گنجور

شمارهٔ ۱۷ - درموعظه و پند

سرای خانه گیتی که خانه دودراست
در دو اساس اقامت منه که رهگذر است
تو کدخدایی این خانه می‌کنی، غلطی
تو را مقام اقامت به خانه دگر است
مجال عمر تو چندانکه می‌شود کمتر
تو را امید فزون است و حرص بیشتر است
به اسمی و علمی از دو عالمی قانع
اگر چه خود تو برآنی که عالم این قدر است
شود درست عیارت ز آتش فردا
اگر چه کار تو امروز راست همچو زر است
منازل سفرت دور و راه رفتن توست
ولی نه مرکب راهت نه سفره سفر است
ز جهل دامن درکش، به علم دین پیوند
که جهل خار ره دین و علم بارور است
تو فکر تیر و تبر می‌کنی به قصد کسان
مکن که ناوک تیر ضعیف کارگر است
به شرع اگر چه حلال است در مروت نیست
هلاک صید که او نیز چون تو جانور است
چه رحمت و شفقت در دل آید آنکس را
که در دلش همه تیر است و در سرش تبر است
ملک نهاد فقیر از ملک نژاد، به است
به پیش من ملک آن است کو ملک سیر است
سرای و باغ، چو بی کدخدا بخواهد ماند
گل و بنفشه مرست و سر او باغ مرست
مشو ز حادثه ایمن که از فلک تا حشر
روان به ساحل گیتی قوافل حشر است
ز رفتن دگران پند جونه از ناصح
حقیقت سخن این است و غیر آن سمر است
به گردن همه تیغ اجل در آمده است
سبک سری که ز شمشیر مرگ بر حذر است
خدنگ چار پر مرگ باز نتوان داشت
هزار تو اگرت درع و جوشن و سپر است
به پای دار طریق قیام لیل چو شمع
که نور طلعت شمس از کرامت سحر است
تو روزی از در آنکس طلب که هر روزت
به قرص گرم خورشید آسمان وظیفه خوراست
سیاه کاسه بود وقت شام از آن تنگ است
بقای صبح کم آمد چرا که پرده در است
به خاک بر سر و چشم، سیر، به که به پا
که هر کجا که بران پا نهند چشم و سراست
صدت حدیث و خبر بر دل است ازین معنی
ولی دلت همگی زان حدیث بی‌خبر است
چو آفتاب زهر ذره می‌شود لامع
فروغ صبح حجابی که هست در سحر است
تو را ز خاصیت آفتاب چیست خبر
به غیر از آنکه از انوار دیده بهره‌ور است؟
درین سرا چه کسی نیست کز غمی خالی است
به قدر خویش همه کس مقید قدر است
ز سوز سینه لب بحر روز و شب خشک است
ز آب دیده رخ ابر صبح و شام تر است
زنار ناله شنو اشک آتشش بنگر
که خون همی جهد و ظن مبر که آن شرر است
چه شد که باد صبا خاک می‌کند بر سر
برادریش گرامی مگر به خاک در است؟
اگر نه خاک زمین را مصیبتی سنگی است
چراش اینهمه خون‌های لعل در جگر است؟
بیا و یک نظر اعتماد کن در خاک
که خاک تکیه‌گه خسروان معتبر است؟
کنار خاک مقام بتان موی میان
کلاه لاله مثال شهان تا جور است
سری که بر سپر آفتاب می‌سایید
به زیر پای وحوش و سباع بی سپر است
به تخته بند مقید چو قد شمشاد است
به خاک تیره فرو رفته روی چون قمر است
کجا شدند بزرگان نامور امروز؟
نشانشان به جهان در نه نام، نی اثر است
وفا مجوی که این امهات و آبا را
نه مهر مادر بر ما، نه رحمت پدر است
درین پدر شفقت نیست، ورنه کردی رحم
برآنکه گفت اینم خلف ترین پسر است
نجیب دین محمد، محمدبن حسین
که در دیار وجود او به جود مشتهر است
چراغ روشن او تا نشاند باد اجل
به دود کرده سیه دوده ابوالبشر است
ز آب دیده مردم ترست دامن خاک
چنانکه هر طرفش زابگیر بیشتر است
فلک بر آمده زین غم به جامه‌های کبود
جهان تشنه به سوگ بزرگ پر هنر است
کسی که بود برو بر فراز مسند ملک
مدار مملکت امروز بالشش مدر است
پناه ملک زکریا که لطف و قهرش را
طریق عقل و سیاست نتیجه نفع و ضرر است
