شمارهٔ ۹ - داستان حاتم طایی
بسم الله الرحمن الرحیم
هست عصای ره طبع سلیم
راوی افسانه ی اهل کرم
طوطی پر ریخته، یعنی قلم
نقل کند کز پی سامان کار
قافله ای جمع شد از هر دیار
خاسته چون مهر ز مشرق تمام
عزم سفر کرد به سرحد شام
قافله ای مردم او با صواب
گشته جهان را همه چون آفتاب
نقد خرد، مایه ی بازارشان
جنس هنر بود همه بارشان
از رخشان نور سعادت عیان
بر سرشان بال هما سایبان
شاد و شکفته همه با یکدگر
خنده ی هریک چو گل از روی زر
خیمه زده هرکه سزاوار خود
همچو شکوفه به سر بار خود
غیر جرس هیچ دلی در جهان
ناله نمی کرد در آن کاروان
سایه کن خیمه ای از هر کنار
برطرف دشت چو ابر بهار
مهر چو سر در پس کهسار برد
قافله دستی ز پی بار برد
گشت روان از پی هم کاروان
همچو سرشک از مژه ی عاشقان
هر جرسی زمزمه آغاز کرد
گمشدگان را به ره آواز کرد
کف به لب از مستی بسیار داشت
ناقه ندانم که چه در بار داشت
رفت به تعجیل ز آرامگاه
قافله چون یک دو سه فرسنگ راه
دهر شد از ظلمت شب ناگهان
سرمه کش دیده ی سیارگان
بود شبی چون دل گمره سیاه
تیره درو چون مژه شمع نگاه
رفته خور از عالم و در مرگ او
گشته سیه پوش جهان دورو
گشته ز بس ظلمت شب، روی ماه
همچو رخ صفحه ی مشقی سیاه
برده شبیخون به سر زلف یار
کرده صف لشکر او تار و مار
چون شب هجران ز سحر ناامید
از مه نو زنگی ابرو سفید
شبپره جولانگر این کهنه کاخ
مرغ چمن، غنچه بر اطراف شاخ
چرخ سیه دل، همه دم از شهاب
تیر فکنده ز پی آفتاب
ظلمت شب گشته ز بیم خطر
سرمه ی خاموشی مرغ سحر
زیر فلک همچو زمین مصاف
خفته جهانی به ته یک لحاف
کرد ز بس ظلمت شب اشتلم
قافله سررشته ی ره کرد گم
گشت در آن وادی ظلمت نشان
زنگی شب رهزن آن کاروان
در طلب راه ز نزدیک و دور
قافله سرگشته تر از خیل مور
دست و دل جمله چو از کار شد
آتشی از دور نمودار شد
روی نهادند روان بی قرار
جانب آتش همه پروانه وار
بر اثر شعله در آن روی دشت
یک دوسه فرسنگ چو پیموده گشت
روضه ای آمد به نظر همچو نور
سنگ بنایش همه از کوه طور
فیض ز کثرت شده ظاهر درو
جود و سخا گشته مجاور درو
جمله قنادیل وی و شمعدان
چون دل عاشق شده وقف کسان
دیده ز بس فیض ز هر منظرش
کعبه شده حلقه به گوش درش
شمع درو گشته علم در سخا
داده به دشمن سر خود بارها
جانب آن روضه کسی در زمان
رفت که پرسد خبری زان مکان
گفت به او شخصی ازان سرزمین
مقبره ی حاتم طایی ست این
بار گشودند در آن خوش مکان
بر در او حلقه شد آن کاروان
بیهده گویی ز میان گروه
گفت که ای حاتم دریاشکوه
قافله ی ما شده مهمان تو
چشم نهاده همه بر خوان تو
زود پی مایده تدبیر کن
قافله ی گرسنه را سیر کن
بود هنوز این سخنش بر زبان
کز پی سر گریه کنان ساربان
گفت که خورد آن شتر برق تاز
مهره به دل از فلک حقه باز
این سخنش کرد چو در گوش راه
جست سراسیمه چو از سینه آه
گفت که برند سرش را ز تن
تا که شود مایده ی انجمن
مردم آن قافله را خاص و عام
داد صلا بر سر خوان طعام
از غم جمازه دل تنگ داشت
با کرم حاتم طی جنگ داشت
رفت سوی تربت او سرگران
چون نگه یار سوی عاشقان
گفت که ای حاتم صاحب کرم
خواستم از جود تو فیضی برم
طوف مزار تو به من شوم شد
همت تو بر همه معلوم شد
یافتم اکنون که چه سان بوده است
جود تو از مال کسان بوده است
