گنجور

شمارهٔ ۷ - تصویرپردازی خیالی از مردی شکمباره به عنوان تمهیدی برای مدح اسلام خان و توصیف سفره نعم او

خامه‌ام برخلاف عادت خویش
سفله‌ای را کشیده است به پیش
آن کج اندیشه‌ای که همچو کمان
بسته دایم برای جنگ میان
وان میانی که کینه قربان است
ترکش تیر او قلمدان است
چون کند بحث، شرم می‌باید
یا گریبان ز چرم می‌باید
صحبتش با مزاج ناهموار
پرخطر چون قمار و راه قمار
چون خر ارغنون بود نالان
از سواری او خر شیطان
پردهٔ گوشش از سخن چینی
پاره شد بس که دید سنگینی
خلق از بیم صحبتش در گرد
خانه بر خانه همچو مهرهٔ نرد
دست بر خوان هرکه کرد دراز
خبث او نان خورش کند چو پیاز
چون مگس، چشم دهر گشته بسی
در کثافت چو او ندیده کسی
شده از موج چرک دامانش
همچو قمری سیه، گریبانش
بود از خبث باطنش بدبو
عرق او چو آب تنباکو
بغل او کتابخانهٔ اوست
گوشهٔ دامنش خزانهٔ اوست
رو در آبی که شست بر لب جو
هر حبابی شد آبخانه درو
از برص گردنش سفید چو غاز
ولی از موج چرک، سینهٔ باز
چشم تنگش به وقت بیداری
گل بابونه است پنداری
چون به یکدیگرش ز خواب نهاد
می دهد آن ز چشم گندم یاد
گفته‌اندش به چشم او مانی
بسته زنار ازان سلیمانی
جگرش خون ز فکر و اندیشه
در دلش حرص دیو در شیشه
آب خضرش نه آرزو باشد
مقصدش نان راه او باشد
هوس خاتم سلیمانش
رفته از دل ز شوق انبانش
چشم بر باز تیزچنگش نیست
در نظر غیر جفت زنگش نیست
مطرب و نغمه‌اش نه منظور است
چشم او را به سیم طنبور است
پیش او نیست قدر یک خشخاش
صحن باغ بهشت را بی آش
در همه محفلی ز طبع لئیم
همچو می مسخره، چو بنگ ندیم
می‌کشد چون چراغ لاله ز سنگ
روغن از چاپلوسی و نیرنگ
به افسون و فسانه از گوهر
افشرد آب را چو پنبهٔ تر
کند افسون او تهی چون کف
سفرهٔ موج را ز نان صدف
می‌برد وقت ناخنک از مشت
همچو تیشه فرو به سنگ انگشت
همچو مرغی که هرزه گرد افتاد
نیست جایی که خایه‌ای ننهاد
گر به پیراهن و قبا رفته
بسته بندی به هرکجا رفته
مرکب حرص اوست بی تابی
موج دریاست بال مرغابی
همه تن همچو موج آب، دهان
بغلش چون صدف پر از دندان
مشرف نان و ناظر سفره
پیک بغرا و شاطر سفره
گربه‌ای مبتلای جوع‌الکلب
دل سیه، روی زرد چون زر قلب
بر زمینش ز پرخوری پهلو
رنج باریک، کرم معدهٔ او
همه تن ضعف و مضطرب چو نسیم
خشک و پرخوار چون عصای کلیم
حرف جوعش اگر کند انشا
باد بر گوش آهوی صحرا
بیم آن از تنش کند هردم
همچو آماس، فربهی را کم
در صف سفره حرص او صفدر
علم جوعش اژدها پیکر
شد طعامی به هر طرف که روان
مردم چشم اوست فلفل آن
هرکجا قاب خشکه‌ای راهی‌ست
پنجهٔ او برآن دم ماهی‌ست
جوع هرگه گلویش افشارد
زان که با کاسه نسبتی دارد
می‌دود بس که از قفای حباب
برده گویی کلاه او را آب
جانب سفره چون کند شبگیر
پَر برآرد عصای او چون تیر
دست چون سوی سفره کرد دراز
حلقه در گوش نان کند ز پیاز
چون اسیران برون کند خفتان
دست تاراجش از تن تفتان
افکند نان همیشه بی پروا
خام در دیگ معده چون بغرا
کرد چشمش ز بس درو تأثیر
شور شد آب چشمه‌سار پنیر
بر سر سفره‌ای که او را دید
ماست دیگر نشد به کاسه سفید
سرکه چون پیش او نهی، بی تاب
با پیاله به سر کشد چو شراب
سوی سبزی چو رو نهد به مصاف
گندنا تیغ خود کند به غلاف
دامن سفره سخت گیرد ترب
چون بر اطراف دام ماهی، سرب
پیش آن بازوی کمندانداز
حلقه سازد کمند خویش، پیاز
چه عجب گر ز بیم آن مردک
نشود سبز در جهان زردک
بود از دست جور آن ملعون
موج زن در دل چغندر خون
شلغم پخته چیست، خام نماند
از کلم خود به غیر نام نماند
نیش دندان او به سان گراز
نرگسی می‌زند به نان و پیاز
رفته از حمله‌اش ز مرغ کباب
همچو مرغان نیم بسمل، تاب
ماهی از بیم او ز بی تابی
شده چون ماهیان سیمابی
پای طوفان چو در رکاب آید
مرغ و ماهی در اضطراب آید
خویش را چون مگس ز تلواسه
افکند لحظه لحظه در کاسه
بر سر سفره چون درست نشست
تا مبادا بپردش از دست
بار اول چو می کشان خراب
بشکند بال‌های مرغ کباب
دو پیازه ز دیدنش تر شد
خشکه از بیم او مزعفر شد
می‌برد بس که سر به کاسه فرو
از سرش قلیه گشت قلیه کدو
حبشی داغدار چهرهٔ اوست
زعفران گرچه زینت هندوست
قاشق و آش رشته زو در شور
همچو طنبور و رشتهٔ طنبور
دید ازو بس که جور دست انداز
آش تتماج گشت دنبه گداز
صحن ماهیچه را غنیم بزرگ
دشمن لنگ بره همچون گرگ
سوی سفره چو سایه گستر گشت
خشک شد خشکه و شله تر گشت
نظر او پلاو را مجذوب
پنجه‌اش صحن خشکه را جاروب
بهر دفعش چو گرز در زد و گیر
مشت خود را گره کند کفگیر
سوی بریان چو دست بُرد سبک
کفن بره گشت نان تنک
به طعامی که دسترس دارد
مرغش از پنجه در قفس دارد
هرگه آهنگ آش غوره کند
موی چینی سفره نوره کند
دهن از لقمه بس که سازد پر
چاک افتاده بر لبش چو شتر
شود، آشش چو دیر پیش نهی
قالب پنجه‌اش چو بهله تهی
بود از دست او ز بس درهم
شده مغز قلم چو نال قلم
خوردن بیضه چون کند بنیاد
وای بر جان بیضهٔ فولاد
پدری نیز داشت همچون خود
در همه دیگ، جوش‌زن چو نخود
بود در آشمالی آن کافر
چون شله گرم تا دم آخر
هرگه از تشنگی شود بی تاب
برف لرزد به کوزه چون سیماب
کرد آهنگ آب یخ چو ز دور
یخ شد از بیم خشک همچو بلور
در سراغ هلیم، دیوانه
به چراغ هریسه پروانه
دایه در کودکی به دامانش
شیردان داده جای پستانش
پی کیپا چو او روانه شود
آفت صدهزار خانه شود
سوی پاچه چو گوش خواباند
به سگ پاچه گیر می‌ماند
بر سر کله چون شبیخون برد
گرد از مغز او به گردون برد
با چنین اشتها، کجا تقدیر
می تواند که سازد او را سیر!
