گنجور

شمارهٔ ۳۲ - در مدح سلطان اویس

هدهدی حال صبا پیش سلیمان می‌برد
قاصدی نزد نبی پیغام سلمان می‌برد
ماجرای قطره افتاده را یک یک جواب
کرده از بر تا به نزد بحر عمان می‌برد
ذره را از خویش اگرچه قصد پادر هواست
کرده روشن پیش خورشید درخشان می‌برد
بادگردی از زمین بر آسمان می‌آورد
آب خاشاکی به سوی باغ رضوان می‌برد
قطره‌ای چند آب شور تیز، کان در خورد نیست
تشنه شوریده نزد آب حیوان می‌برد
صورت این قصه دانی چیست؟ یعنی قاصدی
رقعه‌ای از حال درویشی به سلطان می‌برد
باد صبح آمد نسیم زلف جانان می‌برد
راستی نیک از کمند زلف او جان می‌برد
می‌فرستم جان به دست باد پیشش گرچه
ناتوان افتاده‌ است، افتان و خیزان می‌برد
من به صد جان می‌خرم گردی ز خاک کوی او
با صبح ارزان متاعی دارد، ارزان می‌برد
زان پریشان می‌شود از باد زلف او که باد
پیش زلفش قصه جمعی پریشان می‌برد
پیک آهم در رهش با تیر یکسان می‌رود
گرچه در تیزی گرو صد ز پیکان می‌برد
پیش آن گلبرگ خندان هر زمان ابر بهار
قصه احوال من گریان و نالان می‌برد
در ره او سر نهادن چون قلم کار کسی است
کو ره سودا به فرق سر به پایان می‌برد
یک جهان جان در پی باد صبا افتاده‌اند
او مگر بویی زخاک کوی جانان می‌برد
عکس جان و پرتو ایمان زرویش ظاهر است
گرچه باز از روی ظاهر جان و ایمان می‌برد
نقطه نوش دهانش غارت جان می‌کند
گاه پیدا می‌رباید، گاه پنهان می‌برد
در بیضا با بنا گوشش معارض می‌شود
چون سررشک من ز عین بحر غلطان می‌برد
تابش مهر رخت جان جهانی را بسوخت
دل پناه از زلف تو باطل یزدان می‌برد
پادشاه بحر و بر دارای دین، سلطان اویس
آنکه او دست از همه شاهان به احسان می‌برد
آنکه بستان می‌کند تیغ خلاف اندر غلاف
گر صبا منشور فرمانش به بستان می‌برد
نیست بی‌پروانه مستوفی دیوان او
فی المثل گر یک ورق باد از گلستان می‌برد
رای عالی رایتش بی‌خواهش «هب‌لی» اگر
التفاتی می‌کند ملک سلیمان می‌برد
بلکه روی ماه رایت گربه گردون می‌کند
چاره تسخیر اقلیم خراسان می‌برد
بحر و کان را نیست خون در چشم و آب اندر جگر
بس که جودش دخل بحر و حاصل کان می‌برد
گوییا اصلا ندارد ابر تر دامن حیا
کو به عهدش دست خواهش سوی عمان می‌برد
در زمانش بره بر دعوی خون مادران
گرگ را بگرفته گردن پیش چوپان می‌برد
چون به میدان می‌رود بر خنگ چوگانی سوار
گوی خورشید از بر گردون به چوگان می‌برد
می‌کند پرتاب تیغ از دست و می‌تاد عنان
روز کین‌گر حمله بر خورشید تابان می‌برد
هر که او بر درگه سلطان نمی‌بندد کمر
دور چرخش بسته بر درگاه سلطان می برد
وانکه گردن می‌کشد روزی ز طوق بندگیش
روزگارش بند بر گردن به زندان می‌برد
با وجود دستبرد شاه روز و نام و ننگ
شرم باد آن را که نام پوردستان می‌برد
حلقه امر تو را در گوش، قیصر می کشد
مسند جاه تو را در دوش خاقان می برد
تا نگردد شمع روز از باد تیغت منطفی
روز کین چتر تو را در زیر دامان می‌برد
آسمان می‌خواهد از اسب تو نعلی بهر تاج
غالبا آن تاج را از بهر کیوان می برد
