شمارهٔ ۵ - جنگ ها جو
بیا بلبل که ایام بهار است
گلستان خوش تر از آغوش یار است
صف آرا شد چمن از بید و شمشاد
علمدار سپاهش سرو آزاد
بهار از جنگ دی برگشت فیروز
نوید فتح آورده ست نوروز
شد از فتحش در اطراف زمانه
صدای رعد، کوس شادیانه
به خوشخوانی درآمد مرغ گستاخ
مؤذن وار بر گلدسته ی شاخ
جهان چون روی خوبان گشت پرگل
به سر ابر سیاهش چتر کاکل
به باغ از باد، بوی می شنیدند
کدوها هرطرف گردن کشیدند
چمن شد بس که تنگ از گل، پیاله
ستاده بر سر یک پا چو لاله
چو آهوی ختن، در باغ گردید
ز سایه نافه افکن گربه ی بید
ز موج ابر شد بر روی گرداب
نمایان جوهر آیینه ی آب
زده خیمه به طرف جویباران
کدو همچون سپاه سربداران
چمن می خواهد از شوخی کند ساز
چو گلزار پر طاووس، پرواز
چنان سرسبزی از دورش پدید است
که گویی شعله شاخ سرخ بید است
برون آورده دست از آب عریان
ز شوق آستین لاله مرجان
زد از ذوق عروسی زمانه
دم ماهی به زلف موج شانه
فضای دشت چون دامان گلچین
زبس کز لاله و گل گشت رنگین،
چنان آهو شد از حیرت زمین گیر
که گویی پایش از سم رفته در قیر
کشیده چادر از ابر بهاران
گلستان از برای آب باران
ز بس گل بست آیین زمانه
به طوطی شد قفس آیینه خانه
چمن از آتش گل در گرفته ست
کدو گردن کشی از سر گرفته ست
اگر داری سر و برگ تماشا
نگاه خویش را سرده به صحرا
غزالان را سم از شوخی شکسته
ندارد تاب جستن، کفش جسته
گلستان را همه شب پاسبان است
به خواب روز نیلوفر ازان است
ز کیفیت جهان لبریز چون جام
چمن از ابر چون طاووس در دام
نموده پنجه ی خود غنچه لاله
که می باید درین موسم پیاله
چو مجنون، لیلی از شوق تماشا
به جای پا نهاده سر به صحرا
به خاک از موج گل هرگوشه صد دام
تذروی خفته پنداری به هرگام
چنان گلبن ز گل رنگین نگار است
که گویی چتر طاووس بهار است
چراغان گل است و در گلستان
بود ابر سیه، دود چراغان
مگو خورشید در ابر سیاه است
که فیل نوربخت پادشاه است
شهنشاهی که در صاحبقرانی
بود ثانی و او را نیست ثانی
جهان زیر نگین چون آفتابش
ازان شاه جهان آمد خطابش
فروغ جبهه اش در چشم بینش
چراغ بارگاه آفرینش
شکست هر دلی را مومیایی
چراغ نیک و بد را روشنایی
نشیند همچو ارکان چون مربع
بود مهر فلک، تخت مرصع
کند در انجمن چون چهره تابان
شود روشن دل نیکان و پاکان
بلی آید چو شمعی در میانه
چراغان می شود آیینه خانه
دلش نوشیروانی کز سعادت
نفس را کرده زنجیر عدالت
به زیر چرخ، آن ذات همایون
بود چون در درون خم فلاطون
ز حکمت می تواند لطف او کرد
علاج شیر برفین از تب سرد
ظفر را تخته ی تعلیم تیغش
کلید فتح هفت اقلیم تیغش
فکنده قدرتش شیر افکنان را
شکسته گردن گردن کشان را
برآرد آتش، ار ورزد به او کین
چنارآسا ز خود بهرام چوبین
زد از کینش اگر خاقان چین دم
ز دستش رفت چین آستین هم!
ز عدلش تابد ار نوشیروان رو
سر زنجیر او در گردن او
ز دلش جوهر شمشیر خونخوار
شده از بیم همچون کاه دیوار
ز جودش مفلسان گشته توانگر
گدایان را چو ماهی خرقه پر زر
فلک بر آستانش کرده تسلیم
ز ماه نو، کلید هفت اقلیم
ز روی قهر، هرجا ماجرا کرد
نیارد کوه از بیمش صدا کرد
نویسم وصف جودش چون به نامه
رود آب طلا از جوی خامه
به عهدش رفته از روی تنعم
ز بانگ آسیا در خواب، گندم
زند هرجا ز عاجزپروری دم
گریزد آفتاب از موج شبنم
بود تا در کف دستش همیشه
درو گوهر چو دندان کرده ریشه
شهان را چشم بر دست گدایش
ستون دولت ایشان عصایش
ز لطف او دل آزادگان شاد
بود در سایه ی او سرو آزاد
چنان کوه شکوهش را گرانی ست
که رنگ خاک راهش آسمانی ست
ز خونریزی تیغش چون زنم حرف
سیاهی می شود در خامه شنجرف
ز منعش یاد اگر آرد پیاله
بسوزد می درو چون داغ لاله
بود سجاده ی دین تختگاهش
طریق شرع باشد شاهراهش
درآید چون به طاعت در صف دین
فلک تسبیح می آرد ز پروین
چو ابر افکنده گر سجاده بر آب
شده قبله نما ماهی به گرداب
سر اسلام ازو بر آسمان است
گواه این سخن اسلام خان است
جوان بختی که از تأثیر اقبال
خدا و خلق ازو باشند خوشحال
خلایق در حریم پرده ی راز
چو موسیقار در وصفش هم آواز
فلک قدری که چون خورشید تابان
به خار و گل رساند فیض یکسان
به باغ لطف عامش از تجمل
چراغ خار دارد روغن گل
بود کلکش کلید رزق مردم
به محتاجان صریرش در تکلم
کفش دریا و ابر فیض خامه ست
برات بخشش او گنج نامه ست
غلط در جمع و خرج باغ کم دید
که شست غنچه ی زنبق نبرید
ز بس دزدی به عهد او برافتاد
نمی دزدد هنر شاگرد از استاد
شده خورشید فرش درگه او
کند چون خشت، خواب چارپهلو
سر خصمش نمی خواهد مددکار
رود همچون کدو خود بر سر دار
ز بس شد عجب، خوار از مشرب او
سبک شد از منی سنگ ترازو
زبون اوست خصم تیره کوکب
که باشد روز را پا بر سر شب
به هر سینه که سازد راست انگشت
جهاند چون کمانش تیر از پشت
نگهبان خفته است و پاسبان مست
که عالم را چو حفظش شحنه ای هست
رسیده کار عدل او به جایی
که در هنگام مستی از بنایی،
کند خشتی چو فیل شورش اندیش
کند خاک و فشاند بر سر خویش
همیشه گرچه دزد غارت اندیش
بریدی خانه ی مردم ازین پیش،
کنون آن رسم از بس برفتاده
کمان را کس نمی سازد کباده
به هر کشور که صاحب صوبه گردید
درو هر ده به شهر مصر خندید
چو در بنگاله عدل او علم شد
ستم را دست از تیغش قلم شد
به عهدش همچو صبح صدق اندیش
به یک جا آب خوردی گرگ با میش
ز روی عدل، داد خلق می داد
ولی دریا ز دستش داشت فریاد
نشسته بود روزی عدل گستر
به مسند همچو در آیینه جوهر
که پیدا قاصدی با این خبر گشت
که روی اهل کوچ از قبله برگشت
شدند آن فرقه ی شوریده ایام
طلبکار مدد از اهل آشام
سپاهی آمد از آنجا سوی کوچ
که شد مغز سپهر از شورشان پوچ
ز بس برخاست گردد فتنه، از جوش
زمین با آسمان شد دوش بر دوش
بیان شد ز موج فیل کهسار
نشان پایشان بر هرطرف غار
بساط دهر از فیل و پیاده
نشان از عرصه ی شطرنج داده
برآمد موج از دریا که ایام
ازان تردامنان شد همچو حمام
گروهی سر به سر مجنون و مجهول
بیابانی و صحراگرد چون غول
برای رونمای شهر و منزل
همه مرغ سیاه آورده از دل
گران دیدارشان بر دل چو زنجیر
خنک تر رویشان از روی شمشیر
بود سوراخ گوش از گوششان بیش
غلط گفتم، که از بدخویی خویش،
ز بس بر گوششان سیلی رسیده
شده همچون دف مستان دریده
ز خونخواری بر ایشان خون به از می
کمان و تیر ایشان هردو از نی
زره بینی چو ایشان را بر اندام
بدانی چیست معنی دد و دام
چو بشنید این خبر آن کوه تمکین
وقارش کرد رسم صبر آیین
نشد طبعش ازین اندیشه در تاب
چه غم دارد ز سنگ آیینه ی آب
پس از یک ماه فرمان داد تا فوج
شود دریانشین چون لشکر موج
ضروریات لشکر چون رقم کرد
برادر را به سرداری علم کرد
بود بر سر سپه را فرض، سردار
چو بسم الله در آغاز هر کار
برادر را چو کار افتاد بر سر
که را سوزد برو دل جز برادر؟
به هرکاری برادر باشد انباز
کسی نشنیده از یک دست آواز
فروغ جبهه ی بخت و سعادت
گل اقبال و زین دین و دولت
سیادت خان، چراغ خانه ی زین
ولیکن برق سوزان در صف کین
سوار اسب شد از روی تعجیل
نهنگ آری کجا و حوضه ی فیل
ازو زین، خانه ی اقبال گردید
سر دشمن به ره پامال گردید
فلک در خدمتش از جای برجست
به سان شیشه ی ساعت کمر بست
روان شد با سپاه نصرت آیین
دعا می رفت و از پی فوج آمین
سوی آن ملک، لشکر گشت راهی
ز خشکی و تری چون مرغ و ماهی
روان گردید از دریا نواره
چو در بحر فلک، فوج ستاره
ز دریا خاست آشوبی که طوفان
ز حیرت خشک شد چون موج سوهان
صف امواج آن دریا ز تنگی
به هم پیچید همچون موی زنگی
ز موج از بیم آن خیل خجسته
طناب لنگر دریا گسسته
نهان شد ابر چون دید آن سیاهی
به زیر آب همچون دام ماهی
شد از دریا صدف بر روی هامون
پریشان همچو نقش پای مجنون
گریزان شد صف امواج دریا
چو خیل آهوان بر روی صحرا
صدف می گفت کز تاراج لشکر
یتیم من کجا بیرون برد سر
به ساحل کردی از بیم سپاهی
زر خود را نهان در خاک ماهی
ز تنگی سوده گشت از بس به گرداب
گهر شد در صدف همچون سفیداب
ز خشکی نیز فوجی شد روانه
کزان آمد به لرزیدن زمانه
علم در صف به پوشش های زرین
مزین گشت چون بهرام چوبین
مرصع شد به جوهرهای خوش لون
قطاس فیل همچون ریش فرعون
ز هر سو خود زرین می درخشید
به فرق تیغ بندان همچو خورشید
کمان می شد ز زرپوشان لشکر
که شد کان طلا سد سکندر
ز فوج فیل و اسب دشت پیما
پر از کوه کتل شد روی صحرا
ز جولان سمند بادرفتار
ره خوابیده شد چون موج بیدار
علم بود آن سپه را بر چپ و راست
الف هایی که در انا فتحناست
شدند از گرد رفت از بس به تاراج
زمین داران به مشتی خاک محتاج
به سوی آسمان از شهر و پوره
به سان دیو زد آتش تنوره
پس از چندی که منزل می بریدند
به نزدیکی آن سرحد رسیدند
چو آن جمع پریشان را خبر شد
که از لشکر جهان زیر و زبر شد
هزیمت دادشان بر باد چون خاک
ازان ناپاک [چهران] عرصه شد پاک
سراسر قلعه های آن حوالی
دل خود را ازیشان کرد خالی
چه دید آیا اجل زان خیل کافر
که مهلت دادشان تا سال دیگر
سپاه نصرت آیین چون رسیدند
ز مقهوران اثر برجا ندیدند
چو از بهر امور ملک یا چند
نشست آنجا سپهدار خردمند،
برآمد ابرهای برشکالی
جهان را همچو کهسار از حوالی
شد ابر تیره از اطراف آفاق
فلک پیما چو دود آه عشاق
برای دست طوفان شد ز گرداب
گشاده آستین دریا چو اعراب
جهان از جوش باران گشت پنهان
به زیر آب همچون ملک یونان
چنان ابری از پی هم قطره می ریخت
که گویی زاهدی را سبحه بگسیخت
ز جوش ابر نیسانی به گرداب
نهان شد در نمد آیینه ی آب
ز بس سیلی روان از هر طرف شد
زمین در آب پنهان چون صدف شد
ز گل گفتی که موج دجله و رود
بود چین جبین صندل آلود
خلایق را در آن طوفان پرجوش
رسیدی از لب هر موج در گوش
که دور آدم خاکی سر آمد
زمان آدم آبی در آمد
برآن سر بود ابر برشکالی
که دریا را کند از آب خالی
جهان شد سبز ازان طوفان پرقهر
که گردد رنگ سبز از خوردن زهر
درین طوفان، سپاه نصرت آثار
تهی گردید از آلات پیکار
ز نم افتاد دیگ توپ از جوش
تفک شد همچو شمع کشته خاموش
یلان را خنجر بنیادافکن
شد از زنگار همچون برگ سوسن
نهان آیینه ی تیغ گهرتاب
به زیر سبزه ی زنگار چون آب
ز سبزی شد دلیران را به جرگه
چهار آیینه همچون چاربرگه
ز نم آمد کمان خشک اعضا
به پیچ و تاب همچون موج دریا
عقاب تیر را شد آشیان تر
چو شاهین ترازو گشت بی پر
تفک را از نم ابر جهان تاب
خزینه گشت چون حمام پرآب
ز برق اندازی ابر پرآشوب
نفس از بیم دزدیده به خود توب
ولی از جانب خان فلک شان
چنان می شد همه اسباب سامان،
که شد یک سال منزلگاه آنجا
نخوردند آن سپه آبی ز دریا
روان می کرد اسباب و خزینه
شده مجموعه ی آنها سفینه
سخن کوتاه، چون آن ابر پرشور
پس از نه ماه شد از آسمان دور
ز دریا داد بیرون تاب خشکی
پدید آمد به روی آب خشکی
بساط سبزه دید و گفت گردون
که خوب آمد زمین از آب بیرون
زمین زد غوطه همچون بط به گرداب
برون آمد به رنگ طوطی از آب
به جنبیدن درآمد باز لشکر
زمین و آسمان را رفت لنگر
روان گشتند از دنبال دشمن
همه فولادپوش از خود و جوشن
به خیل کافران هم بهر پیکار
کمرها بسته شد، اما ز زنار
چنان آمد صف کفار در جوش
که بت چون سنگ سودا شد زره پوش
به یکدیگر چو گردیدند نزدیک
جهان از گرد لشکر گشت تاریک
به دریا جنگ را شد جمع اسباب
چو جنگ می کشان در عالم آب
کمانداران چو مهرویان دلکش
زدند از هر طرف دستی به ترکش
در آغوش آمدن شد بی بهانه
کمان چون شاهدان نرم شانه
به سوی دست ها تیر جگردوز
پریدی همچو مرغ دست آموز
یلان را خنجر فولاد می جست
به قصد خصم، همچون ماهی از دست
ز دو جانب دو فوج شورش انگیز
به هم چون موج دریا شد جلوریز
دو لشکر، یعنی آن خلق دو عالم
چو ابر و دود پیچیدند بر هم
ترحم کشته شد اول در آن حرب
ز خون او علم چون شمع شد چرب