مگر از فیض مطبخ نواب
شکمش پر شود چو مرغ کباب
آن ولی نعمتی که هست جهان
بر سر خوان فیض او مهمان
صبح، دستارخوان ایوانش
مه نو یک رکابی از خوانش
خوان او را صلازنان همراه
درگهش را کتابه بسم‌الله
سفرهٔ همتش به صفهٔ بار
آسمانی‌ست با زمین هموار
سفره‌ای پهن چون سپهر برین
پر ز هر نعمتی چو خوان زمین
میوه بی قدر از فراوانی
هندی و بلخی و خراسانی
خربزه چون بتان شکرریز
کرده دندان برو جهانی تیز
لعبتی دلفریب و پاک سرشت
نازک و نرم همچو حور بهشت
مغز چون انگبین الوندی
پوست چون کاغذ سمرقندی
سوی هندوستان شکرریز
شد روان آب خضر از کاریز
از شمیمش کزان دل آساید
بوی خاک بهشت می‌آید
آب هرگه به پوست افکنده
شده زمزم ز دلو شرمنده
ناز و نعمت به شکر آلوده
کاسهٔ او چو صحن پالوده
نیست از خوان فیض دشمن و دوست
نعمتش خانه زاد کاسهٔ اوست
روح تریاکیان به بال هوس
می‌پرد گرد کاسه‌اش چو مگس
گاه چون عارف نمد بر دوش
گه چو رندان کربلایی پوش
کرد از پختگی چو عزم سفر
دست خود برگرفت ازو مادر
هیکل نغز او سراسر خوب
بود از فربهی چنان مرطوب
که درو گردد از کف مردم
کارد چون استخوان ماهی گم
هندوانه چو سبز ته گلگون
کرده از آب و رنگ دل‌ها خون
آبش آب حیات مخموران
شربت سازگار محروران
مغزش از شهد خویش حلوا شد
پوست از شیره‌اش مربا شد
شده از نقش دانه‌های نهان
پیکرش خلوت سیه چشمان
همچو پروین به خوشهٔ انگور
آب داده جهان ز چشمهٔ نور
دانهٔ خوشه‌اش چو حب نبات
در نباتی نهفته آب حیات
آسمان را نجوم رخشانش
خجل از خایهٔ غلامانش
دانهٔ او ستارهٔ دمدار
سعد، اما نه نحس در آثار
دختری دارد او به پرده نهان
که طلبکار اوست پیر و جوان
خوشهٔ گندم این شنیده مگر
که به یک بطن زاده صد دختر
لیک هر دختری چو لیلی نیست
با شرر پرتو تجلی نیست
رطب آمد ز اقتضای جهان
لقمه‌ای درخور دهن چو زبان
هر دهن باز در تماشایش
در طبق لقمه لقمه حلوایش
از صفا چون ستارهٔ روشن
شهدش انگشت‌پیچ همچو سخن
همچو هندوست کار او وارون
استخوان در درون و مغز برون
استخوان در درون او بنگر
خسته‌ای اوفتاده در بستر
کرده بر نخل او ستاره کمین
موش خرمای دم بریده ببین
رفته چون سوی نخل او به طلب
آستین را جوال کرده عرب
گر به بغداد، سوی نخلستان
بینی، آگه شوی ز راز جهان
خلفا لشکر از جهان رانده
علم و توغشان به جا مانده
نیشکر را چو کلک دانشمند
شده پر شهد ناب، بند از بند
همچو سبزان هند شورانگیز
همه اندام اوست شکرریز
میوه‌ای در خور بزرگان است
خورش فیل دایم از آن است
دوستی بین که همچو دشمن، دوست
از تن او کند به دندان پوست
مرکبش ساخت کودک خیره
مرکبی در دهان او شیره
از سواریش گوی لذت برد
آخر اما چو مفلسانش خورد
انبه خود لقمه‌ای‌ست فرموده
حقه‌ای پر ز صندل سوده
کام‌ها را غذای نوش گوار
دست‌ها را طلای دست افشار
لذتش تا رسد به کام و زبان
می‌کند ریشه در بن دندان
تا دهد میوه‌ای چنین را تاب
می‌شود گردهٔ حلاوت آب
به وجودش ز پاکی طینت
چون توان داد ریشه را نسبت؟
کز لطافت نهالش از بیشه
رسته چون نخل موم بی ریشه
از تماشای نعمت این خوان
چشم را آب ده، دهن را نان
آسمان کاسه لیس این خوان است
خم انگشت ماه نو زان است
سبزی بخت، سبزی خوانش
نمک حسن در نمکدانش
خوردنی‌ها همه تمام عیار
کز مصالح تمام گردد کار
از صفای برنج‌های سفید
چون صدف، کاسه پر ز مروارید
روغن اندر طعام‌ها، گویی
روغن گل بود ز خوشبویی
کند از شغل خود، نه از تقصیر
خادم سفره گر زمانی دیر
می‌پرد خود به جانب اصحاب
همچو مرغ بهشت، مرغ کباب
گردد از بس صفا و رنگینی
روح فغفور، گرد هر چینی
چینی، اما ختایی اندامان
پیکر از نقش موی بی سامان
نقش مو را ندیده هرگز فاش
بجز از نوک خامهٔ نقاش
کرده زانسان بلند صوت و صدا
همچو چینی نواز باد صبا
مگر آرد در آن میان به شمار
صحن ماهیچه، چینی مودار
برگ بغرا لطیف چون نسرین
همه تن گوش از پی تحسین
نازک و نرم و دلکش اندامش
بی سبب برگ گل نشد نامش
رشته را از لطافت پیکر
می‌توان کرد رشتهٔ گوهر
هرکه مهمان شود ز اهل کرم
دهدش لنگ بره مغز قلم
قوشدیلی زبان مرغان است
واقف از سِرّ آن سلیمان است
آورد بهر جوش برهٔ او
ران خود را به پای خود آهو
هرکه گیرد به دست سنبوسه
همچو تعویذ می کند بوسه
دهد از ذوق، دست خود را بوس
دست هرکس رسد به ساق عروس
بس که رویش سفید و نورانی‌ست
حبشی داغدار بورانی‌ست
گر درین خوان ز نعمت الوان
کوتهی نیست همچو صحن جنان
نیست ای عقل جای حیرانی
صاحب سفره کیست، می دانی؟
صاحب، اسلام خان عالی شان
آن وزیر شه و وکیل جهان
آن بزرگی که طفل اگر به قلم
نام او را کند به صفحه رقم
پنجه خویش را پس از صد بوس
جای بر سر دهد چو تاج خروس
کرده خوانش تهی ز شکر و شیر
همچو خشخاش، سفرهٔ انجیر
کرده دستارخوان ز شیر و شکر
سفرهٔ نعمت اینچنین خوشتر
دهد اول، چو گسترد خوان را
نوشدارو ز خنده مهمان را
همه را از نظر دهد تسکین
نقش ایوان او چو صورت چین
تنگ از شوکتش جهان بر جم
وقف اولاد خامه‌اش عالم
رقمش را نشان فیض، رقم
قلمش را نوال، مغز قلم
روسفیدی صحیفه را ز سواد
قلم از نسبت رقم فولاد
قلم و صفحه‌اش انیس و جلیس
چون سلیمان و هدهد و بلقیس
چکد آب طراوت از رقمش
همچو تاک بریده از قلمش
قلم و تیغ شد ازو هم‌پشت
هرکه نشنید حکم این، آن کشت
قلم او کلید گنج گهر
تیغش آیینه‌دار فتح و ظفر
آسمان توسنی که در صف کین
کرده خالی چو ماه نو صد زین
تیغ او تا فکند خوان قتال
هفت خوان را شکست رستم زال
استخوان در وجود رویین تن
شد ز گرزش چو سرمه در هاون
دیده چون کافرش به روز عزا
به زبانش گذشته نام خدا
گر شود خشم او زبانهٔ برق
کوه نالد ز تازیانهٔ برق
قطرهٔ ابر قهر او سیلی‌ست
یک سوار از سپاه او خیلی‌ست
منع شد تا ز عدل او نخجیر
شده منقار باز، ناخن گیر
همچو طفلان به عهد او شهباز
از پر خود شده کبوتر باز
حفظش ار کشت را ندارد پاس
خوشه را برگ خویش گردد داس
شد ز اعجاز نطق او درهم
کار عیسی چو پنجهٔ مریم
عقلش از کار این جهان خراب
با خبر چون ز خاک جلوهٔ آب
فکرش از راز آسمان کبود
قلم موی لاجوردآلود
دست همت چو در زرافشانی
بگشاید، ز تنگ میدانی
می‌کند آفتاب تابان جمع
پنجهٔ خویش را چو رشتهٔ شمع
ابر دستش چو سایه افکن شد
بس که بالید دانه، خرمن شد
مومیایی خلقش انسانی‌ست
نفعش اما زیاده از کانی‌ست
چرب نرمی کند ز بس به سخن
نان سایل فتاده در روغن
بر درش حلقه گشته اهل نیاز
بزم او را صدای سایل، ساز
چون بزرگان شوند بزم آرای
آستان است مطربان را جای
کرده هرگه عزیمت نخجیر
آهوان را گرفته تب چون شیر
عقل پیچد چو رشتهٔ جادو
در پریخانهٔ طویلهٔ او
بحر از موج، وقت طوفانش
می‌دهد یادی از شترخانش
در زمانش ز بس که در ایام
شده آیین مهربانی عام
آهوان را شده‌ست دامنگیر
همچو اهل ختا پرستش شیر
تا دهد گاه تلخ و گه شیرین
سفرهٔ آسمان و خوان زمین
تلخ و شیرین این دو خوان گشاد
وقف خصمان و دوستانش باد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خامه‌ام برخلاف عادت خویش
سفله‌ای را کشیده است به پیش
هوش مصنوعی: قلم من برخلاف معمولش، تصویری از یک آدم پست و دست‌کم‌گرفته‌شده را به تصویر کشیده است.
آن کج اندیشه‌ای که همچو کمان
بسته دایم برای جنگ میان
هوش مصنوعی: این شخصی که فکرش مثل کمان همیشه آماده جنگ و نزاع است، به نوعی افکار منفی و خصمانه‌ای دارد. او همواره در حال آماده‌باش برای رویارویی و درگیری با دیگران است.
وان میانی که کینه قربان است
ترکش تیر او قلمدان است
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره به شخصی است که در دلش کینه و دشمنی دارد، اما آن را به طرز زیرکانه‌ای پنهان می‌کند. او ظاهراً آرام و بی‌خطر به نظر می‌رسد، اما در واقع می‌تواند به دیگران آسیب برساند. تیری که از او می‌تراود، مانند قلم‌دانی است که در آن محتویات خطرناکی وجود دارد، اما از بیرون به‌سادگی قابل مشاهده نیست.
