گنجور

شمارهٔ ۲۹ - در مدح سلطان اویس

دولت سلطان اویس، عرصه دوران گرفت
ماه سر سنجقش، سر حد کیوان گرفت
هر چه ز اطراف بحر، وآنچه زاکناف بر
داشت به تیغ آفتاب، سایه یزدان گرفت
ماهچه رایتش، سر به فلک برفراشت
شاه به ماهی ز روم، تا در کرمان گرف
از طرفی دولتش، دفتر دیوان نوشت
وز جهتی لشگرش، ملک سلیمان گرفت
گرد سپاهش که هست سرمه اهل نظر
رفت و ز پنجاه میل، ملک سپاهان گرفت
ساحت قدرش ز قدر، مهر به مژگان برفت
دامن قدرش ز عجز، چرخ به دندان گرفت
ای که چو خورشید چرخ از پی آرام خلق
شیب و فراز جهان، عزم تو یکسان گرفت
از چمن مملکت، بر که خورد؟ آنکه او
با دم او تیغ را، باد گلستان گرفت
حکم تو خواهد گرفت از همه عالم خراج
دایره ابتدا از خط ایران گرفت
فتح نه امروز کرد، پیروی موکبت
با تو ز عهد ازل، آمد و پیمان گرفت
مملکتی را که داشت، خصم به دستان بدست
رستم حشمت فشرده پای و بیابان گرفت
خصم تو ماری است کو جست به صحرا چو موش
مور حسامت چنین، مار فراوان گرفت
دولت توست آنکه کس هیچ نیارد ازو
لیک بدست کسان، ارقم و ثعیان گرفت
از فرح فتح پارس، مطرب عشاق دوش
این غزل نو نواخت، راه سپاهان گرفت
گرد گل عارضش تا خط ریحان گرفت
حسن رخش خرده‌ها بر گل بستان گرفت
زلف زره پوش آن زنگی گلگون سوار
لشگری از چین کشید، مملکت جان گرفت
خط عذارش نگر، هان که به دور قمر
کفر برآورد سر، خطه ایمان گرفت
رایحه سنبلش، نافه تاتار یافت
چاشنی شکرین، چشمه حیوان گرفت
دیده ندارد در آن عارض زبیا نظر
نیست کسی را برآن، زلف پریشان گرفت
داوری از دیده دل، پیش غمت برده بود
دید غمت روی دل، جانب دل زان گرفت
خال تو جان مرا در چه سیمین زنخ
کرد به عنبر سر چاه زنخدان گرفت
چند پی از دست تو بر سر ره چون غبار
خاستم و خواستم دامن سلطان گرفت
خان سکندر سریر، آنکه کمین هندویش
باج ز قیصر ستد، ساو ز خاقان گرفت
بس که به امید بار بر در او آفتاب
سر زد و بر خویشتن، منت در بان گرفت
باز در ایام او، طعمه گنجشک داد
گرگ به دوران او، سیرت چوپان گرفت
دور حوادث گذشت، کاول دورش صبا
حادثه چرخ را، آخر دوران گرفت
ماه به دورش سپر دارد و خورشید تیغ
لاجرم افلاک را، هست بر ایشان گرفت
ای ز نوال کفت، قطره‌ای و ذره‌ای
آنچه ز فیض کفت، یم ستد و کان گرفت
سایه چتر تو گشت، عین جهان را سواد
آنکه درو آفتاب، صورت انسان گرفت
بود به چندین وجوه، بیش ز دخل جهان
خرج عطای تو را، چرخ چو میزان گرفت
شاهسواری که چون راند به میدان ملک
گوی فلک را به حکم، در خم چوگان گرفت
چشم بدان از رخش دور که سعد فلک
فال سعادت بدان، طلعت رخشان گرفت
چونه ز گریبان چرخ قد تو بر کرد سر
قرطه خورشید را، گوی گریبان گرفت
قدر تو پنجه درج از سر جوزا گذشت
صیت تو صد ساله راه زان سوی امکان گرفت
یافت ز انصاف تو گلبن عمر آن بری
کز دم روح‌القدس، دختر عمران گرفت
معجز اقبال شاه، بود که بعد از سه سال
نسخه این سر غیب، خاطر سلمان گرفت
تا که بود آفتاب تهمتن نیمروز
آنکه نخست از جهان، حد خراسان گرفت
رایت فتح و ظفر، راید خیل تو باد
آنکه به یک حمله پارس تا به خراسان گرفت

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دولت سلطان اویس، عرصه دوران گرفت
ماه سر سنجقش، سر حد کیوان گرفت
هوش مصنوعی: دولت و قدرت سلطان اویس، بر تمام زمان‌ها تسلط پیدا کرد و درخشش چهره‌اش مانند ماهی در بالای پرچم، به اندازه کیوان (زحل) شد.
