گنجور

شمارهٔ ۳۸ - در مدح سلطان اویس

وصف ماه من چو شعری را منور می‌کند
آفتاب از مطلع آن شعر سر بر می‌کند
لعل را لعل سبک روحش همی دارد گران
قند را لعل شکرریزش مکرر می‌کند
چشم مستش کرد با جانم بدور لعل او
آنچه ساقی با خرد در دور ساغر می‌کند
فصلی از دیباچه حسن تو می‌خواند بهار
لاجرم رخسار گل را از حیا تر می‌کند
چون رخت نقش چین را بر نمی‌خیزد ز دست
صورتی از هرچه او با خود مصور می‌کند
تا نشاند آرزوی نرگس بیمار تو
ناردان اشک رویم را مزعفر می‌کند
دارم از عشق قدت شکل مه نو در درون
زندگانی جان بدان شکل صنوبر می‌کند
خاک پایت می‌کنم بر آب حیوان اختیار
گر میان هر دو گردونم مخیر می‌کند
هندوی گیسو به پشتت شد قوی، وز پشت تو
شیر مردان را به گردن سلسله در می‌کند
من که چون آینه‌ام یکرو و صافی دل چرا
دم به دم آینه‌ام را دم مکدر می‌کند؟
هرکه در کوی هوایت می‌نهد پای هوس
روز اول ترک سر با خود مقرر می‌کند
نیکبخت آن است کو هندوی چشم ترک توست
یا غلامی در دارای صفدر می‌کند
آفتاب سلطنت، سلطان معز الدین اویس
آنکه حکمش منع حکم چرخ و اختر می‌کند
آنکه عدلش گر حمایت می‌کند گوگرد را
ز آتشش ایمن‌تر از یاقوت احمر می‌کند
آب و آتش داوری گر پیش عدلش می‌برند
رای او صلحی میان آب و آذر می‌کند
میش اگر از گرگ پیش از عهد او دل ریش بود
وه چه بز بازی که اکنون با غضنفر می‌کند
تا همای چتر او بال همایون باز کرد
باز بال خویش را چتر کبوتر می‌کند
تا نهد پا بر سر ایوان قدرش آفتاب
دست محکم در کمربند دو پیکر می‌کند
چر حوالت می‌کند بر قلعه هفتم فلک
ماه رایت را به یک ماهش مسخر می‌کند
ای شهنشاهی که قدرت بر سریر سلطنت
تکیه گه زین بالش سبز مدور می‌کند
در هر آن محضر که پیشت می‌نویسد آفتاب
سعد اکبر نام خود را عبد اصغر می‌کند
آفرین بر برق تیغت کو به یکدم خصم را
فرق پیدا در میان ترک و مغفر می‌کند!
شرع را دستی است در عهدت که گر خواهد به حکم
این نه آبا را جدا از چار مادر می‌کند
دیده فتح و ظفر را میل در میل آسمان
از غبار شاهراهت کحل اغبر می‌کند
بوی اخلاقت صبا، اقصا به اقصا می‌برد
صیت احسانت خبر کشور به کشور می‌کند
عود و شکر زاده اندر لطف طبعت زان سبب
روزگار آن هر دو را با هم برادر می‌کند
پهلوی انصاف و دین و عدل تو فربه کرده است
کیسه در یاوکان جود تو لاغر می‌کند
در جبین رایت و روی تو روشن دیده‌اند
آن روایت‌ها که راوی از سکندر می‌کند
می‌رود با سدره قدر تو طوبی را نسب
نامه انساب خود را گر مشجر می‌کند
آفتاب نوربخشی وز طریق تربیت
کیمیای التفاتت خاک را زر می‌کند
هرکه را مستوفی رایت قلم را بر سر کشید
کاتب اوراق نامش حک ز دفتر می‌کند
فکر در مدح تو چون بی‌دست و پا بیگانه است
ز آشنا گو آشنا در بحر اخضر می‌کند
آسمان بربست دست دشمنت، خونش بریز
گرچه خون خود در عروقش فعل نشتر می‌کند
دشمنت را در درون ازحقد رنجی مزمن است
رو جوابش ده که سودای مزور می‌کند
دشمن برگشته بخت توست روباهی که او
پنجه با سر پنجه شیر دلاور می کند
روز خفاش است کور از کوربختی ز آنکه او