چون کند بحث، شرم می‌باید
یا گریبان ز چرم می‌باید
هوش مصنوعی: هنگامی که بحث و گفتگو آغاز می‌شود، باید یا خجالت بکشی یا خودت را آماده کنید و مقاوم باشید.
صحبتش با مزاج ناهموار
پرخطر چون قمار و راه قمار
هوش مصنوعی: گفتگوی او با کسی که حال و هوایش مناسب نیست، مانند یک بازی پرخطر می‌باشد که نتیجه‌اش نامعلوم است و به نوعی شبیه به قمار است.
چون خر ارغنون بود نالان
از سواری او خر شیطان
هوش مصنوعی: هر چه عیبی در فردی باشد، ممکن است ناشی از تاثیرات منفی اطرافیانش باشد. در اینجا، ناتوانی یا مشکلات شخص به وضعیت سواری و راهبری او مربوط می‌شود.
پردهٔ گوشش از سخن چینی
پاره شد بس که دید سنگینی
هوش مصنوعی: گوشش به خاطر شنیدن نامهربانی‌ها و سخن‌های بی‌مورد، دیگر نتوانست تحمل کند و از درد و سنگینی آن در رنج است.
خلق از بیم صحبتش در گرد
خانه بر خانه همچو مهرهٔ نرد
هوش مصنوعی: مردم به دلیل ترس از ملاقات با او، دور خانه‌اش جمع شده‌اند، مانند مهره‌های تاس که دور هم می‌چرخند.
دست بر خوان هرکه کرد دراز
خبث او نان خورش کند چو پیاز
هوش مصنوعی: هر که به طمع غذا و نان بر سر سفره دراز کند، به مانند پیاز خواهد بود که پس از خوردن ناپسند و ناخوشایند می‌گردد.
چون مگس، چشم دهر گشته بسی
در کثافت چو او ندیده کسی
هوش مصنوعی: مانند مگس، دیدگان زمان پر شده از زشتی‌ها و آلودگی‌هاست و هیچ‌کس چنین کثافتی را تا به حال ندیده است.
شده از موج چرک دامانش
همچو قمری سیه، گریبانش
هوش مصنوعی: مثل قمری سیاه، دامن او از موج‌های کثیف آلوده شده و او همواره در اندوه و نگرانی است.
بود از خبث باطنش بدبو
عرق او چو آب تنباکو
هوش مصنوعی: عرق او به خاطر روح پلیدش به بوی ناخوشایند مشابه آب تنباکو شبیه است.
بغل او کتابخانهٔ اوست
گوشهٔ دامنش خزانهٔ اوست
هوش مصنوعی: کنار او، مکانی پر از دانش و آگاهی است و در دامنش گنجینه‌ای از خوبی‌ها و نعمت‌ها نهفته است.
رو در آبی که شست بر لب جو
هر حبابی شد آبخانه درو
هوش مصنوعی: صورت خود را در آبی که حبابی از لب جو برمی‌خیزد می‌بینم، هر حبابی در آن، همچون آبخانه‌ای می‌شود که در آن تصویرم نمایان است.
از برص گردنش سفید چو غاز
ولی از موج چرک، سینهٔ باز
هوش مصنوعی: گردن او به سفیدی غاز است، اما سینه‌اش به خاطر چرک و آلودگی خالی و ناپاک به نظر می‌رسد.
چشم تنگش به وقت بیداری
گل بابونه است پنداری
هوش مصنوعی: چشم‌هایش در حالت بیداری به زیبایی گل بابونه می‌ماند.
چون به یکدیگرش ز خواب نهاد
می دهد آن ز چشم گندم یاد
هوش مصنوعی: زمانی که به هم نزدیک می‌شوند و خواب را کنار می‌گذارند، یاد و خاطره‌اش مانند چشمی از گندم به ذهن می‌آید.
گفته‌اندش به چشم او مانی
بسته زنار ازان سلیمانی
هوش مصنوعی: گفته‌اند که به چشم او، تو مانند زنهار و محافظت هستی، همچون آن کسی که از سلیمان الهام گرفته است.
جگرش خون ز فکر و اندیشه
در دلش حرص دیو در شیشه
هوش مصنوعی: دلش پر از غم و اندیشه است و درونش حس طمع و حرص به شدت وجود دارد.
آب خضرش نه آرزو باشد
مقصدش نان راه او باشد
هوش مصنوعی: آب خضر به معنای زندگی جاودان و امید و آرزوها نیست؛ بلکه هدف اصلی او تأمین نیازهای ضروری و معیشتی‌اش است. راه او در زندگی، به دنبال تأمین نان و نیازهای اساسی است.
هوس خاتم سلیمانش
رفته از دل ز شوق انبانش
هوش مصنوعی: اشتیاق داشتن به چیزهای ارزشمند و قدرتی که نماد آن خاتم سلیمان است، از دلش رفته و اکنون فقط به خاطر دل‌مشغولی به انبانش (کیسه‌ای پر از ثروت) دلتنگی احساس می‌کند.
چشم بر باز تیزچنگش نیست
در نظر غیر جفت زنگش نیست
هوش مصنوعی: چشم نمی‌تواند به زیبایی و جذابیت او توجه کند، زیرا هیچ چیزی در دنیا با قدرت و شگفتی او قابل مقایسه نیست.
مطرب و نغمه‌اش نه منظور است
چشم او را به سیم طنبور است
هوش مصنوعی: موسیقی‌دان و نغمه‌اش اهمیت چندانی ندارد، بلکه آنچه اهمیت دارد، زیبایی و جذابیت چشم اوست که مانند سیم‌های طنبور می‌درخشد.
پیش او نیست قدر یک خشخاش
صحن باغ بهشت را بی آش
هوش مصنوعی: در نزد او، ارزش یک دانه خشخاش هم در باغ بهشت بدون وجود آب آشامیدنی، هیچ است.
در همه محفلی ز طبع لئیم
همچو می مسخره، چو بنگ ندیم
هوش مصنوعی: در هر جمعی، از ویژگی‌های پست و زشت طبیعت، مانند می‌ که به تمسخر می‌کشد، اما در حقیقت، مانند بنگ (ماده مخدر) به حالتی نابودکننده می‌رسد.
می‌کشد چون چراغ لاله ز سنگ
روغن از چاپلوسی و نیرنگ
هوش مصنوعی: چون لاله‌ای که در دل سنگ روشن می‌شود، او به واسطه چاپلوسی و نیرنگ، خود را به روشنی می‌آورد و زندگی‌اش را به پیش می‌برد.
به افسون و فسانه از گوهر
افشرد آب را چو پنبهٔ تر
هوش مصنوعی: با جادو و داستان، آب را مانند پنبه‌ی خیس فشرده است.
کند افسون او تهی چون کف
سفرهٔ موج را ز نان صدف
هوش مصنوعی: افسون او به اندازه‌ای توخالی است که مثل کف سفره‌ای می‌ماند که از نان صدف خالی شده است.
می‌برد وقت ناخنک از مشت
همچو تیشه فرو به سنگ انگشت
هوش مصنوعی: انگشتانش را مانند تیشه به سنگ فرو می‌برد و به آرامی و خونسردی از درون مشت‌اش نگاهی می‌کند.
همچو مرغی که هرزه گرد افتاد
نیست جایی که خایه‌ای ننهاد
هوش مصنوعی: انسانی مثل پرنده‌ای سرگردان است که در جایی قرار نگرفته و به هیچ جا تعلق ندارد. زندگی او بی‌هدف و بی‌سرنوشتی است و هیچ نقطه‌ی ثابتی برای خود ندارد.
گر به پیراهن و قبا رفته
بسته بندی به هرکجا رفته
هوش مصنوعی: اگر با لباس و زینت‌های زیبا به جایی بروی، به هر جایی که بروی، خودت را معرفی کرده‌ای.
مرکب حرص اوست بی تابی
موج دریاست بال مرغابی
هوش مصنوعی: حرص و ولع او همانند ناآرامی یک موج دریا است که بال مرغابی را به حرکت در می‌آورد.
همه تن همچو موج آب، دهان
بغلش چون صدف پر از دندان
هوش مصنوعی: تمام بدن مانند موج آب است و دهان او مانند صدفی پر از دندان است.
مشرف نان و ناظر سفره
پیک بغرا و شاطر سفره
هوش مصنوعی: کسی که ناظر بر سفره است و نان را می‌بیند، در حقیقت توجهش به پیکری معروف مانند بغرا و به کارگر یا پخت‌کننده‌ سفره جلب شده است. این تصویر، توجه به جزئیات و لذت‌بردن از غذا و مهمانی را نشان می‌دهد.
گربه‌ای مبتلای جوع‌الکلب
دل سیه، روی زرد چون زر قلب
هوش مصنوعی: گربه‌ای که به شدت به گرسنگی مبتلا شده است، دلش پر از غم و ناامیدی است و رنگ رویش به خاطر این وضعیت، زرد و دلگیر شده است.