پناه مملکت او بود درگذشت کنون
امید ملک بدین خواجه ملک سیر است
مدار مرکز اسلام شمس دولت و دین
که اختیار وجود و خلاصه بشر است
ز آسمان خرد انجم معانی را
ضمیر او به شب تار ملک راهبر است
هر آنچه در کفش آمد غریق بخشش گشت
چه شک درین که به دریا درآمدن خطر است
خدایگانا معلوم رای روشن توست
که بی‌وفاست حیات از وفات ناگزر است
بنای خاک بنایی است سخت سست نهاد
سرای عمر سرایی عظیم مختصر است
اگر چه عیش جهان است چو شکر شیرین
و لیک زهر هلاهل سررشته در شکر است
ترا به ملک سعادت قرار چندان باد
که در سرای قرار آن سعید را مقر است

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرای خانه گیتی که خانه دودراست
در دو اساس اقامت منه که رهگذر است
هوش مصنوعی: دنیا مانند خانه‌ای است که از دود ساخته شده و موقتی است. در چنین خانه‌ای که ناپایدار و زودگذر است، بهتر است به‌عنوان یک مهمان بمانیم و در آن سکونت نکنیم.
تو کدخدایی این خانه می‌کنی، غلطی
تو را مقام اقامت به خانه دگر است
هوش مصنوعی: تو در این خانه صاحب اختیار هستی، اما بدان که جای تو در این منزل نیست و باید به جای دیگری بروی.
مجال عمر تو چندانکه می‌شود کمتر
تو را امید فزون است و حرص بیشتر است
هوش مصنوعی: عمرت در حال کم شدن است، اما امید و حرصت روز به روز بیشتر می‌شود.
به اسمی و علمی از دو عالمی قانع
اگر چه خود تو برآنی که عالم این قدر است
هوش مصنوعی: اگرچه تو خود را صاحب دانش و آگاهی می‌دانی، اما اگر به نام و دانشی از دو دنیا قانع باشی، همین کافی است. علم و معرفت به این اندازه ارزشمند است.
شود درست عیارت ز آتش فردا
اگر چه کار تو امروز راست همچو زر است
هوش مصنوعی: اگرچه کار امروزت ارزشمند و خوب است، اما در آینده، ارزش واقعی و درست آن مشخص خواهد شد، مانند طلا که در آتش خالص می‌شود.
منازل سفرت دور و راه رفتن توست
ولی نه مرکب راهت نه سفره سفر است
هوش مصنوعی: سفرهای تو می‌تواند دور باشد و مسیر حرکت تو طولانی، اما هیچ وسیله نقلیه‌ای برای این سفر نداری و هیچ بهره‌ای از سفر نمی‌بردی.
ز جهل دامن درکش، به علم دین پیوند
که جهل خار ره دین و علم بارور است
هوش مصنوعی: از نادانی خود را کنار بکش و به دانش دینی ارتباط برقرار کن؛ زیرا نادانی مانند خار در راه دین است و دانش میوه‌دار و پرثمر است.
تو فکر تیر و تبر می‌کنی به قصد کسان
مکن که ناوک تیر ضعیف کارگر است
هوش مصنوعی: تو در حال برنامه‌ریزی برای آسیب رساندن به دیگران هستی، اما بدان که تیرهای ضعیف نمی‌توانند کارساز باشند.
به شرع اگر چه حلال است در مروت نیست
هلاک صید که او نیز چون تو جانور است
هوش مصنوعی: اگرچه از نظر قوانین شرعی شکار کردن او اشکالی ندارد، اما از نظر جوانمردی ناپسند است، زیرا این حیوان نیز مانند تو زنده است و حق حیات دارد.
چه رحمت و شفقت در دل آید آنکس را
که در دلش همه تیر است و در سرش تبر است
هوش مصنوعی: کسی که در درونش پر از تیر و در ذهنش تبر است، چگونه می‌تواند رحمت و محبت را در دل خود جای دهد؟
ملک نهاد فقیر از ملک نژاد، به است
به پیش من ملک آن است کو ملک سیر است
هوش مصنوعی: فقر و ثروت به اصل و نژاد человека ارتباطی ندارد. در نزد من، ارزش واقعی کسی که سیر و بی نیاز است، بیشتر از کسی است که فقط به خاطر نژادش در موقعیت بالاتری قرار دارد.