کیست هندویی که سازد نعل اسب تاج سر
ظاهرا اسب تو در پا از پی آن می‌برد
مدت نه ماه نزدیک است شاها تا رهی
دور از آن حضرت جفا و جور دوران می‌برد
خاطر یوسف سقایم کو عزیز حضرتست
درچه کنعان غریب از جور اخوان می‌برد
آنچه سلمان برده است از اهل دین اندر عراق
کافرم در چین گر از کافر مسلمان می‌برد
گر نمی‌گردد مرا جود وجودت دستگیر
بی‌گمان این نوبتم سیلاب طوفان می‌برد
هر سحر تا می‌نماید آسمان دنادن صبح
خال مشکین از رخ گیتی به دندان می‌برد
چرخ زرین خال بادت از بن دندان غلام
تا که فرمان تو را پیوسته فرمان می‌برد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هدهدی حال صبا پیش سلیمان می‌برد
قاصدی نزد نبی پیغام سلمان می‌برد
هوش مصنوعی: هدهد، در حال و هوای صبحگاهی، پیام‌هایی را برای سلیمان می‌آورد و سفیری برای نبی، پیام‌های سلمان را می‌برد.
ماجرای قطره افتاده را یک یک جواب
کرده از بر تا به نزد بحر عمان می‌برد
هوش مصنوعی: قصه‌ی قطره‌ای که به دریا افتاده را به دقت بررسی کرده و توضیح می‌دهد، تا اینکه آن را به نزد دریای عمان راهی می‌کند.
ذره را از خویش اگرچه قصد پادر هواست
کرده روشن پیش خورشید درخشان می‌برد
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای که بخواهد از خود جدا شود و به آسمان برود، در برابر تابش نور خورشید روشن و درخشان قرار می‌گیرد.
بادگردی از زمین بر آسمان می‌آورد
آب خاشاکی به سوی باغ رضوان می‌برد
هوش مصنوعی: در اینجا، باد از زمین آبی را به سمت آسمان می‌برد و آن را از خاشاک و زباله‌ها پاک کرده و به سوی باغی بهشتی می‌فرستد.
قطره‌ای چند آب شور تیز، کان در خورد نیست
تشنه شوریده نزد آب حیوان می‌برد
هوش مصنوعی: چند قطره آب شور که هرگز برای تشنه‌ای که به شدت دلبسته آب شیرین است، کافی نیست. آن تشنه به دنبال آبی است که جانش را نجات دهد و نمی‌تواند این آب شور را تحمل کند.
صورت این قصه دانی چیست؟ یعنی قاصدی
رقعه‌ای از حال درویشی به سلطان می‌برد
هوش مصنوعی: این داستان در مورد قاصدی است که پیامی درباره‌ی وضعیت یک درویش به سلطان می‌آورد.
باد صبح آمد نسیم زلف جانان می‌برد
راستی نیک از کمند زلف او جان می‌برد
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی با لطافتی ملایم، بویی را از زلف محبوب به همراه می‌آورد. حقیقت این است که زلف او به قدری جذاب و فریبنده است که جان انسان را تسخیر می‌کند.
می‌فرستم جان به دست باد پیشش گرچه
ناتوان افتاده‌ است، افتان و خیزان می‌برد
هوش مصنوعی: من جانم را به دست باد می‌سپارم، هرچند که خودم ناتوان و ضعیف هستم و در حال افت و خیز هستم، اما باد این جان را به سمت او می‌برد.
من به صد جان می‌خرم گردی ز خاک کوی او
با صبح ارزان متاعی دارد، ارزان می‌برد
هوش مصنوعی: من با تمام وجودم حاضر هستم بهایی برای یک ذره از خاک کوی او بپردازم، چرا که هر صبح این خاک ارزش آن را دارد که با قیمت مناسب ببرم.
