گنجور

شمارهٔ ۳۰ - در مدح سلطان اویس

در درج عقیق لبت نقد جان نهاد
جنسی عزیز یافت، به جایی نهان نهاد
قفلی ز لعل بر در آن درج زد لبت
خالی ز عنبر آمد و مهری بر آن نهاد
باریکتر از مو کمرت را دقیقه‌ای
ناگاه در دل آمد نامش میان نهاد
شیرینتر از شکر به سخن در لطیفه‌ای
رویت نمود لعل تو نامش دهان نهاد
از قامتت خیال مثالی نمود باز
در کسوت لطیف دل آن را روان نهاد
تا کی چو شمع سوخته را می‌کشم به دم؟
کو با تو در میان سرو جان رایگان نهاد
ای دل مجوی سود ز سودای او که عشق
بنیاد این معامله را بر زیان نهاد
ایزد هوای خاک در دوست پیش از آن
در جان من نهاد که در خاک جان نهاد
جانم حیاتی از نظر دوست وام کرد
دل پیش تیر غمزه به رسم نشان نهاد
نرگس چو کرد سنبل او شانه مو به مو
آورد و جمع بر طرف ارغوان نهاد
خطی به روی کار برآورد عاقبت
سرگشته زلف همگی بر کران نهاد
رویش نشان غالیه دارد مگر که روی
بر خاک پای پادشه کامران نهاد
سلطان اویس داور دین کز کمال عدل
در سلطنت قواعد نوشین روان نهاد
از کیسه فواضل انعام عام اوست
هر گوهر نفیس که کان در دکان نهاد
عمری عنان توسن ایام چرخ داشت
چون پیر گشت در کف این نوجوان نهاد
در عهد او به غیر ترازوی بارکش
ایام برکه بود که بار گران نهاد
تا دید کهکشان بطریق رهش فلک
بس چشمها که بر طرف کهکشان نهاد
نصرت که مرغ بیضه پولاد تیغ اوست
بر شاخسار رایت او آشیان نهاد
چون سد آهنین حسامش کشیده دید
چرخش لقب سکندر گیتی ستان نهاد
چون دست درفشان جوادش گشاده یافت
او را زمانه موسی دریا بنان نهاد
ای وارث نگین سلیمان کز اعتقاد
سر بر خط مطاوعتت انس و جان نهاد
شبدیز خسروی زمه نو رکاب یافت
تا شهسوار قدر تو پا در میان نهاد
قدر تو با سماک سنان در سنان فکند
صیت تو با شمال عنان در عنان نهاد
بنای روزگار که این خشت زرنگار
بر طاق چارمین بلند آسمان نهاد
چون اوج بارگاه جلال تو را بدید
بر کند مهر ازو و برین آستان نهاد
در کام طفل خصم تو چون دایه شیر کرد
گردون لعاب عقربیش در لبان نهاد
از پشت دشمن تو نیامد برون یکی
غیر از سنان که گوهریش می‌توان نهاد
ذات تو گشت واسطه عقد گوهری
کاثار لطف در صدف کن فکان نهاد
در قبضه تصرف تو تیغ آسمان
تنها نه کار و بار زمین و زمان نهاد
ایزد مدار نه فلک و آسیای چرخ
بر آب این بلارک آتش فشان نهاد
هر بره را که گرگ بدو رانت باز یافت
در دم گرفت و برد و به پیش شبان نهاد
از حرف ملک و دین خرد انگشت بر گرفت
در روزگار امر تو بر دیدگان نهاد
در خاک درگه تو که با مشک همدمست
طبع زمانه خاصیت زعفران نهاد
در روز همت تو از افلاس محضری
بنوشت چرخ سفله و در دست کان نهاد
هر حرب را که مرکب تو یک دو پی سپرد
صد ساله بهر قوت همای استخوان نهاد
بنمود خنجر تو دران عرصه هفت خوان
بس کاسه های سر که بر آن هفت خوان نهاد
قدرت مکن و پایه خود چون قیاس کرد
دست جلال و مرتبه بر لامکان نهاد
بی دست مسند تو مزلزل نهاده بود