مروت همچو عنقا گشت مستور
حیا چون خضر شد از دیده ها دور
چنان برخاست شور از هر کناره
که از آشفتگی مرغ نظاره،
پر خود را ز بس رم کرد ازان جوش
ز مژگان کرد در خانه فراموش
ز یک جانب برآمد ناله ی کوس
ز یک سوی دگر افغان ناقوس
فلک را از دم خود، کرنا داد
به رنگ لاجورد سوده بر باد
نهنگ از بیم آن گردید بیهوش
صدف را گشت گوهر پنبه ی گوش
نفیر از تنگی جا، داد می کرد
ز راه آستین فریاد می کرد
برآمد از تفنگ و توپ جانکاه
زمین و آسمان در ناله و آه
به خیل فتنه جویان توپ رویین
همی کرد از ته دل آه و نفرین
به چرخ افراشت دود تیره خرگاه
تفک را شعله شد شمع نظرگاه
شد آن دریا ز دود کینه خواهی
نهان چون آب حیوان در سیاهی
ز تاریکی به کار خود شده مات
سپه چون خیل اسکندر به ظلمات
نشد ظلمت به نوعی سایه افکن
که بشناسد کسی از دوست، دشمن
متاع نیک و بد می رفت در کار
به یک قیمت در آن تاریک بازار
ز دود تیره شد خورشید نایاب
چو مژگان گشت تیغ او سیه تاب
ز بس می تاخت کشتی از چپ و راست
غبار از کوچه های موج برخاست
عقاب تیر پران، پر به هم زد
خروس عرش، بانگی بر قدم زد
گمان بردی به دریا زان زد و گیر
شترمرغی ست هر موج از پر تیر
تفک را گشت آتش، دزد خانه
تهی کرد آنچه بودش در خزانه
صدای توپ، ماهی را در آن جوش
حباب آسا دریده پرده ی گوش
گهر شد بس که آب از تاب شمشیر
صدف را گشت ازان پستان پر از شیر
ز عکس خنجر اندیشه فرسا
به دریا تنگ شد بر ماهیان جا
ز بس تنگی به دریا دید طوفان
پناه آورد سوی آب پیکان
صف امواج دریا زان زد و گیر
چو موج بوریا شد از نی تیر
به پشتش عکس گرز از بس که زدمشت
صدف را شد شکم پرمهره ی پشت
ز بس مرگ نهنگان دید، بی تاب
گریبان می درید از موج، گرداب
صدف گردید از آمد شد تیر
به دیگ شوربای بحر کفگیر
چنان افراخت تیغ فتنه قامت
به خونریزی، که تا روز قیامت،
عجب کز دامن دریا رود خون
زند آن را صدف هرچند صابون
ز هرسو ریخت از بس کشته در آب
چو خم می پر از خون گشت گرداب
نهنگان در میان خون شناور
به خون آلوده ماهی همچو خنجر
ز خون سرپنجه ی مرغان آبی
نشان می داد از دست کبابی
صدف را شد ز زخم تیغ کینه
چو پشت گوش ماهی، روی سینه
صف امواج از خون دلیران
قطار اشتران سرخ کوهان
تن ماهی ز زخم تیر چون دام
صدف بادام و گوهر مغز بادام
ازان سرها که از شمشیر بیداد
حباب آسا به روی آب افتاد،
برد تا موج ازان ورطه برون سر
کدوها بسته بر خود چون شناور
فکنده پنجه ها تیغ گران سنگ
وزان گردیده دریا پر ز خرچنگ
ز بس انگشت کز دریا پدید است
صدف گفتی که طاس چل کلید است
ز ساق و ساعد از آن کینه خواهی
شده گرداب طشتی پر ز ماهی
شد آخر [از] نسیم لطف یزدان
چو آتش خیل دشمن روی گردان
صف جمعیت ایشان در آن آب
پریشان شد چو بر آیینه سیماب
هزیمت بودشان از بس عنان کش
به زیر پایشان شد آب آتش
روان گشتند بهر کینه خواهی
نهنگان از قفای فوج ماهی
به ساحل بیشه ای پر خار و خس بود
که باد از شاخسارش در قفس بود
درختان چو خیل دیو گستاخ
فکنده از خصومت شاخ بر شاخ
به هم پیچیده بر شاخ درختان
ز تنگی برگ ها چون بیره ی پان
درو از سبزه فرش خاک مخمل
ستون خیمه ی افلاک صندل
درخت عود او آن گونه سرکش
که گردیدی ز بیمش آب آتش
نهال آبنوس آن زنگی مست
که برگش داشت ساق عرش در دست
ز بس دیده فشار از تنگی جا
سیه گردیده اندامش سراپا
فتاده از درختان سایه بر خاک
که می گوید ندارد سایه افلاک؟
به تسخیر فک بر خیل اشجار
درخت جوز هندی گشته سردار
زده چون نوجوانان قبیله
ز برگ خود اتاقه نخل کیله
درخت بر به ریشه داده آغوش
کشد زنجیر خود چون فیل بر دوش
ز نخل انبه ی آن کهنه بیشه
زمین چون انبه گشته پر ز ریشه
ز نخل گدهلش- آن سفله آیین-
چه گویم من، که بر وی باد نفرین
که اوضاعش چو اهل روزگار است
شم پروردن او را کار و بار است
به عزم بیشه آن خیل جگرتاب
برون جستند همچون ماهی از آب
صف ایشان به روی دشت و هامون
پریشان گشت همچون موی مجنون
دلیران دست خونریزی گشادند
چو آتش اندر آن بیشه فتادند
چو در آن حشرگاه شورش آباد
نفیر و کرنا آمد به فریاد،
به صحرا شد پراکنده به یکبار
چو خیل اشتر رم کرده، کهسار
زمین چون آسمان از جای برجست
فلک را سر ازان گردید و بنشست
چنان شد زرد، رنگ اهل پیکار
که تیغ از جوهر خود گشت زرکار
ز ضرب چوب رفته پوست از کوس
وزان در ناله اندامش چو ناقوس
ز برق تیغ رخشان شد زمین گیر
به سان ریشه ی نی، پنجه ی شیر
برآمد زآتش تیغ درخشان
چو موسیقار، فریاد از نیستان
پلنگ از بیم گشته موش سالوس
ز طعنه در صدای گربه طاووس
ز بس سوراخ شد اندامش از تیر
پلنگی بود سایه همره شیر
گریزان فیل از پیش سواره
گنه بود و به دنبالش کفاره
شتابان کرگدن از هر کرانه
دم خود کرده بر خود تازیانه
همی انگیخت ضرب گرز سرکش
ز پشت شیر همچون گربه آتش
ز حیرت مانده آهو از رمیدن
فرامش گشته مرغان را پریدن
گراز از بیم جان گردیده حیران
ز لرزیدن زدی دندان به دندان
دویده بس که هرسو مضطرب وار
گسسته کرگدن را بند شلوار
گریزان فوج فیل از برق شمشیر
شده خرطومشان قندیل پرتیر
اجل شد بر سر پرخاش هرکس
به دیگ توپ بختی آش هرکس
یلان را رفت در اندیشه ی خون
عنان اختیار از دست بیرون
سخن نشنیدن او را بود مطلب
که گوش خویش را خواباند مرکب
ز بس آواز کوس و نای رویین
شده صحرای محشر عرصه ی کین
فلک چون صید وحشی در رمیدن
زمین چون مرغ بسمل در تپیدن
تفک را هر نفس از نقد کینه
تهی می گشت و پر می شد خزینه
یلان را کرنا می کرد آواز
نفیر از پیش رو شد نغمه پرداز
ز جوش گرد در اطراف میدان
شده زنبور خاک آلوده پیکان
زره دام اجل زان شور گشته
ز پیکان، خانه ی زنبور گشته
به هرکس روی کردی تیغ فولاد
زره چون موج دریا کوچه می داد
چو دیوانه ز بس جست از کمان تیر
کمانچه تیر خود را کرد زنجیر
نشسته تیر از بس بر سپرها
نمودی خارپشت اندر نظرها
ز ناوک سینه ها گردیده مجمر
درو از تاب کینه، دل چو اخگر
ز خمیازه کمان یک دم نیاسود
که مخمور شراب عافیت بود
تفک کو در جهانسوزی به نام است
ز جوش عطسه گفتی در زکام است
ز مغز سر عدو را گرز خودکام
شکسته در کلاهش بیضه ی خام
دلیران هریکی در آن زد و گیر
نمودی جوهر خود را چو شمشیر
ز ضرب گرز کین از هر کرانه
شده بالابلندان چارشانه
تفک از هر طرف افتاده بر خاک
جدا از دوش گشته مار ضحاک
ز دست لشکر فیروزی آهنگ
به خیل دشمن از بس عرصه شد تنگ،
گذر می کرد از شست کمانگیر
ز صد دل همچو تار سبحه یک تیر
به خوان رزق مردان سپاهی
نهاده تیر و خنجر مرغ و ماهی
جدا گردیده از تیغ هنرمند
چو خامه تیر نی را بند از بند
شکست از ضرب گرز آهنین مشت
کمان را قبضه، یعنی مهره ی پشت
به دست پردلان از تیر فرسود
چو نارنج هدف، گرز زراندود
خدنگ از جوشن هر دلشکسته
پریدی همچو مرغ دام جسته
چنان زد نیش، پیکان سبکدست
که خون مرده یک نیزه ز جا هست
زره بر تن چنان واجب در آن حال
که آب از بیم نگذشتی ز غربال
ز برق خویشتن تیغ پراعراض
دو تیغه باز گشته همچو مقراض
ترازو تیز در سنجیدن جان
زر پای ترازو بود پیکان
سراپا گشته رخنه از زد و گیر
دم شمشیر همچون شین شمشیر
تفک می خواست هردم مرد میدان
کمان را بود روز عید قربان
زدی بر پشت چون گرز گران، مشت
برون از ناف جستی مهره ی پشت
ازان آتش که تیغ کین برافروخت
به بیشه عود و صندل را به هم سوخت
درخت آبنوسش هندویی بود
که دوران سوختش با صندل و عود
شدند افتاده بر خاک آن سیاهان
فزون از سایه ی برگ درختان
ز خون گردیده سبزه مخمل سرخ
درخت عود او شد صندل سرخ
کمان از ماندگی شد سست بازو
تفک چون خستگان می خورد دارو
ازان پرخاشجویان دلاور
که افتادند بر خاک از دو لشکر،
شده پر دامن صحرا و پشته
ز خون مرده و سیماب کشته
صف دشمن ز کوشش گشت دلگیر
سپر انداختند از بیم شمشیر
یکی از عجز پیش قاتل از تن
برون می کرد همچون مار جوشن
نهاده دست آن یک بر سر دست
شکوه شحنه دست مست می بست
یکی دیده چو خصم بی امان را
به جای تیر، افکنده کمان را
به پیش خصم خود آن یک به زنهار
گرفته کاه بر لب کهرباوار
یکی رفته ز پا، تاب و توانش
گرفته خصم بر پشت کمانش
گریزان دیگری رفتی ز میدان
سر از پا پیشتر چون گوی چوگان
به چشم هریکی از بیم شمشیر
به هم چسبیده مژگان چون پر تیر
کمان افتاد از بس زان روا رو
زمین شد آسمانی پر مه نو
ز تیر ریخته، صحرا نیستان
ز گل های سپر عالم گلستان
چنان افتاد تیغ از هر کرانه
که تیغ کوه گم شد در میانه
ز بس خنجرفشان بودند راهی
شد آن صحرا چو دریا پر ز ماهی
کمند تابدار افتاده بر خاک
تماشا کن چه دامی ساخت افلاک
تفک افتاده در هرسو فسرده
مهیب اما همان چون مار مرده
به پیش مرکبان برق تعجیل
سپر انداخته از نقش پا فیل
حصاری داشتند آن قوم مکروه
چو برج آسمان بر قله ی کوه
حصاری بر فلک آوازه ی او
مه نو حلقه ی دروازه ی او
اساسش چون اساس عشق یعقوب
بنایش چون بنای صبر ایوب
سپهر از عرصه ی او یک سپروار
مه نو رفعتش را کاه دیوار
به پیرامون او چرخ پرافسوس
بود پروانه ای بیرون فانوس
بود کهسار، برج بی شمارش
خروس عرش، کبک کوهسارش
به پیش رفعت او چرخ دوار
کمان حلقه ای بر روی دیوار
جهانش آنچنان سنگین برافراشت
که کوه از سایه اش درد کمر داشت
پرنده بر فرازش کس ندیده
مگر گاهی کزو خشتی پریده
به این گونه حصاری آهنین پی
که بردی هوش از سر دیدن وی،
شد از زور عقابان بناموس
زجا برداشته چون تخت کاوس
ز سنگ تفرقه آن شیشه بشکست
هزاران دیو ازو بر هر طرف جست
بر اسب دیو پیکر، دیوبندان
شتابان از پی آن خودپسندان
یلان را تا فرس گردد ازان تیز
دمیده چون خروس از ساق، مهمیز
توانایی ز پای دشمنان رفت
گریزان تا به کی هم می توان رفت
کمند پردلان از پی گلوگیر
ز نقش پای خود، پاها به زنجیر
سوار بادپا را چون غبار است
پیاده گر همه سام سوار است
به خونریزی دلیران کف گشادند
مروت را عنان از دست دادند
قضا گردید ازان شورش معطل
اجل خود کشته شد در جنگ اول
ز بس کز پشته پر شد روی صحرا
زمین پنداشتی پوشیده دیبا
به دست آنان که زنده اوفتادند
به طوق بندگی گردن نهادند
ز ننگ گردن آن فرقه، شمشیر
ز پیچ و تاب خوردن گشت زنجیر
به هر بتخانه ای، فوجی ازان خیل
به ویرانی روان گشتند چون سیل
ز بس بت پایمال یک به یک شد
سیاه اندام چون سنگ محک شد
ز رسوایی نماندش نام و ناموس
ز بام افتاد طشت بت ز ناقوس
ز بس بتخانه ها ویرانه گردید
دل عشاق ازان بر خویش لرزید
بتان را چهره های ارغوانی
شده چون بت پرستان زعفرانی
بهرمن شد ز کار خود معطل
رخ او ضعف دین را قرص صندل
ز شرم کرده های خویش، زنار
کشیده سر به خود چون حلقه ی مار
به بتخانه مؤذن رفته بر بام
رسانده بر فلک گلبانگ اسلام
ز فیل و کشتی و توپ جهانگیر
به دست آمد فزون از حد تقریر
تفک خود بر سر هم تل هزاران
جهان کشمیر و آن تل، کوه ماران
شد از سرهای آن قوم تبه رای
مناری بر سر هر راه بر پای
صفاهان منفعل شد کز چپ و راست
منارکله را سرکوب برخاست
شد از آسیبشان آسوده عالم
نهادند این زمان سر بر سر هم
نمودی شکلی از هر عضو او رو
منارکله را چون دیو جادو
فرستادی به سوی ملک آشام
نهفته همره هر باد، پیغام
که چون من گر سراپا سر شدی کس
نیاوردی ازین کشور یکی پس
بلی از زندگانی چون شود سیر
زند صیاد خود را شاخ، نخجیر
چو تب فصاد را از مغز خیزد
به دست خویش، خون خویش ریزد
نهد هرکس برون از حد خود پا
عجب دانم که ماند پای برجا
خم شمشیر شاهان است محراب
اطاعت طاعت آن در همه باب
اطاعت جوهر شمشیر عقل است
اطاعت بهترین تدبیر عقل است
بود مغرور را کارش همه شوم
که دارد در دماغش آشیان بوم
جزای کار هرکس در کنار است
جهان در کار مستان هوشیار است
خورد بدمست همچون فیل پرجوش
ز گوش خویش سیلی بر بناگوش
ستوده سرورا! گردون جنابا!
