفتن در چنین حضرت به شرح
آنچه در وی رفت از قحط وبا پیرار وپار
هوش مصنوعی: گفتن از مصیبت‌ها و مشکلاتی که در آنجا پیش آمد، در این مقام و جایگاه، خود نوعی بی‌احترامی به حساب می‌آید.
قحط تا حدی که مرد از فرط بی قوتی چو شمع
چشم خود را سوختی در آتش و بردی به کار
هوش مصنوعی: قحطی به آن حد رسید که مردم از شدت ناتوانی مانند شمعی که می‌سوزد، چشمان خود را در آتش سوزاندند و از این طریق به زندگی روزمره ادامه دادند.
شب همه شب تا سحر بر ناله های رود زن
خون شوهر می کشد از کاسه سر چون عقار
هوش مصنوعی: در شب‌های طولانی، تا صبح، ناله‌های رودخانه را بشنو که چه دردناک است. زنی که مانند یک دیوانه از غم شوهرش دچار درد و رنج شده است.
هر دم از شوق سر پستان مادر می گرفت
در دهان پیکان خون آلود طفل شیر خوار
هوش مصنوعی: هر لحظه از شوق و عشق، نوک پستان مادر را در دهان کودک شیرخواره می‌گیرد، در حالی که این کودک خون آلود و آسیب‌دیده است.
آه از آن اشرار کایشان ز آتش شمشیر میر
می جهند ونی نمی میرند هر یک چون شرار
هوش مصنوعی: آه از آن بدکاران که در آتش شمشیر رهبر خود می‌جهند و نمی‌میرد، هر یک مانند جرقه‌ای از آتش هستند.
اولا بردند هر یک از سرای وخان ومان
هر چه بود از نقد وجنس اندر نهان وآشکار
هوش مصنوعی: در ابتدا، هر یک از خانه‌ها و مکان‌هایمان را جست‌وجو کردند و هر آنچه که از دارایی و کالا در نهان و نمایان داشتیم، برداشتند.
تا به آب دیده هازان خیکها کردند تر
تا به خشت خانه ها بر اشتران کردند بار
هوش مصنوعی: آن‌ها آن‌قدر اشک ریختند که پارچه‌هایی که برای جمع‌آوری آب استفاده می‌شد، خیس شدند و بارهایی که به خانه‌ها می‌بردند، بر روی شترها گذاشتند.
آن که مهتر بود بهتر از پی سیبی به چوب
پوست برتن سر به سر بشکافتنذش چون انار
هوش مصنوعی: آن که در مقام و رتبه بالاتر است، به جای تلاش برای به دست آوردن یک سیب، با چوب بدن خود را مانند انار می‌شکافد.
همچو آتش چوب می خوردند می دادند زر
وانکه از بی طاقتی بر خاک می مردند زار
هوش مصنوعی: آن‌ها مانند آتش چوب‌های زیادی را می‌سوزاندند و طلا به دست می‌آوردند، اما کسانی که از شدت ناراحتی و بی‌تابی جان می‌سپردند، با حالتی دردناک بر زمین می‌افتادند.
همچو اشک افتاده مردم زادگان از چشم خلق
رخ بی خون لعل شسته جسته از مردم کنار
هوش مصنوعی: مردم که زادگان زندگی هستند، همچون اشک‌هایی از چشمان دیگران می‌افتند. چهره‌ای که خون سرخ لعل را ندارد، از کنار مردم به آرامی دور می‌شود.
آنکه دوش از ناز چون گل بود با صد پیرهن
می کند امروز بهر خورده ای خود از افکار
هوش مصنوعی: شخصی که دیشب با ناز و زیبایی مانند گل ظاهر شده بود و با چندین لباس خود را آراسته بود، امروز به خاطر تلخی و ناراحتی افکارش، به تندی و عصبانیت رفتار می‌کند.
بر گل رخسار وسروقد خوبان چگل
چشم کردند چون سحاب از روی غیرت آشکار
هوش مصنوعی: زیبایی صورت و قامت خوبان مانند گل و سرو است و چشمانشان مانند ابر از روی غیرت و غیرت‌ورزی خود نمایان می‌شود.
توده توده بی کفن اندامهای نازنین
درمیان خاک وگل افتاده همچون خار وخوار
هوش مصنوعی: جسدهای بی‌کفن و عزیز، به صورت توده‌های بزرگ در میان خاک و گل افتاده‌اند، مثل خار و گیاهان بی‌قیمت.
