گنجور

شمارهٔ ۱۵ - در مدح دلشاد خاتون

مصور ازل از روح، صورتی می‌خواست
مثال قد تو را برکشید و آمدراست
بنفشه سنبل زلفت به خواب دید شبی
علی الصباح پریشان و سرگران برخاست
همه خیال سر زلف بار می‌بندم
شب دراز و برانم که سر به سر سوداست
خیال سرو بلندت در آب می‌جویم
زهی لطیف خیالی که در تصور ماست
به ناز اگر بخرامد درخت قامت تو
ز جای خود برود سرو، اگرچه پابرجاست
جهان حسن تو خوش عالمی است ز آنکه درو
شمال بر طرف آفتاب، غالیه ساست
تراست بی‌سخن اندر دهان نهان گوهر
نشان گوهر پاک تو در سخن پیداست
بیا به حلقه دیوانگان عشق و ببین
کز آن سلاسل مشکین چه فتنه‌ها برپاست
فتادگان سر کوی دوست بسیارند
ولیکن از سر کویت چو من فتاده نخاست
چو نیم مرده چراغی است آتشین، جانم
که در هوای تو بر رهگذر باد صباست
هر آن نظری که نه در روی توست، عین خطاست
هر آن نفس که نه بر یاد توست، باد هواست
رخ تو چشمه مهرست و گرد چشمه مهر
دمیده سبزه خطت، مثال مهر گیاست
فتاده خال تو بر آفتاب می‌بینم
مگر که سایه چتر رفیع ظل خداست
خدایگان سلاطین بحر و بر، دلشاد
که آسمان بزرگی و آفتاب عطاست
دلش به چشم یقین از دریچه امروز
همه مشاهد احوال عالم فرداست
ز شادی کف دستش مدام در مجلس
امل به قهقه خندان، چو ساغر صهباست
قصور عقل ز درک کمال رفعت او
مثال چشمه خورشید، و چشم نابیناست
به بوی آنکه دماغ ملوک تازه کند
غبار اشهب او، گشته عنبر ساراست
بدان امید که در سلک خادمانش کشند
کمینه حلقه به گوش تو، لولو لالاست
ز تاب پرتو انوار روی روشن او
پناه جسته نظیرش به سایه عنقاست
ایا ستاره سپاهی که برج عصمت را
فروغ قبه مهد تو غره غراست!
تو عین لطفی و دریا، غدیر مستعمل
تو نور محضی و گردون، غبار مستعلاست
رفیع قدر تو چرخی همه ثبات و قرار
شریف ذات تو بدری، همه دوام و بقاست
زمانه را ز تو خطی که جسم را ز حیات
وجود را به تو راهی که چشم را به ضیاست
به کوشش آمده بر سر حسام تو در رزم
به بخشش آمده برتر کف تو از دریاست
بیاض تیغ تو آیینه جمال و ظفر
زبان کلک تو دندانه کلید رجاست
کف به بسط، بسیط جهان گرفت و تو را
کف آیتی است که آن بر کفایت تو گواست
تمکن تو سراپرده در مقامی زد
که زهره با همه سازش، کنیز پرده‌سراست
دلت نوشته بر اقطار ابر را ادرار
کف تو رانده در آفاق بحر را اجراست
ز روی و رای تو خورشید، با هزار فروغ
ز زبم عیش تو ناهید، با هزار نواست
به عهد عدل تو اسم خلاف بر بیداست
ازین مخالفتش افتاده لرزه بر اعضاست
به مرده‌ای که رسد مژده عنایت تو
چو غنچه در کفنش آرزوی نشو و نماست
سرای جاه تو دار الشفا پنداری
به خاک پای تو کان خون‌بهای مشک خطاست
ز باغ تیغ زمرد لباس خون ریزت
علامت یرقان بر جبین کاهرباست
ز چین ابروی خوبت به چشم خسرو چین
فضای عرصه چین تنگ‌تر ز چین قباست
هلال نعل ستاره ستام گردون سیر
جهان نورد و زمان سرعت و زمین پیماست
بلند پایه چو همت، فراخ رو چو طمع
گران رکاب چو حلم و سبک عنان چو ذکاست
شب سعادت ارباب دولت است مگر
که روشنی سحر در مبادیش پیداست؟
ز روز و شب بگذشتی اگر نه آن بودی
که روز روشنش از روی و تیره شب زقفاست
ز اشتیاق سمش رفته نعل در آتش
شکال از آرزوی دست بوس او برپاست
به سعی و قوت سیرش، رسیده خاک زمین