بر زمینش ز پرخوری پهلو
رنج باریک، کرم معدهٔ او
هوش مصنوعی: به خاطر پرخوری، معده‌اش دچار مشکل شده و او را در درد و رنج قرار داده است.
همه تن ضعف و مضطرب چو نسیم
خشک و پرخوار چون عصای کلیم
هوش مصنوعی: همه وجودم ضعیف و ناآرام است، مانند نسیمی بی‌روح و فرسوده، مثل عصای موسی.
حرف جوعش اگر کند انشا
باد بر گوش آهوی صحرا
هوش مصنوعی: اگر گرسنگی‌اش را بیان کند، این صدا به گوش آهوهای صحرا خواهد رسید.
بیم آن از تنش کند هردم
همچو آماس، فربهی را کم
هوش مصنوعی: نگرانی او باعث می‌شود که همیشه نگران و مضطرب باشد، مانند افرادی که از اضافه‌وزن رنج می‌برند و به فکر کاهش وزن هستند.
در صف سفره حرص او صفدر
علم جوعش اژدها پیکر
هوش مصنوعی: در صف منتظر سفره‌ای که او طمع خوردن آن را دارد، علم و آگاهی‌اش به اندازه‌ای بزرگ و قوی است که مانند اژدهایی وحشتناک به نظر می‌رسد.
شد طعامی به هر طرف که روان
مردم چشم اوست فلفل آن
هوش مصنوعی: طعمی به هر سو پخش شده که مردم به خاطر او به همه جا چشم می‌دوزند، و فلفل آن، نماد تندی و جذابیت این طعام است.
هرکجا قاب خشکه‌ای راهی‌ست
پنجهٔ او برآن دم ماهی‌ست
هوش مصنوعی: هرجا که دلی شکسته و ناراحت باشد، نشانه‌ای از قدرت و تاثیر او وجود دارد که مانند یک برکت در آن جا حضور دارد.
جوع هرگه گلویش افشارد
زان که با کاسه نسبتی دارد
هوش مصنوعی: وقتی گرسنگی به سراغش می‌آید، از آنجایی که با کاسه‌ای که در دست دارد، ارتباطی دارد، به راحتی شروع به خوردن می‌کند.
می‌دود بس که از قفای حباب
برده گویی کلاه او را آب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که حباب به خاطر ناپایداری و سریع بودنش، به شدت می‌دود و آنقدر از پشت سر متوجه می‌شود که گویی به خاطر آب، کلاهی که بر سر دارد از او گرفته شده است. به این شکل، اشاره به بی‌ثباتی و زودگذری دنیا و زندگی دارد.
جانب سفره چون کند شبگیر
پَر برآرد عصای او چون تیر
هوش مصنوعی: وقتی شب به سفره نزدیک می‌شود، عصای او همچون تیری بلند می‌شود.
دست چون سوی سفره کرد دراز
حلقه در گوش نان کند ز پیاز
هوش مصنوعی: دستش را به سمت سفره دراز کرد تا نان را از کنار پیازها بگیرد.
چون اسیران برون کند خفتان
دست تاراجش از تن تفتان
هوش مصنوعی: زمانی که اسیران از چنگال او آزاد شوند، لباس‌های خود را که به خاطر تاراج و غارت به تن دارند، از روی بدنشان خواهند کند.
افکند نان همیشه بی پروا
خام در دیگ معده چون بغرا
هوش مصنوعی: نان خام را بدون هیچ نگرانی در دیگ معده می‌افکند مانند پرنده‌ای که بی‌هیچ احتیاطی عمل می‌کند.
کرد چشمش ز بس درو تأثیر
شور شد آب چشمه‌سار پنیر
هوش مصنوعی: او به دلیل تأثیر عمیق و حیرتی که در چشمانش ایجاد شده بود، مانند آبی که در چشمه‌ساری به نرمی جاری می‌شود، دلش نرم و لطیف شده بود.
بر سر سفره‌ای که او را دید
ماست دیگر نشد به کاسه سفید
هوش مصنوعی: وقتی او را در سفره دیدیم، دیگر ماست در ظرف سفید باقی نماند.
سرکه چون پیش او نهی، بی تاب
با پیاله به سر کشد چو شراب
هوش مصنوعی: وقتی که سرکه را در برابر او قرار می‌دهی، او با اشتیاق و هیجان آن را مانند شراب در پیاله سر می‌کشد.
سوی سبزی چو رو نهد به مصاف
گندنا تیغ خود کند به غلاف
هوش مصنوعی: وقتی که به سمت سبزی و طراوت می‌رود، به جنگ با زشتی و فساد می‌رود و در این مسیر، سلاح خود را به خواب می‌برد.
دامن سفره سخت گیرد ترب
چون بر اطراف دام ماهی، سرب
هوش مصنوعی: چون سفره محکم و پرنقش و نگار باشد، مانند دام که دور ماهی را می‌گیرد و او را در بر دارد.
پیش آن بازوی کمندانداز
حلقه سازد کمند خویش، پیاز
هوش مصنوعی: برای کسی که با قدرت و چابکی کمند می‌زند، لازم است که مهارت‌هایی چون حلقه‌سازی را یاد بگیرد تا بتواند به درستی کمند خود را به کار ببرد. این بدان معناست که برای رسیدن به هدف و موفقیت، باید تمرین و توانمندی لازم را کسب کرد.
چه عجب گر ز بیم آن مردک
نشود سبز در جهان زردک
هوش مصنوعی: عجب نیست اگر به خاطر ترس آن مرد، این دنیا رنگ سبز به خود نگیرد و همچنان زرد بماند.
بود از دست جور آن ملعون
موج زن در دل چغندر خون
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و ستم آن شخص خبیث، دل مانند چغندر پر از احساسات و عواطف زجرکشیده شده است.
شلغم پخته چیست، خام نماند
از کلم خود به غیر نام نماند
هوش مصنوعی: شلغم پخته چه احساسی دارد، در حالی که کلم هیچ نشانه‌ای جز نامش باقی نمی‌گذارد.
نیش دندان او به سان گراز
نرگسی می‌زند به نان و پیاز
هوش مصنوعی: دندان‌های او به شکلی شبیه گل‌های نرگس، بر روی نان و پیاز دیده می‌شود و به نظر می‌رسد حالت تهاجمی و زیبا دارد.
رفته از حمله‌اش ز مرغ کباب
همچو مرغان نیم بسمل، تاب
هوش مصنوعی: باختن و فرار کردن او از نبرد، مانند پرندگانی است که برای کباب شدن به دام افتاده‌اند، اما هنوز زنده‌اند و قدرت پرواز دارند.
ماهی از بیم او ز بی تابی
شده چون ماهیان سیمابی
هوش مصنوعی: ماهی به خاطر ترس از او، به شدت نگران و بی‌تاب شده است، مانند ماهیانی که در دریا و در زیر نور ماه می‌رقصند.
پای طوفان چو در رکاب آید
مرغ و ماهی در اضطراب آید
هوش مصنوعی: وقتی طوفان در راه باشد، پرنده و ماهی دچار نگرانی و آشفتگی می‌شوند.
خویش را چون مگس ز تلواسه
افکند لحظه لحظه در کاسه
هوش مصنوعی: انسان باید در زندگی خود مانند مگسی عمل کند که به طور مکرر در کاسه‌ای پر از شیرینی پرواز می‌کند و از هر لحظه برای رسیدن به خوشبختی بهره می‌برد. یعنی باید از لحظه‌ها استفاده کند و به شادی‌ها و لذت‌های زندگی توجه کند.
بر سر سفره چون درست نشست
تا مبادا بپردش از دست
هوش مصنوعی: هنگامی که بر سر سفره نشسته است، باید به درستی و با احتیاط رفتار کند تا چیزی از دستش نرود.
بار اول چو می کشان خراب
بشکند بال‌های مرغ کباب
هوش مصنوعی: وقتی برای اولین بار مست می‌شوی، مانند این است که بال‌های پرنده‌ای که کباب شده را می‌شکنی.
دو پیازه ز دیدنش تر شد
خشکه از بیم او مزعفر شد
هوش مصنوعی: از دیدنش آنقدر ترسید که تمام وجودش را احساس کرد و رنگش به زردی گرایید.
می‌برد بس که سر به کاسه فرو
از سرش قلیه گشت قلیه کدو
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه خیلی خجالت می‌کشد و سرش را پایین می‌اندازد، مثل قلیه کدو شده است.
حبشی داغدار چهرهٔ اوست
زعفران گرچه زینت هندوست
هوش مصنوعی: چهرهٔ محبوبش مانند زعفران زیباست، اما دل عاشق او مانند حبشی در سوگ و اندوه است.
قاشق و آش رشته زو در شور
همچو طنبور و رشتهٔ طنبور
هوش مصنوعی: قاشق و آش رشته در هم آمیخته‌اند و مانند ساز طنبور و رشته‌های آن به هم پیوسته‌اند.
دید ازو بس که جور دست انداز
آش تتماج گشت دنبه گداز
هوش مصنوعی: بخاطر ظلم و ستم او، وضعیت به حدی بد شد که اوضاع مانند آش در حال جوشیدن و تغییر حالت پیدا کرد.