فلک توسن خدیوا! مه رکابا!
بحمدالله که از الطاف بیچون
ترا رو داد این فتح همایون
شدی آرایش هنگامه ی فتح
مبارک باد بر تو جامه ی فتح
جهان را سایه ی تیغ تو آراست
هما از بیضه ی فولاد برخاست
ز بیم آتش قهر تو از تیر
نیستان می گریزد همره شیر
نخواهد در سفر خصم تو اسباب
که زادش خاک ره باشد چو سیلاب
هما با طایر قدر تو در اوج
شکسته بال چون مرغابی موج
ندارد ز آستان تو جدایی
هما باشد ترا مرغ سرایی
گرانمایه کریما! سرفرازا!
محبان پرورا! دشمن گدازا!
خموشی گرچه از مدح تو ننگ است
ولیکن چون دل من وقت تنگ است
اگر یابم امان از عمر چندی
ز آزادی نهم بر خویش بندی
ز مدحت چون کهن اوراق افلاک
گذارم نسخه ای در عالم خاک
که صد طوفان اگر از جای خیزد
ز هم شیرازه ی آن را نریزد
سلیم این رشته را از کف رها کن
ثنا گفتی، کنون فکر دعا کن
دعا گر خیزد از دل، دیر کرده ست
که تا بر لب رسد تأثیر کرده ست
همیشه تا بهار فتح و نصرت
بود مشاطه ی گلزار دولت
ترا هر روز فتحی این چنین باد
سر دشمن به پیشت برزمین باد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیا بلبل که ایام بهار است
گلستان خوش تر از آغوش یار است
هوش مصنوعی: بیا ای بلبل، که فصل بهار فرا رسیده و باغ گلها از آغوش محبوب زیباتر است.
صف آرا شد چمن از بید و شمشاد
علمدار سپاهش سرو آزاد
هوش مصنوعی: چمن را از بید و شمشاد پر کردند و سرو آزاد به عنوان فرمانده سپاه خود را به نمایش گذاشت.
بهار از جنگ دی برگشت فیروز
نوید فتح آورده ست نوروز
هوش مصنوعی: بهار از جنگ برمیگردد و پیروزی را به همراه آورده و جشن نوروز را نوید میدهد.
شد از فتحش در اطراف زمانه
صدای رعد، کوس شادیانه
هوش مصنوعی: پس از پیروزی او، در سراسر جهان صدای رعد و طنین شادی به گوش میرسد.
به خوشخوانی درآمد مرغ گستاخ
مؤذن وار بر گلدسته ی شاخ
هوش مصنوعی: پرندهای با صدای زیبا و شجاعانه شروع به خواندن میکند، مانند مؤذنی که بر روی مناره ایستاده است.
جهان چون روی خوبان گشت پرگل
به سر ابر سیاهش چتر کاکل
هوش مصنوعی: جهان مانند چهره زیبای محبوبان پر از گل شده است و ابر سیاه آن را مانند کلاهی زیبا پوشانده است.
به باغ از باد، بوی می شنیدند
کدوها هرطرف گردن کشیدند
هوش مصنوعی: در باغ، بوی خوش می به وسیله باد به مشام میرسید و کدوها به خاطر این عطر خوش، همه گردن کشیدند تا آن را بهتر استشمام کنند.
چمن شد بس که تنگ از گل، پیاله
ستاده بر سر یک پا چو لاله
هوش مصنوعی: چمن به خاطر انبوهی گلها چنان زیبا و پررنگ شده است که مانند لاله، در یک پا بر روی سر خود پیالهای به اهتزاز درآورده است.
چو آهوی ختن، در باغ گردید
ز سایه نافه افکن گربه ی بید
هوش مصنوعی: مانند آهویی که در باغ به آرامی میچرخد و به زیبایی خود میبالد، گربهای به آرامی و به طور غیرمستقیم در زیر سایهای استراحت میکند.
ز موج ابر شد بر روی گرداب
نمایان جوهر آیینه ی آب
هوش مصنوعی: توفان ابرها در آرامش آب، جلوه و زیبایی مانند آیینه را به تصویر میکشد.
زده خیمه به طرف جویباران
کدو همچون سپاه سربداران
هوش مصنوعی: چادرها را به سمت جویبارها زدهاند، گویی که سپاهی از سربازان در حال حرکت هستند.
چمن می خواهد از شوخی کند ساز
چو گلزار پر طاووس، پرواز
هوش مصنوعی: چمن میخواهد به شوخی حالتی شاداب بگیرد، مانند باغی که پر از طاووسهاست و پر از زیبایی و پرواز است.
چنان سرسبزی از دورش پدید است
که گویی شعله شاخ سرخ بید است
هوش مصنوعی: از دور که نگاه میکنی، به نظر میرسد که سرسبزی او مانند شعلههای سرخ رنگی است که بر روی شاخههای بید میرقصند.
برون آورده دست از آب عریان
ز شوق آستین لاله مرجان
هوش مصنوعی: دستش را از آب بیرون آورده و به خاطر شادی، آستین لالهی قرمز را به نمایش میگذارد.
زد از ذوق عروسی زمانه
دم ماهی به زلف موج شانه
هوش مصنوعی: عروسی زمانه باعث شادی و سرور شده است و در این میان، زیبایی و لطافت زلفهای موج مانند، به زیباییهای دنیا افزوده است.
فضای دشت چون دامان گلچین
زبس کز لاله و گل گشت رنگین،
هوش مصنوعی: فضای دشت به قدری زیبا و رنگارنگ است که مثل دامن یک گلچین میباشد؛ به خاطر اینکه پر از لاله و گلهای مختلف شده است.
چنان آهو شد از حیرت زمین گیر
که گویی پایش از سم رفته در قیر
هوش مصنوعی: مثل اینکه آهو از حیرت و شگفتی به شدت متحیر شده و گویی پایش به زمین چسبیده و نمیتواند حرکت کند، مثل اینکه پایش در قیر گیر کرده باشد.
کشیده چادر از ابر بهاران
گلستان از برای آب باران
هوش مصنوعی: باران بهاری مانند چادری از ابرها بر روی گلستان گسترش یافته است تا زمین را سیراب کند.
ز بس گل بست آیین زمانه
به طوطی شد قفس آیینه خانه
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و تنوع رنگهای گل، قفس طوطی مانند آینهای در خانهای زیبا به نظر میرسد.
چمن از آتش گل در گرفته ست
کدو گردن کشی از سر گرفته ست
هوش مصنوعی: دشت به دلیل آتش گلها دچار دگرگونی شده و کدو که گیاهی سرکش است، از این وضعیت به خود بالا گرفته و قد علم کرده است.
اگر داری سر و برگ تماشا
نگاه خویش را سرده به صحرا
هوش مصنوعی: اگر میخواهی زیباییهای طبیعت را ببینی، نگاهت را به دشت و دمنوش معطوف کن.
غزالان را سم از شوخی شکسته
ندارد تاب جستن، کفش جسته
هوش مصنوعی: غزالان، به خاطر شوخی و بازی، قدرت جست و خیز را از دست دادهاند و نمیتوانند به درستی از جا بپرند.
گلستان را همه شب پاسبان است
به خواب روز نیلوفر ازان است
هوش مصنوعی: گلستان در شب تحت مراقبت و نگهبانی است و در روز، نیلوفر خوابآلود و آرام در آن دیده میشود.
ز کیفیت جهان لبریز چون جام
چمن از ابر چون طاووس در دام
هوش مصنوعی: کیفیت و زیبایی جهان همچون ظرفی پر از گل و شادابی است، در حالی که ابرها نیز مانند طاووس در قفس، جلوه و زیبایی خاصی دارند.
نموده پنجه ی خود غنچه لاله
که می باید درین موسم پیاله
هوش مصنوعی: پنجهای که غنچه لاله را نشان میدهد، بخشی از زیبایی و جوانی را به تصویر میکشد که در این فصل باید آماده پذیرش زندگی و شادی باشد.
چو مجنون، لیلی از شوق تماشا
به جای پا نهاده سر به صحرا
هوش مصنوعی: مثل مجنونی که از شوق دیدن لیلی، سرش را در بیابان گذاشته و به جایش پا نمیگذارد.
به خاک از موج گل هرگوشه صد دام
تذروی خفته پنداری به هرگام
هوش مصنوعی: در گوشههای زمین، تودههای گل مانند دامهایی به خواب رفتهاند، گویی هر قدمی که برمیداریم، همواره ما را به خود جذب میکنند.
چنان گلبن ز گل رنگین نگار است
که گویی چتر طاووس بهار است
هوش مصنوعی: چنان گلستانی از گلهای رنگین وجود دارد که به نظر میرسد چتری از پرهای طاووس در فصل بهار باز شده باشد.
چراغان گل است و در گلستان
بود ابر سیه، دود چراغان
هوش مصنوعی: در باغ گل آتشافروزی و جشن و شادی برقرار است، اما در عین حال ابرهای تیرهای بر این جشن سایه افکندهاند و بوی دود نیز به مشام میرسد.
مگو خورشید در ابر سیاه است
که فیل نوربخت پادشاه است
هوش مصنوعی: نگو که خورشید در ابرهای تاریک پنهان است، چرا که شریفترین و خوشبختترین موجود، همانند پادشاهی نورانی است.
شهنشاهی که در صاحبقرانی
بود ثانی و او را نیست ثانی
هوش مصنوعی: این بیت به فردی اشاره دارد که در مقام و جایگاه خود، بیهمتاست و هیچ کس دیگری را در برابر او نمیتوان یافت. او دارای سلطنت و قدرتی است که هیچ کس نمیتواند به او برسد یا او را در مقامش مشابهی پیدا کند.
جهان زیر نگین چون آفتابش
ازان شاه جهان آمد خطابش
هوش مصنوعی: جهان مانند جواهری در زیر انگشتری است که نورش از آفتاب ناشی میشود و این پیام از سوی پادشاه جهان به آن میرسد.
فروغ جبهه اش در چشم بینش
چراغ بارگاه آفرینش
هوش مصنوعی: نور و درخشندگی او همچون نوری در چشم بینش، روشنی بخش بارگاه آفرینش است.
شکست هر دلی را مومیایی
چراغ نیک و بد را روشنایی
هوش مصنوعی: هر دلی که شکسته میشود، مانند مومیایی میماند و چراغی که به خوبی و بدی روشنایی میبخشد.
نشیند همچو ارکان چون مربع
بود مهر فلک، تخت مرصع
هوش مصنوعی: اگر مهر آسمان مانند یک مربع در جای خود قرار نگیرد، همانطور که ارکان (ستونها) نمیتوانند ثابت بمانند، در این صورت هیچ چیز بر جا نخواهد ماند.
کند در انجمن چون چهره تابان
شود روشن دل نیکان و پاکان
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهی زیبا در جمع جلوهگری کند، دلهای نیکوکاران و پاکان روشن و شاداب میشود.
بلی آید چو شمعی در میانه
چراغان می شود آیینه خانه
هوش مصنوعی: وقتی کسی مانند شمعی در وسط جشن و نور باشد، تمام فضا را روشن و زیبا میکند و خانه را مثل آینهای میسازد که نور را منعکس میکند.
دلش نوشیروانی کز سعادت
نفس را کرده زنجیر عدالت
هوش مصنوعی: دلش مانند نوشیروان است که به خاطر سعادت خود، زنجیری از عدالت بر گردن دارد.
به زیر چرخ، آن ذات همایون
بود چون در درون خم فلاطون
هوش مصنوعی: در زیر آسمان، آن وجود بلند مرتبهای است که مانند عمق افکار و نظریات فلسفی ارسطو و افلاطون درونی عمیق دارد.
ز حکمت می تواند لطف او کرد
علاج شیر برفین از تب سرد
هوش مصنوعی: از حکمت و دانایی خداوند میتوان نشانههای خوبی دید که میتواند به درمان شیر برفی (کسیکه در شرایط سختی قرار دارد) از بیماری سردی کمک کند.
ظفر را تخته ی تعلیم تیغش
کلید فتح هفت اقلیم تیغش
هوش مصنوعی: آموزش و تمرین در استفاده از شمشیر، کلید موفقیت و پیروزی در تسلط بر هفت اقلیم است.
فکنده قدرتش شیر افکنان را
شکسته گردن گردن کشان را
هوش مصنوعی: قدرت او به قدری زیاد است که شیران را به زانو درآورده و گردن طغیانگران را شکسته است.
برآرد آتش، ار ورزد به او کین
چنارآسا ز خود بهرام چوبین
هوش مصنوعی: اگر آتش بر افروزد، اگرچه به او کینه ورزد، چناری ز خود به بهرام چوبین برمیخیزد.
زد از کینش اگر خاقان چین دم
ز دستش رفت چین آستین هم!
هوش مصنوعی: اگر خاقان چین از کینهاش ضربهای بزند، حتی اگر چین در دستش برود، باز هم باید آستینش را ببندد و بیتوجه به این اتفاقات به مبارزه ادامه دهد.
ز عدلش تابد ار نوشیروان رو
سر زنجیر او در گردن او
هوش مصنوعی: از عدل و انصاف او چنان میدرخشد که اگر نوشیروان، پادشاه معروف و عادل، نیز در زنجیر باشد، آن زنجیر بر گردن او نمیتواند دلیلی بر ضعف او باشد.