هزار پی ز حضیض سمک بر اوج سماست
شدن به جانب بالا سحاب را ماند
ولی عرق نکند آن و این غریق حیاست
جوان چو دولت سلطان روان چو فرمانش
جهنده همچو اعادی رسیده همچو قضاست
شها، حسود ترا گر نمی‌تواند دید
تو زشادی که سبب کوربختی اعداست
مدار باک زکید عدو که در همه وقت
مدار دور فلک بر مدار رای شماست
اگر چه دشمن آتش نهاده سوخته دل
ز تاب تیغ تو در سنگ خاره ساخته جاست
کنون ببین که ز تاپیر نعل شبرنگت
بسان لمعه آتش، بجسته از خاراست
برآب زد سر جهل دشمنت نقشی
گهی کز آتش شمشیر توامان می‌خواست
بسان مردمک چشم خود چون بدید، صورت بست
که خود هرآینه اینجای بهترین ملجاست
زبان چرب تو اینک برآورد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آینه تصور ماست
عدوی خیبریت گر به قلعه جست پناه
شکوه حیدریت منجنیق قلعه گشاست
فلک جناب شها، با جناب عالی شاه
مرا ز گردش گردون دون شکایت‌هاست
سوار گرم رو آفتاب پنداری
کشیده تیغ زر از بهر مردم داناست
جهان اگرچه سراپای رنگ و بوست همه
ولی نه رنگ مروت درو، نه بوی وفاست
تو خوی و رسم سپهر و ستاره از من پرس
نه در سپهر محابا، نه در ستاره حیاست
نه آخر از ستم، طبع دهر بی‌مهرست؟
نه آخر از سبب، چرخس سرکش رعناست
که بی‌اردات و اختیار قرب دو ماه
کمینه بنده شاه از رکاب شاه جداست
تنم بکاست از این غم چو شمع و نیست عجب
که سینه همدم سوز است و دیده جفت بکاست
ز خدمت ار چه جدا بوده‌ام و لیک مرا
همیشه در عقب شاه لشگری ز دعاست
قوافل دعوت از زبان من همه وقت
رفیق کوکبه صبح و کاروان صباست
منم که نیست مرا در سخات هیچ سخت
تویی که در سخن امروز خاتم الشعراست
ز روی آینه زرنگار روشن روز
همیشه تا نفس پاک صبح زنگ زداست
ز گرد خاطر و زنگ کدورت ایمن باد
درون پاک تو کایینه خدای نماست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ساوه‌سرا

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مصور ازل از روح، صورتی می‌خواست
مثال قد تو را برکشید و آمدراست
هوش مصنوعی: مصور ازلی از روح خواست که تصویری بسازد و به واسطه آن قامت تو را به نمایش بگذارد و در نهایت چنین صورتی ایجاد شد.
بنفشه سنبل زلفت به خواب دید شبی
علی الصباح پریشان و سرگران برخاست
هوش مصنوعی: بنفشه خواب دید که زلف‌های تو را می‌بیند و صبح زود با حالتی آشفته و نگران از خواب بیدار شد.
همه خیال سر زلف بار می‌بندم
شب دراز و برانم که سر به سر سوداست
هوش مصنوعی: در شب طولانی، در خیال خود موهای شانه‌زده و آراسته را به خیال می‌بندم و همه چیز را به فراموشی می‌سپارم.
خیال سرو بلندت در آب می‌جویم
زهی لطیف خیالی که در تصور ماست
هوش مصنوعی: من در آب به دنبال تصویر قد بلند تو هستم، ای خیال زیبا که در ذهن ما وجود داری.
به ناز اگر بخرامد درخت قامت تو
ز جای خود برود سرو، اگرچه پابرجاست
هوش مصنوعی: اگر تو با ناز و خوش‌حالی راه بروی، درخت قامت تو باعث می‌شود که سروها از جای خود تکان بخورند، هرچند که آنها خودشان ثابت و پابرجا هستند.
جهان حسن تو خوش عالمی است ز آنکه درو
شمال بر طرف آفتاب، غالیه ساست
هوش مصنوعی: دنیا پر از زیبایی توست، زیرا در آن، شمال به سمت آفتاب است و عطر خوشی در فضا پخش شده است.