چند زنی لاف کرم چون سحاب؟
به که نبخشی دگر از بحر آب
چند کنی ای به سخاوت علم
همچو می از کیسه ی مردم کرم
او شده در طعنه زنی بی قرار
روح کرم پیشه ازو شرمسار
بود خوی افشان ز خجالت به راه
همچو تهیدست بر قرض خواه
صبح که این ناقه ی گیتی نورد
از طرف دشت برانگیخت گرد
صاحب جمازه پی کار خود
گشت فرومانده تر از بار خود
بود سراسیمه که از یک کنار
خاست غباری چو خط از روی یار
شد چو به آن قافله نزدیک تر
ناقه سواری شد ازان جلوه گر
بار شتر اطعمه ی بی کران
ناقه ی دیگر به ردیفش روان
کشت عیان زان دو قوی تن جمل
از طرف بادیه کوه و کتل
ناقه ی صرصرروش خوش تکی
کوه به پشت وی و کوهان یکی
برق عنانی که چو فیل سحاب
هیکل گردن بودش آفتاب
از اثر تندی آن خوش نشان
خاک به رفتار چو ریگ روان
گفتی ازان سان که سبکتاز بود
همچو شترمرغ به پرواز بود
از عرق شرم به گاه درنگ
آینه ی زانوی او بسته زنگ
کوه، شکسته کمر از ران او
جل شده ابر سر کوهان او
چیست به دستش جرس نغمه ساز
شاهد مستی که شود زنگباز
سالکی آزاده ز سامان راه
سینه ی خود در بغلش نان راه
از خورش و مایده ی روزگار
شعله صفت کرده قناعت به خار
کف به لب آورده ز مستی و جوش
بر صفت صوفی پشمینه پوش
بیم وی از دوری منزل نبود
گرچه شتر بود، شتردل نبود
کرده نمایان جل رنگین به ناز
همچو عروسی که نماید جهاز
راند به سرعت شتر آن نوجوان
گشت چو نزدیک به آن کاروان
رفت سوی روضه نخستین چو باد
کرد طوافی ز سر اعتقاد
پس به سر قافله ی بی شمار
سایه فکن گشت چو ابر بهار
مردم آن قافله را جابه جا
داد سوی تربت حاتم صلا
سفره پی مایده ترتیب داد
جانب آن طایفه برد و گشاد
سفره ای از مایده آراسته
یافته دل هرچه درو خواسته
سفره چو برداشته شد از میان
عذرطلب گشت ازیشان جوان
قاعده ی لطف و کرم تازه کرد
رو به سوی صاحب جمازه کرد
گفت گلی از چمن حاتمم
همچو زبان بر سخن حاتمم
دوش ز اندیشه چو خوابم ربود
شعله صفت گرم به چشمم نمود
گفت که امشب ز قضا ناگهان
قافله ای گشت مرا میهمان
مقدمشان گرچه خوش آهنگ بود
وقت چودست و دل من تنگ بود
یک شتر اکنون ز همان کاروان
قرض گرفتم پی ترتیب خوان
خیز که هنگام خور و خواب نیست
در لحدم از پی این، تاب نیست
مایده ای درخور احسان من
آنچه تو دیدی به سر خوان من
همره یک ناقه ی رهوار، زود
جانب آن قافله بر همچو دود
چون رسی آنجا که بود کاروان
پیش رو و مایده را بگذران
معذرت من همه را تازه ده
ناقه به آن صاحب جمازه ده
مردم آن قافله را این سخن
شور برآورد ز جان و ز تن
هرکسی از بهر مرادی چو باد
رو به سوی تربت حاتم نهاد
صاحب جمازه هم انداز کرد
گریه کنان معذرت آغاز کرد
گفت که ای شمع شبستان جود
وی کف تو ابر گلستان جود
بی ادبی کرده ام از حد به در
تو ز ادب کردن من درگذر
چون زدمت دست به دامان چو خار
دامن خود جمع مکن غنچه وار
همچو دلت، روح تو مسرور باد
همچو رخت، خاک تو پرنور باد
شمارهٔ ۸ - قضا و قدر: شنیدم روزی از خونابه نوشیشمارهٔ ۱۰ - روی مگردان ز کرم: ای چو گل افکنده هوس های تو
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بسم الله الرحمن الرحیم
هست عصای ره طبع سلیم
هوش مصنوعی: با نام خداوند رحمان و رحیم، عصای هدایت و راهنمایی برای ذهن سالم و درست است.