دشمنی در خفیه با خورشید خاور می‌کند
شاهد ملک است در عقد کسی کو همچو تو
دست در آغوش با شمشیر و خنجر می‌کند
آنکه او پا بر سر ناز و تنعم می‌نهد
روزگارش در جهان سردار و سرور می‌کند
پادشاهی چمن دادند گل را، زآنکه گل
با وجود نازکی از خار بستر می‌کند
این منم شاها که طبع من ز عقد مدحتت
بر عروس سلطنت صدگونه زیور می‌کند
می‌نویسم از جوانی باز مدحت این زمان
دفتر عیش مرا پیری مبتر می‌کند
بنده را عمری است اندک باقی و آن نیز صرف
در دعای پادشاه بنده پرور می‌کند
در سر من جز هوای دستت بوست هیچ نیست
لیک درد پا و پیری منع چاکر می‌کند
بنده در کنج است چون گنجی لاجرم
همچو گنج از دست طالع خاک بر سر می‌کند
گر نمی‌یابد نصیبی کس ز گنجم طرفه نیست
ز آنکه جست و جوی من ایام کمتر می‌کند
گرچه دور از حضرتم جز فکر مدح حضرتت
تا نپنداری که سلمان کار دیگر می‌کند
گفته‌ام عمری دعای شاه و دور از کار نیست
گر نظر در کار این پیر معمر می‌کند
قوت جور جهان و پیری و ضعف بدن
این سه حالت مرد را به یکباره مضطر می‌کند
قحبه رعنای دنیا بین که با این کهنگی
تا چها در زیر ان پیروزه چادر می‌کند
من دعایت می‌کنم هرجا که هستم بی‌ریا
وآنچه می گویم دلت دانم که باور می‌کند
این سخن را من نمی‌گویم که بر مصداق قول
این حکایت شعر من در بحر و در بر می‌کند
تا چو می‌آید به مشکات حمل، مصباح چرخ
باغ و بستان را به نور خود منور می‌کند
تاج گل را کز زرش گاورسه کاری کرده‌اند
شبنمش آویزهای در و گوهر می‌کند
از کنار نوعروس بوستان هر بامداد
باد برمی‌خیزد و عالم معنبر می‌کند
مغفر لعل شقایق کوه بر سر می‌نهد
جوشن مواج نیلی بحر در بر می‌کند
باغ عمرت تازه بادا تا دماغ ملک را
از نسیم گلبن دولت معطر می‌کند
رایت نصرت قرینت باد تا در شرق و غرب!
رایتت هر روز فتح ملک دیگر می‌کند!

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وصف ماه من چو شعری را منور می‌کند
آفتاب از مطلع آن شعر سر بر می‌کند
هوش مصنوعی: ماه من مانند شعری است که با تابش آفتاب روشن می‌شود، و از آغاز این شعر، زندگی و جذابیتش نمایان می‌شود.
لعل را لعل سبک روحش همی دارد گران
قند را لعل شکرریزش مکرر می‌کند
هوش مصنوعی: سنگین بودن روح لعل باعث می‌شود که ارزش آن بیشتر شود، در حالی که شکر به واسطه شیرینی‌اش دائماً به شکل قند در می‌آید.
چشم مستش کرد با جانم بدور لعل او
آنچه ساقی با خرد در دور ساغر می‌کند
هوش مصنوعی: چشم زیبای او با نگاهش مرا مجذوب خود کرده و به دور لعل (لب) او هرچه را ساقی با عقل و تدبیر در دور ساغر انجام می‌دهد، نشان می‌دهد.
فصلی از دیباچه حسن تو می‌خواند بهار
لاجرم رخسار گل را از حیا تر می‌کند
هوش مصنوعی: بهار به خاطر زیبایی و جذابیت تو، گل‌ها را هم شرمنده و خجالت‌زده می‌کند، طوری که گویی فصل جدیدی از زیبایی را در دل خود دارد.
چون رخت نقش چین را بر نمی‌خیزد ز دست
صورتی از هرچه او با خود مصور می‌کند
هوش مصنوعی: هرگاه که لباس چینی او از دستش بر نمی‌افتد، او هر چیزی را که بخواهد، به زیبایی تصویرگری می‌کند.