تراست بی‌سخن اندر دهان نهان گوهر
نشان گوهر پاک تو در سخن پیداست
هوش مصنوعی: تو در کلام خود، این حقیقت را پنهان کرده‌ای که وجود تو مانند جواهری با ارزش و خالص است. این گوهر پاک، در سخن تو به وضوح نمایان است.
بیا به حلقه دیوانگان عشق و ببین
کز آن سلاسل مشکین چه فتنه‌ها برپاست
هوش مصنوعی: بیا به جمع دیوانگان عشق و ببین که از آن زنجیرهای سیاه چه تلاطم‌ها و شوروحال‌هایی ایجاد شده است.
فتادگان سر کوی دوست بسیارند
ولیکن از سر کویت چو من فتاده نخاست
هوش مصنوعی: در میان افرادی که در مسیر عشق به معشوق به زمین افتاده‌اند، تعداد زیادی وجود دارند، اما هیچ‌کدام به اندازه من که در این راه به زمین افتاده‌ام، در دل ندارد.
چو نیم مرده چراغی است آتشین، جانم
که در هوای تو بر رهگذر باد صباست
هوش مصنوعی: وقتی که نیمه‌جانم مانند چراغی روشن است، جانم که در آرزوی تو همچون نسیم صبح در حال حرکت است.
هر آن نظری که نه در روی توست، عین خطاست
هر آن نفس که نه بر یاد توست، باد هواست
هوش مصنوعی: هر نظری که به جز روی تو باشد، اشتباه است و هر نفس که به یاد تو نباشد، مانند هوای بی‌ارزش و پوچ است.
رخ تو چشمه مهرست و گرد چشمه مهر
دمیده سبزه خطت، مثال مهر گیاست
هوش مصنوعی: چهره تو مانند چشمه‌ای از عشق است و دور آن چشمه، سبزی خط تو مانند گیاهان بهار می‌روید.
فتاده خال تو بر آفتاب می‌بینم
مگر که سایه چتر رفیع ظل خداست
هوش مصنوعی: مشاهده می‌کنم که نشانه‌ای از محبوب تو، مانند آفتاب درخشان، بر زمین افتاده است. آیا این سایه‌ای که می‌بینم، ناشی از چتر بلند و سایه خداوند نیست؟
خدایگان سلاطین بحر و بر، دلشاد
که آسمان بزرگی و آفتاب عطاست
هوش مصنوعی: خدای بزرگ که شاهان دریا و خشکی زیر فرمان او هستند، خوشحال است که آسمان وسیع و خورشید نعمت‌های او را به همه می‌دهد.
دلش به چشم یقین از دریچه امروز
همه مشاهد احوال عالم فرداست
هوش مصنوعی: دلش با نگاهی مطمئن به واقعیت امروز، همه وضعیت‌های جهان را در آینده می‌بیند.
ز شادی کف دستش مدام در مجلس
امل به قهقه خندان، چو ساغر صهباست
هوش مصنوعی: او از خوشحالی همیشه در محفل بازی و شادی می‌خندد و لبخندش به مانند ظرفی پر از شراب سرخ است.
قصور عقل ز درک کمال رفعت او
مثال چشمه خورشید، و چشم نابیناست
هوش مصنوعی: عقل انسان به دلیل محدودیت‌هایش نمی‌تواند به خوبی عظمت و کمال خدا را درک کند، مانند چشمی که نمی‌تواند نور خورشید را ببیند.
به بوی آنکه دماغ ملوک تازه کند
غبار اشهب او، گشته عنبر ساراست
هوش مصنوعی: به خاطر بوی خوشی که به ملامت می‌زند و می‌تواند روح و جان را تازه کند، غبار سیاه او به مانند عنبر خوشبو شده است.
بدان امید که در سلک خادمانش کشند
کمینه حلقه به گوش تو، لولو لالاست
هوش مصنوعی: بدان که امیدوارم من نیز در جمع خدمتگزاران او قرار گیرم و مانند یک جواهر ارزشمند در گوش تو باشم، هرچند که هنوز خام و ناپخته‌ام.
ز تاب پرتو انوار روی روشن او
پناه جسته نظیرش به سایه عنقاست
هوش مصنوعی: از نور تابناک چهره او که روشنی‌اش دل‌انگیز است پناه می‌برم و این‌گونه دلم به سایه موجودی افسانه‌ای خوش است.
ایا ستاره سپاهی که برج عصمت را
فروغ قبه مهد تو غره غراست!