اوضاع تخت بخت تو دستی بران نهاد
از خاورت همیشه بگردون زر آوردند
جز رایت این خراج که بر خاوران نهاد
شاها من آن کسم که خرد در سخن مرا
شیر صفت فصاحت و ببر بیان نهاد
بس در آبدار که طبعم به دولتت
در آستین و دامن آخر زمان نهاد
آن نظمها به مدح تو کردم که عقل ازان
هر نکته در مقابله یک جهان نهاد
در دور دولت تو که با دور آسمان
هر وضع را که گفت چنان آن چنان نهاد
اوضاع مملکت همه نیکو نهاده است
جز وضع من که بهتر ازین می‌توان نهاد
ایطا درین قصیده فتادست و این طریق
رسمی است بس قدیم نگویی فلان نهاد
تا می‌کشد سریر زر آفتاب صبح
بس روزگار پیل سپیدمان نهاد
بادا مطیع هندوی پیل تو صبح کو
سر در سواد لشکر هندوستان نهاد
جاوید حکمراغن که بنام تو در ازل
ایزد اساس سلطنت جاودان نهاد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در درج عقیق لبت نقد جان نهاد
جنسی عزیز یافت، به جایی نهان نهاد
هوش مصنوعی: در لبه‌های عقیق مانند لب‌هایت، جان خود را به قیمت گزافی گذاشتم و این سرمایه‌ی ارزشمند را در جایی پنهان کردم.
قفلی ز لعل بر در آن درج زد لبت
خالی ز عنبر آمد و مهری بر آن نهاد
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از زیبایی و جذابیت شخصی است که لبهایش به قدری شاداب و دل‌انگیز هستند که مانند یک قفل زیبا بر درب عشق قرار گرفته‌اند. بوی خوش و دلپذیر او که شبیه به عطر عنبر است، به طور خاصی خوشایند و خاص است و مهر و محبت را به آن‌ها اضافه کرده است. این تصویر به خوبی نشان‌دهنده جذابیت و عمق احساسات در عشق و زیبایی است.
باریکتر از مو کمرت را دقیقه‌ای
ناگاه در دل آمد نامش میان نهاد
هوش مصنوعی: ناگهان به یادم آمد که نامت را مانند رشته‌ای نازک به دور کمرم می‌پیچم.
شیرینتر از شکر به سخن در لطیفه‌ای
رویت نمود لعل تو نامش دهان نهاد
هوش مصنوعی: زیبایی گفتارت از شکر نیز شیرین‌تر است و لب‌های تو مانند لعل، لطیفه‌ای را به تصویر می‌کشند.
از قامتت خیال مثالی نمود باز
در کسوت لطیف دل آن را روان نهاد
هوش مصنوعی: از اندام تو تصویری زیبا به وجود آمده و در پوشش نازک دل، آن تصویر به آرامی به قلبم منتقل شده است.
تا کی چو شمع سوخته را می‌کشم به دم؟
کو با تو در میان سرو جان رایگان نهاد
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم به این روش زندگی کنم که همچون شمعی که خاموش شده، تنها به نفس کشیدن ادامه دهم؟ کجاست آن لحظه که با تو در میانهٔ جوانی و حیات بی‌دغدغه، روح و جانم را تقدیم کنم؟
ای دل مجوی سود ز سودای او که عشق
بنیاد این معامله را بر زیان نهاد
هوش مصنوعی: ای دل، دنبال نفعی از عشق او نباش، زیرا عشق بر اساس زیان و فراق بنا شده است.
ایزد هوای خاک در دوست پیش از آن
در جان من نهاد که در خاک جان نهاد
هوش مصنوعی: خداوند عشق به دوستان را در وجود من نهاد، پیش از آنکه روح را در بدن قرار دهد.