سرای و باغ، چو بی کدخدا بخواهد ماند
گل و بنفشه مرست و سر او باغ مرست
هوش مصنوعی: اگر خانه و باغ بدون سرپرست و صاحب‌خانه بمانند، دیگر خبری از گل‌ها و بنفشه‌ها نخواهد بود و به سرنوشت بی‌حالی دچار می‌شوند.
مشو ز حادثه ایمن که از فلک تا حشر
روان به ساحل گیتی قوافل حشر است
هوش مصنوعی: هرگز از اتفاقات دنیا احساس امنیت نکن، زیرا از آغاز تا پایان، مشغله‌ها و سختی‌های زندگی مانند کاروان‌هایی در حال حرکت به سمت ساحل زمین هستند.
ز رفتن دگران پند جونه از ناصح
حقیقت سخن این است و غیر آن سمر است
هوش مصنوعی: از رفتن دیگران عبرت بگیر و از دانایان نصیحت را بپذیر، زیرا حقیقت همین است و هر چیز دیگر بیهوده است.
به گردن همه تیغ اجل در آمده است
سبک سری که ز شمشیر مرگ بر حذر است
هوش مصنوعی: همه افراد در معرض مرگ هستند و هیچ‌کس نمی‌تواند از آن فرار کند. کسی که بی‌احتیاط و بی‌فکر زندگی کند، حتی اگر خود را در امان از خطرات مرگ بداند، در واقع در معرض خطر بیشتری قرار دارد.
خدنگ چار پر مرگ باز نتوان داشت
هزار تو اگرت درع و جوشن و سپر است
هوش مصنوعی: هر چهار پر مرگ را نمی‌توان با خدنگ (نیزه) شکست. حتی اگر تو هزاران زره، جوشن و سپر هم داشته باشی، باز هم نمی‌توانی از مرگ فرار کنی.
به پای دار طریق قیام لیل چو شمع
که نور طلعت شمس از کرامت سحر است
هوش مصنوعی: در دل شب همچون شمعی بایست و تابان باش، زیرا نور چهره‌ات از مهارت سحرگاه می‌درخشد.
تو روزی از در آنکس طلب که هر روزت
به قرص گرم خورشید آسمان وظیفه خوراست
هوش مصنوعی: هر روز به دنبال قوت روزانه‌ات باش، همان‌طور که هر روز نور خورشید به زمین می‌تابد و زندگی را فراهم می‌کند.
سیاه کاسه بود وقت شام از آن تنگ است
بقای صبح کم آمد چرا که پرده در است
هوش مصنوعی: در زمان شام، کاسه‌ای سیاه بود که تنگی آن باعث کمبود بقا برای صبح شد. این ناشی از وجود پرده‌ای است که مانع دیده شدن می‌شود.
به خاک بر سر و چشم، سیر، به که به پا
که هر کجا که بران پا نهند چشم و سراست
هوش مصنوعی: بهتر است بر سر و چشم خود خاک بریزید و با دیده بصیرت به جهان بنگرید تا اینکه فقط با پا به جایی بروید، چرا که هر جا که پا بگذارید، نگاه و دل شما نیز همان‌جا خواهد بود.
صدت حدیث و خبر بر دل است ازین معنی
ولی دلت همگی زان حدیث بی‌خبر است
هوش مصنوعی: بسیاری از سخنان و اخبار در دل وجود دارد که از این موضوع حکایت می‌کند، اما دل تو هنوز از این سخنان بی‌خبر است.
چو آفتاب زهر ذره می‌شود لامع
فروغ صبح حجابی که هست در سحر است
هوش مصنوعی: وقتی آفتاب از میان ذرات عبور می‌کند، نورش درخشان می‌شود و مانند نور صبح، حجاب و پرده‌ای که در سحر وجود دارد، کنار می‌رود.