ز دلش جوهر شمشیر خونخوار
شده از بیم همچون کاه دیوار
هوش مصنوعی: از دل او جوهر شمشیر وحشی و خطرناک پیداست، همچون کاه که دیوار را کمطاقت و ضعیف میکند.
ز جودش مفلسان گشته توانگر
گدایان را چو ماهی خرقه پر زر
هوش مصنوعی: از لطف و بخشش او، بیپولها و نیازمندان توانگر و برخوردار شدهاند، مانند گدایانی که لباسهای زرد و زرین پوشیدهاند.
فلک بر آستانش کرده تسلیم
ز ماه نو، کلید هفت اقلیم
هوش مصنوعی: آسمان در برابر او سر تسلیم فرود آورده و از قدرت او، کلید حکومت بر هفت کشور در دست اوست.
ز روی قهر، هرجا ماجرا کرد
نیارد کوه از بیمش صدا کرد
هوش مصنوعی: به خاطر خشم و قهر او، حتی کوه هم از ترسش توانایی بیان ندارد و سکوت میکند.
نویسم وصف جودش چون به نامه
رود آب طلا از جوی خامه
هوش مصنوعی: وقتی که بخواهم از سخاوت او بنویسم، نوشتهام به اندازهای زیبا و ارزشمند خواهد بود که مانند آب طلا از جوی قلم بیرون میآید.
به عهدش رفته از روی تنعم
ز بانگ آسیا در خواب، گندم
هوش مصنوعی: به خاطر زندگی راحت و دور از زحمت، از صدای طبل آسیاب بیخبر و در خواب، گندم از دستش گذشته است.
زند هرجا ز عاجزپروری دم
گریزد آفتاب از موج شبنم
هوش مصنوعی: در هر جایی که از ناتوانی دلزده باشد، آفتاب از ترس رطوبت شبنم دور میشود.
بود تا در کف دستش همیشه
درو گوهر چو دندان کرده ریشه
هوش مصنوعی: در دستانش همیشه مانند دندانی که ریشه در خاک دارد، گوهر و زیبایی وجود دارد.
شهان را چشم بر دست گدایش
ستون دولت ایشان عصایش
هوش مصنوعی: شاهان به امید و انتظار کمک و حمایت از گداها هستند؛ که تکیهگاه و قدرت آنها به همین حمایتها بستگی دارد.
ز لطف او دل آزادگان شاد
بود در سایه ی او سرو آزاد
هوش مصنوعی: به خاطر محبت او، دلهای آزادگان شاد است و در سایهی وجود او همانند درخت سروی آزاد و سرزنده هستند.
چنان کوه شکوهش را گرانی ست
که رنگ خاک راهش آسمانی ست
هوش مصنوعی: به قدری وجود و عظمت کوه با شکوه است که رنگ خاک اطرافش به آسمان نزدیک شده و رنگ و بویی آسمانی یافته است.
ز خونریزی تیغش چون زنم حرف
سیاهی می شود در خامه شنجرف
هوش مصنوعی: وقتی که با تیغش خونریزی میکنم، سخن تلخی که میزنم بر روی کاغذی به رنگ قرمز مایل به تیره، نوشته میشود.
ز منعش یاد اگر آرد پیاله
بسوزد می درو چون داغ لاله
هوش مصنوعی: اگر یاد او به خاطرت بیفتد، شراب در آن پیاله میسوزد و مانند نارنجک لاله داغ میشود.
بود سجاده ی دین تختگاهش
طریق شرع باشد شاهراهش
هوش مصنوعی: سجادهای که بر روی آن عبادت میکند، همچون تختگاهی است که راه و روش دین در آن مشخص است و اساس دین بهشمار میآید.
درآید چون به طاعت در صف دین
فلک تسبیح می آرد ز پروین
هوش مصنوعی: وقتی انسان در راه بندگی و پیروی از دین قدم بردارد، آسمان به احترام او مانند پرستشی دسته جمعی، سجده میکند و ستارهها در گردونهای مرتب و زیبا بهسوی او میچرخند.
چو ابر افکنده گر سجاده بر آب
شده قبله نما ماهی به گرداب
هوش مصنوعی: وقتی ابرها مانند سجادهای بر روی آب چیده شدهاند، ماهی به سمت شعاعهای نورانی در عمق گرداب مینگرد.
سر اسلام ازو بر آسمان است
گواه این سخن اسلام خان است
هوش مصنوعی: سر اسلام به وسیله او به اوج آسمان رسیده است و این موضوع به وضوح توسط اسلام خان تأیید میشود.
جوان بختی که از تأثیر اقبال
خدا و خلق ازو باشند خوشحال
هوش مصنوعی: جوانی که به لطف و تقدیر خدا و مردم در زندگیاش خوشبخت باشد، دلی شاد دارد.
خلایق در حریم پرده ی راز
چو موسیقار در وصفش هم آواز
هوش مصنوعی: مردم در حریم راز، مانند نوازندهای هستند که به وصف آن پرداخته و هم صدا شدهاند.
فلک قدری که چون خورشید تابان
به خار و گل رساند فیض یکسان
هوش مصنوعی: آسمان به اندازهای دارد که مانند خورشید درخشان، هم به گل و هم به خار یکسان نعمت میدهد.
به باغ لطف عامش از تجمل
چراغ خار دارد روغن گل
هوش مصنوعی: در باغ رحمت او، به خاطر زیبایی دلنوازش، حتی خارها هم مانند چراغی درخشان از روغن گل استفاده میکنند.
بود کلکش کلید رزق مردم
به محتاجان صریرش در تکلم
هوش مصنوعی: وجود آن شخص، دروازهای است برای روزی نیازمندان، گفتار او به مانند تاجی بر سر دارد.
کفش دریا و ابر فیض خامه ست
برات بخشش او گنج نامه ست
هوش مصنوعی: دریا و ابر به عنوان نمادهایی از نعمت و بخشش معرفی شدهاند. وجود کفش دریا و ابر نشاندهندهی نوعی آرامش و رفاه است که با فضل الهی میسر شده است. در نهایت، این نعمتها و بخششها به مانند گنجینهای ارزشمند به حساب میآیند.
غلط در جمع و خرج باغ کم دید
که شست غنچه ی زنبق نبرید
هوش مصنوعی: در جمع و خرج باغ، خطا و اشتباهاتی کمتر دیده میشود که برگهای غنچه زنبق چیده نشوند.
ز بس دزدی به عهد او برافتاد
نمی دزدد هنر شاگرد از استاد
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی دزدیها در زمان او، هنر شاگرد دیگر از استاد دزدیده نمیشود و دزدیها به حدی زیاد شد که هنرمندی دیگر از استاد نمیتواند چیزی را دزدی کند.
شده خورشید فرش درگه او
کند چون خشت، خواب چارپهلو
هوش مصنوعی: خورشید مانند فرشی در درگاه او پهن شده است و مانند خشت، خواب آرامی بر چهرهاش نشسته است.
سر خصمش نمی خواهد مددکار
رود همچون کدو خود بر سر دار
هوش مصنوعی: مخالفش نیازی به یاری ندارد و مانند کدو خود بر دار آویزان است.
ز بس شد عجب، خوار از مشرب او
سبک شد از منی سنگ ترازو
هوش مصنوعی: به سبب عجایب رفتار او، احساس سبکی و حقارت به من دست داده است و وجودم مثل سنگ ترازویی شده که از منبعی خاص بیارزش شده است.
زبون اوست خصم تیره کوکب
که باشد روز را پا بر سر شب
هوش مصنوعی: زبان او دشمنی است شبیه به ستارههای تاریک، که در روز بر شب غلبه میکند.
به هر سینه که سازد راست انگشت
جهاند چون کمانش تیر از پشت
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش راستی و صداقت باشد، مانند کمان میشود که اگر تیرش را از پشت رها کند، هدف را نشانهگیری میکند.
نگهبان خفته است و پاسبان مست
که عالم را چو حفظش شحنه ای هست
هوش مصنوعی: نگهبان خواب است و پاسبان در حال مستی، زیرا دنیا را مثل اینکه یک نگهبان دیگر دارد، تحت حفاظت قرار داده است.
رسیده کار عدل او به جایی
که در هنگام مستی از بنایی،
هوش مصنوعی: کار قضا و قدر او به جایی رسیده که حتی در زمان مستی و بی خودی، از ساخت و ساز و ایجاد چیزی غافل نمیشود.
کند خشتی چو فیل شورش اندیش
کند خاک و فشاند بر سر خویش
هوش مصنوعی: اگر فیل با بیقراری و شوری به سراغ مصالح و خاک برود، در نهایت خود را با همان خاک میآلاید و بر سر خود میکوبد.
همیشه گرچه دزد غارت اندیش
بریدی خانه ی مردم ازین پیش،
هوش مصنوعی: اگرچه همیشه دزدان به فکر دزدی از خانه مردم بودهاند، اما تو از این کارها فاصله بگیر و به فکر دیگران نباش.
کنون آن رسم از بس برفتاده
کمان را کس نمی سازد کباده
هوش مصنوعی: حال که آن رسم و سنت به کلی فراموش شده، کسی دیگر کمان را به زیبایی نمیسازد و به آن توجهی نمیکند.
به هر کشور که صاحب صوبه گردید
درو هر ده به شهر مصر خندید
هوش مصنوعی: هر کشوری که حکومتی مقتدر پیدا کند، تمام روستاها و مناطق آن کشور به شادمانی و خوشحالی میپردازند، همانطور که همهی دهکدهها به شهر مصر میخندند و خوشحال میشوند.
چو در بنگاله عدل او علم شد
ستم را دست از تیغش قلم شد
هوش مصنوعی: وقتی عدالت او در بنگاله برقرار شد، ظلم و ستم با قدرت و شدت کمتری روبهرو شد و از شدت خود کاسته شد.
به عهدش همچو صبح صدق اندیش
به یک جا آب خوردی گرگ با میش
هوش مصنوعی: به او وعده بده که مانند صبح روشن و راستگو باشی، حتی اگر در یک جا با هم در کنار هم باشیم، مثل گرگ و میش.
ز روی عدل، داد خلق می داد
ولی دریا ز دستش داشت فریاد
هوش مصنوعی: از روی انصاف، حق مردم را ادا میکرد، اما دریا از شدت خشمش فریاد میزد.
نشسته بود روزی عدل گستر
به مسند همچو در آیینه جوهر
هوش مصنوعی: روزی عدل گستر در جایگاه خود نشسته بود، مانند یک جوهر در آیینه.
که پیدا قاصدی با این خبر گشت
که روی اهل کوچ از قبله برگشت
هوش مصنوعی: خبر به قاصدی رسید که اهل سفر به سمت قبله دیگر بازگشتهاند.
شدند آن فرقه ی شوریده ایام
طلبکار مدد از اهل آشام
هوش مصنوعی: گروهی که دچار افسردگی و بیقراری شدند، از افرادی که میتوانند به آنها کمک کنند، درخواست یاری میکنند.
سپاهی آمد از آنجا سوی کوچ
که شد مغز سپهر از شورشان پوچ
هوش مصنوعی: نیرویی از آنجا به سمت کوچ آمد که به خاطر شور و هیجان آنها، مغز آسمان بیحاصل و خالی شد.
ز بس برخاست گردد فتنه، از جوش
زمین با آسمان شد دوش بر دوش
هوش مصنوعی: به خاطر بروز ناآرامیها و بحرانها، از فعالیت زمین و آسمان، شب گذشته اوضاع به شدت بهم ریخته و در هم تنیده شد.
بیان شد ز موج فیل کهسار
نشان پایشان بر هرطرف غار
هوش مصنوعی: اجازه بدهید بگویم که نشانههای پاهای فیل در اطراف غار، توسط امواج کوههای کهسار مشخص شده است.
بساط دهر از فیل و پیاده
نشان از عرصه ی شطرنج داده
هوش مصنوعی: زندگی مانند یک بازی شطرنج است که در آن مهرههای بزرگ و کوچک (فیل و پیاده) نمادهای مختلفی از سرنوشت و تجربههای ما را نشان میدهند. در این بازی، هر یک از ما نقشی را ایفا میکنیم و بازی به جلو میرود.
برآمد موج از دریا که ایام
ازان تردامنان شد همچو حمام
هوش مصنوعی: موجی از دریا بلند شد و نشان میدهد که روزگار به کسانی که دارای تردید و ناپایداری هستند، مانند حالتی در حمام تغییر میکند.
گروهی سر به سر مجنون و مجهول
بیابانی و صحراگرد چون غول
هوش مصنوعی: گروهی از مردم در حال سرگردانی و بیهدفی هستند، مانند موجودات بزرگ و ترسناک که در بیابانها و دشتها پرسه میزنند.
برای رونمای شهر و منزل
همه مرغ سیاه آورده از دل
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح بیان شده که برای نمایش و زیبایی شهر و خانه، پرندهای از رنگ سیاه به طرز خاصی به کار گرفته شده است. این بیان به نوعی به زیبایی و جذابیت اشاره دارد که از دل و احساسات بیرون آمده است.
گران دیدارشان بر دل چو زنجیر
خنک تر رویشان از روی شمشیر
هوش مصنوعی: دیدار آنها برای دل مثل زنجیری سنگین است و چهرهشان از روی شمشیر هم زیباتر و دلپذیرتر به نظر میرسد.
بود سوراخ گوش از گوششان بیش
غلط گفتم، که از بدخویی خویش،
هوش مصنوعی: گوشهایشان پر از سوراخ است، اما اشتباه میکنم، مشکل از بدی ذات خودشان است.
ز بس بر گوششان سیلی رسیده
شده همچون دف مستان دریده
هوش مصنوعی: به خاطر ضربههایی که مدام به گوششان خورده، مانند افرادی که در حال رقصند و از شادی یا هیجان کنترل خود را از دست دادهاند.
ز خونخواری بر ایشان خون به از می
کمان و تیر ایشان هردو از نی
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که به جای استفاده از می و تیر برای هدف قرار دادن، خونخواری و انتقامجویی بر علیه آنها بهتر است. این نشاندهنده قدرت و شدت احساسات منفی است که در درون فرد وجود دارد و به نوعی اشاره به خشونت و قهر است.
زره بینی چو ایشان را بر اندام
بدانی چیست معنی دد و دام
هوش مصنوعی: وقتی زره را بر تن این افراد میبینی، باید بفهمی که چه معنایی در پشت مفهوم دد و دام نهفته است.
چو بشنید این خبر آن کوه تمکین
وقارش کرد رسم صبر آیین
هوش مصنوعی: وقتی آن کوه این خبر را شنید، وقار و آرامشش را حفظ کرد و صبوری را به نمایش گذاشت.
نشد طبعش ازین اندیشه در تاب
چه غم دارد ز سنگ آیینه ی آب
هوش مصنوعی: نمیتواند از این فکر خسته و بیقرار شود؛ بنابراین، چه غم دارد اگر آبی را که در آن سنگی هست، ببیند و به آن مانند آینه نگاه کند.