صحن ماهیچه را غنیم بزرگ
دشمن لنگ بره همچون گرگ
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویری از یک نبرد یا چالش اشاره شده است. دشمنی بزرگ و قوی وجود دارد که توانایی و قدرتش را نمی‌توان نادیده گرفت. این دشمن، همچون یک گرگ، در شکار و حمله مهارت دارد و به همین دلیل باید با احتیاط و دقت با او برخورد کرد. در واقع، این جمله تاکید دارد بر اهمیت شناخت و ارزیابی خطرات در مواجهه با حریفان.
سوی سفره چو سایه گستر گشت
خشک شد خشکه و شله تر گشت
هوش مصنوعی: وقتی که سایه به سمت سفره ی غذا رفت، غذا خشک شد و دیگر قابل خوردن نبود.
نظر او پلاو را مجذوب
پنجه‌اش صحن خشکه را جاروب
هوش مصنوعی: نگاه او به گونه‌ای است که هر چیزی را به خود جذب می‌کند، حتی زمین خشک و بی‌روح را هم از وجود او پاک و منظم می‌سازد.
بهر دفعش چو گرز در زد و گیر
مشت خود را گره کند کفگیر
هوش مصنوعی: برای مقابله با او مانند چماق به او حمله می‌کند و در این حین، مشت خود را محکم می‌کند تا نیروی بیشتری به او وارد کند.
سوی بریان چو دست بُرد سبک
کفن بره گشت نان تنک
هوش مصنوعی: به طرف کباب که رفت، دستش را از وزن کم کرد و به شکل بره‌ای درآمد که نانش نازک شده است.
به طعامی که دسترس دارد
مرغش از پنجه در قفس دارد
هوش مصنوعی: مرغی که در قفس زندانی است، تنها می‌تواند به غذایی که در دسترس اوست دست پیدا کند.
هرگه آهنگ آش غوره کند
موی چینی سفره نوره کند
هوش مصنوعی: هر بار که آهنگ آش خوانده می‌شود، موهایم را چین می‌زنم و سفره را نورانی می‌کنم.
دهن از لقمه بس که سازد پر
چاک افتاده بر لبش چو شتر
هوش مصنوعی: دهانش آنقدر پر از لقمه است که مثل شتر لب‌هایش شکاف برداشته و ترک خورده است.
شود، آشش چو دیر پیش نهی
قالب پنجه‌اش چو بهله تهی
هوش مصنوعی: زمانی که خمیره‌اش را بر روی ظرفی قدیمی بگذاری، قالب دستش به‌تدریج خالی می‌شود.
بود از دست او ز بس درهم
شده مغز قلم چو نال قلم
هوش مصنوعی: مغز قلم به خاطر فشار و کار زیاد تحت تأثیر قرار گرفته و به شدت آشفته شده است، مانند حالتی که قلم، به خاطر ناچاری و فشار، ناله کند.
خوردن بیضه چون کند بنیاد
وای بر جان بیضهٔ فولاد
هوش مصنوعی: اگر کسی به بیضه آسیب بزند، مثل این است که پایه‌ یک چیز محکم را خراب کند و این واقعا برای کسی که این بیضه را دارد بسیار دردناک و نگران‌کننده است.
پدری نیز داشت همچون خود
در همه دیگ، جوش‌زن چو نخود
هوش مصنوعی: پدرش هم مانند خود او در همه جا و در هر شرایطی مشغول به کار و تلاش بود، مانند نخود که در دیگ در حال جوشیدن است.
بود در آشمالی آن کافر
چون شله گرم تا دم آخر
هوش مصنوعی: در آن حالتی که در آشمالی بود، آن کافر مانند شله‌ای گرم و پرحرارت باقی ماند تا لحظه آخر.
هرگه از تشنگی شود بی تاب
برف لرزد به کوزه چون سیماب
هوش مصنوعی: هر وقت که از تشنگی بی‌تاب شوم، برف مانند جیوه در کوزه می‌لرزد.
کرد آهنگ آب یخ چو ز دور
یخ شد از بیم خشک همچو بلور
هوش مصنوعی: با نزدیک شدن به آب سرد، از ترس خشکی، مانند بلور، یخ زد.
در سراغ هلیم، دیوانه
به چراغ هریسه پروانه
هوش مصنوعی: در پی غذای لذیذ، دیوانه مانند پروانه‌ای به دور چراغ می‌چرخد.
دایه در کودکی به دامانش
شیردان داده جای پستانش
هوش مصنوعی: در دوران کودکی، کسی که به مانند مادرش او را بزرگ کرده، به او شیر و محبت داده است.
پی کیپا چو او روانه شود
آفت صدهزار خانه شود
هوش مصنوعی: وقتی او به سوی خود حرکت کند، مشکل و گرفتاری هزاران خانه را در پی خواهد داشت.
سوی پاچه چو گوش خواباند
به سگ پاچه گیر می‌ماند
هوش مصنوعی: کسی که گوش به حرف‌های دیگران می‌سپارد و به آن‌ها توجه می‌کند، ممکن است در نهایت خود را به دردسر بیندازد و در دام آنها بیفتد.
بر سر کله چون شبیخون برد
گرد از مغز او به گردون برد
هوش مصنوعی: در بالای سر او مانند حمله‌ای ناگهانی، گردی از اندیشه‌اش به آسمان پرتاب شد.
با چنین اشتها، کجا تقدیر
می تواند که سازد او را سیر!
هوش مصنوعی: با این همه میل و رغبت، چگونه ممکن است سرنوشت بتواند او را سیر کند!
مگر از فیض مطبخ نواب
شکمش پر شود چو مرغ کباب
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که در اثر نعمت‌های سفره‌ی بزرگ‌زادگان، او مانند مرغ کباب سیر و پر از غذا شود؟
آن ولی نعمتی که هست جهان
بر سر خوان فیض او مهمان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که خدای بزرگ و مهربان، منبع همه خوبی‌ها و نعمت‌هاست و ما همه به نوعی مهمان سفره‌ی لطف و رحمت او هستیم.
صبح، دستارخوان ایوانش
مه نو یک رکابی از خوانش
هوش مصنوعی: صبح، سفره‌ای که در ایوان است و مانند ماه نو، با زیبایی و طراوت خاصی چیده شده.
خوان او را صلازنان همراه
درگهش را کتابه بسم‌الله
هوش مصنوعی: خوان او را با آواز و ندا می‌خوانند و در کنار درگاهش، کتابش را به نام خدا آغاز می‌کنند.
سفرهٔ همتش به صفهٔ بار
آسمانی‌ست با زمین هموار
هوش مصنوعی: آرزوهای او بی‌نهایت و بلند است و به اندازه آسمان وسیع است، در حالی که زمین نیز برای او هموار و بدون مانع است.
سفره‌ای پهن چون سپهر برین
پر ز هر نعمتی چو خوان زمین
هوش مصنوعی: سفره‌ای گسترده و وسیع مانند آسمان، پر از انواع نعمت‌ها و خوش‌خوراکی‌ها، مشابه سفره‌ای که بر روی زمین می‌چینند.
میوه بی قدر از فراوانی
هندی و بلخی و خراسانی
هوش مصنوعی: میوه‌ای که ارزش زیادی ندارد، از فراوانی هندی، بلخی و خراسانی به دست می‌آید.
خربزه چون بتان شکرریز
کرده دندان برو جهانی تیز
هوش مصنوعی: خربزه مانند مجسمه‌های زیبا و شیرین، دندان‌هایش را به نمایش گذاشته و دنیا را تحت تاثیر قرار داده است.
لعبتی دلفریب و پاک سرشت
نازک و نرم همچو حور بهشت
هوش مصنوعی: دختری با زیبایی خیره‌کننده و روحی پاک که نرم و لطیف همچون حورهای بهشتی است.
مغز چون انگبین الوندی
پوست چون کاغذ سمرقندی
هوش مصنوعی: مغز او مانند عسل طبیعی و پوستش شبیه کاغذهای سمرقند است.
سوی هندوستان شکرریز
شد روان آب خضر از کاریز
هوش مصنوعی: آب خضر از کاریز به سمت هندوستان روانه شد و سرشار از شکر و شیرینی شده است.
از شمیمش کزان دل آساید
بوی خاک بهشت می‌آید
هوش مصنوعی: از عطر دل‌پذیرش که باعث آرامش دل می‌شود، بوی خاک بهشت به مشام می‌رسد.
آب هرگه به پوست افکنده
شده زمزم ز دلو شرمنده
هوش مصنوعی: هر بار که آب بر روی پوست ریخته می‌شود، آب از دلو شرمنده و خجالت‌زده به نظر می‌رسد.
ناز و نعمت به شکر آلوده
کاسهٔ او چو صحن پالوده
هوش مصنوعی: زیبایی و فراخی زندگی او به مانند ظرفی است که با شکر طعم دلچسبی یافته و به زیبایی رنگ و بوی خاصی بخشیده است.
نیست از خوان فیض دشمن و دوست
نعمتش خانه زاد کاسهٔ اوست
هوش مصنوعی: هیچ‌یک از دشمن و دوست از سفره‌ی نعمت سهمی ندارند، زیرا نعمت او در خانه‌اش همیشه موجود است.