راوی افسانه ی اهل کرم
طوطی پر ریخته، یعنی قلم
هوش مصنوعی: راوی داستانها و حکایتهای افرادی با سخاوت و بخشندگی، مانند طوطی است که پرهایش را در هوا پراکنده کرده، به این معنا که او با بیان خود، احساسات و افکارش را به نمایش میگذارد.
نقل کند کز پی سامان کار
قافله ای جمع شد از هر دیار
هوش مصنوعی: گفته میشود که گروهی از هر مکان و دیاری برای ساماندهی و نظم بخشیدن به کارهایی از یک قافله جمع شدهاند.
خاسته چون مهر ز مشرق تمام
عزم سفر کرد به سرحد شام
هوش مصنوعی: خواسته مانند خورشید از سمت شرق، تمام ارادهاش را معطوف سفر کرده و به مرز شام رسیده است.
قافله ای مردم او با صواب
گشته جهان را همه چون آفتاب
هوش مصنوعی: گروهی از مردم به درستی و با درک صحیح، باعث شدهاند که جهان مانند خورشید درخشان و روشن شود.
نقد خرد، مایه ی بازارشان
جنس هنر بود همه بارشان
هوش مصنوعی: نقد و بررسی عقل، باعث رونق و ارزشگذاری هنر آنها شده بود و همه آنها تحت تأثیر این ارزشها قرار داشتند.
از رخشان نور سعادت عیان
بر سرشان بال هما سایبان
هوش مصنوعی: از چهره درخشان نور幸福 به وضوح دیده میشود که بر سر آنها سایهبان پرندهای بزرگ وجود دارد.
شاد و شکفته همه با یکدگر
خنده ی هریک چو گل از روی زر
هوش مصنوعی: همه شاد و خوشحال هستند و به یکدیگر میخندند، خندهی هر فرد همچون گل زیبا و درخشانی است که بر روی طلای زرد قرار دارد.
خیمه زده هرکه سزاوار خود
همچو شکوفه به سر بار خود
هوش مصنوعی: هر کس بر اساس لیاقت و شایستگی خود در زندگیاش میتواند مانند شکوفهای باشد که بر سر بار خود مینشیند و رشد میکند.
غیر جرس هیچ دلی در جهان
ناله نمی کرد در آن کاروان
هوش مصنوعی: هیچ دلی در آن کاروان به جز صدای جرس احساس غم نمیکرد و هیچ نالهای نمیزد.
سایه کن خیمه ای از هر کنار
برطرف دشت چو ابر بهار
هوش مصنوعی: در دشت، همچون ابرهای بهاری، از هر سمت چادری بگستران.
مهر چو سر در پس کهسار برد
قافله دستی ز پی بار برد
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از پشت کوهها سر برآورد، کاروانی راهی شد و بارهایش را برداشت.
گشت روان از پی هم کاروان
همچو سرشک از مژه ی عاشقان
هوش مصنوعی: روح در پی کاروانی میچرخد، همچون اشکی که از مژههای عاشقان فرو میریزد.
هر جرسی زمزمه آغاز کرد
گمشدگان را به ره آواز کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که آواز یا سخنی سر داد، به نوعی افرادی که گم شدهاند را به راه راست و درست راهنمایی کرد.
کف به لب از مستی بسیار داشت
ناقه ندانم که چه در بار داشت
هوش مصنوعی: بسیار مست و شاداب بود، به گونهای که به لبهایش کف آمده بود. اما نمیدانم آیا این شادی و مستی به خاطر چیزی خاص بود یا نه.
رفت به تعجیل ز آرامگاه
قافله چون یک دو سه فرسنگ راه
هوش مصنوعی: به سرعت و عجله از محل استراحت کاروان رفت، مانند اینکه چند فرسنگ راه پیش رو دارد.
دهر شد از ظلمت شب ناگهان
سرمه کش دیده ی سیارگان
هوش مصنوعی: ناگهان، شب با ظلمت خود تمام شد و روشناییای مانند سرمه بر چشمان ستارهها نشسته است.