هر چه ز اطراف بحر، وآنچه زاکناف بر
داشت به تیغ آفتاب، سایه یزدان گرفت
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دور و کنار دریا جمع‌آوری شده و زیر نور آفتاب قرار گرفته، به سایه خداوند پناه می‌برد.
ماهچه رایتش، سر به فلک برفراشت
شاه به ماهی ز روم، تا در کرمان گرف
هوش مصنوعی: ماه همچون پرچمی به آسمان بلند شده است و شاه، که از روم آمده، به سوی کرمان می‌رود تا ماهی را بگیرد.
از طرفی دولتش، دفتر دیوان نوشت
وز جهتی لشگرش، ملک سلیمان گرفت
هوش مصنوعی: از یک سو، حاکمیت او نامه‌ای به دیوان (دولت) نوشت و از سوی دیگر، سپاهش سرزمین سلیمان را تصرف کرد.
گرد سپاهش که هست سرمه اهل نظر
رفت و ز پنجاه میل، ملک سپاهان گرفت
هوش مصنوعی: گرد سپاه او که مانند سرمه برای اهل بینایی است، دور شد و از پنجاه میل، سرزمین سپاهان را تصرف کرد.
ساحت قدرش ز قدر، مهر به مژگان برفت
دامن قدرش ز عجز، چرخ به دندان گرفت
هوش مصنوعی: مقام و ارزش او از خیلی بالاتر است و زیبایی و محبتش چنان است که مهر و محبت در چشم‌هایمان نمایان می‌شود. همچنین، او چنان عظمتی دارد که حتی چرخ‌فلک هم به دندان گرفتنی تلاش می‌کند تا به او نزدیک شود.
ای که چو خورشید چرخ از پی آرام خلق
شیب و فراز جهان، عزم تو یکسان گرفت
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند خورشید بر آسمان، به خاطر آسایش مردم، نوسانات دنیا را می‌پذیری و در سفر خود به آرامش و ثبات دست یافته‌ای.
از چمن مملکت، بر که خورد؟ آنکه او
با دم او تیغ را، باد گلستان گرفت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در دنیای زیبایی‌ها، کسی که با لطافت و ظرافت رفتار می‌کند و از عشق و محبت بهره‌مند است، می‌تواند بر جایگاه و قدرت تأثیر بگذارد. او با وجود ظرافتش می‌تواند اثرات عمیقی بر دیگران بگذارد و زیبایی‌های طبیعی را تحت تأثیر قرار دهد.
حکم تو خواهد گرفت از همه عالم خراج
دایره ابتدا از خط ایران گرفت
هوش مصنوعی: فرمان تو از تمام جهان گ taxes خواهد گرفت و دایره آغاز از مرزهای ایران شروع شده است.
فتح نه امروز کرد، پیروی موکبت
با تو ز عهد ازل، آمد و پیمان گرفت
هوش مصنوعی: امروز پیروزی به دست نیامد، بلکه از آغاز خلقت، همراهی و پیروی تو ادامه داشته و با تو پیمانی منعقد شده است.
مملکتی را که داشت، خصم به دستان بدست
رستم حشمت فشرده پای و بیابان گرفت
هوش مصنوعی: کشور و سرزمین را که رستم با شجاعت و قدرت خود محافظت می‌کرد، دشمنان به دست آوردند و آن را تحت کنترل خود گرفتند.
خصم تو ماری است کو جست به صحرا چو موش
مور حسامت چنین، مار فراوان گرفت
هوش مصنوعی: دشمن تو همچون ماری است که به صحرا فرار می‌کند و مانند موشی، از خطرات دوری می‌جوید. در این میان، حسادت تو به او، همچون موری است که به شدت به اوج می‌رسد و او را به تنگنا می‌اندازد.