جانم حیاتی از نظر دوست وام کرد
دل پیش تیر غمزه به رسم نشان نهاد
هوش مصنوعی: جانم به خاطر نگاه دوست زندگی می‌کند و قلبم را به نشانه عشق، زیر تیرهای دردناک غمزه‌اش گذاشته‌ام.
نرگس چو کرد سنبل او شانه مو به مو
آورد و جمع بر طرف ارغوان نهاد
هوش مصنوعی: نرگس وقتی سنبل را به کنار موهایش مرتب کرد، دسته‌ای از آن‌ها را به سمت گل‌های ارغوانی گذاشت.
خطی به روی کار برآورد عاقبت
سرگشته زلف همگی بر کران نهاد
هوش مصنوعی: یک خط زیبا به طور ناگهانی ظاهر شد و در پایان، همه ی پیچیدگی‌های زلف را بر لبه‌ی خود گذاشت.
رویش نشان غالیه دارد مگر که روی
بر خاک پای پادشه کامران نهاد
هوش مصنوعی: ظاهر او مانند عطری خوشبو است، مگر اینکه روی او به خاک پای پادشاهی خوشبخت افتاده باشد.
سلطان اویس داور دین کز کمال عدل
در سلطنت قواعد نوشین روان نهاد
هوش مصنوعی: سلطان اویس، حاکم و قاضی دین، به خاطر عدالت کاملش، اصول نوین و متینی را در حاکمیت خود برقرار کرد.
از کیسه فواضل انعام عام اوست
هر گوهر نفیس که کان در دکان نهاد
هوش مصنوعی: هر گوهری که در دکان گذاشته شده، از اموال و دارایی‌های اضافی اوست. یعنی هر چیز باارزشی که وجود دارد، از فضائل و مواهبی است که او به دیگران می‌بخشد.
عمری عنان توسن ایام چرخ داشت
چون پیر گشت در کف این نوجوان نهاد
هوش مصنوعی: زندگی همچون اسب تندرویی است که در ابتدا کنترل آن در دست من بود، اما اکنون که زمان می‌گذرد و پیر می‌شوم، این کنترل به دست جوانی دیگر سپرده شده است.
در عهد او به غیر ترازوی بارکش
ایام برکه بود که بار گران نهاد
هوش مصنوعی: در زمان او، تنها وسیله‌ای که می‌توانست بار سنگین ایام را بسنجد، ترازوی بارکش بود و در غیر این صورت، زندگی مانند برکه‌ای آرام به نظر می‌رسید که بار سنگینی را بر دوش خود دارد.
تا دید کهکشان بطریق رهش فلک
بس چشمها که بر طرف کهکشان نهاد
هوش مصنوعی: وقتی که کهکشان را دید، آسمان به سمت او رفت و چندین چشم به سوی کهکشان خیره شدند.
نصرت که مرغ بیضه پولاد تیغ اوست
بر شاخسار رایت او آشیان نهاد
هوش مصنوعی: نصرت مانند مرغی است که در لانه‌ی خود بر روی درختی نشسته و این درخت به شدت محکم و مقاوم است.
چون سد آهنین حسامش کشیده دید
چرخش لقب سکندر گیتی ستان نهاد
هوش مصنوعی: وقتی حسام دید که همچون سدی آهنین از خود دفاع می‌کند، لقب سکندر را که به معنای فتح و پیروزی در جهان است، بر خود گذاشت.
چون دست درفشان جوادش گشاده یافت
او را زمانه موسی دریا بنان نهاد
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا برای جواد (شخصیتی با فضائل و توانمندی‌های خاص) به ارمغان آورد، او را چون موسی که دریا را با دستش شکافت، پذیرایی کرد.
ای وارث نگین سلیمان کز اعتقاد
سر بر خط مطاوعتت انس و جان نهاد
هوش مصنوعی: ای کسی که وارث انگشتری سلیمان هستی، از آنجا که مردم به خاطر ایمان و اعتقادشان جان و دلشان را تسلیم فرمان تو کرده‌اند.