تا نشاند آرزوی نرگس بیمار تو
ناردان اشک رویم را مزعفر می‌کند
هوش مصنوعی: تا زمانی که آرزوی دیدن تو در دل نرگس بیمار وجود دارد، اشک‌های من همانند زعفران رنگین می‌شود.
دارم از عشق قدت شکل مه نو در درون
زندگانی جان بدان شکل صنوبر می‌کند
هوش مصنوعی: عشق تو مانند ماه کامل در زندگی‌ام می‌درخشد و تمامی وجودم تحت تأثیر زیبایی‌ات مثل درخت صنوبر سرسبز شده است.
خاک پایت می‌کنم بر آب حیوان اختیار
گر میان هر دو گردونم مخیر می‌کند
هوش مصنوعی: من به خاک پایت، زندگی‌ام را تقدیم می‌کنم و اگر در بین دو جهان قرار بگیرم، تو اختیار و انتخاب را به من می‌دهی.
هندوی گیسو به پشتت شد قوی، وز پشت تو
شیر مردان را به گردن سلسله در می‌کند
هوش مصنوعی: زن هندو با موهای بلندش به پشت تو به طور محکم و محکم شده، و از پشت تو شیر مردان را به عزتی مانند گردن بند در می‌آورد.
من که چون آینه‌ام یکرو و صافی دل چرا
دم به دم آینه‌ام را دم مکدر می‌کند؟
هوش مصنوعی: من مانند آینه‌ای هستم که همیشه روشن و شفاف است، پس چرا دل من مدام آشفته و غمگین می‌شود؟
هرکه در کوی هوایت می‌نهد پای هوس
روز اول ترک سر با خود مقرر می‌کند
هوش مصنوعی: هر کسی که به عشق تو پا می‌گذارد، از همان روز اول تصمیم می‌گیرد که دیگر خیالات بی‌اساس و هوس‌های خود را کنار بگذارد.
نیکبخت آن است کو هندوی چشم ترک توست
یا غلامی در دارای صفدر می‌کند
هوش مصنوعی: خوشبخت کسی است که زیبایی چشم‌های تو را تحسین کند یا تحت سرپرستی شخصی با ویژگی‌های خاص باشد.
آفتاب سلطنت، سلطان معز الدین اویس
آنکه حکمش منع حکم چرخ و اختر می‌کند
هوش مصنوعی: آفتابِ سلطنت، یعنی اویس، نماد قدرت و سلطنت است و از آنجا که حکمت و تدبیرش بر رویدادهای آسمانی و ستاره‌ها تأثیر دارد، می‌توان گفت که او با اراده‌اش همه چیز را تحت کنترل درآورده و مانع از وقوع برخی حوادث شده است.
آنکه عدلش گر حمایت می‌کند گوگرد را
ز آتشش ایمن‌تر از یاقوت احمر می‌کند
هوش مصنوعی: کسی که با عدالت خود از دیگران حمایت می‌کند، مانند این است که حرارت آتش را از گوگرد دور کرده و آن را از یاقوت قرمز هم ایمن‌تر می‌سازد.
آب و آتش داوری گر پیش عدلش می‌برند
رای او صلحی میان آب و آذر می‌کند
هوش مصنوعی: اگر آب و آتش را پیش قاضی عدالت ببرند، او با حکمت خود میان آن‌ها صلح برقرار می‌کند.
میش اگر از گرگ پیش از عهد او دل ریش بود
وه چه بز بازی که اکنون با غضنفر می‌کند
هوش مصنوعی: اگر میش قبل از ملاقات با گرگ دلش شکسته بود، جای تعجب نیست که اکنون با شیر بزرگ بازی می‌کند.
تا همای چتر او بال همایون باز کرد
باز بال خویش را چتر کبوتر می‌کند
هوش مصنوعی: وقتی که پرنده‌ای باشکوه بال‌هایش را گشوده و زیر سایه‌ای بزرگ قرار می‌گیرد، دیگر پرنده‌های کوچکتر برای محافظت از خود به زیر سایه او می‌آیند.
تا نهد پا بر سر ایوان قدرش آفتاب
دست محکم در کمربند دو پیکر می‌کند
هوش مصنوعی: تا زمانی که آفتاب بر بلندی ایوان قرار گیرد، با قدرت و استحکام دوپیکر را در کمربندش می‌فشارد.
