گنجور

شمارهٔ ۴ - در پند و دوری از دنیا

قدم نه بر سر هستی که هست این پایه ادنی
ورای این مکان جاییست عالی، جای توست آنجا
رها کن جنس هستی را، به ترک خود فروشی کن
که در بازار دین خواهند زد بر رویت این کالا
اساس عالم بالا برای تست و تو غافل
تو قدر خود نمی‌دانی که دارای منصب والا
تو از افلاک بالایی نگفتم زیر بالایی
اگر زیر فلک باشد چه باشد زیر تا بالا
کسی بالا بود کارش که از الا گذر یابد
مرو بالا مرو، زیرا که نتوانی شدن بالا
درخت لادوشاخ آمد، یکی شرک و دوم وحدت
بزن بر شاخ وحدت دست و بر شاخ دگر نه پا
به بی تعویذ بسم الله، مرو در شارع وحدت
که در بیدا لا، غولست تا سرمنزل الا
دلت را با غم عشقش به معنی آشنایی ده
که تن را آشنا کردن، نمی‌شاید درین دریا
نه هر کو نعمتی دارد شریف استو عزیز آنکس
که گل در دامن خارست و زر در کیسه خارا
ز کج بینی اگر نقشی، به چشمت زشت می‌آید
تو وقتی راست بین باشی، که بینی زشت را زیبا
به گرد کعبه دل گرد و حجی کن، همه عمره
چه می‌گردی درین بیدا، که پایان نیستش پیدا
چه واجب ساختن خود را وگرنه خانه رحمت
گشاند ستند دردر وی قدم گرمی نهی فرما
ز شرع احمدت راهی است روشن پیش لیکن تو
چه خواهی دید ازین ره چون نداری دیده بینا
تو عین عزت نفس عزیز ار آنچه می‌خواهی
رو از قاف قناعت جو چو عنقا مسکن و ماوا
چو شهباز از پی طعمه مشو پابست قید خود
کزان رو شاه مرغان شد که خود را کرد کم عنقا
نشست باز در دست است و مسند زان کند سینه
ولی مسکین نمی‌بیند که دارد بند را برپا
به هرکاری که خواهی کرد ز اول بر زبان آور
مبارک نام یزدان را تبارک ربنا الاعلی
سخنهای بزرگان را نشان اندر دل و خاطر
که حاصل می‌شود ز انفاس دریا عنبرسارا
سخن فیضی است ربانی بزرگ و خرد چون باران
که بر خاطر همی آید فرود از عالم بالا
سخن را بر زمین نتوان فکندن جمله چون باران
بسی در گوش باید کرد، همچون لولولالا
سخن با هرکسی باید به قدر فهم او گفتن
چه دریابند انعام از رموز و نکته و ایما
تو را سرسام جهلست و سخن بیهوده می‌گویی
حکیمی نیست حاذق خود که درمانی کند دردا
علاج علت سرسام عناب است و نیلوفر
تو می‌جویی زخرما و عدس درمان؟ زهی سودا!
چو آتش تیزی و گرمی کنی در هرکسی افتی
همان بهتر که بنشینی ز سر بیرون کنی صفرا
غریق نعمت دنیا دهد جان از پی نانی
چو در دریا ز شوق آب مسکین صاحب استسقا
بامید جوین نانی که حاصل گرددت تا کی
در آتش باشی و دودت رود بر سر تنور آسا؟
به هرجایی که خواهی رفت خواهی خود رزق خود
نخواهد بیش و کم گشتن به جا بلقا و جابلسا
همه وقتی نشاید خورد جام شادی ار وقتی
غمی آید، مخور زان غم که باشد خار با خرما
مراد و کام دنیایی مضر چون زهر مارآمد
ز بهر زهر هر ساعت مرد در کام اژدرها
مکن قصد کسی کز بعد چندین سال در عالم
هنوز امروز بر دارست نقش قاصد دارا
شنیدم ملک دارا گشت دار الملک اسکندر
نه اسکندر بماند نه دارالملک نه دارا
تو را بالای جسم و جان مقامی داده‌اند ای جان
«مکن در جسم و جان منزل که این دون است و آن والا»
درون اهل عرفان نیست جای دنیی و عقبی
«قدم از هر دو بیرون نه نه اینجا باش نه آنجا»
جاهن صنع صانع را چو غایت نیست، هست امکان
که باشد عالمی دیگر برون زین عالم مینا