شبدیز خسروی زمه نو رکاب یافت
تا شهسوار قدر تو پا در میان نهاد
هوش مصنوعی: یک اسب شبدیز سلطنتی به تازگی زیر پای شاهسواری با بزرگی و منزلت تو قرار گرفت.
قدر تو با سماک سنان در سنان فکند
صیت تو با شمال عنان در عنان نهاد
هوش مصنوعی: قدر و ارزش تو به اندازه‌ای است که مانند ستاره سماک سنان در دل آسمان درخشش دارد و نام تو مانند زین در دست راست اسب، مورد توجه و زبان‌زد مردم قرار گرفته است.
بنای روزگار که این خشت زرنگار
بر طاق چارمین بلند آسمان نهاد
هوش مصنوعی: روزگار، این سنگ زینتی را بر بالاترین نقطه آسمان قرار داد.
چون اوج بارگاه جلال تو را بدید
بر کند مهر ازو و برین آستان نهاد
هوش مصنوعی: وقتی که او زیبایی و شکوه تو را مشاهده کرد، عشق و محبتش را از خود جدا کرد و در این درگاه تو به سجده افتاد.
در کام طفل خصم تو چون دایه شیر کرد
گردون لعاب عقربیش در لبان نهاد
هوش مصنوعی: در کام کودک دشمن تو، گویی که پرستار، شیر را آماده کرده است. اما آسمان به نوعی تلخی و آسیب، زهر عقرب را در لبان او قرار داده است.
از پشت دشمن تو نیامد برون یکی
غیر از سنان که گوهریش می‌توان نهاد
هوش مصنوعی: تنها شخصی که از پشت دشمن بیرون آمد، سنان بود که ارزش و جایگاهی همچون گوهر دارد.
ذات تو گشت واسطه عقد گوهری
کاثار لطف در صدف کن فکان نهاد
هوش مصنوعی: ذات تو سبب شده که عقدی گوهری به وجود آید که لطف و کرم در آن نهفته است، مانند در صدفی که گوهری را درون خود می‌پروراند و شکل می‌دهد.
در قبضه تصرف تو تیغ آسمان
تنها نه کار و بار زمین و زمان نهاد
هوش مصنوعی: در کنترل و تسلط تو، فقط شمشیر آسمان وجود ندارد بلکه امور و حوادث زمین و زمان نیز در دست تو قرار دارد.
ایزد مدار نه فلک و آسیای چرخ
بر آب این بلارک آتش فشان نهاد
هوش مصنوعی: خداوند را در نظر بگیر نه آسمان و چرخ زمان، زیرا این بلای آتشین به دست او قرار داده شده است.
هر بره را که گرگ بدو رانت باز یافت
در دم گرفت و برد و به پیش شبان نهاد
هوش مصنوعی: هر بره‌ای را که گرگ شکار کرده، در لحظه‌ای می‌گیرد و می‌برد و جلو چوپان می‌آورد.
از حرف ملک و دین خرد انگشت بر گرفت
در روزگار امر تو بر دیدگان نهاد
هوش مصنوعی: در دوران حاکمیت تو، عقل و اندیشه از سخن ملوک و دین فاصله گرفت و بر چشم‌ها قرار گرفت.
در خاک درگه تو که با مشک همدمست
طبع زمانه خاصیت زعفران نهاد
هوش مصنوعی: در سرزمین تو که بوی خوش مشک به مشام می‌رسد، حال و هوای زمانه هم مانند زعفران خاص و برجسته است.
در روز همت تو از افلاس محضری
بنوشت چرخ سفله و در دست کان نهاد
هوش مصنوعی: در روزی که تو اراده کردی، تقدیر بی‌چاره‌ای نوشت و آن را در دستان تو قرار داد.
هر حرب را که مرکب تو یک دو پی سپرد
صد ساله بهر قوت همای استخوان نهاد
هوش مصنوعی: هر جنگی را که تو با دقت و توانایی خود شروع کنی، سال‌ها به خاطر قدرت و استقامتت به یاد خواهد ماند.