زان پریشان می‌شود از باد زلف او که باد
پیش زلفش قصه جمعی پریشان می‌برد
هوش مصنوعی: باد زلف او آنقدر دل‌انگیز و فریبنده است که باعث پریشانی و سردرگمی می‌شود. به طوری که باد، خود داستانی از جمعی پریشان و بی‌قرار را با خود می‌آورد.
پیک آهم در رهش با تیر یکسان می‌رود
گرچه در تیزی گرو صد ز پیکان می‌برد
هوش مصنوعی: پیام‌آور درد و غم در مسیر او به یک اندازه پیش می‌رود؛ هرچند که در شدت و درد، مظاهر زیادی وجود دارد که از تیرکمان هم تیزتر است.
پیش آن گلبرگ خندان هر زمان ابر بهار
قصه احوال من گریان و نالان می‌برد
هوش مصنوعی: هر بار که ابر بهار بر روی آن گلبرگ خندان می‌افتد، داستان حال و روز من را که پر از غم و ناله است، به آن می‌برد.
در ره او سر نهادن چون قلم کار کسی است
کو ره سودا به فرق سر به پایان می‌برد
هوش مصنوعی: پیروی از معشوق و فدای او شدن، همچون قلمی است که در دست نویسنده کار می‌کند و به هدف نهایی و مطلوب خود می‌رسد.
یک جهان جان در پی باد صبا افتاده‌اند
او مگر بویی زخاک کوی جانان می‌برد
هوش مصنوعی: همه در جستجوی نسیم سحرگاهی هستند، شاید او بویی از خاک معشوق به همراه بیاورد.
عکس جان و پرتو ایمان زرویش ظاهر است
گرچه باز از روی ظاهر جان و ایمان می‌برد
هوش مصنوعی: ظاهراً زیبایی و نور ایمان او مشهود است، اما در واقع، این ظاهر نمی‌تواند جان و ایمان واقعی او را به تصویر بکشد.
نقطه نوش دهانش غارت جان می‌کند
گاه پیدا می‌رباید، گاه پنهان می‌برد
هوش مصنوعی: لبانش مانند نقطه‌ای هستند که جان را می‌ربایند؛ گاهی به وضوح خود را نشان می‌دهند و گاهی در پنهان جان فردی را می‌ستانند.
در بیضا با بنا گوشش معارض می‌شود
چون سررشک من ز عین بحر غلطان می‌برد
هوش مصنوعی: در جایی که می‌گوید، کناره‌ی دریا و یا مکان دیگری، شخصی با صدایی زیبا و دلنشین به رقابت با او می‌پردازد. این در حالی است که او نیز مانند قطره‌ای از دریا که به حرکت درآمده، به شدت تحت تأثیر این صدا قرار می‌گیرد و به سمت آن جلب می‌شود.
تابش مهر رخت جان جهانی را بسوخت
دل پناه از زلف تو باطل یزدان می‌برد
هوش مصنوعی: نور چهره تو به قدری دل‌انگیز است که جان جهانی را می‌سوزاند و دل‌خوشی من به زلف تو بی‌فایده است و می‌تواند نیکی‌های خدا را تحت‌الشعاع قرار دهد.
پادشاه بحر و بر دارای دین، سلطان اویس
آنکه او دست از همه شاهان به احسان می‌برد
هوش مصنوعی: این بیت به وصف شخصیتی بزرگوار و نیکوکار اشاره دارد که در میان دیگر پادشاهان و فرمانروایان، ویژگی‌هایی خاص به او اختصاص دارد. او هم در دریا و هم در زمین سلطنت دارد و به دلیل دین و رفتارش، مورد احترام است. او مردی است که به دیگران کمک می‌کند و دست‌شان را می‌گیرد، برتری او در احسان و نیکوکاری به همه شاهان نشان داده می‌شود.