بقول «لیس للانسان الا ما سعی» سعیی
همی کن تا شود ماه نوت بدر جهان آرا
اگر چه از « ولو شینا» نمی‌شاید گذر کردن
ولی جهدیت می‌باید به حکم «جاهدوا فینا»
به خود پرداز روزی چند کز اندیشه آتش
نخواهد بود از حسرت به خود پروانه‌وش پروا
تیه حرص پر آهو چو تازی نفس چون سگ را
به صحرای قناعت رو که بی‌آهوست آن صحرا
شب برنایی ار در خواب بودی بود هم عذری
چه خسبی، کز سواد شب بیاض صبح شد پیدا
شکوفه رنگ شد مویت چو سرو آن به که برنایی
به رعنایی که بر پیران نزیبد کسوت دنیا
توان نوری که از خورشید رخشان می‌شود حاصل
ز خاک تیره می‌جویی زهی سر گشته شیدا
ز نفس بد اگر نیکی طمع داری چنان باشد
که از زاغ سیه داری طمع سر سبزی ببغا
صفای باطنت روشن کند چون صبح، مهر دل
که صدق اندرونی را توان دانست از سیما
چه می‌داند کسی حال گل اندامان به زیر گل
بگفتی خاک، اگر بودی زبان سوسنش گویا
بدی بر کان تو می‌آید، ز چشم است و زبان و دل
مباش ایمن که روز و شب تو را در خانه‌اند اعدا
مشو بدنام را منکر، نخوانده نامه سرش
که بدنام است و افعال نکو می‌آید از صهبا
من آن را آدمی دانم که دارد سیرت نیکو
مرا چه مصلحت با آن که این گبرست و آن ترسا
«و ما اوتیت» می‌خوانی و می‌گویی: که می‌دانم
علوم غیب اگر هستی علوم غیب را دانا
بگو تا فتنه بر آتش چرا گردیده پروانه؟
بگو تا عاشق خورشید رخشان از چه شد حربا؟
درین دریاز خونخوار قضا ساز از رضا کشتی
بدان کشتی قدم در نه که «بسم الله مجریها»
نجات از رحمت حق جو، نه از احیای غزالی
شفا زودان، نه از قانون طب بوعلی سینا
سلاح از حفظ یزدان کن وگر گوید خلاف آن
حدیثی در غلافت تیغ از وی دم مخور قطعاً
براق فکر را یک شب، به معراج حقیقت ران
به گوش سر زجان بشنو، که «سبحان الذی اسری»
الهی! ما گنه کاریم و از شرم آستین بر رو
کریمی، دامن رحمت بپوشان بر گناه ما
چو دین دادی بده دنیا که چندان خوش نمی‌باشد
هزاران بدره بخشیدن به یک جو کردن استسقا
بیابان است و شب تاریک و ما گمراه و منزل دور
دلیلی نیست غیر از تو خداوندا رهی بنما
مرا توفیق طاعت بخش و خطی ده ز درویشی
چنا خطی که از هردو جهانم باشد استغنا
به بوی رحمت و غفران بدرگاه آمدیم اینک
گنه کار و خجل فاغفر لنا یارب و ارحمنا
سنایی گر مرا دیدی ز ننگ و نام کی گفتن
«مسلمانی ز سلمان پرس و درد دینز بوردردا»

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قدم نه بر سر هستی که هست این پایه ادنی
ورای این مکان جاییست عالی، جای توست آنجا
هوش مصنوعی: بر روی هستی و وجود خود قدم نگذار که اینجا جایگاهی بسیار پایین است. فراتر از این مکان، جایی عالی وجود دارد که آنجا مناسب توست.
رها کن جنس هستی را، به ترک خود فروشی کن
که در بازار دین خواهند زد بر رویت این کالا
هوش مصنوعی: خودت را از وابستگی به دنیای مادی رها کن و به سمت آزاده بودن و حقیقت‌طلبی برو، زیرا در دنیای اعتقادی و مذهبی ممکن است بر رویت برچسبی بزنند که تو را محدود کند.
اساس عالم بالا برای تست و تو غافل
تو قدر خود نمی‌دانی که دارای منصب والا
هوش مصنوعی: جهان به گونه‌ای ساخته شده که هدف آن آزمایش انسان‌هاست و تو از این موضوع غافل هستی. نمی‌دانی که چه مقام و ارزشی داری.