بنمود خنجر تو دران عرصه هفت خوان
بس کاسه های سر که بر آن هفت خوان نهاد
هوش مصنوعی: خنجر تو در میدان هفت خوان نمایان شد و به تعداد هفت کاسه سرکه در آنجا گذاشته شد.
قدرت مکن و پایه خود چون قیاس کرد
دست جلال و مرتبه بر لامکان نهاد
هوش مصنوعی: قدرت خود را دست کم نگیر و خود را با دیگران مقایسه نکن؛ چرا که عظمت و رتبه‌ای که به تو داده شده، فراتر از تمام مرزها و محدودیت‌هاست.
بی دست مسند تو مزلزل نهاده بود
اوضاع تخت بخت تو دستی بران نهاد
هوش مصنوعی: بدون حمایت تو، وضعیت زندگی‌ات ناپایدار شده بود و او با یک اقدام، بر بخت و زندگی‌ات تأثیر گذاشت.
از خاورت همیشه بگردون زر آوردند
جز رایت این خراج که بر خاوران نهاد
هوش مصنوعی: از شرق همیشه طلا و ثروت به دور دست‌ها آورده‌اند، به جز این مالیاتی که بر سرزمین‌های شرقی گذاشته شده است.
شاها من آن کسم که خرد در سخن مرا
شیر صفت فصاحت و ببر بیان نهاد
هوش مصنوعی: من شخصیتی هستم که اندیشه‌ام در کلامم به قوتی همچون شیر و به شجاعت ببر نمایان می‌شود.
بس در آبدار که طبعم به دولتت
در آستین و دامن آخر زمان نهاد
هوش مصنوعی: بسیار به آب و عاطفه اشاره دارم که سرنوشت تو در دستان و پای من قرار دارد و در نهایت زمان را تعیین می‌کند.
آن نظمها به مدح تو کردم که عقل ازان
هر نکته در مقابله یک جهان نهاد
هوش مصنوعی: من اشعار زیبایی را در ستایش تو نوشتم که عقل انسان در برابر هر یک از آن نکات، جهانی ارزش قائل است.
در دور دولت تو که با دور آسمان
هر وضع را که گفت چنان آن چنان نهاد
هوش مصنوعی: زمانی که تو در اوج قدرت و موفقیت بودی، هر چیزی را که می‌خواستی بیان کنی، به شکل مناسب و مطلوبی بیان می‌کردی و نظم خاصی به آن می‌دادی.
اوضاع مملکت همه نیکو نهاده است
جز وضع من که بهتر ازین می‌توان نهاد
هوش مصنوعی: وضعیت کلی کشور خوب است، اما وضعیت من به قدری بد است که نمی‌توان به راحتی آن را بهتر کرد.
ایطا درین قصیده فتادست و این طریق
رسمی است بس قدیم نگویی فلان نهاد
هوش مصنوعی: در این شعر اشاره شده است که در این قصیده به موضوعی پرداخته شده و این موضع و شیوه بیان، سنتی و قدیمی است و نمی‌توان به سادگی گفت که شخص خاصی آن را بیان کرده است.
تا می‌کشد سریر زر آفتاب صبح
بس روزگار پیل سپیدمان نهاد
هوش مصنوعی: تا زمانی که خورشید صبح بر تخت زرین خود می‌درخشد، روزگار ما همچون فیل سفید ادامه دارد.
بادا مطیع هندوی پیل تو صبح کو
سر در سواد لشکر هندوستان نهاد
هوش مصنوعی: باد صبحی که در دشت لشکر هند وزید، همچون فیل تو، فرمانبردار و مطیع خواهد بود.
جاوید حکمراغن که بنام تو در ازل
ایزد اساس سلطنت جاودان نهاد
هوش مصنوعی: جاوید، ای که در آغاز آفرینش به نام تو بنیاد سلطنت جاودان گذاشته شده است.

حاشیه ها

1398/10/24 19:12

جاوید حکمران که بنام تو در ازل---
درست است