پس از یک ماه فرمان داد تا فوج
شود دریانشین چون لشکر موج
هوش مصنوعی: پس از گذشت یک ماه، او دستور داد تا گروهی از دریانوردان مانند لشکری از امواج دریا گرد هم آیند.
ضروریات لشکر چون رقم کرد
برادر را به سرداری علم کرد
هوش مصنوعی: وقتی برادر، نیازهای لشکر را مشخص کرد، او را به عنوان فرمانده انتخاب کردند.
بود بر سر سپه را فرض، سردار
چو بسم الله در آغاز هر کار
هوش مصنوعی: در هر کار و فعالیتی، لازم است که یک فرمانده یا رهبر وجود داشته باشد که همه چیز را شروع کند، مانند اینکه در ابتدای هر کار، با ذکر "بسم الله" آغاز میکنیم.
برادر را چو کار افتاد بر سر
که را سوزد برو دل جز برادر؟
هوش مصنوعی: وقتی که مشکلی برای برادر پیش بیاید، دل چه کسی جز برادر برای او غمگین میشود؟
به هرکاری برادر باشد انباز
کسی نشنیده از یک دست آواز
هوش مصنوعی: هر کاری که در دست یک نفر باشد، با همکاری دیگران بهتر پیش میرود؛ اما اگر تنها به یک نفر تکیه کنیم، انتظار نداشته باشیم که کارها به خوبی پیش بروند.
فروغ جبهه ی بخت و سعادت
گل اقبال و زین دین و دولت
هوش مصنوعی: نور و روشنایی بهار زندگی و خوشبختی به همراه خوششانسی و نعمتهای این دنیا و دولت میآید.
سیادت خان، چراغ خانه ی زین
ولیکن برق سوزان در صف کین
هوش مصنوعی: سروری و مقام خان، مانند نوری است که خانهی زین را روشن میکند، اما همانطور که روشنایی وجود دارد، آتش و کینهی سوزان نیز در صف دشمنان وجود دارد.
سوار اسب شد از روی تعجیل
نهنگ آری کجا و حوضه ی فیل
هوش مصنوعی: سوار بر اسب شد به سرعت و شتاب، اما نهنگ کجا و جایگاه فیل کجاست؟
ازو زین، خانه ی اقبال گردید
سر دشمن به ره پامال گردید
هوش مصنوعی: با کمک او، سرنوشت و بخت به نفع من تغییر کرد و دشمنانم به راحتی زیر پای من شکست خوردند.
فلک در خدمتش از جای برجست
به سان شیشه ی ساعت کمر بست
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر او از جای خود تکان خورد و مانند شیشهی ساعت، به خود شکلی مرتب و منظم بخشید.
روان شد با سپاه نصرت آیین
دعا می رفت و از پی فوج آمین
هوش مصنوعی: روح دعا با سپاه نصرت به پرواز درآمد و به دنبال لشکر آمین راهی شد.
سوی آن ملک، لشکر گشت راهی
ز خشکی و تری چون مرغ و ماهی
هوش مصنوعی: لشکری به سوی آن سرزمین حرکت کرد، هم از راههای خشکی و هم از آب، مانند پرندگان و ماهیها.
روان گردید از دریا نواره
چو در بحر فلک، فوج ستاره
هوش مصنوعی: از دریا نوار سفیدی به وجود آمد، مانند اینکه در آسمان، دستهای ستاره در حال درخشش است.
ز دریا خاست آشوبی که طوفان
ز حیرت خشک شد چون موج سوهان
هوش مصنوعی: از دریا طوفانی به پا شد که آنچنان عظیم بود که حتی طوفان هم از حیرت خشک شد، مثل موجی که به سنگسای میخورد.
صف امواج آن دریا ز تنگی
به هم پیچید همچون موی زنگی
هوش مصنوعی: امواج دریا به دلیل تنگی فضا به همدیگر پیچیدهاند، مانند موی فردی با موهای مجعد و فرفری.
ز موج از بیم آن خیل خجسته
طناب لنگر دریا گسسته
هوش مصنوعی: از ترس آن جماعت خوشبخت، طناب لنگر دریا را رها کردهایم.
نهان شد ابر چون دید آن سیاهی
به زیر آب همچون دام ماهی
هوش مصنوعی: ابر وقتی دید که زیر آب تاریکیای وجود دارد، مخفی شد؛ همانند دام ماهی که در زیر آب پنهان است.
شد از دریا صدف بر روی هامون
پریشان همچو نقش پای مجنون
هوش مصنوعی: از دریا صدفی به روی زمین خشک و بی آب افتاده است، به گونهای که به یاد نقش پاهای مجنون شبیه است.
گریزان شد صف امواج دریا
چو خیل آهوان بر روی صحرا
هوش مصنوعی: امواج دریا به سمت عقب رفتند، مانند گروهی از آهوها که در دشت میدوند.
صدف می گفت کز تاراج لشکر
یتیم من کجا بیرون برد سر
هوش مصنوعی: صدف از غم و اندوه خود سخن میگوید و نگران است که چگونه میتواند از چنگال دشمنان و بیرحمانهگیهایی که بر یتیمان میگذرد، جان سالم به در ببرد. او در پی آن است که بداند چگونه میتواند از این وضعیت نجات یابد و سر خود را به سلامت نگه دارد.
به ساحل کردی از بیم سپاهی
زر خود را نهان در خاک ماهی
هوش مصنوعی: در ساحل، از ترس سربازان، طلاهایش را در خاک پنهان کرد.
ز تنگی سوده گشت از بس به گرداب
گهر شد در صدف همچون سفیداب
هوش مصنوعی: به علت فشار و سختی، در عمق دریاها غرق شد و مانند صدفی که مروارید درونش است، به آرامش و شکل زیبا دست پیدا کرد.
ز خشکی نیز فوجی شد روانه
کزان آمد به لرزیدن زمانه
هوش مصنوعی: از خشکی، گروهی به راه افتادند که از آنجا زمان به لرزه در آمد.
علم در صف به پوشش های زرین
مزین گشت چون بهرام چوبین
هوش مصنوعی: دانش با لباسهای طلایی و زرق و برق دار به صف درآمد، مانند بهرام چوبین که در خورشید درخشان است.
مرصع شد به جوهرهای خوش لون
قطاس فیل همچون ریش فرعون
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و زینت چیزی اشاره دارد که با رنگهای زیبا و خاص تزئین شده است. مانند کاغذ فیل، که به زیبایی شبیه ریش فرعون است. در واقع، شاعر تلاش دارد تا با تشبیه به این عناصر زیبا، شکوه و جذابیت را به تصویر بکشد.
ز هر سو خود زرین می درخشید
به فرق تیغ بندان همچو خورشید
هوش مصنوعی: از هر سو، خود را مانند خورشید درخشان نشان میداد، درست مثل نوری که از تیغها و شمشیرها در میتابد.
کمان می شد ز زرپوشان لشکر
که شد کان طلا سد سکندر
هوش مصنوعی: نیروی جنگی مانند کمانی است که به خاطر قدرت و الطافش، به طلای خالص بدل شده و همچون سدی در برابر سکندر (نماینده قدرت و فتوحات) ایستاده است.
ز فوج فیل و اسب دشت پیما
پر از کوه کتل شد روی صحرا
هوش مصنوعی: از گروه فیلها و اسبهای پیمایشکننده در دشت، زمین صحرا پر شده است از کوههای کوچک و تپهها.
ز جولان سمند بادرفتار
ره خوابیده شد چون موج بیدار
هوش مصنوعی: به خاطر وزش باد و حرکت سمند، راهی که در آن خواب بود، مانند موجی که بیدار میشود، به حرکت درآمده است.
علم بود آن سپه را بر چپ و راست
الف هایی که در انا فتحناست
هوش مصنوعی: علم مانند سپاهی است که به چپ و راست خود آسیبهایی میزند، همانطور که الفهایی در سوره فتح وجود دارند.
شدند از گرد رفت از بس به تاراج
زمین داران به مشتی خاک محتاج
هوش مصنوعی: از شدت نابودی و ویرانی، زمینداران به قدری به خاک و نابودی دچار شدهاند که اکنون به تکهای خاکی نیازمندند.
به سوی آسمان از شهر و پوره
به سان دیو زد آتش تنوره
هوش مصنوعی: به سوی آسمان از شهر و آتش شعلهور شد، مانند دیوی که تنور را میسوزاند.
پس از چندی که منزل می بریدند
به نزدیکی آن سرحد رسیدند
هوش مصنوعی: پس از مدتی که اقامت داشتند، به نزدیکی آن مرز رسیدند.
چو آن جمع پریشان را خبر شد
که از لشکر جهان زیر و زبر شد
هوش مصنوعی: زمانی که آن گروه آشفته و بیخبر از اینکه لشکر جهانی به هم ریخته و دچار آشفتگی شده است، مطلع شدند.
هزیمت دادشان بر باد چون خاک
ازان ناپاک [چهران] عرصه شد پاک
هوش مصنوعی: شکست آنها همچون خاکی به باد رفت زیرا چهرهاش پاک و صاف شده بود.
سراسر قلعه های آن حوالی
دل خود را ازیشان کرد خالی
هوش مصنوعی: دل خود را از همه قلعههای آن اطراف خالی کرد.
چه دید آیا اجل زان خیل کافر
که مهلت دادشان تا سال دیگر
هوش مصنوعی: آیا میدانی که مرگ چه فکر میکند وقتی که به این همه کافر مهلت میدهد و آنها را تا سال آینده زنده نگه میدارد؟
سپاه نصرت آیین چون رسیدند
ز مقهوران اثر برجا ندیدند
هوش مصنوعی: وقتی که سپاه نصرت و یاری به دشمنان رسیدند، هیچ نشانی از شکستخوردگان نداشتند.
چو از بهر امور ملک یا چند
نشست آنجا سپهدار خردمند،
هوش مصنوعی: وقتی که برای امور پادشاهی، فرمانده دانا و خردمندی در آنجا جمع شد.
برآمد ابرهای برشکالی
جهان را همچو کهسار از حوالی
هوش مصنوعی: ابرهای تیره و خطرناک به طور ناگهانی در آسمان جمع شدهاند، مانند کوههایی که در دوردستها دیده میشوند.
شد ابر تیره از اطراف آفاق
فلک پیما چو دود آه عشاق
هوش مصنوعی: ابرهای تیرهای همه جا را گرفتهاند، مانند دودی که از درد و آه عاشقان به وجود آمده است.
برای دست طوفان شد ز گرداب
گشاده آستین دریا چو اعراب
هوش مصنوعی: دریا به مانند اعراب، آستینهایش را برای مقابله با طوفان بالا زده و آماده است تا به چالش کشیده شود.
جهان از جوش باران گشت پنهان
به زیر آب همچون ملک یونان
هوش مصنوعی: در اینجا تصویری زیبا از تغییرات جهان به واسطه باران ارائه شده است. باران باعث شده که دنیا به گونهای پنهان و زیر آب قرار گیرد، به طوری که زیبایی و لطافت آن شبیه به مکانی افسانهای و خیالانگیز میشود، مانند سرزمین یونان باستان.
چنان ابری از پی هم قطره می ریخت
که گویی زاهدی را سبحه بگسیخت
هوش مصنوعی: به قدری باران میبارید که انگار یک زاهد در حال دعا، تسبیحش را به زمین انداخته و دانههای آن به آرامی از هم میافتند.
ز جوش ابر نیسانی به گرداب
نهان شد در نمد آیینه ی آب
هوش مصنوعی: ابرهایی که در فصل بهار در حال جوش و خروش هستند، به طرز عجیبی در دل گردابی پنهان شدهاند و مانند نمدی بر روی آینهی آب قرار گرفتهاند.
ز بس سیلی روان از هر طرف شد
زمین در آب پنهان چون صدف شد
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه از هر طرف آب به شدت جاری شد، زمین در زیر آب مانند یک صدف پنهان شد.
ز گل گفتی که موج دجله و رود
بود چین جبین صندل آلود
هوش مصنوعی: شما گفتید که از گل، چین جبین کسی شبیه به موج دجله و رود ایستاده است و بو یا رنگ صندل را به یاد میآورد.
خلایق را در آن طوفان پرجوش
رسیدی از لب هر موج در گوش
هوش مصنوعی: در آن طوفان پرآشوب، صدای مردم را میشنیدی که هر لحظه از لب هر موج به گوش میرسید.
که دور آدم خاکی سر آمد
زمان آدم آبی در آمد
هوش مصنوعی: زمانی که انسان زمینی به پایان رسید، زمان ظهور انسان آسمانی آغاز شد.
برآن سر بود ابر برشکالی
که دریا را کند از آب خالی
هوش مصنوعی: ابر بر روی کوهی قرار دارد که باعث میشود دریا از آب تهی شود.
جهان شد سبز ازان طوفان پرقهر
که گردد رنگ سبز از خوردن زهر
هوش مصنوعی: پس از طوفان پرخاش و قهری که برپا شد، جهان به شکلی تازه و سبز درآمد. این تحول نشاندهندهی این است که گاه لازم است سختیها و چالشها به وجود بیایند تا تغییرات مثبتی حاصل شوند، مانند رنگ سبز که بعد از بلایای طبیعی از تلخیها و ناکامیها به وجود میآید.
درین طوفان، سپاه نصرت آثار
تهی گردید از آلات پیکار
هوش مصنوعی: در این طوفان، سپاه یاری از ابزارهای جنگی خالی و بینصیب شده است.
ز نم افتاد دیگ توپ از جوش
تفک شد همچو شمع کشته خاموش
هوش مصنوعی: از شدت حرارت و جوشیدن، دیگ توپ به زمین افتاد و مانند شمعی که خاموش شده، ساکت و بیتحرک شد.
یلان را خنجر بنیادافکن
شد از زنگار همچون برگ سوسن
هوش مصنوعی: مشاهده میشود که جوانمردان همچون برگهای لطیف و زیبا، به راحتی و نرمی تحت تأثیر قرار میگیرند و آسیبپذیرند، حتی زمانی که چهرهای محکم و ریشهدار دارند.
نهان آیینه ی تیغ گهرتاب
به زیر سبزه ی زنگار چون آب
هوش مصنوعی: اینگونه به نظر میرسد که در زیر چمنهای زنگار گرفته، تیغی پنهان وجود دارد که درخشش خاصی دارد و میتواند به خوبی نور را منعکس کند.
ز سبزی شد دلیران را به جرگه
چهار آیینه همچون چاربرگه
هوش مصنوعی: دلیران به خاطر سبزی و جوانی خود به جمعی شاداب و سرزنده پیوستهاند، همچون چهار آینه که در زیبایی و تابش نور به هم شباهت دارند.