تو از افلاک بالایی نگفتم زیر بالایی
اگر زیر فلک باشد چه باشد زیر تا بالا
هوش مصنوعی: هر انسان و موجودی که در دنیا وجود دارد، از وجود و حالاتی که فراتر از اوست، ناآگاه است. حتی اگر در پایین‌ترین سطح قرار داشته باشد، به این معنا نیست که ارزش یا اهمیت کمتری دارد. آنچه در آسمان‌ها و بالاتر از آن‌هاست، در نهایت در ارتباط با آنچه در زمین و در سطح پائین‌تر وجود دارد، قرار می‌گیرد. اهمیت هر چیزی به جایگاه و موقعیتش بستگی ندارد، بلکه وابسته به ارتباطش با کل جهان است.
کسی بالا بود کارش که از الا گذر یابد
مرو بالا مرو، زیرا که نتوانی شدن بالا
هوش مصنوعی: کسی به مقام و منزلت بالایی می‌رسد که تلاش و کارش باعث این ارتقا شده باشد. اما تو سعی نکن که به زور و بدون زحمت به این جایگاه دست یابی، زیرا نمی‌توانی بدون تلاش واقعی به اوج برسی.
درخت لادوشاخ آمد، یکی شرک و دوم وحدت
بزن بر شاخ وحدت دست و بر شاخ دگر نه پا
هوش مصنوعی: درختی با دو شاخ به وجود آمده است که یکی نماد شرک و دیگری نماد وحدت است. بر شاخ وحدت دست بزن و بر شاخ دیگر پا نگذار.
به بی تعویذ بسم الله، مرو در شارع وحدت
که در بیدا لا، غولست تا سرمنزل الا
هوش مصنوعی: به یاد کلمات مقدس و نیروی نیکو آن، در مسیر عرفان و اتحاد قدم نگذارید؛ زیرا در این راه پرخطر، موانع و تهدیداتی وجود دارد که شما را به سمت پایان بدی هدایت می‌کند.
دلت را با غم عشقش به معنی آشنایی ده
که تن را آشنا کردن، نمی‌شاید درین دریا
هوش مصنوعی: دل خود را با غم عشقش آشنا کن، زیرا اینکه فقط به ظاهر با هویت خودت آشنا باشی در این عمق احساسات کافی نیست.
نه هر کو نعمتی دارد شریف استو عزیز آنکس
که گل در دامن خارست و زر در کیسه خارا
هوش مصنوعی: هر کس که نعمتی دارد، لزوماً انسان با ارزشی نیست. ارزش واقعی در این است که کسی که در شرایط دشواری زندگی می‌کند و با چالش‌ها مواجه است، همچنان می‌تواند زیبایی و ارزش را در زندگی خود پیدا کند. مانند گلی که در میان خارها رشد می‌کند یا مانند زرینی که در سختی‌ها به دست می‌آید.
ز کج بینی اگر نقشی، به چشمت زشت می‌آید
تو وقتی راست بین باشی، که بینی زشت را زیبا
هوش مصنوعی: اگر از زاویه‌ای نادرست به چیزی نگاه کنی، آن چیز برایت زشت به نظر می‌رسد. اما زمانی که با دیدی درست و حقیقت‌جو به آن بنگری، می‌توانی زشتی‌ها را زیبا ببینی.
به گرد کعبه دل گرد و حجی کن، همه عمره
چه می‌گردی درین بیدا، که پایان نیستش پیدا
هوش مصنوعی: به دور کعبه دل بچرخ و همچون حاجی‌ها عبادت کن، چرا در این بیابان بی‌پایان می‌گردی؟
چه واجب ساختن خود را وگرنه خانه رحمت
گشاند ستند دردر وی قدم گرمی نهی فرما
هوش مصنوعی: اگر خود را واجب و لازم شماری، در غیر این صورت، در خانه رحمت را به روی تو خواهند گشود. کافی است که قدمی در آن بگذاری و خواسته خود را ابراز کنی.
ز شرع احمدت راهی است روشن پیش لیکن تو
چه خواهی دید ازین ره چون نداری دیده بینا
هوش مصنوعی: راه روشنی در پیش داری که از آموزش‌های پیامبر اسلام نشأت می‌گیرد، اما اگر بینایی نداشته باشی، نمی‌توانی از این مسیر بهره‌برداری کنی.