هوش مصنوعی: آیا تو همان ستاره‌ای هستی که با درخشش خود، برج عصمت را از نور قبه مهد خود روشن کرده و به زیبایی می‌درخشد؟
تو عین لطفی و دریا، غدیر مستعمل
تو نور محضی و گردون، غبار مستعلاست
هوش مصنوعی: تو همچون لطفی هستی که همچون دریا وسیع و بی‌پایان است. وجود تو مانند نوری خالص است و دنیا مانند گرد و غبار در برابر عظمت تو قرار دارد.
رفیع قدر تو چرخی همه ثبات و قرار
شریف ذات تو بدری، همه دوام و بقاست
هوش مصنوعی: مقام و موقعیت تو بلند است، در حالی که همه چیز در دنیا ناپایدار و در حال تغییر است. وجود با ارزش و باوقار تو نشان‌دهنده‌ی ثبات و ماندگاری است.
زمانه را ز تو خطی که جسم را ز حیات
وجود را به تو راهی که چشم را به ضیاست
هوش مصنوعی: زمانه به تو وابسته است، همان‌طور که وجود انسان به حیاتش نیاز دارد. تو راهی برای دیدن زیبایی‌ها هستی، مانند چشمی که به نور و روشنایی می‌نگرد.
به کوشش آمده بر سر حسام تو در رزم
به بخشش آمده برتر کف تو از دریاست
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و کوشش تو در میدان جنگ، بخشش و مهر تو از دریا بیشتر و عظیم‌تر است.
بیاض تیغ تو آیینه جمال و ظفر
زبان کلک تو دندانه کلید رجاست
هوش مصنوعی: تیغ تو همچون آینه‌ای است که زیبایی و موفقیت را نشان می‌دهد و هنر خطاطی تو مانند دندانه کلیدی است که به فتح و پیروزی می‌انجامد.
کف به بسط، بسیط جهان گرفت و تو را
کف آیتی است که آن بر کفایت تو گواست
هوش مصنوعی: دست تو نشان‌دهنده‌ی عظمت جهان است و این خود دلیلی است بر کفایت و شایستگی تو.
تمکن تو سراپرده در مقامی زد
که زهره با همه سازش، کنیز پرده‌سراست
هوش مصنوعی: توانایی و مقام تو به قدری بالا است که حتی زهره، با تمام زیبایی‌هایش، در مقابل تو به عنوان یک خدمتکار به حساب می‌آید.
دلت نوشته بر اقطار ابر را ادرار
کف تو رانده در آفاق بحر را اجراست
هوش مصنوعی: دل تو همچون نوشته‌ای است که بر روی ابرها قرار دارد و نشانه‌های آن در دل دریاها در حال گسترش است.
ز روی و رای تو خورشید، با هزار فروغ
ز زبم عیش تو ناهید، با هزار نواست
هوش مصنوعی: از زیبایی و فکر تو، خورشید با هزاران پرتو درخشان است و خوشی‌های تو مانند ناهید (سیاره زهره) با هزار صدا و نغمه به گوش می‌رسد.
به عهد عدل تو اسم خلاف بر بیداست
ازین مخالفتش افتاده لرزه بر اعضاست
هوش مصنوعی: در زمان حاکمیت تو که عدالت برقرار شده، نام ناپسند و ظلم به روشنی بر بید مجروح است و این درگیری و تناقض، لرزه‌ای به اعضای جامعه انداخته است.
به مرده‌ای که رسد مژده عنایت تو
چو غنچه در کفنش آرزوی نشو و نماست
هوش مصنوعی: زمانی که کمکی از سوی تو به یک مرده برسد، مثل غنچه‌ای است که در کفن آن مرده، آرزوی زندگی و زنده شدن را دارد.
سرای جاه تو دار الشفا پنداری
به خاک پای تو کان خون‌بهای مشک خطاست
هوش مصنوعی: خانه‌ی مقام و موقعیت تو را به عنوان مکمل و درمانگر می‌دانم و به یاد دارم که خاک پای تو ارزش بیشتری از خون‌بهای مشک دارد.
ز باغ تیغ زمرد لباس خون ریزت
علامت یرقان بر جبین کاهرباست
هوش مصنوعی: لباس قرمز تو از شمشیر سبز باغ به رنگ خون است و نشانه زردی بر پیشانی تو مانند کهرباست.
ز چین ابروی خوبت به چشم خسرو چین
فضای عرصه چین تنگ‌تر ز چین قباست
هوش مصنوعی: چشم‌های خسرو چین با زیبایی ابروهای تو، فضای چین را تنگ‌تر از چین قبا نشان می‌دهد.