روح تریاکیان به بال هوس
می‌پرد گرد کاسه‌اش چو مگس
هوش مصنوعی: افراد معتاد به تریاک مانند مگس که به دور یک ظرف پر از شیره می‌چرخند، به دنیای رویایی و خواسته‌های خود پرواز می‌کنند.
گاه چون عارف نمد بر دوش
گه چو رندان کربلایی پوش
هوش مصنوعی: گاه مثل عارفان، نمدی بر دوش می‌زنم و زمانی مانند رندان کربلایی لباس می‌پوشم.
کرد از پختگی چو عزم سفر
دست خود برگرفت ازو مادر
هوش مصنوعی: او با کمال آمادگی و اراده برای سفر، دست مادر را رها کرد.
هیکل نغز او سراسر خوب
بود از فربهی چنان مرطوب
هوش مصنوعی: ظاهر دل‌فریب او به‌طور کامل زیبا و دلنشین بود و از چاقی‌اش به قدری جاذب و نرم به نظر می‌رسید.
که درو گردد از کف مردم
کارد چون استخوان ماهی گم
هوش مصنوعی: هر چه در دست مردم باشد، مانند استخوان ماهی گم می‌شود و به دست آنها نمی‌ماند.
هندوانه چو سبز ته گلگون
کرده از آب و رنگ دل‌ها خون
هوش مصنوعی: هندوانه‌ای که در ابتدا سبز است، به تدریج با رنگی دلنشین و زیبا گلگون می‌شود و این تغییر رنگ و زیبایی، دل‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد و به نوعی احساسات را تحت فشار می‌گذارد.
آبش آب حیات مخموران
شربت سازگار محروران
هوش مصنوعی: آب، مایه زندگی است و برای مست‌ها نوشیدنی خوشایند و دلنشین است، مانند دارویی که برای تشنگان حرارت و عطش را برطرف می‌کند.
مغزش از شهد خویش حلوا شد
پوست از شیره‌اش مربا شد
هوش مصنوعی: از خود شیرینی و خوبی‌هایش، به دیگران طعمی خوش و لذیذ بخشید و چیزی خوشمزه به وجود آورد.
شده از نقش دانه‌های نهان
پیکرش خلوت سیه چشمان
هوش مصنوعی: چهره‌ات مثل دانه‌های پنهان، اسرارآمیز و زیباست و نگاه‌های تاریک و عمیق تو به تنهایی و انزوا اشاره می‌کند.
همچو پروین به خوشهٔ انگور
آب داده جهان ز چشمهٔ نور
هوش مصنوعی: مانند پروین که به خوشه‌های انگور زندگی می‌دهد، جهان نیز از چشمه‌ای از نور سیراب می‌شود.
دانهٔ خوشه‌اش چو حب نبات
در نباتی نهفته آب حیات
هوش مصنوعی: دانه‌ای که در خوشه‌اش قرار دارد مانند دانه‌ای است که در گیاهان دیگر پنهان شده و به نوعی آب زندگی را در خود دارد.
آسمان را نجوم رخشانش
خجل از خایهٔ غلامانش
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر ستاره‌های درخشانش شرمنده‌ی چهره‌های غلامانش است.
دانهٔ او ستارهٔ دمدار
سعد، اما نه نحس در آثار
هوش مصنوعی: دانه‌ٔ او که همان ستارهٔ خوشبختی است، درخشان و در حال تغییر است، ولی تأثیری منفی ندارد.
دختری دارد او به پرده نهان
که طلبکار اوست پیر و جوان
هوش مصنوعی: دختری دارد که در پشت پرده پنهان است و همه، چه پیر و چه جوان، خواستار او هستند.
خوشهٔ گندم این شنیده مگر
که به یک بطن زاده صد دختر
هوش مصنوعی: گندم در خوشه‌اش نمی‌تواند صد دختر را به‌تنهایی به‌دنیا آورد؛ بلکه باید در بطنش، یعنی در درون خود، فرآیندهای خاصی را طی کند.
لیک هر دختری چو لیلی نیست
با شرر پرتو تجلی نیست
هوش مصنوعی: اما هر دختری مانند لیلی نیست و درخشش و زیبایی خاص او را ندارد.
رطب آمد ز اقتضای جهان
لقمه‌ای درخور دهن چو زبان
هوش مصنوعی: میوه‌ای تازه به سبب نیازهای زندگی به دست آمده که درست مانند غذای مناسب برای دهان است، همان‌طور که زبان به آن نیاز دارد.
هر دهن باز در تماشایش
در طبق لقمه لقمه حلوایش
هوش مصنوعی: هر کسی که به تماشای او می‌نشیند، دهانش را به شوق باز کرده و آماده‌است تا از زیبایی‌ها و جذابیت‌های او بهره‌مند شود، همانند اینکه لقمه‌های خوشمزه را یکی یکی از روی سفره برمی‌دارد.
از صفا چون ستارهٔ روشن
شهدش انگشت‌پیچ همچو سخن
هوش مصنوعی: درخشش زلال و خالص این شکر، مانند ستاره‌ای روشن است و شیرینی‌اش به اندازه زیبایی و دلنشینی کلام می‌باشد.
همچو هندوست کار او وارون
استخوان در درون و مغز برون
هوش مصنوعی: کار او مانند هندوهاست و به نوعی معکوس شده؛ گوشت به بیرون و استخوان به درون.
استخوان در درون او بنگر
خسته‌ای اوفتاده در بستر
هوش مصنوعی: به عمق وجود او نگاه کن، مانند استخوانی که در درونش خسته و زمین‌گیر شده است.
کرده بر نخل او ستاره کمین
موش خرمای دم بریده ببین
هوش مصنوعی: بر درخت خرما، ستاره‌ای پنهان شده است که موش خرمایی با دمی بریده در زیر آن قرار دارد.
رفته چون سوی نخل او به طلب
آستین را جوال کرده عرب
هوش مصنوعی: عرب به سوی نخل می‌رود و آستین‌هایش را بالا زده تا برای جمع‌آوری خرما آماده شود.
گر به بغداد، سوی نخلستان
بینی، آگه شوی ز راز جهان
هوش مصنوعی: اگر به بغداد بروی و درختان نخل را مشاهده کنی، به حقیقت‌هایی درباره دنیای پیرامون پی خواهی برد.
خلفا لشکر از جهان رانده
علم و توغشان به جا مانده
هوش مصنوعی: خلفا (جانشینان) آثاری از خود به جا گذاشته‌اند، اما لشکری که آنها را همراهی می‌کرد، از جهان رفته‌اند.
نیشکر را چو کلک دانشمند
شده پر شهد ناب، بند از بند
هوش مصنوعی: زمانی که نیشکر مانند قلم دانشمندی پر از خوشه‌های شیرین و ناب می‌شود، از همه قیدها رها می‌گردد.
همچو سبزان هند شورانگیز
همه اندام اوست شکرریز
هوش مصنوعی: همچون علف‌های سبز هندوستان، تمامی بدن او دل‌انگیز و شیرین است.
میوه‌ای در خور بزرگان است
خورش فیل دایم از آن است
هوش مصنوعی: میوه‌ای است که فقط برای افراد بزرگ و مهم مناسب است و همواره خوراک فیل از آن تهیه می‌شود.
دوستی بین که همچو دشمن، دوست
از تن او کند به دندان پوست
هوش مصنوعی: دوستی که مانند دشمن عمل می‌کند، به گونه‌ای است که می‌تواند به راحتی به آسیب رساندن به دوستش بپردازد.
مرکبش ساخت کودک خیره
مرکبی در دهان او شیره
هوش مصنوعی: کودکی اسب را آماده کرده و اسب در دهانش شیر دارد.
از سواریش گوی لذت برد
آخر اما چو مفلسانش خورد
هوش مصنوعی: از سوار شدنش لذت برد، اما در نهایت مانند کسانی که از بی‌پولی رنج می‌برند، آن را تجربه کرد.
انبه خود لقمه‌ای‌ست فرموده
حقه‌ای پر ز صندل سوده
هوش مصنوعی: انبه میوه‌ای ارزشمند و خوشبو است که به خاطر عطر و طعمش مورد توجه قرار می‌گیرد. این میوه به نوعی هدیه‌ای از سوی خداوند به انسان‌هاست و در واقع، نشانه‌ای از نعمت‌های الهی به شمار می‌آید.
کام‌ها را غذای نوش گوار
دست‌ها را طلای دست افشار
هوش مصنوعی: لذت‌ها را با نوشیدنی خوشمزه‌ای سیر می‌کنیم و برای دست‌هایمان طلا و جواهر می‌آوریم.
لذتش تا رسد به کام و زبان
می‌کند ریشه در بن دندان
هوش مصنوعی: لذت تا زمانی که به دل و زبان می‌رسد، ریشه‌اش عمیق در دندان‌ها است.
تا دهد میوه‌ای چنین را تاب
می‌شود گردهٔ حلاوت آب
هوش مصنوعی: برای اینکه میوه‌ای شیرین و خوشمزه به بار آید، نیاز به زمان و شرایط مناسب برای رشد و پرورش آن است.
به وجودش ز پاکی طینت
چون توان داد ریشه را نسبت؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی ریشه‌ای از خاک پاک و خالص نشأت می‌گیرد، چگونه می‌توان به وجود او نسبت نادرستی داد؟ در واقع، اگر یک شخص از منشأی پاک و خوب بیاید، نمی‌توان به او ایرادی گرفت.