چر حوالت می‌کند بر قلعه هفتم فلک
ماه رایت را به یک ماهش مسخر می‌کند
هوش مصنوعی: چرا ماه بر قلعه هفتم آسمان فرمانروایی می‌کند؟ او به راحتی می‌تواند با یک ماه دیگر، قدرت و سلطه‌اش را تحکیم کند.
ای شهنشاهی که قدرت بر سریر سلطنت
تکیه گه زین بالش سبز مدور می‌کند
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که بر تخت سلطنت تکیه زده‌ای، این بالشت سبز گردی را به راحتی برای آرامش خود می‌گذاری.
در هر آن محضر که پیشت می‌نویسد آفتاب
سعد اکبر نام خود را عبد اصغر می‌کند
هوش مصنوعی: هر زمانی که در پیشگاه تو، آفتاب سعد اکبر (نشانه‌ای از خوشبختی و سعادت) نام خود را می‌نویسد، آن را به نام عبد اصغر (بنده کوچک) تبدیل می‌کند.
آفرین بر برق تیغت کو به یکدم خصم را
فرق پیدا در میان ترک و مغفر می‌کند!
هوش مصنوعی: ستایش بر تیزی و درخشندگی شمشیر تو، که در یک لحظه می‌تواند دشمن را از هم جدا کند و میان کلاه‌خود و سرش تمایز قائل شود!
شرع را دستی است در عهدت که گر خواهد به حکم
این نه آبا را جدا از چار مادر می‌کند
هوش مصنوعی: قوانین و احکام دینی به گونه‌ای است که اگر بخواهد، می‌تواند نسل‌های گذشته را از نسل‌های جدید جدا کند و آنها را به‌گونه‌ای دیگر تنظیم کند.
دیده فتح و ظفر را میل در میل آسمان
از غبار شاهراهت کحل اغبر می‌کند
هوش مصنوعی: چشم‌ها به پیروزی و موفقیت می‌نگرند، در حالی که گرما و دود شاهراه تو، به مانند خاکستر، چشمانم را می‌آشوبد.
بوی اخلاقت صبا، اقصا به اقصا می‌برد
صیت احسانت خبر کشور به کشور می‌کند
هوش مصنوعی: بوی نیکو و اخلاق خوب تو مانند نسیم صباست که در دل‌ها و گوشه‌های دوردست می‌پیچد و خبر کارهای نیک تو به دورترین نقاط می‌رسد.
عود و شکر زاده اندر لطف طبعت زان سبب
روزگار آن هر دو را با هم برادر می‌کند
هوش مصنوعی: عطر و خوشبویی از طبیعت خوب تو به وجود آمده‌اند و به همین دلیل، زمان و شرایط این دو را به هم نزدیک و مثل برادر می‌کند.
پهلوی انصاف و دین و عدل تو فربه کرده است
کیسه در یاوکان جود تو لاغر می‌کند
هوش مصنوعی: در پیشگاه انصاف و دین و عدالت تو، ثروت و نعمت افزون شده است، در حالی که سخاوت و generosity تو باعث می‌شود که دارایی‌های دیگران کم شود.
در جبین رایت و روی تو روشن دیده‌اند
آن روایت‌ها که راوی از سکندر می‌کند
هوش مصنوعی: در پیشانی پرچم و چهره تو نور و روشنی دیده می‌شود، مانند داستان‌هایی که راوی از سکندر برای ما نقل می‌کند.
می‌رود با سدره قدر تو طوبی را نسب
نامه انساب خود را گر مشجر می‌کند
هوش مصنوعی: درخت طوبی با سدره‌ای که مقام توست، نسب و نسب‌نامه‌اش را مشخص می‌کند، اگر درختانش شاخه‌دار شوند.
آفتاب نوربخشی وز طریق تربیت
کیمیای التفاتت خاک را زر می‌کند
هوش مصنوعی: خورشید، روشنی بخش است و از راه پرورش و تربیت، توجه و محبت تو می‌تواند خاک را به طلا تبدیل کند.
هرکه را مستوفی رایت قلم را بر سر کشید
کاتب اوراق نامش حک ز دفتر می‌کند
هوش مصنوعی: هر کسی که مستوفی (فرمانروای مالی) هنگام نوشتن با قلم بر روی کاغذ مقامات را یادداشت کند، نام او به عنوان نویسنده در دفتر ثبت می‌شود.