تو عین عزت نفس عزیز ار آنچه می‌خواهی
رو از قاف قناعت جو چو عنقا مسکن و ماوا
هوش مصنوعی: اگر عزت نفس و شخصیت خود را حفظ کنی، آنچه که می‌خواهی به دست می‌آوری. مانند کهن الگوی افسانه‌ای "عنقا" که جایی برای سکونت و آرامش دارد، باید در جستجوی قناعت و رضایت در زندگی باشی.
چو شهباز از پی طعمه مشو پابست قید خود
کزان رو شاه مرغان شد که خود را کرد کم عنقا
هوش مصنوعی: همچون شهبازی که به دنبال شکار می‌باشد، به بند خود پایبند نباش. زیرا از این راه تو نیز می‌توانی همچون شاه پرندگان شوی، که خود را از محدودیت‌ها آزاد کند و به قله‌های بالا برسد.
نشست باز در دست است و مسند زان کند سینه
ولی مسکین نمی‌بیند که دارد بند را برپا
هوش مصنوعی: نشسته است و دوباره در قدرت و مقام خود قرار دارد، اما او که در دلش حسرت و ناتوانی دارد، نمی‌بیند که چقدر به زنجیر وابسته است و آزادی‌اش محدود شده است.
به هرکاری که خواهی کرد ز اول بر زبان آور
مبارک نام یزدان را تبارک ربنا الاعلی
هوش مصنوعی: هر کاری که می‌خواهی انجام دهی، از همان ابتدا نام نیک خداوند را بر زبان بیاور.
سخنهای بزرگان را نشان اندر دل و خاطر
که حاصل می‌شود ز انفاس دریا عنبرسارا
هوش مصنوعی: سخنان بزرگان باید در دل و فکر ما باقی بماند، چرا که این سخنان مانند عطر و خوشبویی هستند که از وجود دریا برمی‌خیزد.
سخن فیضی است ربانی بزرگ و خرد چون باران
که بر خاطر همی آید فرود از عالم بالا
هوش مصنوعی: سخن، نعمت و فیضی است که از جانب خداوند به ما می‌رسد، مانند بارانی که از آسمان بر دل‌ها و اندیشه‌ها نازل می‌شود. این اندیشه‌ها و الهامات از دنیای بالا و معنوی به ما می‌آید.
سخن را بر زمین نتوان فکندن جمله چون باران
بسی در گوش باید کرد، همچون لولولالا
هوش مصنوعی: برای درک گفتار و کلام، باید به دقت گوش داد و آن را پذیرفت. مانند بارانی که باید بر زمین بریزد، کلمات هم نیاز به توجه و شنیدن دارند تا مفهومشان روشن شود. بنابراین، به جای آنکه حرف‌ها را نادیده بگیریم، باید با دقت آن‌ها را بشنویم و درک کنیم.
سخن با هرکسی باید به قدر فهم او گفتن
چه دریابند انعام از رموز و نکته و ایما
هوش مصنوعی: گفتگو با هر فردی باید متناسب با سطح درک او باشد، زیرا تنها در این صورت می‌تواند از رازها، نکات و اشارات بهره‌مند شود.
تو را سرسام جهلست و سخن بیهوده می‌گویی
حکیمی نیست حاذق خود که درمانی کند دردا
هوش مصنوعی: تو در چنبره جهل گرفتار شده‌ای و به سخنان بی‌فایده می‌پردازی؛ هیچ خردمندی نیست که بتواند دردت را درمان کند.
علاج علت سرسام عناب است و نیلوفر
تو می‌جویی زخرما و عدس درمان؟ زهی سودا!
هوش مصنوعی: درمان بیماری جنون، عناب و نیلوفر است، اما تو به دنبال درمان از خرما و عدس هستی؟ چه سودایی است!
چو آتش تیزی و گرمی کنی در هرکسی افتی
همان بهتر که بنشینی ز سر بیرون کنی صفرا
هوش مصنوعی: اگر همچون آتش تند و گرم هستی، در دل هر کس نفوذ می‌کنی. بهتر است که آرام بنشینی و از خودت دوری کنی تا از حال درونت خلاص شوی.
غریق نعمت دنیا دهد جان از پی نانی
چو در دریا ز شوق آب مسکین صاحب استسقا
هوش مصنوعی: انسانی که در دنیای پر از نعمت غرق شده، برای به دست آوردن روزی، جانش را می‌دهد. مانند کسی که در دریا به شوق آب، خود را به خطر می‌اندازد. او مانند مسکینی است که در جستجوی آب است.