کز لطافت نهالش از بیشه
رسته چون نخل موم بی ریشه
هوش مصنوعی: درختی که به خاطر نرمی و لطافتش از جنگل جدا شده، مانند نخل نرم و لطیفی است که ریشه‌ای ندارد.
از تماشای نعمت این خوان
چشم را آب ده، دهن را نان
هوش مصنوعی: به زیبایی و لذت از مواهب زندگی نگاه کن، زیرا این زیبایی باعث سیر شدن دل و روح انسان می‌شود.
آسمان کاسه لیس این خوان است
خم انگشت ماه نو زان است
هوش مصنوعی: آسمان مانند خوراکی است که مورد پسند قرار گرفته و در حال پذیرایی از ماست. انگشتان جدید ماه، مانند نشانه‌ای از خوشحالی و زیبایی در این سفره الهی هستند.
سبزی بخت، سبزی خوانش
نمک حسن در نمکدانش
هوش مصنوعی: خوشبختی و شانس خوب مانند سبزی تازه‌ای است که در کنار نمک خوشمزه حسن قرار دارد و همواره در دسترس اوست.
خوردنی‌ها همه تمام عیار
کز مصالح تمام گردد کار
هوش مصنوعی: تمام مواد غذایی باید بهترین کیفیت را داشته باشند تا نتیجه کار به بهترین نحو ممکن شود.
از صفای برنج‌های سفید
چون صدف، کاسه پر ز مروارید
هوش مصنوعی: برنج‌های سفید و باکیفیت مانند صدف‌های زیبا هستند و کاسه‌ای که از آن پر شده، به مانند مرواریدی درخشان است.
روغن اندر طعام‌ها، گویی
روغن گل بود ز خوشبویی
هوش مصنوعی: روغنی که در غذاها استفاده می‌شود، مانند روغن گل است که بسیار معطر و خوشبو می‌باشد.
کند از شغل خود، نه از تقصیر
خادم سفره گر زمانی دیر
هوش مصنوعی: اگر به دلیل تأخیر در پذیرایی از سفره غیبت یا اشتباهی پیش آید، نباید آن را به حساب خطای خدمتگزار گذاشت، بلکه به خاطر شغف و دلسوزی برای کارش می‌تواند عذری بیاورد.
می‌پرد خود به جانب اصحاب
همچو مرغ بهشت، مرغ کباب
هوش مصنوعی: پرنده بهشتی مانند مرغ کباب، ناگهان به سمت دوستانش پرواز می‌کند.
گردد از بس صفا و رنگینی
روح فغفور، گرد هر چینی
هوش مصنوعی: روح فغفور به خاطر زیبایی و صفای خود، به دور هر چیز زیبا و رنگارنگ می‌چرخد.
چینی، اما ختایی اندامان
پیکر از نقش موی بی سامان
هوش مصنوعی: شخصی با ظاهری زیبا و دلربا، دارای اندامی همچون چینی‌ها، اما موی او به گونه‌ای نامنظم و آشفته است.
نقش مو را ندیده هرگز فاش
بجز از نوک خامهٔ نقاش
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز نوک قلم نقاش، هرگز زیبایی و اهمیت مو را به‌طور کامل نمی‌بیند و درک نمی‌کند.
کرده زانسان بلند صوت و صدا
همچو چینی نواز باد صبا
هوش مصنوعی: انسانی که صدای بلندی دارد و به زیبایی می‌خواند، مانند چینی‌های ظریف و زیبا تحت تأثیر وزش ملایم باد است.
مگر آرد در آن میان به شمار
صحن ماهیچه، چینی مودار
هوش مصنوعی: شاید در آن بین، عبارات زیبایی از ظرافت و لطافت وجود داشته باشد که مانند بافت چین‌دار و زیبا به چشم می‌آید.
برگ بغرا لطیف چون نسرین
همه تن گوش از پی تحسین
هوش مصنوعی: برگ گل نرگس به لطافت گل نسرین است و همه بدن او مانند گوش، برای شنیدن تحسین و ستایش آماده است.
نازک و نرم و دلکش اندامش
بی سبب برگ گل نشد نامش
هوش مصنوعی: اندام او به طرز ظریف و جذابی است که بی‌هیچ دلیلی شایسته نام گل است.
رشته را از لطافت پیکر
می‌توان کرد رشتهٔ گوهر
هوش مصنوعی: با نرمی و لطافت جسم می‌توان ابریشمی زیبا بافته و گوهری باارزش خلق کرد.
هرکه مهمان شود ز اهل کرم
دهدش لنگ بره مغز قلم
هوش مصنوعی: هر کسی که به مهمانی اهل بخشش برود، به او بهترین و ارزشمندترین چیزها را می‌دهند.
قوشدیلی زبان مرغان است
واقف از سِرّ آن سلیمان است
هوش مصنوعی: قوشدیلی به معنای دلی شاد و شجاع است و زبان مرغان می‌تواند به ارتباط و فهمی که بین پرندگان وجود دارد اشاره کند. این بیانگر این است که کسی که به این احساس دلسوزی و شجاعت دست یافته، از راز و رمزهای این ارتباط و شناخت آگاه است، همچون سلیمان که قدرت فهم و دانایی ویژه‌ای داشت.
آورد بهر جوش برهٔ او
ران خود را به پای خود آهو
هوش مصنوعی: برای تحقق آرزوها و خواسته‌های خود، باید تلاش و کوشش کرد و از توانایی‌هایمان به بهترین نحو استفاده کنیم.
هرکه گیرد به دست سنبوسه
همچو تعویذ می کند بوسه
هوش مصنوعی: هرکس که به سنبوسه (نوعی خوراکی) دست بزند، مانند کسی است که تعویذی برای خود می‌سازد و آن را می‌بوسد.
دهد از ذوق، دست خود را بوس
دست هرکس رسد به ساق عروس
هوش مصنوعی: با شوق و ذوق، دست خود را به خاطر هر کسی که به پای عروس می‌رسد، می‌بوسد.
بس که رویش سفید و نورانی‌ست
حبشی داغدار بورانی‌ست
هوش مصنوعی: چهره‌اش به قدری سفید و درخشان است که دلی را تحت تأثیر قرار می‌دهد و احساساتی عمیق را در دل ایجاد می‌کند.
گر درین خوان ز نعمت الوان
کوتهی نیست همچو صحن جنان
هوش مصنوعی: اگر در این سفره از نعمت‌های رنگارنگ هیچ کمبودی نیست، مانند باغ بهشت است.
نیست ای عقل جای حیرانی
صاحب سفره کیست، می دانی؟
هوش مصنوعی: ای عقل، جای حیرت نیست! تو که می‌دانی صاحب این سفره کیست؟
صاحب، اسلام خان عالی شان
آن وزیر شه و وکیل جهان
هوش مصنوعی: این بیت درباره شخصی به نام اسلام خان صحبت می‌کند که دارای مقام و مرتبه بالایی است و به عنوان وزیر و نماینده‌ای مهم در دنیا شناخته می‌شود.
آن بزرگی که طفل اگر به قلم
نام او را کند به صفحه رقم
هوش مصنوعی: آن شخص بزرگ و بزرگوار، حتی اگر کودک هم اسم او را با قلم بر روی کاغذ بنویسید، به صورت زیبا و شایسته به تصویر کشیده می‌شود.
پنجه خویش را پس از صد بوس
جای بر سر دهد چو تاج خروس
هوش مصنوعی: انگار که بعد از صد بار بوسیدن، دست خود را بر سرت می‌گذاری و مانند تاج خروس بر آن قرار می‌دهی.
کرده خوانش تهی ز شکر و شیر
همچو خشخاش، سفرهٔ انجیر
هوش مصنوعی: این شعر به تصویرکشی یک سفره‌ی ساده و خالی اشاره دارد که از مواد شیرین و لذیذ مانند شکر و شیر تهی است. مانند دانه‌های خشخاش که کوچک و بی‌خاصیت هستند، سفره تنها با انجیر پر شده است که نمادی از کمبود تنوع و لذت در غذاهاست. این تصویر می‌تواند به احساس نارضایتی یا فقدان چیزی اشاره داشته باشد.
کرده دستارخوان ز شیر و شکر
سفرهٔ نعمت اینچنین خوشتر
هوش مصنوعی: دستارخوان را با شیر و شکر آراسته‌اند؛ سفرهٔ نعمت اینگونه دلپذیرتر است.
دهد اول، چو گسترد خوان را
نوشدارو ز خنده مهمان را
هوش مصنوعی: در ابتدا، وقتی میز را می‌آرایند، نوشیدنی خوشمزه‌ای برای مهمانانی که می‌خندند، ارائه می‌شود.
همه را از نظر دهد تسکین
نقش ایوان او چو صورت چین
هوش مصنوعی: همه را با نگاهش آرامش می‌بخشد، مانند تصویری زیبا و پیچیده که در ایوان او وجود دارد.
تنگ از شوکتش جهان بر جم
وقف اولاد خامه‌اش عالم
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و بزرگی او، تمام جهان به جام، متوقف شده است و عالم به فرزندان او اختصاص یافته است.