آنکه بستان می‌کند تیغ خلاف اندر غلاف
گر صبا منشور فرمانش به بستان می‌برد
هوش مصنوعی: کسی که در دنیای پرچالش، نقشه‌ای برای فرار از مشکلات دارد، مثل این است که اگر نسیمی از جانب محبت بیفتد، راهی برای پیشبرد اهدافش می‌یابد.
نیست بی‌پروانه مستوفی دیوان او
فی المثل گر یک ورق باد از گلستان می‌برد
هوش مصنوعی: هیچ چیز او را از کارش دور نمی‌کند، حتی اگر بادی یک ورق از گلستان را به همراه ببرد.
رای عالی رایتش بی‌خواهش «هب‌لی» اگر
التفاتی می‌کند ملک سلیمان می‌برد
هوش مصنوعی: اگر خواسته‌ای نباشد، عقل برتر و حکمتش، مثل پرچم برافراشته می‌شود. اگر توجهی شود، به مانند ملک سلیمان، به شگفتی‌ها و نعمت‌ها دست پیدا می‌کند.
بلکه روی ماه رایت گربه گردون می‌کند
چاره تسخیر اقلیم خراسان می‌برد
هوش مصنوعی: به جای این که صورت زیبا و دلربای جهان را تماشا کند، با هوش و تدبیر خود به دنبال راهی برای فتح و تسلط بر سرزمین خراسان می‌گردد.
بحر و کان را نیست خون در چشم و آب اندر جگر
بس که جودش دخل بحر و حاصل کان می‌برد
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان بزرگی و سخاوت خداوند می‌پردازد. او می‌گوید که دریا و کوه‌ها هم نمی‌توانند با سخاوت الهی مقایسه شوند. خداوند به قدری بخشنده است که حتی در وجود دریا خون وجود ندارد و آب در دل آن‌هاست. این نشان‌دهنده‌ی این است که نعمت‌ها و خیرات الهی از عمق دریاها و کوه‌ها بیشتر است و ایشان همواره برکت و رزق را به انسان‌ها می‌رساند.
گوییا اصلا ندارد ابر تر دامن حیا
کو به عهدش دست خواهش سوی عمان می‌برد
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که ابر حیا اصلاً دامنش را ندارد و در این وضعیت، دست خواهش به سمت عمان می‌رود.
در زمانش بره بر دعوی خون مادران
گرگ را بگرفته گردن پیش چوپان می‌برد
هوش مصنوعی: در زمان‌های قدیم، بچه‌گوسفندها که بر سر ادعای انتقام خون مادرانشان به دنبال گرگ‌ها می‌رفتند، گردن گرگ‌ها را گرفته و به نزد چوپان می‌بردند.
چون به میدان می‌رود بر خنگ چوگانی سوار
گوی خورشید از بر گردون به چوگان می‌برد
هوش مصنوعی: وقتی به میدان می‌رود، بر اسب خنگ سوار می‌شود و گوی خورشید را از دور برمی‌دارد.
می‌کند پرتاب تیغ از دست و می‌تاد عنان
روز کین‌گر حمله بر خورشید تابان می‌برد
هوش مصنوعی: او شمشیرش را به سوی دشمن پرتاب می‌کند و در روز جنگ، وقتی که بر خورشید تابان حمله می‌شود، فرمان را به جلو می‌برد.
هر که او بر درگه سلطان نمی‌بندد کمر
دور چرخش بسته بر درگاه سلطان می برد
هوش مصنوعی: هر کسی که به پیشگاه پادشاه یا مقام بالا احترام نگذارد و در نمی‌زند، در واقع دامان خود را به گرداب مشکلات و سختی‌ها می‌سپارد و از نعمت‌های آن مقام دور می‌شود.
وانکه گردن می‌کشد روزی ز طوق بندگیش
روزگارش بند بر گردن به زندان می‌برد
هوش مصنوعی: کسی که در برابر فرمان‌ها و محدودیت‌های زندگی سرکشی کند، در نهایت، روزی به مشکل برمی‌خورد و به دام گرفتاری‌ها می‌افتد.