آنک از صد دست بودش جامه در تن این زمان
دستها بر پیش وپس دارد زخجلت چون چنار
هوش مصنوعی: او در حال حاضر لباسی دارد که به‌واسطه‌ی صد دست به تنش پوشیده شده است و احساس خجالت می‌کند، به‌گونه‌ای که دست‌هایش به جلو و عقب حرکت می‌کنند، مانند درخت چنار.
تاج بردند از سر منبر چو دستار از خطیب
طاق بر کندند از مسجد چو قندیل از منار
هوش مصنوعی: این بیت به طور کلی به این معناست که وقتی مقام یا موقعیتی از شخصی گرفته می‌شود، مانند این است که تاج یا عناوین را از او بردارند. در اینجا به نقل قولی اشاره می‌شود که وقتی مقام سخنران و منبر را از او بگیرند، مانند این است که چراغی از مسجد برداشته شده است. به عبارت دیگر، این تغییر موقعیت و سقوط مقام، می‌تواند مانند خاموش شدن نور و از دست دادن حرمت و اعتبار باشد.
بوریا در ناخن عابدزنان هر دم که خیز
حلقه بیرون کن زگوش وطوق پس پیش من آر
هوش مصنوعی: در هر بار که عابدان بیدار و زهد پیشه سعی می‌کنند تا از دنیای مادی فاصله بگیرند، در واقع متوجه می‌شوند که هنوز در بند زنجیرها و محدودیت‌هایی هستند. این زنجیرها باید کنار گذاشته شوند و به سوی آزادی و رهایی گام برداشته شود.
در ضیاع او که هر یک بود شهری معتبر
گور وآهو راست مسکن شیر وروبه را قرار
هوش مصنوعی: در باغ‌های او که هر کدام به تنهایی شهری پر اعتبار محسوب می‌شود، قبر و آهو محل زندگی شیر و روباه است.
باغ چون راغش خراب ودشت گشتن چون سراب
زاغ آن را باغان وقاز این را باز یار
هوش مصنوعی: باغی که مانند یک ویرانه شده است، دشت به شکل سراب درآمده است. زاغ آن را به باغبان‌ها معرفی می‌کند و قاز نیز این مورد را به یار باز می‌گوید.
می کند هر شب به جای بلبلان فریادبوم
کا الفرار عاقلان زین وحشت آباد ، الفرار
هوش مصنوعی: هر شب به جای بلبلان، بوم (پرنده‌ای شب‌زی) فریاد می‌زند. عاقلان از این وحشت‌زده، تنها چاره‌شان فرار است.
خسرو الله دمی از حال مسکینان بپرس
((حسبه الله )) نظر بر حال مسکینان گمار
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ، لحظه‌ای به حال بیچارگان نگاه کن و از آن‌ها بپرس، چرا که خداوند به وضعیت مسکینان توجه دارد و باید بر حال آن‌ها نظارت کند.
الامان از تیغ زهر آلود درویش الامان
الحذار از ناوک فریاد مظلوم ، الحذر !
هوش مصنوعی: پناه برم از شمشیر زهرآلود درویش و بیدار باش از تیر فریاد مظلوم. مراقب باش!
می رباید خال اقبال از رخ مقبل به حکم
تیر آه مستمندان در دل شبهای تار
هوش مصنوعی: خال زیبای اقبال، مانند تیری که دل‌های دردمندان را می‌شکافد، در چهره کسی که رو به خیر و نیکی است، می‌درخشد و این زیبایی در شب‌های تار و غم‌انگیز، بیشتر به چشم می‌آید.
چون روا داری که در ایام عدل شاملت
کز تواضع می فرستد باز تاج سر به سار
هوش مصنوعی: چرا این طور رفتار می‌کنی که در زمان حکومت با عدالت، تواضعت باعث می‌شود که دوباره تاج سرت را به تو برگردانند؟
شیر وآهو دست ها در گردن هم کرده خو
خفته باشند ایمن و آسوده در هر مرغزار
هوش مصنوعی: شیر و آهو با دست‌هایشان گردن هم را گرفته‌اند و در آرامش و بی‌خیالی در هر مرتع خوابیده‌اند.
آنکه از تشویش ما را جای در سورا خ موش