بود شبی چون دل گمره سیاه
تیره درو چون مژه شمع نگاه
هوش مصنوعی: شبی بود که دل گمراه و غمگین مانند رنگ سیاه و تیرهای بود، و در آن شب مانند مژهای که در کنار شمع باشد، نگاهها روشن و پر از نور بودند.
رفته خور از عالم و در مرگ او
گشته سیه پوش جهان دورو
هوش مصنوعی: خورشید از عالم رفته و در نتیجه، به خاطر مرگ او، جهان به رنگ سیاه در آمده و دو رو شده است.
گشته ز بس ظلمت شب، روی ماه
همچو رخ صفحه ی مشقی سیاه
هوش مصنوعی: به دلیل تاریکی فراوان شب، چهره ی ماه مانند صفحه ی مشق سیاهی به نظر میرسد.
برده شبیخون به سر زلف یار
کرده صف لشکر او تار و مار
هوش مصنوعی: دشمن به دلیل زیبایی و جذابیت موهای محبوب، به شدت آسیب دیده و نابود شده است.
چون شب هجران ز سحر ناامید
از مه نو زنگی ابرو سفید
هوش مصنوعی: وقتی شب جدایی فرام رسیده و از دیدن ماه نو ناامید هستم، به یاد تو که با ابروهای سفید زنگی زیبایی، افتادهام.
شبپره جولانگر این کهنه کاخ
مرغ چمن، غنچه بر اطراف شاخ
هوش مصنوعی: شبپرهای در حال پرواز و جنب و جوش در این کاخ قدیمی، دور تا دور شاخ گیاهی غنچههایی جوان و تازه را مشاهده میکند.
چرخ سیه دل، همه دم از شهاب
تیر فکنده ز پی آفتاب
هوش مصنوعی: زمانهای که با دلهایی غمگین و تیره میگذرد، همیشه به دنبال فرصتهای روشن و پرنور است، مانند شهابی که در پی خورشید میدود.
ظلمت شب گشته ز بیم خطر
سرمه ی خاموشی مرغ سحر
هوش مصنوعی: شب تاریک و بیصدا شده، از ترس خطر، چشمهای خوابآلود پرنده صبح در حال بسته شدن است.
زیر فلک همچو زمین مصاف
خفته جهانی به ته یک لحاف
هوش مصنوعی: زیر آسمان، مانند زمین، مردم دنیا در یک پناه خوابیدهاند.
کرد ز بس ظلمت شب اشتلم
قافله سررشته ی ره کرد گم
هوش مصنوعی: به خاطر تاریکی شدید شب، کاروان مسیر خود را گم کرد و سرنخی از راهش پیدا نکرد.
گشت در آن وادی ظلمت نشان
زنگی شب رهزن آن کاروان
هوش مصنوعی: در آن دشت تاریک، نشانهای از شبزندهدار و راهزن آن کاروان دیده میشود.
در طلب راه ز نزدیک و دور
قافله سرگشته تر از خیل مور
هوش مصنوعی: در جستجوی هدف از نزدیک و دور، گروهی از افراد به دنبال مسیر هستند، اما مانند مورهایی که گم شدهاند، سردرگم و گیج هستند.
دست و دل جمله چو از کار شد
آتشی از دور نمودار شد
هوش مصنوعی: وقتی که همه چیز از کار افتاد و به حالت بیحالی رسید، ناگهان آتش شوری و حرارتی از دور نمایان شد.
روی نهادند روان بی قرار
جانب آتش همه پروانه وار
هوش مصنوعی: روحهای بیتاب مانند پروانهها به سمت آتش میروند.
بر اثر شعله در آن روی دشت
یک دوسه فرسنگ چو پیموده گشت
هوش مصنوعی: به خاطر آتش، در آن دشت، فاصلهای حدود دو یا سه فرسنگ را پیموده است.
روضه ای آمد به نظر همچو نور
سنگ بنایش همه از کوه طور
هوش مصنوعی: به نظرم آمد که باغ و گلستانی مثل نور است، و تمام بنیاد آن از کوه طور ساخته شده است.
فیض ز کثرت شده ظاهر درو
جود و سخا گشته مجاور درو
هوش مصنوعی: فيض و برکت از فراوانی به وضوح نمایان شده و generosity و بخشندگی در کنار آن قرار گرفته است.