دولت توست آنکه کس هیچ نیارد ازو
لیک بدست کسان، ارقم و ثعیان گرفت
هوش مصنوعی: خوشبختی و اعتبار تو به حدی است که هیچ‌کس توانایی ندارد از آن بهره‌برداری کند، اما در عوض، دیگران از راه‌های مختلف به دنبال به دست آوردن شرایط و فضایل تو هستند.
از فرح فتح پارس، مطرب عشاق دوش
این غزل نو نواخت، راه سپاهان گرفت
هوش مصنوعی: پس از شادی و پیروزی در فتح پارس، ساززن محبوبان دیشب این غزل تازه‌ای را نواخت و به سوی سپاهان رفت.
گرد گل عارضش تا خط ریحان گرفت
حسن رخش خرده‌ها بر گل بستان گرفت
هوش مصنوعی: گرد گل روی او به سایه خطی از ریحان تبدیل شد و زیبایی چهره‌اش به شکوفه‌های گلستان جلوه‌ای خاص بخشید.
زلف زره پوش آن زنگی گلگون سوار
لشگری از چین کشید، مملکت جان گرفت
هوش مصنوعی: زلف‌های زیبای آن سوار سیاه‌پوست که لباس زره‌ای بر تن دارد، همچون لشکری از چین، جلوه‌ای به وجود آورد که جان و روح را زنده کرد.
خط عذارش نگر، هان که به دور قمر
کفر برآورد سر، خطه ایمان گرفت
هوش مصنوعی: به خطوط عذابی که دارد نگاه کن، ای کسی که به دور ماه، کفر را سر بلند کرده است، سرزمین ایمان را به دست آورده است.
رایحه سنبلش، نافه تاتار یافت
چاشنی شکرین، چشمه حیوان گرفت
هوش مصنوعی: عطر سنبل او، همچون بویی دلنشین و جذاب در فضا پخش شده است. شیرینی خاصی که دارد، روح و جان را به زندگی و نشاط می‌آورد.
دیده ندارد در آن عارض زبیا نظر
نیست کسی را برآن، زلف پریشان گرفت
هوش مصنوعی: در چهره زیبای او هیچ کس نمی‌تواند نگاهی کند، زیرا زلف‌های پریشان او همه‌چیز را گرفته است.
داوری از دیده دل، پیش غمت برده بود
دید غمت روی دل، جانب دل زان گرفت
هوش مصنوعی: دل به غم تو سخت ناراحت بود و از درد تو در رنج بود. حالا درد تو به جان دل رسیده و دل دیگر تاب این وضعیت را ندارد.
خال تو جان مرا در چه سیمین زنخ
کرد به عنبر سر چاه زنخدان گرفت
هوش مصنوعی: نقطه زیبای تو جانم را در چه موهای نازک و براق تو گرفتار کرده است، همچون عطر خوشی که از کنار چاه لب‌های تو به مشام می‌رسد.
چند پی از دست تو بر سر ره چون غبار
خاستم و خواستم دامن سلطان گرفت
هوش مصنوعی: چند بار در مسیر تو مانند غبار از دست رفتم و خواستم که دامن سلطان را بگیرم.
خان سکندر سریر، آنکه کمین هندویش
باج ز قیصر ستد، ساو ز خاقان گرفت
هوش مصنوعی: سکندر، فرمانروایی است که تخت و تاج او به قدری با شکوه است که هندی‌ها از قیصر باج می‌گیرند و او هم از خاقان امپراتوری دیگر چیزهایی دریافت می‌کند.
بس که به امید بار بر در او آفتاب
سر زد و بر خویشتن، منت در بان گرفت
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که شخصی به خاطر امیدی که به آمدن روزی خوب و روشن دارد، بارها و بارها به در آفتاب نگریسته و منتظر بوده است. این انتظار به قدری زیاد شده که خود به نوعی به زحمت و سختی افتاده است. در واقع، این فرد به خاطر امید به آینده، دچار رنج و مشقت شده است.
باز در ایام او، طعمه گنجشک داد
گرگ به دوران او، سیرت چوپان گرفت
هوش مصنوعی: در زمان او، گرگ مانند چوپانی رفتار می‌کرد که به گنجشک‌ها طعمه می‌داد. یعنی دوباره در آن دوران، گرگ‌ها به سیرت و رفتار متمدنانه‌ای تمایل پیدا کرده بودند.