تو را ز خاصیت آفتاب چیست خبر
به غیر از آنکه از انوار دیده بهره‌ور است؟
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که چه خاصیتی از آفتاب را داری؟ جز این که تنها از نور آن در چشمانت بهره‌مند می‌شوی؟
درین سرا چه کسی نیست کز غمی خالی است
به قدر خویش همه کس مقید قدر است
هوش مصنوعی: در این خانه هیچ‌کس از غم بی‌بهره نیست و هر کسی به اندازه خودش درگیر مشکلات و دردها است.
ز سوز سینه لب بحر روز و شب خشک است
ز آب دیده رخ ابر صبح و شام تر است
هوش مصنوعی: از شدت دلتنگی و درد درون، دریا همیشه خشک و بی‌آب است، اما اشک‌های من چون ابر، صبح و شب دائم در حال ریختن و تر کردن چهره‌ام هستند.
زنار ناله شنو اشک آتشش بنگر
که خون همی جهد و ظن مبر که آن شرر است
هوش مصنوعی: به صدای ناله توجه کن و به اشک‌هایی که مثل آتش هستند نگاه کن. فکر نکن که آن‌ها فقط شعله هستند؛ بلکه بدان که درون آن‌ها خون نیز جاری است.
چه شد که باد صبا خاک می‌کند بر سر
برادریش گرامی مگر به خاک در است؟
هوش مصنوعی: چرا باد صبا بر سر برادری که عزیز است، خاک می‌ریزد؟ مگر آنکه در خاک خوابیده باشد؟
اگر نه خاک زمین را مصیبتی سنگی است
چراش اینهمه خون‌های لعل در جگر است؟
هوش مصنوعی: اگر زمین دچار مصیبت و مشکلی نیست، پس چرا این همه اشک و خون دل در دل مردم وجود دارد؟
بیا و یک نظر اعتماد کن در خاک
که خاک تکیه‌گه خسروان معتبر است؟
هوش مصنوعی: بیایید یک لحظه به قلمرو خاک بنگریم؛ اینجا همان مکانی است که بزرگان و شاهان حقیقی بر آن تکیه دارند و به آن اعتماد می‌کنند.
کنار خاک مقام بتان موی میان
کلاه لاله مثال شهان تا جور است
هوش مصنوعی: کنار خاک جایگاه بت‌ها، موهای میان کلاه لاله مانند کسانی است که مقام بلندی دارند، تا زمانی که ظلم و ستم ادامه داشته باشد.
سری که بر سپر آفتاب می‌سایید
به زیر پای وحوش و سباع بی سپر است
هوش مصنوعی: سری که با افتخار و بلندمرتبه زیر نور آفتاب قرار دارد، در واقع در برابر خطرات و تهدیدات طبیعی قرار دارد و ممکن است به سادگی در دست وحوش و درندگان باشد.
به تخته بند مقید چو قد شمشاد است
به خاک تیره فرو رفته روی چون قمر است
هوش مصنوعی: مانند قد شمشاد، به تخته‌ای محکم و ثابت شده است و بر روی خاک تیره‌ای که مانند ماه درخشان است، فرو رفته است.
کجا شدند بزرگان نامور امروز؟
نشانشان به جهان در نه نام، نی اثر است
هوش مصنوعی: بزرگان و نام‌آورانی که در گذشته وجود داشتند، امروز کجا رفته‌اند؟ دیگر نه نامی از آن‌ها در جهان هست و نه نشانی از آثارشان باقی مانده است.
وفا مجوی که این امهات و آبا را
نه مهر مادر بر ما، نه رحمت پدر است
هوش مصنوعی: به دنبال وفاداری نباش، چرا که نه محبت مادری در میان است و نه رحمت پدری وجود دارد.
درین پدر شفقت نیست، ورنه کردی رحم
برآنکه گفت اینم خلف ترین پسر است
هوش مصنوعی: در این پدر محبت و مهری وجود ندارد، وگرنه باید به فرزندی که گفته است "من بدترین پسرم" رحم می‌کرد.
نجیب دین محمد، محمدبن حسین
که در دیار وجود او به جود مشتهر است
هوش مصنوعی: دین محمد، محمدبن حسین، در دنیا به خاطر بخشندگی و سخاوتش معروف و شناخته شده است.
چراغ روشن او تا نشاند باد اجل
به دود کرده سیه دوده ابوالبشر است
هوش مصنوعی: چراغ روشن او تا زمانی که باد مرگ به خاموشی‌اش نکشاند، به مانند دودی است که از سوختن مازاد زندگی بشر برمی‌خیزد.