جمله قنادیل وی و شمعدان
چون دل عاشق شده وقف کسان
هوش مصنوعی: تمامی چراغها و شمعها به مانند دل عاشق وقف و اختصاص داده شدهاند به افراد خاصی.
دیده ز بس فیض ز هر منظرش
کعبه شده حلقه به گوش درش
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر نعمتهایی که از هر سو به من میرسد، مانند کعبهای شده که به دور در آن حلقه بستهاند.
شمع درو گشته علم در سخا
داده به دشمن سر خود بارها
هوش مصنوعی: شمع خاموش شده و علم در بخشندگی به دشمن همواره سرش را پایین میآورد.
جانب آن روضه کسی در زمان
رفت که پرسد خبری زان مکان
هوش مصنوعی: ای کاش کسی در سفر به آن مکان، از حال و روز آنجا بپرسد و خبری بیاورد.
گفت به او شخصی ازان سرزمین
مقبره ی حاتم طایی ست این
هوش مصنوعی: شخصی از آن منطقه گفت که اینجا مقبره حاتم طایی است.
بار گشودند در آن خوش مکان
بر در او حلقه شد آن کاروان
هوش مصنوعی: در آن مکان دلپذیر، در را باز کردند و به دور در، کاروانی گرد آمد.
بیهده گویی ز میان گروه
گفت که ای حاتم دریاشکوه
هوش مصنوعی: در جمعی که صحبت میکردند، یکی از افراد بیدلیل و بهطرزی بیمورد گفت که تو گویا حاتم طاییای، با ویژگیهای فراوان و عظمت خاص خود.
قافله ی ما شده مهمان تو
چشم نهاده همه بر خوان تو
هوش مصنوعی: کاروان ما به مهمانی تو آمده و همه اعضای آن به مهمانی تو توجه کردهاند و بر سفرهای که تو گستردهای، نگریستهاند.
زود پی مایده تدبیر کن
قافله ی گرسنه را سیر کن
هوش مصنوعی: سریعاً تدبیر به خرج بده و راه حلی پیدا کن تا کاروانی که گرسنه است، سیر شود.
بود هنوز این سخنش بر زبان
کز پی سر گریه کنان ساربان
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از این است که هنوز سخن کسی بر زبان جاری است، در حالی که از دلسوزی و غمگینی عابری که در حال گریه است، یاد میشود. به عبارتی دیگر، کلامی که از دل برمیخیزد و عاطفهٔ عابری را تحت تأثیر قرار میدهد، به تصویر کشیده میشود.
گفت که خورد آن شتر برق تاز
مهره به دل از فلک حقه باز
هوش مصنوعی: گفت که آن شتر درخشان، ستارهای به دل از آسمان را دیده و تابیده است.
این سخنش کرد چو در گوش راه
جست سراسیمه چو از سینه آه
هوش مصنوعی: او وقتی که این حرف را زد، به سمت راهی گوش داد و با حالتی نگران و مضطرب مانند کسی که از دلش آهی بلند شده باشد، واکنش نشان داد.
گفت که برند سرش را ز تن
تا که شود مایده ی انجمن
هوش مصنوعی: گفت که سرش را از بدن جدا کند تا به جمع و محفل بپیوندد.
مردم آن قافله را خاص و عام
داد صلا بر سر خوان طعام
هوش مصنوعی: مردم از دور و نزدیک به آن جمعیت اطلاع دادند و به آنها دعوت کردند تا بر سر سفره غذا بیایند.
از غم جمازه دل تنگ داشت
با کرم حاتم طی جنگ داشت
هوش مصنوعی: دل از غم به شدتی ناراحت بود که حتی با بخشندگی و کرم حاتم نیز سر جنگ داشت.
رفت سوی تربت او سرگران
چون نگه یار سوی عاشقان
هوش مصنوعی: به سوی مزار او رفت، با دل پر از غم و اندوه، مانند نگاهی که یار به عاشقان میاندازد.
گفت که ای حاتم صاحب کرم
خواستم از جود تو فیضی برم
هوش مصنوعی: در این جمله، شخصی به حاتم طایی، که به خاطر generosity و نهایت بخشندگیاش شناخته شده، اشاره میکند و میگوید که میخواهد از سخاوت و بخشش او بهرهمند شود. به نوعی، درخواست او نشاندهنده احترام و امید به دریافت نعمت یا لطفی از اوست.