ز نم آمد کمان خشک اعضا
به پیچ و تاب همچون موج دریا
هوش مصنوعی: از رطوبت و تَر شدن، بدن خشک و سخت به نرمی و انعطاف در آمده و مانند موجهای دریا به پیچ و تاب افتاده است.
عقاب تیر را شد آشیان تر
چو شاهین ترازو گشت بی پر
هوش مصنوعی: عقاب دیگر در جستجوی لانهاش نیست و مانند شاهینی که دیگر پر ندارد، به راحتی در تنگنا قرار گرفته است.
تفک را از نم ابر جهان تاب
خزینه گشت چون حمام پرآب
هوش مصنوعی: تفکیک کن نور را از رطوبت ابر، آنگاه این جهانی که پر از خزانه است، همچون حمامی پر آب خواهد شد.
ز برق اندازی ابر پرآشوب
نفس از بیم دزدیده به خود توب
هوش مصنوعی: ابرهای تیره و طوفانی باعث ایجاد رعب و وحشت میشوند و نفس آدمی به خاطر این ترس، به آرامی و بیصدا در درون خود میخزد.
ولی از جانب خان فلک شان
چنان می شد همه اسباب سامان،
هوش مصنوعی: اما از طرف خان فلک، وضعیت به گونهای بود که تمام امکانات و وسایل به خوبی فراهم میشد.
که شد یک سال منزلگاه آنجا
نخوردند آن سپه آبی ز دریا
هوش مصنوعی: یک سال آن قوم در آنجا ساکن شدند و به دلیل نبود آب دریا، نتوانستند آب بنوشند.
روان می کرد اسباب و خزینه
شده مجموعه ی آنها سفینه
هوش مصنوعی: جملات به این معنا هستند که با فراهم کردن وسایل و امکانات، مجموعهای از آنها به یک کشتی تبدیل شده است. به عبارتی دیگر، تلاشها و منابع جمعآوری شده باعث شدهاند که یک کل بسیار ارزشمند و کارآمد شکل بگیرد.
سخن کوتاه، چون آن ابر پرشور
پس از نه ماه شد از آسمان دور
هوش مصنوعی: چنین میتوان گفت که صحبت کوتاه و مختصر میتواند مثل ابری پر از باران باشد که بعد از مدتها انتظار از آسمان میبارد و فضای دور را تغییر میدهد.
ز دریا داد بیرون تاب خشکی
پدید آمد به روی آب خشکی
هوش مصنوعی: از دل دریا، خشکی به وجود آمد و بر روی آب، نشانهای از خشکی ظاهر شد.
بساط سبزه دید و گفت گردون
که خوب آمد زمین از آب بیرون
هوش مصنوعی: به زمین نگاهی انداخت و گفت که واقعاً چقدر زیبا و سرسبز شده است که از آب به شکوفایی رسیده است.
زمین زد غوطه همچون بط به گرداب
برون آمد به رنگ طوطی از آب
هوش مصنوعی: زمین را زیر آب برد و این غوطهور شدن مانند غوطهوری یک مرغابی در گرداب بود. سپس او از آب بیرون آمد و به رنگی شبیه طوطی در آمد.
به جنبیدن درآمد باز لشکر
زمین و آسمان را رفت لنگر
هوش مصنوعی: در این لحظه، نیروهای طبیعت و عناصر زمین و آسمان به فعالیت و تحرک افتادهاند و از جایی که ایستادهاند، به حرکت درآمدهاند.
روان گشتند از دنبال دشمن
همه فولادپوش از خود و جوشن
هوش مصنوعی: همهی جنگجویان مجهز به زره، به دنبال دشمن روانه شدند و به سمت او حرکت کردند.
به خیل کافران هم بهر پیکار
کمرها بسته شد، اما ز زنار
هوش مصنوعی: در میان انبوه کافران، همه به میدان نبرد آماده شدند و برای جنگیدن کمر بستهاند، اما هنوز چیزی از زنار باقی مانده است.
چنان آمد صف کفار در جوش
که بت چون سنگ سودا شد زره پوش
هوش مصنوعی: صف یاران کافر چنان به هیجان آمد که بت، همچون سنگ، بیحرکت و بیخاصیت شد و زرهپوش گشت.
به یکدیگر چو گردیدند نزدیک
جهان از گرد لشکر گشت تاریک
هوش مصنوعی: وقتی که آنها به هم نزدیک شدند، جهان مثل گرد و غبار لشکر، تاریک و مبهم شد.
به دریا جنگ را شد جمع اسباب
چو جنگ می کشان در عالم آب
هوش مصنوعی: در دریا، وسایل جنگ جمع شده و آماده میشوند، همانطور که جنگافروزان در دنیای آبها به نبرد میپردازند.
کمانداران چو مهرویان دلکش
زدند از هر طرف دستی به ترکش
هوش مصنوعی: کمانداران مانند دلبرانی زیبا و جذاب، از هر سو تیرهایی به سمت هدف شلیک کردند.
در آغوش آمدن شد بی بهانه
کمان چون شاهدان نرم شانه
هوش مصنوعی: بی هیچ دلیلی در آغوش هم آمدیم، مانند شاهدانی با شانههای نرم و لطیف.
به سوی دست ها تیر جگردوز
پریدی همچو مرغ دست آموز
هوش مصنوعی: به سمت دستان، تیر زهرآگینی پرتاب کردی، مانند پرندهای که به دستانش عادت کرده است.
یلان را خنجر فولاد می جست
به قصد خصم، همچون ماهی از دست
هوش مصنوعی: دلاوران با چاقوهای تیز به دنبال دشمن بودند، مانند ماهی که از چنگ میگریزد.
ز دو جانب دو فوج شورش انگیز
به هم چون موج دریا شد جلوریز
هوش مصنوعی: از دو سو دو گروه به شدت شورش میکنند و مانند امواج دریا به هم میخوردند.
دو لشکر، یعنی آن خلق دو عالم
چو ابر و دود پیچیدند بر هم
هوش مصنوعی: دو گروه یا لشکر، اشاره به مردمان دو جهان دارد که مانند ابر و دود به هم پیچیده و در هم آمیختهاند.
ترحم کشته شد اول در آن حرب
ز خون او علم چون شمع شد چرب
هوش مصنوعی: در آغاز آن جنگ، رحمت و مهربانی از بین رفت و از خون او علم و دانش مانند شمعی در حال ذوب شدن گردید.
مروت همچو عنقا گشت مستور
حیا چون خضر شد از دیده ها دور
هوش مصنوعی: مروت و انسانیت به اندازهی یک موجود افسانهای شده که بهسختی میتوان آن را یافت، و حیا مانند خضر، از دید مردم پنهان شده است.
چنان برخاست شور از هر کناره
که از آشفتگی مرغ نظاره،
هوش مصنوعی: شور و هیجان به حدی در هر گوشه و کنار بالا گرفت که حتی پرندهها نیز از این ناامنی و آشوب حیرتزده شدند و نتواستند خود را کنترل کنند.
پر خود را ز بس رم کرد ازان جوش
ز مژگان کرد در خانه فراموش
هوش مصنوعی: پرنده بهدلیل هیجان و تلاطم احساساتش، به یکباره از خانهاش دور شده و به فراموشی میسپارد که کجا بوده است. این وضعیت نشاندهندهی شدت احساسات و بیتابی اوست.
ز یک جانب برآمد ناله ی کوس
ز یک سوی دگر افغان ناقوس
هوش مصنوعی: از یک سو ناله و صدای طبل به گوش میرسد و از سوی دیگر، صدای واویلا و فریاد ناقوس شنیده میشود.
فلک را از دم خود، کرنا داد
به رنگ لاجورد سوده بر باد
هوش مصنوعی: آسمان را به وسیلهی نفس خود رنگ و زیبایی بخشید و رنگ آبی رنگ را بر باد گستراند.
نهنگ از بیم آن گردید بیهوش
صدف را گشت گوهر پنبه ی گوش
هوش مصنوعی: نهنگ به خاطر ترس و وحشت، بیحال شد و صدفی که در اعماق دریا بود، به مانند مروارید در گوش او درخشید.
نفیر از تنگی جا، داد می کرد
ز راه آستین فریاد می کرد
هوش مصنوعی: صدای ناله و فریاد از تنگی و کمبود جا بلند شده بود و این صدا به شکل آستین به گوش میرسید.
برآمد از تفنگ و توپ جانکاه
زمین و آسمان در ناله و آه
هوش مصنوعی: صدای انفجارها و تیراندازیها از زمین و آسمان بالا میرود و همه جا را پر از ناله و آه میکند.
به خیل فتنه جویان توپ رویین
همی کرد از ته دل آه و نفرین
هوش مصنوعی: در میان گروهی که به دنبال ایجاد مشکلات و فتنه هستند، او از اعماق دلش ناله و نفرین میکند.
به چرخ افراشت دود تیره خرگاه
تفک را شعله شد شمع نظرگاه
هوش مصنوعی: دود سیاه منتشر شده از کوره تفک، به مانند شعلهای شده که در شمع توجه و دیدگان میدرخشد.
شد آن دریا ز دود کینه خواهی
نهان چون آب حیوان در سیاهی
هوش مصنوعی: دریای کینه به خاطر خواستههای پنهان و ناپیدا تبدیل شده است، درست مانند آب حیات که در تاریکی پنهان است.
ز تاریکی به کار خود شده مات
سپه چون خیل اسکندر به ظلمات
هوش مصنوعی: از تاریکی در کار خود متحیر و اندوهناک شده مانند سپاه اسکندر که به شبهای تیره و سیاه رفتهاند.
نشد ظلمت به نوعی سایه افکن
که بشناسد کسی از دوست، دشمن
هوش مصنوعی: هیچگاه تاریکی به طور مشخصی نتوانسته است بر کسی سایه بیفکند که او بتواند دوست و دشمن را از هم تشخیص دهد.
متاع نیک و بد می رفت در کار
به یک قیمت در آن تاریک بازار
هوش مصنوعی: در بازار تاریک، کالاهای خوب و بد به یک نرخ فروخته میشدند و هیچکس تفاوت آنها را نمیدانست.
ز دود تیره شد خورشید نایاب
چو مژگان گشت تیغ او سیه تاب
هوش مصنوعی: خورشید که دیگر در دسترس نیست، به خاطر دود غلیظ و سیاه، همچون مژگانی که تیره و تار شده، تیغ تیغی او هم دیگر درخشان و تابان نیست.
ز بس می تاخت کشتی از چپ و راست
غبار از کوچه های موج برخاست
هوش مصنوعی: به خاطر شدت حرکتی که کشتی داشت، از دو طرف اطرافش غباری از امواج در سطح دریا به وجود آمد.
عقاب تیر پران، پر به هم زد
خروس عرش، بانگی بر قدم زد
هوش مصنوعی: عقاب با تیرهایی که پرتاب میکند، بر روی خروس آسمان فرود آمده و با صدایی محکم و تأثیرگذار به زمین میرسد.
گمان بردی به دریا زان زد و گیر
شترمرغی ست هر موج از پر تیر
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو فکر کردی دریا آرام است، اما هر موجی که میآید مانند پر تیر خفاشی است که به سمت تو پرتاب میشود و از شدت حرکت آن شترمرغی در هم میافتد.
تفک را گشت آتش، دزد خانه
تهی کرد آنچه بودش در خزانه
هوش مصنوعی: آتش افکار او را به هم ریخت و دزد از خانه رفت و همه چیزهایی را که در انبار داشت، برد.
صدای توپ، ماهی را در آن جوش
حباب آسا دریده پرده ی گوش
هوش مصنوعی: صدای توپ مانند حبابی است که در حال جوشیدن است و این صدا باعث میشود که ماهی در درون خود احساس خطر کند و پرده گوشش تحت تأثیر قرار بگیرد.
گهر شد بس که آب از تاب شمشیر
صدف را گشت ازان پستان پر از شیر
هوش مصنوعی: به دلیل تاثر و تأثیرات زیادی که آب بر روی صدف دارد، در اثر ضربههای تند شمشیر، صدف به نتیجهای خیرهکننده دست مییابد و از پستان خود شیر را به دنیا میآورد.
ز عکس خنجر اندیشه فرسا
به دریا تنگ شد بر ماهیان جا
هوش مصنوعی: از تندیهای افکار و اندیشهها، دریا برای ماهیها تنگ و محدود شده است.
ز بس تنگی به دریا دید طوفان
پناه آورد سوی آب پیکان
هوش مصنوعی: به خاطر فشار و تنگی خیلی زیاد، دریا را دید و در برابر طوفان، به سمت آب پناه برد.
صف امواج دریا زان زد و گیر
چو موج بوریا شد از نی تیر
هوش مصنوعی: امواج دریا به هم برخورد کردند و در هم گره خوردند، مثل اینکه موجی از نی تیر نشسته باشد و در برابر فشار مقاومت کند.
به پشتش عکس گرز از بس که زدمشت
صدف را شد شکم پرمهره ی پشت
هوش مصنوعی: به دلیل ضربههایی که به او زدم، پشتش مانند صدفی پر از مروارید شده است.
ز بس مرگ نهنگان دید، بی تاب
گریبان می درید از موج، گرداب
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که به دلیل مشاهدهی فراوان مرگ نهنگها، موجها و گردابها با ناراحتی و بیتابی به جان دریا میافتند و میخواهند فریاد بزنند. این احساسات به نوعی نشاندهندهی تأثیرات منفی و سنگینی است که مرگ و نابودی بر روی محیط زیست و موجودات دریایی میگذارد.
صدف گردید از آمد شد تیر
به دیگ شوربای بحر کفگیر
هوش مصنوعی: صدف به خاطر ورود تیر به داخل دیگ شوربا، به شکلی تغییر کرده و به حالت جدیدی درآمده است. این بیانگر تأثیرات ناگهانی و تغییرات در زندگی است.
چنان افراخت تیغ فتنه قامت
به خونریزی، که تا روز قیامت،
هوش مصنوعی: چنان درگیری و فساد به اوج خود رسید که تا همیشه تاریخ سرنوشت انسانها را تحت تأثیر قرار داد.
عجب کز دامن دریا رود خون
زند آن را صدف هرچند صابون
هوش مصنوعی: عجب است که چطور دریا میتواند خون خود را به دامن خود بریزد، در حالی که صدف، هر چند که صابون میزاید، نمیتواند آن را پاک کند.
ز هرسو ریخت از بس کشته در آب
چو خم می پر از خون گشت گرداب
هوش مصنوعی: آب به قدری پر از خون است که همچون خم شراب، دچار تلاطم و آشفتگی شده است.
نهنگان در میان خون شناور
به خون آلوده ماهی همچو خنجر
هوش مصنوعی: نهنگها در میان آبهای خونی شنا میکنند و ماهیها به گونهای مانند خنجر به این خون آلودهاند.
ز خون سرپنجه ی مرغان آبی
نشان می داد از دست کبابی
هوش مصنوعی: پرندههای آبی با سرپنجههای خونین خود، نشان میدادند که از دستانِ کسی که کباب میکند، آسیب دیدهاند.