بامید جوین نانی که حاصل گرددت تا کی
در آتش باشی و دودت رود بر سر تنور آسا؟
هوش مصنوعی: به دنبال نانی باش که به سختی به دست‌ می‌آید، تا چه زمانی در آتش بمانی و دودش بر سرت بیفتد؟
به هرجایی که خواهی رفت خواهی خود رزق خود
نخواهد بیش و کم گشتن به جا بلقا و جابلسا
هوش مصنوعی: به هر مکان که بخواهی بروی، روزی‌ات به تو خواهد رسید و کم و کاستی نخواهد داشت. اگر در جایی بمانی یا جایی دیگر بروی، روزی‌ات با تو خواهد بود.
همه وقتی نشاید خورد جام شادی ار وقتی
غمی آید، مخور زان غم که باشد خار با خرما
هوش مصنوعی: همه جا و در هر زمان، نباید به شادی پرداخت، چرا که اگر زمانی غم به سراغ انسان بیاید، نباید به خاطر آن غم از شادی دوری کرد؛ زیرا غم مانند خار است که می‌تواند در کنار لذت‌ها وجود داشته باشد، مثل خرما که با خار همراه است.
مراد و کام دنیایی مضر چون زهر مارآمد
ز بهر زهر هر ساعت مرد در کام اژدرها
هوش مصنوعی: خواسته‌ها و آرزوهای دنیوی که به مانند زهر مار مضر هستند، به انسان آسیب می‌زنند. مانند این که انسان هر لحظه در چنگال یک اژدها باشد و از درد و سختی آن رنج ببرد.
مکن قصد کسی کز بعد چندین سال در عالم
هنوز امروز بر دارست نقش قاصد دارا
هوش مصنوعی: به کسی قصد نکن که پس از سال‌های زیاد، هنوز هم نام و یادش در این دنیا پابرجاست و مانند پیام‌آوران بزرگ باقی مانده است.
شنیدم ملک دارا گشت دار الملک اسکندر
نه اسکندر بماند نه دارالملک نه دارا
هوش مصنوعی: خبر رسید که سرزمین کاخ اسکندر به مکانی ثروتمند تبدیل شد، اما دیگر نه خود اسکندر باقی ماند و نه آن سرزمین پرزرق و برق.
تو را بالای جسم و جان مقامی داده‌اند ای جان
«مکن در جسم و جان منزل که این دون است و آن والا»
هوش مصنوعی: جا و مقامی که برای تو مقرر شده بالاتر از جسم و روح است، ای جان. پس در جسم و روح خود ساکن نشو، چون این مقام پایین است و مقام تو بسیار بلندتر از آن است.
درون اهل عرفان نیست جای دنیی و عقبی
«قدم از هر دو بیرون نه نه اینجا باش نه آنجا»
هوش مصنوعی: در دل عارفان جایی برای دنیای مادی و آخرت نیست. باید فراتر از هر دو قرار گرفت و نه به اینجا وابسته بود و نه به آنجا.
جاهن صنع صانع را چو غایت نیست، هست امکان
که باشد عالمی دیگر برون زین عالم مینا
هوش مصنوعی: جهان، ساخته‌ی هنرمند است و اگرچه هدفی برای آن مشخص نیست، ممکن است جهانی دیگر فراتر از این جهان وجود داشته باشد.
بقول «لیس للانسان الا ما سعی» سعیی
همی کن تا شود ماه نوت بدر جهان آرا
هوش مصنوعی: به گفته‌ای معروف، انسان تنها بهره‌اش از تلاش‌ها و کوشش‌های خود است. بنابراین، با تلاشی مستمر و جدی، کوشش کن تا بتوانی نور و درخشندگی خود را در جهان به نمایش بگذاری.
اگر چه از « ولو شینا» نمی‌شاید گذر کردن
ولی جهدیت می‌باید به حکم «جاهدوا فینا»
هوش مصنوعی: اگرچه نمی‌توان به راحتی از مشکلات و موانع عبور کرد، اما باید تلاش و کوشش کرد تا به اهداف مقدس دست یابیم.
به خود پرداز روزی چند کز اندیشه آتش
نخواهد بود از حسرت به خود پروانه‌وش پروا
هوش مصنوعی: برای چند روزی به خودت توجه کن و درگیر افکار منفی نشو؛ زیرا اندوه و حسرت مثل آتش درونت را خواهد سوزاند. مثل پروانه، به خودت اهمیت بده و از این احساسات فاصله بگیر.