طوف مزار تو به من شوم شد
همت تو بر همه معلوم شد
هوش مصنوعی: خشم و شور و شوقی که برای تو دارم، به همه نشان داد که اراده و تلاش تو چقدر قوی و مشخص است.
یافتم اکنون که چه سان بوده است
جود تو از مال کسان بوده است
هوش مصنوعی: اکنون متوجه شدم که generosity و بخشندگی تو چگونه بوده است، زیرا تمام این بخششها از مال دیگران بوده است.
چند زنی لاف کرم چون سحاب؟
به که نبخشی دگر از بحر آب
هوش مصنوعی: چرا به دیگران از خودت سخن میگویی و بزرگنمایی میکنی، در حالی که بهتر است به جای این کار، از بخشش واقعی مایه بگذاری و کمک کنی؟
چند کنی ای به سخاوت علم
همچو می از کیسه ی مردم کرم
هوش مصنوعی: چند بار باید به دیگران دست generosity باز کنی، مانند شرابی که از کیسه مردم بریزد؟
او شده در طعنه زنی بی قرار
روح کرم پیشه ازو شرمسار
هوش مصنوعی: او به خاطر طعنه زدن به دیگران، بیقرار و مضطرب شده، و روحش مثل کرمی است که از رفتار خودش خجالتزده است.
بود خوی افشان ز خجالت به راه
همچو تهیدست بر قرض خواه
هوش مصنوعی: رفتار او به خاطر خجالت و شرمندگی، به گونهای است که مانند فردی تهیدست و بیپناه در پی درخواست کمک و قرض است.
صبح که این ناقه ی گیتی نورد
از طرف دشت برانگیخت گرد
هوش مصنوعی: صبح که این شتر بزرگ جهان، از سمت دشت به راه افتاد، گرد و خاکی به پا کرد.
صاحب جمازه پی کار خود
گشت فرومانده تر از بار خود
هوش مصنوعی: فردی که به دنبال کار خود رفت، از مسئولیتهایش سنگینتر و بیشتر بار بر دوش گرفت.
بود سراسیمه که از یک کنار
خاست غباری چو خط از روی یار
هوش مصنوعی: با شتاب و نگرانی از یک سمت بلند شد و گرد و غباری مانند خطی که روی چهره محبوب وجود دارد، به وجود آمد.
شد چو به آن قافله نزدیک تر
ناقه سواری شد ازان جلوه گر
هوش مصنوعی: زمانی که به آن کاروان نزدیکتر شد، شتر سواری به خاطر زیبایی او به جلوهگری پرداخته است.
بار شتر اطعمه ی بی کران
ناقه ی دیگر به ردیفش روان
هوش مصنوعی: بار شتر که شامل مواد غذایی فراوان است، به دنبال شتر دیگر به سمت مقصدش در حال حرکت است.
کشت عیان زان دو قوی تن جمل
از طرف بادیه کوه و کتل
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف منظرهای طبیعی اشاره دارد که در آن یک کشتزار واضح و مشخص وجود دارد. در اینجا به دو موجود قوی یا بزرگ که از سمت یک دشت یا کوه به سمت دیگر در حال حرکت هستند، اشاره شده است. این تصویر به خوبی توانایی و قدرت این موجودات را نشان میدهد و به نوعی به زیبایی و عظمت طبیعت اشاره میکند.
ناقه ی صرصرروش خوش تکی
کوه به پشت وی و کوهان یکی
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی به جانداری قوی و استوار اشاره شده است که بر دوش خود باری سنگین و مهم را حمل میکند. به تصویر کشیدن این موجود به عنوان یک نماد از قدرت و استقامت در برابر چالشهای سخت و ناملایمات است. این تصویر به نوعی نشاندهنده تحمل و صبر در مواجهه با دشواریهاست.
برق عنانی که چو فیل سحاب
هیکل گردن بودش آفتاب
هوش مصنوعی: برق زنی که مانند فیل، هیکل و گردن بزرگی دارد و در برابر آفتاب میدرخشد.
از اثر تندی آن خوش نشان
خاک به رفتار چو ریگ روان
هوش مصنوعی: به خاطر تأثیر شدید آن، نشانههای خوشی از خاک به وجود آمده است، مانند رفتار روان ریگ که به آرامی حرکت میکند.