صدف را شد ز زخم تیغ کینه
چو پشت گوش ماهی، روی سینه
هوش مصنوعی: صدف از زخم تیغ حسد و کینه دچار آسیب شده است، همانطور که پشت گوش ماهی زخم میخورد و روی سینهاش نمایان میشود.
صف امواج از خون دلیران
قطار اشتران سرخ کوهان
هوش مصنوعی: امواجی که از دلیران به وجود آمده، مانند قطاری از شتران قرمز رنگ با کوهانهای بزرگ، به صف ایستادهاند.
تن ماهی ز زخم تیر چون دام
صدف بادام و گوهر مغز بادام
هوش مصنوعی: تن ماهی به خاطر زخم تیر مانند صدفی است که درونش بادام و مروارید دارد. این تشبیه نشان میدهد که هر زخم و درد، میتواند به چیزی با ارزش و زیبا تبدیل شود.
ازان سرها که از شمشیر بیداد
حباب آسا به روی آب افتاد،
هوش مصنوعی: از سرهایی که به خاطر ظلم و ستم شمشیرها، مانند حبابی بر روی آب، به زمین افتادند.
برد تا موج ازان ورطه برون سر
کدوها بسته بر خود چون شناور
هوش مصنوعی: موجی که از عمق چنان مکانی بالا میآید، کدوهایی را که به خود بستهاند مانند چیزی شناور تحت تاثیر قرار میدهد.
فکنده پنجه ها تیغ گران سنگ
وزان گردیده دریا پر ز خرچنگ
هوش مصنوعی: دستهای قوی و تیز همچون تیغ، به شدت به کار افتادهاند و به همین خاطر دریای پر از خرچنگ شده است.
ز بس انگشت کز دریا پدید است
صدف گفتی که طاس چل کلید است
هوش مصنوعی: زیاد بودن دانههای مروارید در دریا باعث میشود که صدف مانند کاسهای به نظر برسد که کلیدش در دنیای دریایی گم شده است.
ز ساق و ساعد از آن کینه خواهی
شده گرداب طشتی پر ز ماهی
هوش مصنوعی: از بازوها و ساعدهای تو، به خاطر کینهای که در دل داری، وضعیتی سخت و پر از خشم ایجاد شده است. مانند گرداب بزرگی که پر از ماهیهای گوناگون است.
شد آخر [از] نسیم لطف یزدان
چو آتش خیل دشمن روی گردان
هوش مصنوعی: در نهایت، پس از بیداری و تأثیر نسیم رحمت خداوند، دشمنان چون آتش از هم متفرق شدند و رویشان را برگرداندند.
صف جمعیت ایشان در آن آب
پریشان شد چو بر آیینه سیماب
هوش مصنوعی: جمعیت آنها در آب به هم ریخت، مانند اینکه بر روی آیینهای از زندگی نقرهای نگاه کنیم.
هزیمت بودشان از بس عنان کش
به زیر پایشان شد آب آتش
هوش مصنوعی: به خاطر شدت آتش و بخاری که از آن برمیخاست، رزمندگان به عقب رانده شدند و در نتیجه زیر پایشان به آب تبدیل شد.
روان گشتند بهر کینه خواهی
نهنگان از قفای فوج ماهی
هوش مصنوعی: نهنگها به خاطر حس کینه و انتقام به دنبال گروه ماهیها روانه شدند.
به ساحل بیشه ای پر خار و خس بود
که باد از شاخسارش در قفس بود
هوش مصنوعی: در کنار جنگلی پر از تیغ و گیاهان خاردار، درختی بود که باد در میان شاخههای آن حبس شده بود.
درختان چو خیل دیو گستاخ
فکنده از خصومت شاخ بر شاخ
هوش مصنوعی: درختان مانند گروهی از دیوانههای مغرور، با دشمنی و خصومت، شاخههایشان را به سمت یکدیگر دراز کردهاند.
به هم پیچیده بر شاخ درختان
ز تنگی برگ ها چون بیره ی پان
هوش مصنوعی: برخی از شاخههای درختان به دلیل تراکم و فشردگی برگها به هم پیچیده و در هم تنیده شدهاند، مانند رشتههای نازک و باریک که به هم گره خوردهاند.
درو از سبزه فرش خاک مخمل
ستون خیمه ی افلاک صندل
هوش مصنوعی: در اینجا تصویر زیبایی از طبیعت و عناصر آن به تصویر کشیده شده است. زمین با سبزهای نرم و مخملی فرش شده است و آسمان به مانند یک خیمهی بزرگ بر سر ما قرار دارد. در این فضا، درختان و عناصر دیگر به ما حس آرامش و زیبایی خاصی را منتقل میکنند.
درخت عود او آن گونه سرکش
که گردیدی ز بیمش آب آتش
هوش مصنوعی: درخت عود، به قدری سرکش و خطرناک است که وقتی به آن نزدیک میشوی، از ترس آن آب و آتش به هم میخورد.
نهال آبنوس آن زنگی مست
که برگش داشت ساق عرش در دست
هوش مصنوعی: درخت آبنوس آن مرد زنگی مستی است که برگهایش را مانند ساقه عرش در دست دارد.
ز بس دیده فشار از تنگی جا
سیه گردیده اندامش سراپا
هوش مصنوعی: به خاطر فشار زیاد ناشی از کمبود فضا، تمام بدنش سیاه شده و دچار مشکل شده است.
فتاده از درختان سایه بر خاک
که می گوید ندارد سایه افلاک؟
هوش مصنوعی: سایهای که از درختان بر زمین میافتد، میپرسد چطور ممکن است سایه افلاک وجود نداشته باشد؟
به تسخیر فک بر خیل اشجار
درخت جوز هندی گشته سردار
هوش مصنوعی: در میان جمع درختان، درخت جوز هندی به مقام رهبری و سلطه رسیده است.
زده چون نوجوانان قبیله
ز برگ خود اتاقه نخل کیله
هوش مصنوعی: مانند نوجوانان قبیله، از برگ خود برآمده است و بهسوی آسمان رفتهام، مانند نخل کیله که به زیبایی و استحکام در زمین قرار دارد.
درخت بر به ریشه داده آغوش
کشد زنجیر خود چون فیل بر دوش
هوش مصنوعی: درختی که به ریشههایش آغوش میکشد، مانند فیلهایی است که زنجیر سنگینی را بر دوش دارند.
ز نخل انبه ی آن کهنه بیشه
زمین چون انبه گشته پر ز ریشه
هوش مصنوعی: درخت نخل کهن آن جنگل، مانند درخت انبهای شده که پر از ریشه است.
ز نخل گدهلش- آن سفله آیین-
چه گویم من، که بر وی باد نفرین
هوش مصنوعی: از نخل بیثمرش، آن حقیر و پست، چه بگویم من که بر او باد نفرین باد.
که اوضاعش چو اهل روزگار است
شم پروردن او را کار و بار است
هوش مصنوعی: وضعیت او مانند وضعیت دیگران در دنیا است و به همین خاطر، کار و باری برای پرورش او وجود دارد.
به عزم بیشه آن خیل جگرتاب
برون جستند همچون ماهی از آب
هوش مصنوعی: گروهی از دلیران با اراده به سوی جنگل حرکت کردند، مانند ماهی که از آب بیرون میجهد.
صف ایشان به روی دشت و هامون
پریشان گشت همچون موی مجنون
هوش مصنوعی: صف آنها بر روی دشت و مناطق خشک پخش و پراکنده شد، همانطور که موی مجنون در هم ریخته و نامنظم است.
دلیران دست خونریزی گشادند
چو آتش اندر آن بیشه فتادند
هوش مصنوعی: دلیران با شجاعت و قساوت عمل کردند و به همان اندازه که آتش در جنگل میافتد و همهجا را نابود میکند، بر دشمن حمله کردند.
چو در آن حشرگاه شورش آباد
نفیر و کرنا آمد به فریاد،
هوش مصنوعی: در آن روز پرهیاهو و شلوغی، صدای ندا و زنگزنگ به کمک و یاری خواسته شد.
به صحرا شد پراکنده به یکبار
چو خیل اشتر رم کرده، کهسار
هوش مصنوعی: به یکباره، مثل گروهی از شترها که وحشتزده شدهاند، به دشت پخش و پراکنده شد.
زمین چون آسمان از جای برجست
فلک را سر ازان گردید و بنشست
هوش مصنوعی: زمین مانند آسمان به خاطر برجستگی فلک، سر از جا برداشت و به حالت نشسته درآمد.
چنان شد زرد، رنگ اهل پیکار
که تیغ از جوهر خود گشت زرکار
هوش مصنوعی: رنگ چهره سربازان در جنگ آنقدر زرد شد که تیر و تیغشان هم مانند طلا درخشان گردید.
ز ضرب چوب رفته پوست از کوس
وزان در ناله اندامش چو ناقوس
هوش مصنوعی: از شدت ضربه چوب، پوست از بدن کوسه جدا شده و او در حال ناله کردن است، مانند صدای زنگ که از نالهاش به گوش میرسد.
ز برق تیغ رخشان شد زمین گیر
به سان ریشه ی نی، پنجه ی شیر
هوش مصنوعی: زمین به خاطر درخشش برق تیغ، به شدت متأثر و وقف شده است، مانند ریشه نی که در زمین محکم شده و پنجههای شیر که نشان از قدرت و تسلط دارد.
برآمد زآتش تیغ درخشان
چو موسیقار، فریاد از نیستان
هوش مصنوعی: از آتش خنک و نورانی، مانند صدای ساز موسیقی، نغمهای برمیخیزد و به طور ناگهانی، صدای نی در دل جنگل طنینانداز میشود.
پلنگ از بیم گشته موش سالوس
ز طعنه در صدای گربه طاووس
هوش مصنوعی: پلنگ به دلیل ترسش تغییر کرده و موش از طعنهها و کنایهها در صدای گربه احساس ناراحتی میکند. طاووس نیز به نوعی اشاره دارد به زیبایی و خودبزرگبینی. در مجموع، این جمله به تبدیل شدن وضعیتها و احساسات مختلف در مخلوقات اشاره دارد.
ز بس سوراخ شد اندامش از تیر
پلنگی بود سایه همره شیر
هوش مصنوعی: به خاطر زخمهای زیادی که بر بدنش ایجاد شده، شبیه به یک پلنگ شده که همیشه در کنار شیر قرار دارد.
گریزان فیل از پیش سواره
گنه بود و به دنبالش کفاره
هوش مصنوعی: فیل که بر اثر گناه سواره از او دور میشود، برای جبران آن گناه به دنبالش میافتد.
شتابان کرگدن از هر کرانه
دم خود کرده بر خود تازیانه
هوش مصنوعی: کرگدن به سرعت از هر سو به سمت خود حمله میکند و بر خود ضربه میزند.
همی انگیخت ضرب گرز سرکش
ز پشت شیر همچون گربه آتش
هوش مصنوعی: سپر زدن ضربهای از گرز سرکش همچون شیر، به شکلی که مانند گربهای که در آتش میزند، به هیجان میآید.
ز حیرت مانده آهو از رمیدن
فرامش گشته مرغان را پریدن
هوش مصنوعی: آهو از ترس و حیرت گیج مانده و دیگر نمیتواند فرار کند، و پرندگان نیز به خاطر این وضعیت نتوانستهاند پرواز کنند.
گراز از بیم جان گردیده حیران
ز لرزیدن زدی دندان به دندان
هوش مصنوعی: خود را در خطر میبیند و از ترس جانش گیج و سردرگم شده است. به خاطر ترس و لرز، دندانهایش را به هم میساید.
دویده بس که هرسو مضطرب وار
گسسته کرگدن را بند شلوار
هوش مصنوعی: بسیار خسته و نگران است که به هر سو میدود و کرگدن را مانند بند شلواری نمیتواند کنترل کند.
گریزان فوج فیل از برق شمشیر
شده خرطومشان قندیل پرتیر
هوش مصنوعی: فوجی از فیلها به خاطر درخشش شمشیر، به شدت فرار کردند و خرطومهایشان مانند چوبهای روشنایی به نظر میرسید.
اجل شد بر سر پرخاش هرکس
به دیگ توپ بختی آش هرکس
هوش مصنوعی: فرصت و شانس هر فرد، تحت تأثیر رفتار و کنشهای او قرار دارد. اگر کسی با پرخاشگری و بدجنسی به دیگران برخورد کند، در نهایت خود او خواهد بود که آسیب خواهد دید. در حقیقت، توفیق یا شکست هر فرد به نحوه تعامل او با دیگران بستگی دارد.
یلان را رفت در اندیشه ی خون
عنان اختیار از دست بیرون
هوش مصنوعی: جوانان را به فکر خونریزی و نبرد افتاد، کنترل خود را از دست دادند.
سخن نشنیدن او را بود مطلب
که گوش خویش را خواباند مرکب
هوش مصنوعی: او به دلایلی به سخنان دیگران توجهی ندارد و به نوعی خود را از شنیدن آنها جدا کرده است.
ز بس آواز کوس و نای رویین
شده صحرای محشر عرصه ی کین
هوش مصنوعی: بهواسطهی صداهای دلانگیز و زیبا، سرزمین محشر به عرصهای برای نبرد و جدال تبدیل شده است.
فلک چون صید وحشی در رمیدن
زمین چون مرغ بسمل در تپیدن
هوش مصنوعی: آسمان مانند یک شکار وحشی در حال فرار است و زمین نیز مثل پرندهای زخمی در حال تپیدن و ناآرامی به سر میبرد.
تفک را هر نفس از نقد کینه
تهی می گشت و پر می شد خزینه
هوش مصنوعی: هر بار که نفسی تازه میکشید، کینهها و رنجشها از دلش کنار میرفت و به جای آن، داراییهای معنوی و خوب در دلش جمع میشد.
یلان را کرنا می کرد آواز
نفیر از پیش رو شد نغمه پرداز
هوش مصنوعی: جوانان را با صدای کرنا فرا میخواندند، و نغمهساز از جلو در حال نواختن بود.
ز جوش گرد در اطراف میدان
شده زنبور خاک آلوده پیکان
هوش مصنوعی: از غبار و گرد و خاکی که در اطراف میدان به وجود آمده، زنبورانی که در آنجا هستند، به نوعی آلوده شدهاند.
زره دام اجل زان شور گشته
ز پیکان، خانه ی زنبور گشته
هوش مصنوعی: زره ای که از ضربه های تقدیر به وجود آمده، اکنون همانند خانه ای برای زنبور شده است.
به هرکس روی کردی تیغ فولاد
زره چون موج دریا کوچه می داد
هوش مصنوعی: هر جا که به کسی توجه کردی، مانند شمشیر برندهای که زرهای برای محافظت ایجاد میکند، در دل خیابانها و کوچهها به مانند امواج دریا پدیدار میشود.