فکر در مدح تو چون بی‌دست و پا بیگانه است
ز آشنا گو آشنا در بحر اخضر می‌کند
هوش مصنوعی: تفکر در ستایش تو مانند انسانی بی‌دست و پا و غریبه است. از آشنا بپرس که آشنا در دریاچه‌ای سبز رنگ چه می‌کند.
آسمان بربست دست دشمنت، خونش بریز
گرچه خون خود در عروقش فعل نشتر می‌کند
هوش مصنوعی: دشمن تو بر آسمان چیره شده است، اگر چه باید خون او را ریخت، اما بدان که خون خودت در رگ‌هایت به شدت در حال نیشتر زدن است.
دشمنت را در درون ازحقد رنجی مزمن است
رو جوابش ده که سودای مزور می‌کند
هوش مصنوعی: دشمنت در دل خود از حسد و کینه رنج می‌کشد، بنابراین به او پاسخ بده که نیت‌های پنهانی دارد.
دشمن برگشته بخت توست روباهی که او
پنجه با سر پنجه شیر دلاور می کند
هوش مصنوعی: دشمن تو در واقع به نوعی مایه خوش‌شانسی‌ات است؛ مانند روباهی که با مهارت و جسارت با شیر جنگجو می‌جنگد.
روز خفاش است کور از کوربختی ز آنکه او
دشمنی در خفیه با خورشید خاور می‌کند
هوش مصنوعی: در این روز، خفاش‌ها به خاطر بدشانسی و ناتوانی، به مخفیانه با خورشید شرق دشمنی می‌ورزند.
شاهد ملک است در عقد کسی کو همچو تو
دست در آغوش با شمشیر و خنجر می‌کند
هوش مصنوعی: شاهد باغ و زیبایی کسی است که مانند تو، با شمشیر و خنجر در آغوش دیگری است.
آنکه او پا بر سر ناز و تنعم می‌نهد
روزگارش در جهان سردار و سرور می‌کند
هوش مصنوعی: کسی که بر نعمت‌ها و زیبایی‌های دنیا قدم می‌گذارد، در زندگی‌اش به عزت و مقام می‌رسد.
پادشاهی چمن دادند گل را، زآنکه گل
با وجود نازکی از خار بستر می‌کند
هوش مصنوعی: در باغی که پر از گل و گیاه است، به گل فرمانروایی دهند، زیرا گل با وجود لطافت و نرمی‌اش، می‌تواند در کنار خارها زندگی کند و خود را از آنها دور کند.
این منم شاها که طبع من ز عقد مدحتت
بر عروس سلطنت صدگونه زیور می‌کند
هوش مصنوعی: منم که با شعر و کلمات زیبا، مدح و ستایش تو را می‌سرایم و همچون زیورآلاتی، جمال سلطنتت را زینت می‌بخشم.
می‌نویسم از جوانی باز مدحت این زمان
دفتر عیش مرا پیری مبتر می‌کند
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از جوانی خود یاد می‌کند و تمجیدهایی که به این دوران کرده است، اما حالا در این سن و سال پیری او را به یاد زندگی و لذت‌های جوانی می‌اندازد.
بنده را عمری است اندک باقی و آن نیز صرف
در دعای پادشاه بنده پرور می‌کند
هوش مصنوعی: مدت زیادی از عمر من باقی نمانده و این زمان کم هم صرف دعای برای پادشاهی می‌شود که به بندگانش محبت می‌کند.
در سر من جز هوای دستت بوست هیچ نیست
لیک درد پا و پیری منع چاکر می‌کند
هوش مصنوعی: در ذهن من فقط یاد و آرزوی دستان تو وجود دارد، اما درد پا و پیری مانع از خدمتگزاری‌ام می‌شود.
بنده در کنج است چون گنجی لاجرم
همچو گنج از دست طالع خاک بر سر می‌کند
هوش مصنوعی: بنده در گوشه‌ای قرار گرفته‌ام که مانند گنجی ارزشمند هستم و به همین دلیل، مانند گنجی که از دست تقدیر بر سرش می‌اید، دچار مشکلات و چالش‌ها می‌شوم.
گر نمی‌یابد نصیبی کس ز گنجم طرفه نیست
ز آنکه جست و جوی من ایام کمتر می‌کند
هوش مصنوعی: اگر کسی از گنج من نصیبی نمی‌برد، عجیب نیست؛ چرا که جستجو و تلاش من در این راه کمتر شده است.