ز آب دیده مردم ترست دامن خاک
چنانکه هر طرفش زابگیر بیشتر است
هوش مصنوعی: آدمی که از غم و درد خودش اشک می‌ریزد، ممکن است دامن خاک را خیس کند، به‌طوری که در هر سمتی احساس می‌شود که آب بیشتری برمی‌گردد و به زمین می‌ریزد.
فلک بر آمده زین غم به جامه‌های کبود
جهان تشنه به سوگ بزرگ پر هنر است
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر این اندوه، رنگی غمگین به خود گرفته و جهان در عزا و ناامیدی به خاطر وجود یک هنرمند بزرگ است.
کسی که بود برو بر فراز مسند ملک
مدار مملکت امروز بالشش مدر است
هوش مصنوعی: کسی که در بالای مسند حکومت قرار دارد و بر کشور فرمان می‌راند، امروز به دلیل ناپایداری و عدم ثبات، به راحتی می‌تواند برکنار شود.
پناه ملک زکریا که لطف و قهرش را
طریق عقل و سیاست نتیجه نفع و ضرر است
هوش مصنوعی: پناهگاه ملک زکریا، کسی است که درک و حکمتش باعث می‌شود بفهمیم که لطف و خشونت او به چه شکلی می‌تواند به نفع یا ضرر ما باشد.
پناه مملکت او بود درگذشت کنون
امید ملک بدین خواجه ملک سیر است
هوش مصنوعی: پناهگاهی که کشور او به آن تکیه داشت، اکنون از دست رفته است. اکنون امیدی برای ملک باقی نمانده و این خواجه به مانند یک پادشاه بی‌دفاع سرگردان است.
مدار مرکز اسلام شمس دولت و دین
که اختیار وجود و خلاصه بشر است
هوش مصنوعی: مرکز اسلام همچون خورشید است که هم دولت و هم دین را روشن می‌کند و نشان‌دهنده‌ی انتخاب و اصل وجود بشر است.
ز آسمان خرد انجم معانی را
ضمیر او به شب تار ملک راهبر است
هوش مصنوعی: از آسمان دانایی، ستاره‌های معانی می‌درخشند و ضمیر او در شب تاریکی، راهنمای ملک است.
هر آنچه در کفش آمد غریق بخشش گشت
چه شک درین که به دریا درآمدن خطر است
هوش مصنوعی: هر چیزی که به ذهن انسان می‌رسد، اگر با قلبی مهربان و بخشنده همراه باشد، باعث نجات او خواهد شد. ولی باید بدانیم که ورود به تجربه‌های جدید و ناشناخته همیشه با خطر همراه است.
خدایگانا معلوم رای روشن توست
که بی‌وفاست حیات از وفات ناگزر است
هوش مصنوعی: خداوند، نظر روشن تو را می‌شناسد که زندگی بدون وفاداری ممکن نیست و مرگ جزو سرنوشت ناگزیر است.
بنای خاک بنایی است سخت سست نهاد
سرای عمر سرایی عظیم مختصر است
هوش مصنوعی: ساختمان بدن انسان از خاک ساخته شده و پایه‌ای ضعیف دارد. اما عمر انسان، که فضایی وسیع و بزرگ به نظر می‌رسد، در واقع کوتاه و محدود است.
اگر چه عیش جهان است چو شکر شیرین
و لیک زهر هلاهل سررشته در شکر است
هوش مصنوعی: اگرچه زندگی پر از لذت و شیرینی است، اما در پس آن ممکن است خطرات و مشکلاتی وجود داشته باشد که به ظاهر نادیده گرفته می‌شوند.
ترا به ملک سعادت قرار چندان باد
که در سرای قرار آن سعید را مقر است
هوش مصنوعی: امیدوارم تو آن‌قدر به خوشبختی و سعادت برسی که در خانه‌ات شادی و آرامش وجود داشته باشد، چرا که سعادت در خانه‌ای است که از مایه خوشی پر شده است.

حاشیه ها

1393/08/03 08:11

ظاهرا بیت اول چنین درست است که:
در او اساس اقامت منه که رهگذر ست
که به اشتباه در دو نوشته شده

1393/08/03 10:11

و لیک زهر هلاهل سررشته در شکر است
صحیح سرشته در شکر است می باشد