شمارهٔ ۴۳ - در مدح سلطان اویس
زامروز تا به حشر بر ابنای روزگار
شکرانه واجب است به روزی هزار بار
کامروز نور باصره آفرینش است
در عین صحت از نظر آفریدگار
دارای عهد شاه اویس آنکه می کند
از تیغ گرد خطه دین آهنین حصار
هر دم به آستین کرم پاک می کند
انصاف او زدامن آخر زمان غبار
دیبای صبح را دل او بافته است پود
اکسون شام را غضبش تافته است تار
در جنب رفعتش نبود چرخ سر افراز
با تاب حمله اش نبود کوه پایدار
رایش چو بر مدارج همت نهد قدم
بر دوش آفتاب نهد دست اعتبار
ای زمره ملوک مطیعت به اتفاق
وی خسرو نجوم غلامت به اختیار
هم عقل را کمال زذات تو مستفاد
هم روح را حیات ز لطف تو مستعار
شاخی است رایت تو که نصرت دهد ثمر
بازی است همت تو که گردون کند شکار
پیش افق ز تیغ تو سدی اگر کشد
چتر سیاه شب نشود زین پس آشکار
ز اعجاز عدل توست که ابنای عصر را
در دور دولت تو به توفیق کردگار
رفت آنچنان خیال می از سر که بعد ازین
بیند به خواب چشم بتان مستی و خمار
شاها در این دو هفته که خورشید ملک را
شد منحرف مزاج مبارک هلال وار
دور از جناب شاه بر اعیان مملکت
روز سپید بو سیه چون شبان تار
نی نبض باد داشت در آن روز جنبشی
نی طبع خاک بود درآن حال بر قرار
چون شمع مومنان همه شب زنده داشتند
با سینه های سوخته و چشم اشکبار
شکر خدا که عاقبت کار جمله را
باز آمد آب دیده و سوز جگر به کار
قاروره سپهر زتاب درون خلق
دارد هنوز گونه نارنج وعکس تار
دیدم بنفشه وار سپهر خمیده قد
سر بر زمین نهاده روان اشک بر عذار
از بهر جان درازی تو ساکنان خاک
بگشاده دستها همه چون سرو و چون چنار
صد بار کردم عزم زمین عیسی از فلک
بهر علاج و باز همی گشت شرمسار
زیرا که از دمش فلک از روی پند گفت
کین کار نیست کار تو و چون تو صد هزار
لطف خداست جوهر ذات مبارکش
این کار هم به لطف خداوند واگذار
کاری اگر همی کنی اندر جوار خویش
زآفتاب رعشه براز آسمان دوار
بر پای بود تخت به پیش چو بندگان
بر صدر دستها بنهاده در انتظار
تا کی تو پای بر سرو و بر دست او نهی
و او سر بر آسمان برساند زافتخار؟
منت خدای را که نشستی به فال سعد
بر صدر تخت بار دگر باز بختیار
آوازه سلامت ذاتت بگوش ملک
گاه از یمین همی نهد و گاه از یسار
گر زانکه آسمان ز پی عرض حال خویش
درد سریت داد برو سرگردان مدار
آن روزه تیره باد که در ملک سلطنت
خواند زمانه جز تو کسی را به شهریار
و آن روز خود مبارک که دوران چرخ را
آلا به گرد نقط چترت بود مدار
تو جان روزگاری و جانها به جان تو
پیوسته اند جان تو به جان روزگار
تو شمع دلفروز شبستان عالمی
حاشا که بر سر تو بود باد را گذر
پیوسته تا بود سبب صحت بدن
بیماری نسیم روان بخش در بهار
ذات مبارکت ز همه رنج و آفتی
محروس باد در کنف لطف کردگار
شمارهٔ ۴۲ - در مدح سلطان اویس: سحرگهی که چمن، شمع لاله در گیردشمارهٔ ۴۴ - در بیان اوضاع نامناسب ساوه: چون به عزم حضرت خورشید جمشید اقتدار
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوهسرا
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زامروز تا به حشر بر ابنای روزگار
شکرانه واجب است به روزی هزار بار
هوش مصنوعی: امروز تا قیامت بر افرادی که در این دوران زندگی میکنند، شکرگزاری به خاطر نعمتها واجب است و این کار باید روزی هزار بار انجام شود.
کامروز نور باصره آفرینش است
در عین صحت از نظر آفریدگار
هوش مصنوعی: امروز، روشنایی چشمنواز خلقت به وجود آمده است و در عین درستی، از دید خالقش قابل توجه است.
دارای عهد شاه اویس آنکه می کند
از تیغ گرد خطه دین آهنین حصار
هوش مصنوعی: کسی که پیماندار شاه محبوب خود اویس است، با شمشیر خود از سرزمین دین حفاظت میکند و آن را در حصاری قدرتمند قرار میدهد.