گفتی ازان سان که سبکتاز بود
همچو شترمرغ به پرواز بود
هوش مصنوعی: گفتی که او به شکلی سبکبار و آزاد است، مانند شترمرغی که به پرواز درمیآید.
از عرق شرم به گاه درنگ
آینه ی زانوی او بسته زنگ
هوش مصنوعی: به خاطر عرق شرم، وقتی که کمی درنگ میکند، زنگ آینه زانوهای او بسته شده است.
کوه، شکسته کمر از ران او
جل شده ابر سر کوهان او
هوش مصنوعی: کوه به خاطر او خم شده و ابرها بر فراز قلههای او قرار گرفتهاند.
چیست به دستش جرس نغمه ساز
شاهد مستی که شود زنگباز
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف شخصی میپردازد که در دستش جرس یا زنگی دارد و این زنگ نغمهایی را میسازد. این شخص، شبیه به یک شاهد در حالت مستی است که با صدای زنگ، حال و هوای اطرافش تغییر میکند و به نوعی به زندگی و شادی اطرافش روح میبخشد.
سالکی آزاده ز سامان راه
سینه ی خود در بغلش نان راه
هوش مصنوعی: سالک آزاد، با دل خود راهی را میپیماید و در آغوش دارد نان و خوراکی که سفرش را تامین میکند.
از خورش و مایده ی روزگار
شعله صفت کرده قناعت به خار
هوش مصنوعی: قناعت و رضایت به داشتههای کم، در برابر زندگی و روزگار دشواری که با لذت و نعمتهای آن مواجه هستیم، مانند شعلهای است که از مواد اولیهای چون خوراک و غذا به وجود آمده است. به عبارت دیگر، اگرچه زندگی سخت و خالی از نعمتهای فراوان است، اما باید به آنچه داریم راضی باشیم و از آن بهرهمند شویم.
کف به لب آورده ز مستی و جوش
بر صفت صوفی پشمینه پوش
هوش مصنوعی: این فرد به شدت از شوق و شوری که دارد به حدی رسیده که دیگر تحملش تمام شده و از حال و هوای خاصی که دارد ناتوان شده و در حالتی مشابه به صوفیان در لباس پشمی به سر میبرد.
بیم وی از دوری منزل نبود
گرچه شتر بود، شتردل نبود
هوش مصنوعی: او به خاطر دوری از خانه نگران نبود، اگرچه شتر داشت، اما دلش شتردل نبود.
کرده نمایان جل رنگین به ناز
همچو عروسی که نماید جهاز
هوش مصنوعی: به شکلی زیبا و دلربا خود را به نمایش گذاشته است، مانند عروسی که جهاز خود را به همگان نشان میدهد و همه را مجذوب میکند.
راند به سرعت شتر آن نوجوان
گشت چو نزدیک به آن کاروان
هوش مصنوعی: آن نوجوان به سرعت شتر به سمت آن کاروان نزدیک شد.
رفت سوی روضه نخستین چو باد
کرد طوافی ز سر اعتقاد
هوش مصنوعی: او به باغ بهشت رفت، مانند بادی که از روی ایمان دور میچرخد.
پس به سر قافله ی بی شمار
سایه فکن گشت چو ابر بهار
هوش مصنوعی: سپس مانند ابر بهاری، سایهای بر سر گروهی بیشمار انداخت.
مردم آن قافله را جابه جا
داد سوی تربت حاتم صلا
هوش مصنوعی: مردم مسافران را به سمت آرامگاه حاتم میفرستند و صدا میزنند.
سفره پی مایده ترتیب داد
جانب آن طایفه برد و گشاد
هوش مصنوعی: سفرهای با غذا و خوراکیهای خوشمزه آماده کرد و آن را به سمت آن گروه برد و باز کرد.
سفره ای از مایده آراسته
یافته دل هرچه درو خواسته
هوش مصنوعی: سفره ای از نعمت های گوناگون پهن شده که دل هر کسی هرچه بخواهد، آنجا پیدا می کند.
سفره چو برداشته شد از میان
عذرطلب گشت ازیشان جوان
هوش مصنوعی: زمانی که سفره را برداشتند، جوانان بهانهگیر و عذرخواهی کردند.
قاعده ی لطف و کرم تازه کرد
رو به سوی صاحب جمازه کرد
هوش مصنوعی: قاعدهی لطف و مهربانی به تازگی تغییر کرده و به سمت صاحب سرپرستی رفته است.