با وجود دستبرد شاه روز و نام و ننگ
شرم باد آن را که نام پوردستان می‌برد
هوش مصنوعی: با وجود اینکه شاه روز قدرت و اعتبار را می‌گیرد، شرم بر کسی باد که نام پوردستان را بر زبان می‌آورد.
حلقه امر تو را در گوش، قیصر می کشد
مسند جاه تو را در دوش خاقان می برد
هوش مصنوعی: اراده و فرمان تو را در گوش کسی می‌گذارند که به مانند قیصر است، در حالی که مقام و افتخار تو را بر دوش کسی دیگر به دوش می‌کشد که شبیه خاقان است.
تا نگردد شمع روز از باد تیغت منطفی
روز کین چتر تو را در زیر دامان می‌برد
هوش مصنوعی: تا زمانی که شمع روز به وسیله‌ی باد تیغ تو خاموش نشود، روز انتقام چتر تو را در زیر دامنش می‌برد.
آسمان می‌خواهد از اسب تو نعلی بهر تاج
غالبا آن تاج را از بهر کیوان می برد
هوش مصنوعی: آسمان می‌خواهد نعل اسبی را که تو بر آن سوار هستی، برای تاجی خاص. معمولاً آن تاج از آن کیوان است و به او تعلق دارد.
کیست هندویی که سازد نعل اسب تاج سر
ظاهرا اسب تو در پا از پی آن می‌برد
هوش مصنوعی: کیست که می‌تواند نعل اسبی بسازد که بر سر تاج باشد، اما به نظر می‌رسد اسب تو برای رسیدن به آن، پا در پی‌اش گذاشته است؟
مدت نه ماه نزدیک است شاها تا رهی
دور از آن حضرت جفا و جور دوران می‌برد
هوش مصنوعی: مدت نه ماه نزدیک می‌شود ای شاه، تا زمانی که دور از آن حضرت به سختی و ظلم روزگار را می‌گذرانم.
خاطر یوسف سقایم کو عزیز حضرتست
درچه کنعان غریب از جور اخوان می‌برد
هوش مصنوعی: یاد یوسف، ساقی من، که در حضورت عزیز است، در سرزمین کنعان به دور از ناراحتی‌های برادرانش می‌گریزد.
آنچه سلمان برده است از اهل دین اندر عراق
کافرم در چین گر از کافر مسلمان می‌برد
هوش مصنوعی: سلمان از مردم دین در عراق چیزهایی آورده است که برای من در چین کفر محسوب می‌شود، حتی اگر آن چیز از یک مسلمان باشد.
گر نمی‌گردد مرا جود وجودت دستگیر
بی‌گمان این نوبتم سیلاب طوفان می‌برد
هوش مصنوعی: اگر وجود تو به کمکم نیاید، بدون شک نوبت من خواهد بود که مانند یک طوفان و سیلاب swept away کنم.
هر سحر تا می‌نماید آسمان دنادن صبح
خال مشکین از رخ گیتی به دندان می‌برد
هوش مصنوعی: هر صبح که آسمان روشن می‌شود، صبحی با رنگ‌های زیبا و شگفت‌انگیز از طریق چهره‌ی زمین به نمایش درمی‌آید.
چرخ زرین خال بادت از بن دندان غلام
تا که فرمان تو را پیوسته فرمان می‌برد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که خوشی و شادی زندگی همچون یک چرخ زرین است که از دندان غلام می‌تابد. در واقع، شادی و خوشحالی همواره تحت تأثیر اراده و خواست تو قرار دارد و باید از آن پیروی کند.

حاشیه ها

1396/05/27 09:07
zamas

سلام، این بیت بنظرتون مشکل نداره؟
می‌فرستم جان به دست باد پیشش گرچه
ناتوان افتاده‌ است، افتان و خیزان می‌برد
نباید به انتهای مصرع اول "او" اضافه بشه؟
می‌فرستم جان به دست باد پیشش گرچه او
ناتوان افتاده‌ است، افتان و خیزان می‌برد

1398/10/24 20:12

می کند پرتاب تیغ از دست و می تابد عنان-----
درست است