هر دم به آستین کرم پاک می کند
انصاف او زدامن آخر زمان غبار
هوش مصنوعی: هر لحظه، کرم به دقت و پاکی، انصاف و خیرخواهی را از آستینش بیرون میآورد و این ویژگیها را از آلودگیها و ناپاکیهای زمانه دور میکند.
دیبای صبح را دل او بافته است پود
اکسون شام را غضبش تافته است تار
هوش مصنوعی: دل او همچون پارچهای زیبا و دلکش، صبح را با لطافت و روشنی خود بافته است. در عوض، خشم و ناراحتی او، تارهای شب را به هم تنیده و به حالت تاریک و سردی تبدیل کرده است.
در جنب رفعتش نبود چرخ سر افراز
با تاب حمله اش نبود کوه پایدار
هوش مصنوعی: در کنارهی بلندی او، آسمان هم نمیتواند سر بلند کند و در برابر نیروی او، کوههای استوار هم ثبات ندارند.
رایش چو بر مدارج همت نهد قدم
بر دوش آفتاب نهد دست اعتبار
هوش مصنوعی: وقتی اراده و تلاش کسی به درجات عالی برسد، اعتبار و ارزش او مانند نور خورشید درخشان میشود و در زندگیاش تاثیر زیادی میگذارد.
ای زمره ملوک مطیعت به اتفاق
وی خسرو نجوم غلامت به اختیار
هوش مصنوعی: ای گروهی از پادشاهان، شما به توافق یکدیگر مطیع هستید و در نزد شما، خسرو نجوم به اختیار خود، خدمتگزار شماست.
هم عقل را کمال زذات تو مستفاد
هم روح را حیات ز لطف تو مستعار
هوش مصنوعی: عقلم از وجود تو کمال مییابد و روح من از الطاف تو زندگی میگیرد.
شاخی است رایت تو که نصرت دهد ثمر
بازی است همت تو که گردون کند شکار
هوش مصنوعی: شاخی که پرچم تو را میسازد، موفقیت میآورد و تلاش تو همچون بازیای است که دنیا را به تسخیر درمیآورد.
پیش افق ز تیغ تو سدی اگر کشد
چتر سیاه شب نشود زین پس آشکار
هوش مصنوعی: اگر کسی در برابر افق تیغ تو، سدی بکشید، دیگر شب سیاه نمیتواند جلوی آشکار شدن را بگیرد.
ز اعجاز عدل توست که ابنای عصر را
در دور دولت تو به توفیق کردگار
هوش مصنوعی: از قدرت و برکت عدل توست که مردم زمانه در دوران حکومت تو به موفقیت و رحمت خداوند دست یافتهاند.
رفت آنچنان خیال می از سر که بعد ازین
بیند به خواب چشم بتان مستی و خمار
هوش مصنوعی: به گونهای از ذهن رفته که اکنون دیگر در خواب هم نمیتواند تصاویر معشوقان مست و غمگین را ببیند.
شاها در این دو هفته که خورشید ملک را
شد منحرف مزاج مبارک هلال وار
هوش مصنوعی: ای پادشاه، در این دو هفته که خورشید بر خلاف معمول حرکت کرده و مزاج خوبی ندارد، حالت تو نیز مانند هلال است.
دور از جناب شاه بر اعیان مملکت
روز سپید بو سیه چون شبان تار
هوش مصنوعی: دور از حضور شاه، در میان بزرگان کشور، روز به وضوح سفید و روشن است، اما احساسات و وضعیتها همچنان تیره و تارند.
نی نبض باد داشت در آن روز جنبشی
نی طبع خاک بود درآن حال بر قرار
هوش مصنوعی: در آن روز، بادی احساس نمیشد و هیچ حرکتی وجود نداشت. طبیعت زمین نیز در آن لحظه بیتحرک بود.
چون شمع مومنان همه شب زنده داشتند
با سینه های سوخته و چشم اشکبار
هوش مصنوعی: مومنان همچون شمع در طول شب بیدار بودند و با دلهای سوخته و چشمی پر از اشک، به عبادت و راز و نیاز پرداختند.
شکر خدا که عاقبت کار جمله را
باز آمد آب دیده و سوز جگر به کار
هوش مصنوعی: خدارا شکر که در پایان کار همه چیز روشن شد و احساسات عمیق و درد دلها نمایان گردید.
قاروره سپهر زتاب درون خلق
دارد هنوز گونه نارنج وعکس تار
هوش مصنوعی: آسمان شیشهای مانند این که از درونش نوری میدرخشد، هنوز هم جلوهای مانند میوه نارنج و تصویر تار دارد.