هلال نعل ستاره ستام گردون سیر
جهان نورد و زمان سرعت و زمین پیماست
هوش مصنوعی: هلال ماه مانند نعل ستاره است و آسمان در حال گردش است. جهان در حرکت است و زمان به سرعت می‌گذرد، در حالی که زمین نیز در حال چرخش است.
بلند پایه چو همت، فراخ رو چو طمع
گران رکاب چو حلم و سبک عنان چو ذکاست
هوش مصنوعی: انسانی که بلندپرواز و با همت باشد، باید ذهنی باز و پذیرای فرصت‌ها داشته باشد. همچنین، باید مانند فردی با حوصله و بردباری عمل کند و در عین حال، از شوق و آرزوهایی که دارد، دور نماند. این ترکیب به او کمک می‌کند تا با آرامش و دقت، به هدف‌هایش نزدیک شود.
شب سعادت ارباب دولت است مگر
که روشنی سحر در مبادیش پیداست؟
هوش مصنوعی: شب، زمانی است که اربابان قدرت در خوشبختی به سر می‌برند، اما آیا در این شب، نشانه‌ای از روشنی صبح فردا وجود دارد؟
ز روز و شب بگذشتی اگر نه آن بودی
که روز روشنش از روی و تیره شب زقفاست
هوش مصنوعی: اگر روز و شب را سپری کرده‌ای، پس مطمئناً روشنایی روز از چهره‌ات و تاریکی شب از گریه‌ات نشأت می‌گیرد.
ز اشتیاق سمش رفته نعل در آتش
شکال از آرزوی دست بوس او برپاست
هوش مصنوعی: به خاطر شدت اشتیاق، سم اسبش به آتش رفته و او به خاطر آرزوی بوسیدن دست محبوبش، در حال تلاش و انتظار است.
به سعی و قوت سیرش، رسیده خاک زمین
هزار پی ز حضیض سمک بر اوج سماست
هوش مصنوعی: با تلاش و قدرتی که به کار بسته شده، زمین به جایی رسیده که از پایین‌ترین نقطه‌ها به اوج آسمان در حال صعود است.
شدن به جانب بالا سحاب را ماند
ولی عرق نکند آن و این غریق حیاست
هوش مصنوعی: سحاب به سمت بالا می‌رود، اما عرق نمی‌کند. این به حالت خاصی اشاره دارد که فردی در حیات و زندگی خود غرق شده و نمی‌تواند به اوج برسد.
جوان چو دولت سلطان روان چو فرمانش
جهنده همچو اعادی رسیده همچو قضاست
هوش مصنوعی: جوانی مانند حاکم است که با اراده و قدرتش به جلو می‌تازد، مانند قانون‌هایی که به آن عمل می‌شود و همچون سرنوشت به سرش می‌آید.
شها، حسود ترا گر نمی‌تواند دید
تو زشادی که سبب کوربختی اعداست
هوش مصنوعی: ای شه، حسودان نمی‌توانند تو را ببینند، زیرا خوشحالی تو باعث بدبختی دشمنانت شده است.
مدار باک زکید عدو که در همه وقت
مدار دور فلک بر مدار رای شماست
هوش مصنوعی: نگران نباش از دشمنی که همیشه در حال چرخش است؛ چرا که گردش زمان بر اساس نظر و اراده توست.
اگر چه دشمن آتش نهاده سوخته دل
ز تاب تیغ تو در سنگ خاره ساخته جاست
هوش مصنوعی: هر چند که دشمن آتش به جان من انداخته، دل سوخته من در برابر تیزی تیغ تو، بر روی سنگ سختی استوار و محکم باقی مانده است.
کنون ببین که ز تاپیر نعل شبرنگت
بسان لمعه آتش، بجسته از خاراست
هوش مصنوعی: حالا ببین که چگونه اثر نعل شبرنگت مانند شعله آتش، از میان خارها بیرون آمده است.
برآب زد سر جهل دشمنت نقشی
گهی کز آتش شمشیر توامان می‌خواست
هوش مصنوعی: به دشمن نادان خود نشان بده که چطور می‌توان با یک ضربه، چهره‌اش را در آب نقش‌بندی کرد، نقشی که گهگاه از شعله‌های شمشیر تو خواسته می‌شود.
بسان مردمک چشم خود چون بدید، صورت بست
که خود هرآینه اینجای بهترین ملجاست
هوش مصنوعی: به مانند مردمک چشم خود، وقتی به آن نگاه کرد، صورتش را پوشاند؛ چرا که به وضوح از نظر او اینجا بهترین مکان برای پناه گرفتن است.