دور حوادث گذشت، کاول دورش صبا
حادثه چرخ را، آخر دوران گرفت
هوش مصنوعی: حوادث و اتفاقات زیادی سپری شده است و اکنون که به پایان یک دوره رسیده‌ایم، چرخ زمان نیز به دورانی جدید حرکت کرده است.
ماه به دورش سپر دارد و خورشید تیغ
لاجرم افلاک را، هست بر ایشان گرفت
هوش مصنوعی: ماه در اطراف خود حفاظی دارد و خورشید مانند تیغی است که به واسطه آن، آسمان‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
ای ز نوال کفت، قطره‌ای و ذره‌ای
آنچه ز فیض کفت، یم ستد و کان گرفت
هوش مصنوعی: ای انسان، تو همچون قطره‌ای کوچک از نعمات الهی هستی، در حالی که دریای عظیم فیض و رحمت خداوند بسیار بزرگ و وسیع است.
سایه چتر تو گشت، عین جهان را سواد
آنکه درو آفتاب، صورت انسان گرفت
هوش مصنوعی: سایه چتر تو بر روی من افتاد و تمام جهان را تحت تأثیر قرار داد. این‌چنین که در این سایه، نور خورشید به شکل انسان درآمد.
بود به چندین وجوه، بیش ز دخل جهان
خرج عطای تو را، چرخ چو میزان گرفت
هوش مصنوعی: بر حسب جنبه‌های مختلف، مالی که برای دنیا خرج می‌شود، کمتر از بخشش توست، زمانی که تقدیر مثل ترازوی سنجش عمل کند.
شاهسواری که چون راند به میدان ملک
گوی فلک را به حکم، در خم چوگان گرفت
هوش مصنوعی: شاهسوار که وقتی به میدان جنگ می‌آید، براحتی با قدرت و مهارت خود، سرنوشت آسمان را به دستان خود می‌گیرد و کنترل می‌کند.
چشم بدان از رخش دور که سعد فلک
فال سعادت بدان، طلعت رخشان گرفت
هوش مصنوعی: به دور از چشمانش، چون ستاره روشنایی به او بخشیده است و به این ترتیب، بخت و خوش‌شانسی‌اش را رقم زده است.
چونه ز گریبان چرخ قد تو بر کرد سر
قرطه خورشید را، گوی گریبان گرفت
هوش مصنوعی: چرخ در اشاره به آسمان و ستاره‌ها، قد تو را بزرگتر از آنچه هست می‌نمایاند و گویی خورشید را هم به خاطر جلال و عظمت تو در چنگ گرفته است.
قدر تو پنجه درج از سر جوزا گذشت
صیت تو صد ساله راه زان سوی امکان گرفت
هوش مصنوعی: شما از ارزش و اهمیت بالایی برخوردارید، تا جایی که نام و آوازه‌تان پس از گذشت سال‌ها، هنوز در ذهن‌ها و عالم وجود باقی مانده است.
یافت ز انصاف تو گلبن عمر آن بری
کز دم روح‌القدس، دختر عمران گرفت
هوش مصنوعی: از انصاف تو، باغ زندگی به دست آمده است، که فرزندی از روح‌القدس، دختر عمران را به دنیا آورده است.
معجز اقبال شاه، بود که بعد از سه سال
نسخه این سر غیب، خاطر سلمان گرفت
هوش مصنوعی: به عنوان یک نشان از خوش‌اقبالی شاه، پس از سه سال، یک نسخه از این سرّ غیبی به دست سلمان رسید و او را بسیار خوشحال کرد.
تا که بود آفتاب تهمتن نیمروز
آنکه نخست از جهان، حد خراسان گرفت
هوش مصنوعی: تا زمانی که خورشید تهمتن در اوج آسمان است، او که نخستین بار مرزهای خراسان را مشخص کرد، زنده و پایدار خواهد بود.
رایت فتح و ظفر، راید خیل تو باد
آنکه به یک حمله پارس تا به خراسان گرفت
هوش مصنوعی: این بیت به پیامدهای پیروزی و کامیابی اشاره دارد؛ آنکه با یک حمله، سرزمین‌های وسیعی را به تصرف درآورده و نامش را به یادگار گذاشته است. به معنای آرزوی پیروزی و موفقیت برای گروهی است که در میدان نبرد حاضرند.

حاشیه ها

1398/10/24 19:12

شاه به ماهی ز روم ، تا در کرمان گرفت----
لیک بدست کسان ، ارقم و ثعبان گرفت----
درست است