دیدم بنفشه وار سپهر خمیده قد
سر بر زمین نهاده روان اشک بر عذار
هوش مصنوعی: دیدم که مانند بنفشه، آسمان با سر خمیده به سوی زمین آمده و اشک از چهرهاش جاری شده است.
از بهر جان درازی تو ساکنان خاک
بگشاده دستها همه چون سرو و چون چنار
هوش مصنوعی: به خاطر حفظ جان تو، ساکنان زمین همه مانند درختان سرو و چنار دستهای خود را به سوی آسمان گشودهاند.
صد بار کردم عزم زمین عیسی از فلک
بهر علاج و باز همی گشت شرمسار
هوش مصنوعی: صد بار تلاش کردم تا زمین را شفا بدهم، اما عیسی از آسمان به کمک نیامد و باز هم شرمسار و ناامید ماند.
زیرا که از دمش فلک از روی پند گفت
کین کار نیست کار تو و چون تو صد هزار
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه از نفس او آسمان از روی اندرز گفت که این کار، کار تو نیست و مانند تو هزاران نفر دیگر هم وجود دارند.
لطف خداست جوهر ذات مبارکش
این کار هم به لطف خداوند واگذار
هوش مصنوعی: این کار به یاری و بخشش خداوند انجام میشود و نشانهای از بهرمندی از صفات عالی و خالص اوست.
کاری اگر همی کنی اندر جوار خویش
زآفتاب رعشه براز آسمان دوار
هوش مصنوعی: اگر کاری انجام میدهی در کنار خودت، مانند نور خورشید میدرخشد و از آسمان در حال گردش میتابد.
بر پای بود تخت به پیش چو بندگان
بر صدر دستها بنهاده در انتظار
هوش مصنوعی: تختی برپا شده است و در جلو، بندگان نشستهاند و دستهایشان را بر روی زانوهایشان گذاشتهاند و در انتظار چیزی هستند.
تا کی تو پای بر سرو و بر دست او نهی
و او سر بر آسمان برساند زافتخار؟
هوش مصنوعی: چرا تا کی به زیبایی و کمال آن نگاه میکنی و او به ارتفاعات بلند و افتخارات بزرگ دست پیدا کند؟
منت خدای را که نشستی به فال سعد
بر صدر تخت بار دگر باز بختیار
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و رحمت خداوند شکرگزاری میکنم که دوباره در جایگاه خوشبختی نشستهام و بخت خوبی به من روی آورده است.
آوازه سلامت ذاتت بگوش ملک
گاه از یمین همی نهد و گاه از یسار
هوش مصنوعی: سلامتی و بزرگی تو به گوش فرشتگان میرسد، گاهی از سمت راست و گاهی از سمت چپ.
گر زانکه آسمان ز پی عرض حال خویش
درد سریت داد برو سرگردان مدار
هوش مصنوعی: اگر آسمان به خاطر وضعیت تو، دردی به تو تحمیل کرد، نباید در آن سر در گمی بمانی.
آن روزه تیره باد که در ملک سلطنت
خواند زمانه جز تو کسی را به شهریار
هوش مصنوعی: در آن روز بدی که در کشور سلطنت، زمانه فقط تو را به عنوان پادشاه شناخت و کسی دیگر را در این مقام ندانست.
و آن روز خود مبارک که دوران چرخ را
آلا به گرد نقط چترت بود مدار
هوش مصنوعی: در آن روز خوشی که تمام گردش دوران به دور نقطهای که سایه چتر توست میچرخد.
تو جان روزگاری و جانها به جان تو
پیوسته اند جان تو به جان روزگار
هوش مصنوعی: تو روح زمانهای و جانهای دیگر به تو وابستهاند، و جان تو نیز به روح زمانه مرتبط است.
تو شمع دلفروز شبستان عالمی
حاشا که بر سر تو بود باد را گذر
هوش مصنوعی: تو مانند شمعی هستی که در تاریکی شب، نور و گرما بخش جوامع است. هرگز نباید بگذاریم که باد، نور و گرمایت را تحت تأثیر قرار دهد یا خاموش کند.
پیوسته تا بود سبب صحت بدن
بیماری نسیم روان بخش در بهار
هوش مصنوعی: تا زمانی که دلیل سلامتی بدن وجود داشته باشد، بیماری که چون نسیم مطبوع در بهار است، به سراغ انسان نخواهد آمد.
ذات مبارکت ز همه رنج و آفتی
محروس باد در کنف لطف کردگار
هوش مصنوعی: بارکشی و آزار از تو دور باشد و همیشه تحت حمایت و لطف خداوند قرار بگیری.
حاشیه ها
1398/10/25 12:12
روز شپید بود سیه چون شبان تار----درست است

سلمان ساوجی