زبان چرب تو اینک برآورد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آینه تصور ماست
هوش مصنوعی: زبان نرم و شیوا تو حالا شرایط زمانه را به نمایش گذاشته و هیچ‌کس نیست که مانند تصویری که در آینه می‌بینیم، ظاهر شود.
عدوی خیبریت گر به قلعه جست پناه
شکوه حیدریت منجنیق قلعه گشاست
هوش مصنوعی: اگر دشمن خیریت به دژ و قلعه‌ای پناه ببرد، باید بدانید که قدرت و شکوه حیدر (علی) همچون منجنیق، این قلعه را تسخیر خواهد کرد.
فلک جناب شها، با جناب عالی شاه
مرا ز گردش گردون دون شکایت‌هاست
هوش مصنوعی: فلک، یعنی آسمان، با بزرگی و عظمت خود به حضور شما، ای شاه، ابراز نارضایتی از مشکلات و ناهنجاری‌های دنیا دارد.
سوار گرم رو آفتاب پنداری
کشیده تیغ زر از بهر مردم داناست
هوش مصنوعی: سوار در حال حرکت، همانند آفتاب به نظر می‌رسد که برای مردم، شمشیر طلایی را از غلاف بیرون کشیده است.
جهان اگرچه سراپای رنگ و بوست همه
ولی نه رنگ مروت درو، نه بوی وفاست
هوش مصنوعی: اگرچه جهان پر از زیبایی‌ها و جذابیت‌های مختلف است، اما در حقیقت در آن نشانه‌ای از انسانیت و صداقت وجود ندارد.
تو خوی و رسم سپهر و ستاره از من پرس
نه در سپهر محابا، نه در ستاره حیاست
هوش مصنوعی: تو باید از من بپرسی که چگونه در زندگی با چالش‌ها و مشکلات مواجه شوم، نه اینکه به آسمان و ستاره‌ها نگاه کنی و امید به معجزه داشته باشی.
نه آخر از ستم، طبع دهر بی‌مهرست؟
نه آخر از سبب، چرخس سرکش رعناست
هوش مصنوعی: آیا نمی‌دانی که ستم و ظالمی در این دنیا پایان ندارد؟ آیا نمی‌بینی که به خاطر این بی‌رحمی، روزگار سرکش و عاصی شده است؟
که بی‌اردات و اختیار قرب دو ماه
کمینه بنده شاه از رکاب شاه جداست
هوش مصنوعی: بدون خواسته و انتخاب، دوماه از بنده‌ شاه محدود به دور هستند و او از پایگاه شاه جداست.
تنم بکاست از این غم چو شمع و نیست عجب
که سینه همدم سوز است و دیده جفت بکاست
هوش مصنوعی: بدن من از این غم مانند شمع ذوب شده است و تعجبی ندارد که سینه‌ام پر از سوز و درد است و چشمانم هم خالی و بی‌نور شده‌اند.
ز خدمت ار چه جدا بوده‌ام و لیک مرا
همیشه در عقب شاه لشگری ز دعاست
هوش مصنوعی: هرچند که از خدمت دور بوده‌ام، اما همیشه دعای من پشت سر شاه و سپاهیانش را همراهی می‌کند.
قوافل دعوت از زبان من همه وقت
رفیق کوکبه صبح و کاروان صباست
هوش مصنوعی: در هر زمانی، دعوت من مورد توجه کاروان صبح و نسیم صبحگاهی قرار دارد و همواره در کنار آنهاست.
منم که نیست مرا در سخات هیچ سخت
تویی که در سخن امروز خاتم الشعراست
هوش مصنوعی: من کسی هستم که در سخاوت، هیچ سختی و محدودیتی ندارم، اما تویی که در کلام امروز، بهترین و برترین سخن‌سرایان هستی.
ز روی آینه زرنگار روشن روز
همیشه تا نفس پاک صبح زنگ زداست
هوش مصنوعی: از درخشش آینه‌ی طلا نمایان است که روز همیشه با نفس پاک صبح، پاک و خالص است.
ز گرد خاطر و زنگ کدورت ایمن باد
درون پاک تو کایینه خدای نماست
هوش مصنوعی: از ذهن و دل آشفته و ناخالصی‌های زندگی دور بمان تا درون پاک تو که مانند آینه‌ای است برای نمایش الهی، آرام و روشن بماند.