و آنکه از بیداد ما را پای بر دنبال مار
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر نگرانی ما را در محلی ناامن قرار می‌دهد و کسی که به خاطر ظلم ما، ما را به دنبال خطر می‌کشاند.
لجه دریا وما لب خشک چون کشتی صفت
حضرت خورشید وما محروم از وخفاش وار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تضاد بین دریا و خشکی اشاره می‌کند. دریا به عنوان نمادی از وسعت و عمق در نظر گرفته شده، در حالی که خشکی کوچک و محدود است. همچنین، کشتی به فراوانی و حرکت اشاره دارد و حضرت خورشید نماد روشنی و حیات است. در مقابل، شاعر خود را در وضعیتی محروم و مشابه به خفاش می‌بیند که در تاریکی و تنهایی به سر می‌برد. این تصویرسازی نشان‌دهنده احساس افسردگی و جدایی از منابع نور و زندگی است.
اند آن شهر این زمان جمعی که باقی مانده اند
از فقیر واز توانگر وز صغار وز کبار
هوش مصنوعی: در این شهر در حال حاضر افرادی وجود دارند که شامل فقرا و ثروتمندان، همچنین جوانان و سالخوردگان می‌شوند.
بر امید طلعت خورشید عدلت این زمان
همچو حربا بر سر راهند چشم انتظار
هوش مصنوعی: به امید اینکه روزی طلوع خورشید عدالت را ببینیم، در حال حاضر همچون سربازانی در میانه راه، منتظر نشسته‌ایم.
گر زاظهار عنایت هیچ تقصیری فتد
بعد از این دیار کی گردد به گرد این دیار؟
هوش مصنوعی: اگر از نشان دادن محبت و لطف، کم‌وکاستی‌ای باشد، بعد از این چگونه ممکن است که این سرزمین به دور این سرزمین بچرخد؟
آفتابی از دل ما نور حشمت وا مگیر
آسمانی از سر ما ظل رحمت بر مدار
هوش مصنوعی: خورشیدی از دل ما نور و شکوه زندگی را نگیرد، زیرا آسمانی از سر ما سایه رحمت بر زمین می‌اندازد.
تا دعای دولتت را از سر امن وامن
می کنیم اندر ((اناء الیل )) و((اطراف انهار))
هوش مصنوعی: ما دعا و آرزوی موفقیت و خوشبختی‌ات را در ساعات آرام شب و در کنار رودها و نهرها به جا می‌آوریم.
در کلامم چون که بود اطناب از بیم ملال
بر دو بیت عنصری کردم سخن از اختصار
هوش مصنوعی: من در سخن خود به خاطر ترس از خستگی و دلزدگی، به بیان مختصر و کوتاهی پرداختم و از اشعار عنصری دو بیت را انتخاب کردم.
(( تا ببندد تا گشاید تا ستاند تا دهد
تا جهان بر پای باشد شاه را این یادگار
هوش مصنوعی: برای اینکه جهان پابرجا باشد، شاه باید با تدبیر و خرد، هر چیزی را در وقت مناسب ببندد یا بگشاید، بگیرد یا بدهد. این‌ها نشانه‌ای از حکمت و یادگار او هستند.
آنچه بستاند ولایت ، آنچا بدهد خواسته
آنچا بندد پای دشمن ، وآنچه بگشاید حصار ))
هوش مصنوعی: هر چیزی که در قدرت ولایت باشد، آنچه را که می‌خواهد به دست می‌آورد. آنچه که دشمن را محدود می‌کند، و آنچه که مانع را برطرف می‌سازد، نیز در دست آن است.

حاشیه ها

1396/09/16 09:12

الحذار از ناوک فریاد مظلوم ، الحذر
باید در آخر الحذار باشد.

1396/09/16 09:12

کاش برای قسمت تصحیح Ocr کد یا افزونه ای می ساختید تا با قرار دادن در سایت امکان مشارکت از همانجا برای مراجعان فراهم باشد.

1398/10/25 13:12

پوست بر تن سر به سر بشکافتندش چون انار----
یا که از بی طاقتی بر خاک می مردند زار---
زاغ آن را با غان و غاز این را باز یار----
آنچه بستاند ولایت،آنچه بدهد خواسته---