تیه حرص پر آهو چو تازی نفس چون سگ را
به صحرای قناعت رو که بی‌آهوست آن صحرا
هوش مصنوعی: در حالی که حرص و طمع مانند آهو به انسان جان می‌بخشد، نفس خود را مانند سگ به سوی دشت قناعت هدایت کن، زیرا آن دشت از هر نوع طمع خالی است.
شب برنایی ار در خواب بودی بود هم عذری
چه خسبی، کز سواد شب بیاض صبح شد پیدا
هوش مصنوعی: اگر شب در خواب به سر می‌بری، هیچ عذری برای خوابیدن نداری؛ زیرا روشنی صبح از تاریکی شب پدیدار شده است.
شکوفه رنگ شد مویت چو سرو آن به که برنایی
به رعنایی که بر پیران نزیبد کسوت دنیا
هوش مصنوعی: شکوفه‌ی زیبایی مویت را مانند سرو به رنگ درآورده است، و این از این بابت بهتر است که تو به ظرافت و زیبایی خود نپردازی، زیرا این زیبایی به پیری و لباس دنیوی نمی‌چسبد.
توان نوری که از خورشید رخشان می‌شود حاصل
ز خاک تیره می‌جویی زهی سر گشته شیدا
هوش مصنوعی: اگر بخواهی زیبایی و نوری که از خورشید درخشان به دست می‌آید را بیابی، باید از خاک تیره و ناامیدی رهایی یابی. ای جوان سرگشته و عاشق!
ز نفس بد اگر نیکی طمع داری چنان باشد
که از زاغ سیه داری طمع سر سبزی ببغا
هوش مصنوعی: اگر از نفس بد و ناپسند خود در جستجوی نیکی هستی، این مانند این است که از زاغ سیاه انتظار سرسبزی و شادابی درختی را داشته باشی.
صفای باطنت روشن کند چون صبح، مهر دل
که صدق اندرونی را توان دانست از سیما
هوش مصنوعی: صفای درونت مانند صبح روشنی می‌بخشد و عشق واقعی را که نشانه صداقت درونی است، می‌توان از چهره‌ات شناخت.
چه می‌داند کسی حال گل اندامان به زیر گل
بگفتی خاک، اگر بودی زبان سوسنش گویا
هوش مصنوعی: کسی حال و روز زیبایانی را که زیر خاک مدفون شده‌اند نمی‌داند، مگر اینکه زبان سوسن بتواند حرف بزند و از حال آن‌ها بگوید.
بدی بر کان تو می‌آید، ز چشم است و زبان و دل
مباش ایمن که روز و شب تو را در خانه‌اند اعدا
هوش مصنوعی: بدی به تو نزدیک می‌شود و این ناشی از چشم، زبان و دل توست. نباید احساس امنیت کنی، زیرا در هر زمان دشمنان تو را در خانه‌ات می‌بینند و مراقب هستند.
مشو بدنام را منکر، نخوانده نامه سرش
که بدنام است و افعال نکو می‌آید از صهبا
هوش مصنوعی: بدنامی را انکار نکن، زیرا نامه‌اش را نخوانده‌ای و او به رغم نامش، کارهای نیک از خود نشان می‌دهد.
من آن را آدمی دانم که دارد سیرت نیکو
مرا چه مصلحت با آن که این گبرست و آن ترسا
هوش مصنوعی: من کسی را انسان واقعی می‌دانم که دارای روحیات و اخلاق خوب باشد، حالا فرقی نمی‌کند که او چه دینی داشته باشد یا به چه فرهنگی تعلق داشته باشد.
«و ما اوتیت» می‌خوانی و می‌گویی: که می‌دانم
علوم غیب اگر هستی علوم غیب را دانا
هوش مصنوعی: می‌گویی که من از آنچه به من داده شده، آگاهی دارم و می‌دانم که اگر علم غیبی وجود داشته باشد، من به آن علم آگاه هستم.
بگو تا فتنه بر آتش چرا گردیده پروانه؟
بگو تا عاشق خورشید رخشان از چه شد حربا؟
هوش مصنوعی: بگو چرا پروانه در آتش فتنه دل داده است؟ بگو که عاشق تابناک خورشید، چگونه دچار سختی و درد شده است؟
درین دریاز خونخوار قضا ساز از رضا کشتی
بدان کشتی قدم در نه که «بسم الله مجریها»
هوش مصنوعی: در این دریا که پر از خطرات و حوادث است، با رضایت و آرامش خاطر، سعی کن که در کشتی خود قدم بگذاری، زیرا نام خداوند به عنوان راهنما و حمایت در همه جا حاضر است.