رقمش را نشان فیض، رقم
قلمش را نوال، مغز قلم
هوش مصنوعی: رقم‌هایش نشان‌دهنده‌ی فیض و خیر و برکت هستند، و خطی که بر روی کاغذ می‌نویسد، نشانه‌ی خوبی و زیبایی است.
روسفیدی صحیفه را ز سواد
قلم از نسبت رقم فولاد
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف تأثیر قلم و نوشتار بر روی کاغذ می‌پردازد. در آن اشاره می‌شود که هنوز هم با وجود سیاهی‌های نوشته، قلم می‌تواند زیبایی و روشنایی خاصی را ایجاد کند. به عبارتی، نوشتار می‌تواند چنان تأثیرگذاری داشته باشد که حتی روی یک سطح تیره، روشنایی و جذابیت به وجود بیاورد.
قلم و صفحه‌اش انیس و جلیس
چون سلیمان و هدهد و بلقیس
هوش مصنوعی: قلم و کاغذ برای او مانند دو دوست نزدیک هستند، همانطور که سلیمان، هدهد و بلقیس در داستان‌ها به یکدیگر وابسته‌اند.
چکد آب طراوت از رقمش
همچو تاک بریده از قلمش
هوش مصنوعی: آبی که از سرزندگی او فرو می‌ریزد، شبیه به تاکی است که از دستان هنرمند جدا شده باشد.
قلم و تیغ شد ازو هم‌پشت
هرکه نشنید حکم این، آن کشت
هوش مصنوعی: هرچه که به حکم و فرمان او اهمیت ندهد، عاقبت گناه خود را خواهد دید و آسیب خواهد دید.
قلم او کلید گنج گهر
تیغش آیینه‌دار فتح و ظفر
هوش مصنوعی: قلم او مانند کلیدی است که به گنج ارزشمند می‌رسد و شمشیرش هم نشان‌دهنده پیروزی و موفقیت است.
آسمان توسنی که در صف کین
کرده خالی چو ماه نو صد زین
هوش مصنوعی: آسمان همچون اسبی با تب و تاب در صف انتقام خالی است، مانند ماه نو که هنوز کامل نشده است.
تیغ او تا فکند خوان قتال
هفت خوان را شکست رستم زال
هوش مصنوعی: تیغ او زمانی که بر زمین می‌افتد، معرکه‌ای بزرگ را به هم می‌ریزد، به‌گونه‌ای که رستم، قهرمان افسانه‌ای، شکست می‌خورد.
استخوان در وجود رویین تن
شد ز گرزش چو سرمه در هاون
هوش مصنوعی: به دلیل شدت فشار و سختی که بر وجود فرد وارد می‌شود، او مانند سرمه‌ای که در هاون آسیاب می‌شود، تغییر شکل می‌دهد و درونی محکم و مقاوم پیدا می‌کند.
دیده چون کافرش به روز عزا
به زبانش گذشته نام خدا
هوش مصنوعی: چشم او در روز عزا به قدری ناراحت و بی‌تاب است که نام خدا را بر زبان می‌آورد، مانند کسی که به ایمان خود شک دارد.
گر شود خشم او زبانهٔ برق
کوه نالد ز تازیانهٔ برق
هوش مصنوعی: اگر خشم او مانند برق شود، کوه هم از شدت ضربه‌های برق ناله خواهد کرد.
قطرهٔ ابر قهر او سیلی‌ست
یک سوار از سپاه او خیلی‌ست
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی بیان می‌شود که یک قطره باران از ابر نشانه‌ای از خشم و قدرت الهی است و به نوعی دلیلی بر عظمت و قدرتمندی او به شمار می‌آید. مانند یک سوارکار که از سپاهی بزرگ به میدان آمده، قطره باران نیز نمادی از نیرو و تاثیر این قدرت است.
منع شد تا ز عدل او نخجیر
شده منقار باز، ناخن گیر
هوش مصنوعی: به خاطر عدل و انصاف او، برای شکار کردن منع شدم؛ منقارم باز است و نمی‌توانم با ناخن‌هایم چیزی را بگیرم.
همچو طفلان به عهد او شهباز
از پر خود شده کبوتر باز
هوش مصنوعی: مانند کودکان، در عهد و پیمان خود، عقابی از پرهایش تبدیل به کبوتر شده است.
حفظش ار کشت را ندارد پاس
خوشه را برگ خویش گردد داس
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند از محصولش به خوبی محافظت کند، باید منتظر باشد که حوادث او را از بین ببرند؛ در نتیجه، او تنها باید وام‌دار خود خواهد بود.
شد ز اعجاز نطق او درهم
کار عیسی چو پنجهٔ مریم
هوش مصنوعی: کارهای شگفت‌انگیز و معجزه‌آسا که از زبان او صادر می‌شود، مانند تأثیرگذاری عیسی و دست مریم است.
عقلش از کار این جهان خراب
با خبر چون ز خاک جلوهٔ آب
هوش مصنوعی: عقل او از خراب شدنِ کار این دنیا آگاه است، مثل آب که از خاک سر می‌زند و خود را نشان می‌دهد.
فکرش از راز آسمان کبود
قلم موی لاجوردآلود
هوش مصنوعی: او در اندیشه‌اش، اسرار آسمان آبی را با قلمی از رنگ لاجوردی به تصویر کشیده است.
دست همت چو در زرافشانی
بگشاید، ز تنگ میدانی
هوش مصنوعی: وقتی اراده و تلاش کسی باز شود و قدرتش را به نمایش بگذارد، می‌تواند از محدودیت‌ها عبور کند و به موفقیت‌های بزرگ دست یابد.
می‌کند آفتاب تابان جمع
پنجهٔ خویش را چو رشتهٔ شمع
هوش مصنوعی: آفتاب درخشان، مانند رشته‌ای از شمع، نوری ملایم و زیبا را به دور خود پخش می‌کند.
ابر دستش چو سایه افکن شد
بس که بالید دانه، خرمن شد
هوش مصنوعی: ابر مانند دستی که سایه‌ای بر روی چیزی می‌افکند، بر روی زمین آمد و به قدری به دانه‌ها رسیدگی کرد که آنها رشد کردند و به خرمن تبدیل شدند.
مومیایی خلقش انسانی‌ست
نفعش اما زیاده از کانی‌ست
هوش مصنوعی: انسانی که به خوبی و با ارزش خلق شده است، اگرچه به خودی خود انسان است، اما بهره‌ای که از او می‌توان برد، بیشتر از آنچه از مواد و منابع طبیعی به دست می‌آید، ارزشمند است.
چرب نرمی کند ز بس به سخن
نان سایل فتاده در روغن
هوش مصنوعی: با گفتار شیرین و نرم، انسان می‌تواند به راحتی بر دل‌ها تسلط پیدا کند، همان‌طور که وقتی چیزی در روغن می‌افتد، به نرمی و آسانی در آن حل می‌شود.
بر درش حلقه گشته اهل نیاز
بزم او را صدای سایل، ساز
هوش مصنوعی: اهل نیاز در درگاه او گرد آمده‌اند و صدای درخواست‌کنندگان به گوشش می‌رسد.
چون بزرگان شوند بزم آرای
آستان است مطربان را جای
هوش مصنوعی: زمانی که افراد بزرگ و مهم در جمع حضور پیدا می‌کنند، این به معنای آن است که باید فضای مناسبی برای entertainers و موسیقیدانان فراهم شود.
کرده هرگه عزیمت نخجیر
آهوان را گرفته تب چون شیر
هوش مصنوعی: هر بار که تصمیم به شکار آهوها می‌گیرد، تب و هیجانش مثل شیر شدت می‌گیرد.
عقل پیچد چو رشتهٔ جادو
در پریخانهٔ طویلهٔ او
هوش مصنوعی: عقل مانند یک رشته جادو پیچیده می‌شود و در مکانی نامناسب و ناخوشایند قرار می‌گیرد.
بحر از موج، وقت طوفانش
می‌دهد یادی از شترخانش
هوش مصنوعی: در زمان طوفان، دریا یاد و خاطره‌ای از شترخانش را زنده می‌کند.
در زمانش ز بس که در ایام
شده آیین مهربانی عام
هوش مصنوعی: در زمان او، به قدری مهربانی در روزگارش رواج داشت که همگان آن را به عنوان یک رسم پذیرفته بودند.
آهوان را شده‌ست دامنگیر
همچو اهل ختا پرستش شیر
هوش مصنوعی: آهوها در دام افتاده‌اند، مانند اهل ختا که به پرستش شیر می‌پردازند.
تا دهد گاه تلخ و گه شیرین
سفرهٔ آسمان و خوان زمین
هوش مصنوعی: آسمان گاهی چیزهای تلخ و ناخوشایند و گاهی خوشمزه و شیرین به ما می‌دهد، مانند سفره‌ای که در زمین پهن شده است.
تلخ و شیرین این دو خوان گشاد
وقف خصمان و دوستانش باد
هوش مصنوعی: به تلخی و شیرینی زندگی، به دو جنبه متفاوت آن اشاره دارد که هر دو به دشمنان و دوستان تقسیم می‌شود. این دو حالت باید به طور عادلانه‌ای برای همه افراد برقرار باشد.