گرچه دور از حضرتم جز فکر مدح حضرتت
تا نپنداری که سلمان کار دیگر می‌کند
هوش مصنوعی: هرچند که در کنار تو حضور ندارم، اما همیشه در فکر ستایش تو هستم تا این‌گونه نپنداری که سلمان به کار دیگری مشغول شده است.
گفته‌ام عمری دعای شاه و دور از کار نیست
گر نظر در کار این پیر معمر می‌کند
هوش مصنوعی: من در طول عمرم همیشه دعا کرده‌ام برای شاه، و دور از کارهای او نیستم، چون اگر به کارهای این پیر سالخورده نگاهی بیندازند، می‌فهمند که چه تأثیری دارد.
قوت جور جهان و پیری و ضعف بدن
این سه حالت مرد را به یکباره مضطر می‌کند
هوش مصنوعی: شرایط سخت زندگی، پیری و ناتوانی بدن، این سه عامل باعث می‌شود که انسان به یکباره احساس نیاز و اضطراب کند.
قحبه رعنای دنیا بین که با این کهنگی
تا چها در زیر ان پیروزه چادر می‌کند
هوش مصنوعی: دختر زیبا و دنیا را ببین که با وجود کهنسالی‌اش، هنوز در زیر چادرش زیبایی و جذابیت را پنهان کرده است.
من دعایت می‌کنم هرجا که هستم بی‌ریا
وآنچه می گویم دلت دانم که باور می‌کند
هوش مصنوعی: هرزمان و در هر مکانی که باشم برایت دعا می‌کنم، بدون هیچ نیتی. و می‌دانم آنچه که می‌گویم، دل تو به آن ایمان دارد.
این سخن را من نمی‌گویم که بر مصداق قول
این حکایت شعر من در بحر و در بر می‌کند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من نمی‌خواهم بگویم که این حرف، نشان‌دهنده‌ی حقیقت یا موضوع خاصی است، بلکه من فقط در این شعر به توصیف و بیان احساسات خودم پرداخته‌ام.
تا چو می‌آید به مشکات حمل، مصباح چرخ
باغ و بستان را به نور خود منور می‌کند
هوش مصنوعی: زمانی که ماه به آسمان می‌آید، چراغی را که در باغ و بوستان وجود دارد با نور خود روشن می‌کند.
تاج گل را کز زرش گاورسه کاری کرده‌اند
شبنمش آویزهای در و گوهر می‌کند
هوش مصنوعی: تاج گلی که از زرشک درست شده و شبنم بر آن نشسته، در آویزهای خود مثل گوهر می‌درخشد.
از کنار نوعروس بوستان هر بامداد
باد برمی‌خیزد و عالم معنبر می‌کند
هوش مصنوعی: هر صبح، بادی از کنار گل‌های تازه شکفته برخاسته و جهان را پر از معنویت و زیبایی می‌کند.
مغفر لعل شقایق کوه بر سر می‌نهد
جوشن مواج نیلی بحر در بر می‌کند
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در این بیت، شاعر از زیبایی‌های طبیعت و ترکیب آن با عناصر جنگی و دفاعی صحبت می‌کند. در این تصویر، شقایق‌های کوه به گونه‌ای نمادین به عنوان کلاه‌خود بر سر گذاشته شده و دریا با امواج نیلی‌اش به نوعی به عنوان حفاظ و سرپناه است. این تصویر به نوعی به زیبایی و قدرت طبیعت اشاره می‌کند که در عین حال، حس جنگ و محافظت را نیز منتقل می‌کند.
باغ عمرت تازه بادا تا دماغ ملک را
از نسیم گلبن دولت معطر می‌کند
هوش مصنوعی: امیدوارم زندگیت همیشه سرسبز و پرطراوت باشد، به گونه‌ای که بوی خوش موفقیت و ثروت، همگان را تحت تأثیر قرار دهد.
رایت نصرت قرینت باد تا در شرق و غرب!
رایتت هر روز فتح ملک دیگر می‌کند!
هوش مصنوعی: پرچم پیروزی همیشه همراه تو باشد تا در شرق و غرب برافراشته شود! هر روز پرچمت سرزمین جدیدی را فتح می‌کند!