نجات از رحمت حق جو، نه از احیای غزالی
شفا زودان، نه از قانون طب بوعلی سینا
هوش مصنوعی: نجات و رهایی از مهر و رحمت خداوند است، نه از تأثیرات احیاگر غزالی و نه از قوانین و روش‌های پزشکی ابوعلی سینا.
سلاح از حفظ یزدان کن وگر گوید خلاف آن
حدیثی در غلافت تیغ از وی دم مخور قطعاً
هوش مصنوعی: تیشه‌ای که به دست خداوند است را نگه‌دار و اگر او خلاف آنچه گفتی، چیزی دیگر بگوید، از او نترس و به سخنانش اعتنا نکن.
براق فکر را یک شب، به معراج حقیقت ران
به گوش سر زجان بشنو، که «سبحان الذی اسری»
هوش مصنوعی: یک شب، افکار خود را به ارتفاعات حقیقت برسان و صدای روح را بشنو که یادآور این اندیشه است: "پاک است آن که شب‌هنگام به سوی حقیقت هدایت کرد."
الهی! ما گنه کاریم و از شرم آستین بر رو
کریمی، دامن رحمت بپوشان بر گناه ما
هوش مصنوعی: ای خدا! ما اشتباه کرده‌ایم و از خجالت رویمان را پوشانده‌ایم، پس بر ما ترحم کن و دامن بخششت را به گناهان ما بباف.
چو دین دادی بده دنیا که چندان خوش نمی‌باشد
هزاران بدره بخشیدن به یک جو کردن استسقا
هوش مصنوعی: اگر به خداوند ایمان آوردی و دین خود را درست ادا کردی، بهتر است که به دنیا و دنیاخواهی توجهی نکنی؛ زیرا خوشی‌های دنیوی چندان پایدار نیستند. دادن هزاران مال و ثروت به کسی که حتی ارزش یک جو را ندارد، هیچ فایده‌ای نخواهد داشت.
بیابان است و شب تاریک و ما گمراه و منزل دور
دلیلی نیست غیر از تو خداوندا رهی بنما
هوش مصنوعی: در یک بیابان وسیع و در شب تاریک، ما در گمراهی و سرگردانی به سر می‌بریم و منزل ما بسیار دور است. هیچ راهنمایی نداریم جز تو ای خداوند، پس لطفاً راه را برای ما نشان بده.
مرا توفیق طاعت بخش و خطی ده ز درویشی
چنا خطی که از هردو جهانم باشد استغنا
هوش مصنوعی: از تو خواهش می‌کنم که به من توفیق عبادت عطا کنی و خطی را به من بیاموزی که به صورت درویشانه باشد، طوری که از دنیای مادی و معنوی بی‌نیاز شوم.
به بوی رحمت و غفران بدرگاه آمدیم اینک
گنه کار و خجل فاغفر لنا یارب و ارحمنا
هوش مصنوعی: ما به درگاه تو آمده‌ایم با بوی رحمت و بخشش، در حالی که گناهکار و شرمنده‌ایم. پس ای پروردگار، ما را ببخش و به ما رحم کن.
سنایی گر مرا دیدی ز ننگ و نام کی گفتن
«مسلمانی ز سلمان پرس و درد دینز بوردردا»
هوش مصنوعی: سنایی می‌گوید: اگر مرا دیدی، از ننگ و نامم چیزی نپرس. همچنین، بگو که مسلمان واقعی کسی است که مانند سلمان به درد دین می‌رسد و به دنبال شناخت و حل مشکلاتش می‌باشد.

حاشیه ها

1390/10/14 18:01
. دکتر شکوهی

سطر آخر درست شود:
مسلمانی ز سلمان پرس و درد دین ز بودردا

1395/04/21 16:06
محمدباقر

بیت 31 نیز نیاز به تصحیح دارد چرا که صحیح آن این است:
«شنیدم ملک دارا گشت دارالملک اسکندر
نه اسکندر بماند آخر نه دارالملک و نی دارا»

1398/10/24 14:12

جاه صنع صانع را چو غایت نیست.....-----درست است