گفت گلی از چمن حاتمم
همچو زبان بر سخن حاتمم
هوش مصنوعی: گیسوهای من همچون گلهایی از چمن هستند و زبانم همانند سخن من زیبا و دلنشین است.
دوش ز اندیشه چو خوابم ربود
شعله صفت گرم به چشمم نمود
هوش مصنوعی: دیشب وقتی که خوابم برد، افکارم به شدت مرا گرفت و شمعی که گرمای آن را حس میکردم، به چشمم جلوه کرد.
گفت که امشب ز قضا ناگهان
قافله ای گشت مرا میهمان
هوش مصنوعی: او گفت که امشب به طور ناگهانی گروهی به سمت من آمدند و من را به عنوان مهمان خود پذیرفتند.
مقدمشان گرچه خوش آهنگ بود
وقت چودست و دل من تنگ بود
هوش مصنوعی: هرچند ورودشان به زندگیام دلنشین و زیبا بود، اما زمانی که دلم و حالم خوب نبود، این خوشآمدگویی برایم معنایی نداشت.
یک شتر اکنون ز همان کاروان
قرض گرفتم پی ترتیب خوان
هوش مصنوعی: من اکنون یک شتر از همان کاروان قرض گرفتهام تا سفر خود را آماده کنم.
خیز که هنگام خور و خواب نیست
در لحدم از پی این، تاب نیست
هوش مصنوعی: بیدار شو، چون وقت خواب و خوراک نیست؛ در قبرم، برای این کار توان و تاب ندارم.
مایده ای درخور احسان من
آنچه تو دیدی به سر خوان من
هوش مصنوعی: مهمانی برای تو آماده کردهام و هرچه را که تو در زندگی خود تجربه کردهای، در سفرهام موجود است.
همره یک ناقه ی رهوار، زود
جانب آن قافله بر همچو دود
هوش مصنوعی: با یک شتر تندرو همراه شدم و سریع به سمت آن کاروان حرکت کردم، مانند دود که به سرعت حرکت میکند.
چون رسی آنجا که بود کاروان
پیش رو و مایده را بگذران
هوش مصنوعی: زمانی که به جایی میرسی که کاروانی در پیش روی توست، از مایده و خوراک خود بگذری و به راهت ادامه دهی.
معذرت من همه را تازه ده
ناقه به آن صاحب جمازه ده
هوش مصنوعی: من از همه عذرخواهی میکنم و میخواهم که به صاحب آن شتر سحرگاهان خبر بدی.
مردم آن قافله را این سخن
شور برآورد ز جان و ز تن
هوش مصنوعی: مردم برای آن گروه از مسافران به خاطر این سخن پرشور و هیجان برانگیز از دل و جان واکنش نشان دادند.
هرکسی از بهر مرادی چو باد
رو به سوی تربت حاتم نهاد
هوش مصنوعی: هر کسی به دنبال هدفی که دارد، همچون باد به سمت محل دفن حاتم طائی میرود.
صاحب جمازه هم انداز کرد
گریه کنان معذرت آغاز کرد
هوش مصنوعی: در این بیت، شخصی در حال عزاداری و گریان است و همزمان از دیگران برای اندوه و ناراحتیاش عذرخواهی میکند. این نشاندهنده احساساتی عمیق و دلزده از فقدان و غم است.
گفت که ای شمع شبستان جود
وی کف تو ابر گلستان جود
هوش مصنوعی: ای شمعی که در شبستان بخشش میدرخشی، دستانت مانند ابرهای پر از گل، خیر و برکت میبارند.
بی ادبی کرده ام از حد به در
تو ز ادب کردن من درگذر
هوش مصنوعی: من از حد خود بیادبی کردهام، اما تو از بیادبی من بیتوجه بگذر.
چون زدمت دست به دامان چو خار
دامن خود جمع مکن غنچه وار
هوش مصنوعی: وقتی به تو آسیب میزنم و تو به من کمک میکنی، خود را شبیه به یک خار که دامن خود را جمع کرده، محدود نکن. مانند غنچهای باش که باز میشود و در دنیای بیرون شکوفا میگردد.
همچو دلت، روح تو مسرور باد
همچو رخت، خاک تو پرنور باد
هوش مصنوعی: امیدوارم روح تو همچنان شاد و خوشحال باشد و مانند دلت، وجودت پر از نور و روشنی باشد.