چو دیوانه ز بس جست از کمان تیر
کمانچه تیر خود را کرد زنجیر
هوش مصنوعی: چون دیوانه از شدت جستوخیز و جنبش، تیر کمان خود را به زنجیر بسته است.
نشسته تیر از بس بر سپرها
نمودی خارپشت اندر نظرها
هوش مصنوعی: تیرها به حدی بر روی سپرها نشستهاند که مانند خارپشت در چشمها و دیدگان نمایان شدهاند.
ز ناوک سینه ها گردیده مجمر
درو از تاب کینه، دل چو اخگر
هوش مصنوعی: از تیرهای دلخراش کینه، سینهها به کورهای از آتش تبدیل شدهاند و دل مانند جگری نیمسوخته میسوزد.
ز خمیازه کمان یک دم نیاسود
که مخمور شراب عافیت بود
هوش مصنوعی: به خاطر خواب آلودگی و کسالت، نتوانستم یک لحظه آرام بگیرم، چرا که حس سرمستی ناشی از نوشیدن شراب آرامش بخش در وجودم بود.
تفک کو در جهانسوزی به نام است
ز جوش عطسه گفتی در زکام است
هوش مصنوعی: در دنیا، نامی که در دلها و ذهنها میسوزد، مانند عطسهای است که در یک زکام به وجود میآید.
ز مغز سر عدو را گرز خودکام
شکسته در کلاهش بیضه ی خام
هوش مصنوعی: اگر دشمن را با چکش سرسختی که در اختیار دارم نابود کنم، در کلاه او نشانهای از ناتوانی و ضعف باقی خواهد ماند.
دلیران هریکی در آن زد و گیر
نمودی جوهر خود را چو شمشیر
هوش مصنوعی: هر دلیری در میدان جنگ تلاش میکند تا قابلیت و ویژگیهای واقعیاش را نشان دهد، درست مانند شمشیر که هنگام استفاده، جوهر و کیفیت خود را نمایان میسازد.
ز ضرب گرز کین از هر کرانه
شده بالابلندان چارشانه
هوش مصنوعی: از ضربت چکش کینه، در هر طرف به یاری دیگران، او به قدرت و استقامت به ارتفاعات بلندی رسیده است.
تفک از هر طرف افتاده بر خاک
جدا از دوش گشته مار ضحاک
هوش مصنوعی: از هر سو درختان به زمین افتادهاند و به دور از تنههای خود، آمدهاند که مار ضحاک را دور کند.
ز دست لشکر فیروزی آهنگ
به خیل دشمن از بس عرصه شد تنگ،
هوش مصنوعی: به دلیل فشاری که به لشکر فیروزی وارد شده، ناچار به عقبنشینی و رفتن به سمت دشمن شدهاند، چون فضا برایشان خیلی تنگ و محدود شده است.
گذر می کرد از شست کمانگیر
ز صد دل همچو تار سبحه یک تیر
هوش مصنوعی: شخصی در حال عبور بود و انگار از دلهای بسیاری با دلش عبور میکرد، مانند تیری که از شست کمانگیر رد میشود و تودرتو به هم چیده شده است مانند دانههای تسبیح.
به خوان رزق مردان سپاهی
نهاده تیر و خنجر مرغ و ماهی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که امکانات و روزی افراد شجاع و جنگجو به صورت بیرحمانهای سرنوشتساز و خطرناک است، مانند تیر و خنجر که در دستان آنها حاضر است، همچنین میتوان به نیکبختی و خوشبختی اشاره کرد که همچون پرندگان آزاد و ماهیها در آب هستند. در اینجا نوعی تضاد بین خطر و زیبایی زندگی دیده میشود.
جدا گردیده از تیغ هنرمند
چو خامه تیر نی را بند از بند
هوش مصنوعی: هنرمند از شمشیر جدا شده است، مانند قلمی که از تیر آزاد شده است.
شکست از ضرب گرز آهنین مشت
کمان را قبضه، یعنی مهره ی پشت
هوش مصنوعی: شکست در اثر ضربهی سنگین یک چکش باعث میشود که کمان به حالت جمع شده در بیاید، درست مانند مهرهی پشت که جمع میشود.
به دست پردلان از تیر فرسود
چو نارنج هدف، گرز زراندود
هوش مصنوعی: با دست افرادی که در کار خود ماهرند، مانند هدفی که تیر بر آن فرود میآید، نارنجی که نشانهاش است، به مقصد میرسد. این اشاره به قدرت و توانایی کسانی دارد که در انجام کارها مهارت دارند.
خدنگ از جوشن هر دلشکسته
پریدی همچو مرغ دام جسته
هوش مصنوعی: خود را از زنجیر رنج و درد آزاد کردی، مانند پرندهای که از دام رهایی مییابد.
چنان زد نیش، پیکان سبکدست
که خون مرده یک نیزه ز جا هست
هوش مصنوعی: او به قدری با دقت و مهارت ضربهای زد که حتی خون مردهی نیزهای از جایش به حرکت درآمد.
زره بر تن چنان واجب در آن حال
که آب از بیم نگذشتی ز غربال
هوش مصنوعی: در آن شرایط که به شدت از خطرات و مشکلات میهراسی، لازم است که خود را به گونهای محافظت کنی که هیچ نقطه ضعفی نداشته باشی.
ز برق خویشتن تیغ پراعراض
دو تیغه باز گشته همچو مقراض
هوش مصنوعی: از انرژی و قدرت درون خود، همچون یک قیچی دو لبه که باز شده، خویشتن را جدا کردهام.
ترازو تیز در سنجیدن جان
زر پای ترازو بود پیکان
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده میشود که در قضاوت و سنجش ارزش افراد، دقت و تیزی تشخیص بسیار مهم است. همچنین این نکته مطرح میشود که گاهی اوقات، حقایق و نیتها به درستی و با دقت باید بررسی شوند تا نتیجهای صحیح به دست آید. دقت در این سنجش میتواند به اندازه تیزی یک ترازوی دقیق و حساس باشد.
سراپا گشته رخنه از زد و گیر
دم شمشیر همچون شین شمشیر
هوش مصنوعی: چهرهام تماماً پر از زخم و جراحت شده است، به مانند نشانهای که در اثر ضربه و تلاش به وجود آمده باشد.
تفک می خواست هردم مرد میدان
کمان را بود روز عید قربان
هوش مصنوعی: هر زمانی که در میدان نبرد کسی به میدان میآید، مانند روز عید قربان است که قربانی کردن نشان از فداکاری و اهمیت دارد.
زدی بر پشت چون گرز گران، مشت
برون از ناف جستی مهره ی پشت
هوش مصنوعی: به تو ضربهای زدی که مانند گرز سنگین بود، و با آن زور، مهرهای را از کمر خود خارج کردی.
ازان آتش که تیغ کین برافروخت
به بیشه عود و صندل را به هم سوخت
هوش مصنوعی: از آن آتشی که تیغ دشمنی روشن کرد، درختان عطری مانند عود و صندل را نیز سوزاند.
درخت آبنوسش هندویی بود
که دوران سوختش با صندل و عود
هوش مصنوعی: درخت آبنوسش به نوعی درخت از هند اشاره دارد که میتوان گفت دوران اوج و بهرهبرداریاش با چوبهای معطر مثل صندل و عود همزمان بود.
شدند افتاده بر خاک آن سیاهان
فزون از سایه ی برگ درختان
هوش مصنوعی: سیاهپوستان بر خاک افتادهاند، بیشتر از سایهی برگهای درختان.
ز خون گردیده سبزه مخمل سرخ
درخت عود او شد صندل سرخ
هوش مصنوعی: خاک سرسبز با خون به رنگ مخملی قرمز درخت عود به صندل قرمز تبدیل شده است.
کمان از ماندگی شد سست بازو
تفک چون خستگان می خورد دارو
هوش مصنوعی: به دلیل ماندگاری و بیحرکتی، نیروی کمان کاهش یافته است. اکنون مانند افرادی که خسته شدهاند، به استراحت و آرامش نیاز دارد.
ازان پرخاشجویان دلاور
که افتادند بر خاک از دو لشکر،
هوش مصنوعی: از دلیران پرخاشگر که در نبرد از هر دو طرف به زمین افتادند.
شده پر دامن صحرا و پشته
ز خون مرده و سیماب کشته
هوش مصنوعی: دشت پر از گل و سبزه شده و زمین از خون مردهها و آثار کشتار پر شده است.
صف دشمن ز کوشش گشت دلگیر
سپر انداختند از بیم شمشیر
هوش مصنوعی: دشمنان از تلاش و کوشش به ستوه آمدند و به خاطر ترس از شمشیر، سلاحهای خود را بر زمین گذاشتند.
یکی از عجز پیش قاتل از تن
برون می کرد همچون مار جوشن
هوش مصنوعی: یکی از شکستزدگان در برابر قاتل به شکلی مانند ماری که پوستش را میاندازد، از بدنش جدا میشد.
نهاده دست آن یک بر سر دست
شکوه شحنه دست مست می بست
هوش مصنوعی: دستی که بر سرش نهاده شده، به نشانه احترام و محبت است و در عین حال، دست دیگری به آرامش و مستی مشغول است. این تصویر نشاندهندهی حالتهایی است که بین مقام و نوشیدن لذتبخش وجود دارد.
یکی دیده چو خصم بی امان را
به جای تیر، افکنده کمان را
هوش مصنوعی: کسی که مانند دشمنی بیرحم به او نگاه میکند، به جای اینکه به او تیر پرتاب کند، کمان را به طرفش میاندازد.
به پیش خصم خود آن یک به زنهار
گرفته کاه بر لب کهرباوار
هوش مصنوعی: به دشمن خود به آرامی و احتیاط نزدیک شده و خود را محافظت میکند، در حالی که به گونهای ظاهری جذاب و درخشان دارد.
یکی رفته ز پا، تاب و توانش
گرفته خصم بر پشت کمانش
هوش مصنوعی: یک نفر از پا افتاده و دیگر قدرتی در او نمانده است، در حالی که دشمن بر کمانش نشسته و او را تحت فشار قرار داده است.
گریزان دیگری رفتی ز میدان
سر از پا پیشتر چون گوی چوگان
هوش مصنوعی: تو از میدان فرار کردی و به سرعت از دیگران جلوتر رفتی، مانند گوی چوبی که در بازی چوگان به جلو پرتاب میشود.
به چشم هریکی از بیم شمشیر
به هم چسبیده مژگان چون پر تیر
هوش مصنوعی: هرکس از ترس شمشیر به چشمان دیگران نگاه میکند، مژگانش به هم چسبیده و مانند پر تیر شده است.
کمان افتاد از بس زان روا رو
زمین شد آسمانی پر مه نو
هوش مصنوعی: کمان که به خاطر شدت محبت و عشق کشیده شده بود، به زمین افتاد و حالا آسمانی پر از ماه نو به وجود آمده است.
ز تیر ریخته، صحرا نیستان
ز گل های سپر عالم گلستان
هوش مصنوعی: از تیرهایی که رها شده، بیابان به باغی پر از گل تبدیل میشود و دنیای گلها به بهشتی زیبا میرسد.
چنان افتاد تیغ از هر کرانه
که تیغ کوه گم شد در میانه
هوش مصنوعی: تیغ به قدری از هر سو به زمین افتاد که حتی تیغی که بر فراز کوه قرار داشت، در میان آن گم شد.
ز بس خنجرفشان بودند راهی
شد آن صحرا چو دریا پر ز ماهی
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی خنجرها در آن منطقه، آن صحرا به مانند دریایی پر از ماهیها شد.
کمند تابدار افتاده بر خاک
تماشا کن چه دامی ساخت افلاک
هوش مصنوعی: به دنبال تماشای کمندی که بر زمین افتاده است، بنگر که افلاک چه دام زیبایی درست کردهاند.
تفک افتاده در هرسو فسرده
مهیب اما همان چون مار مرده
هوش مصنوعی: در هر گوشهای، چیزی سرد و بیروح وجود دارد، اما همانند یک مار مرده، هنوز هم خطرناک به نظر میرسد.
به پیش مرکبان برق تعجیل
سپر انداخته از نقش پا فیل
هوش مصنوعی: سپر را به جلو انداختهاند تا سریعتر حرکت کنند و از نشانههایی که فیل به جا گذاشته، آگاه شوند.
حصاری داشتند آن قوم مکروه
چو برج آسمان بر قله ی کوه
هوش مصنوعی: آن قوم ناپسند، حصاری داشتند که مانند برجی بزرگ و بلند در بالای کوه بود.
حصاری بر فلک آوازه ی او
مه نو حلقه ی دروازه ی او
هوش مصنوعی: صدای او همچون حصاری بر آسمان گسترده است و چهرهٔ زیبا و دلنوازش همانند هلال ماه در ورودی زندگیاش نمایان است.
اساسش چون اساس عشق یعقوب
بنایش چون بنای صبر ایوب
هوش مصنوعی: اساس این موضوع همانند بنیاد عشق یعقوب است و ساختارش مشابه ساختار صبر ایوب.
سپهر از عرصه ی او یک سپروار
مه نو رفعتش را کاه دیوار
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر عظمت او مانند دیواری پایین آمده است و او همچون ماه نو در بلندا و درخشش خود نمایان است.
به پیرامون او چرخ پرافسوس
بود پروانه ای بیرون فانوس
هوش مصنوعی: در اطراف او شمعی روشن بود و پروانهای در حال پرواز.
بود کهسار، برج بی شمارش
خروس عرش، کبک کوهسارش
هوش مصنوعی: درختان جنگل، مانند ساختمانهای بلند و بسیاری هستند و پرچین پرندگان در آسمان، مانند کبکهایی که در کوهها زندگی میکنند.
به پیش رفعت او چرخ دوار
کمان حلقه ای بر روی دیوار
هوش مصنوعی: به خاطر بلندی و عظمت او، چرخ زمان مانند یک کمان، حلقهای بر روی دیوار زیبایی میسازد.
جهانش آنچنان سنگین برافراشت
که کوه از سایه اش درد کمر داشت
هوش مصنوعی: دنیا به قدری سنگین و پر وزنه شده است که کوهها از سنگینی آن احساس درد و ناراحتی میکنند.
پرنده بر فرازش کس ندیده
مگر گاهی کزو خشتی پریده
هوش مصنوعی: پرندهای در آسمان پرواز میکند و هیچکس او را نمیبیند، مگر در مواقعی که به زمین میآید.
به این گونه حصاری آهنین پی
که بردی هوش از سر دیدن وی،
هوش مصنوعی: به این صورت، با دیدن او، حجاب و مانع محکم ذهنیات را از دست میدهی و شگفتزده میشوی.
شد از زور عقابان بناموس
زجا برداشته چون تخت کاوس
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و زور عقابها، آبرو و شرافت از جای خود برداشته شد، همانطور که تخت کاووس که به عنوان یک نماد عظمت شناخته میشود، جا به جا شده است.
ز سنگ تفرقه آن شیشه بشکست
هزاران دیو ازو بر هر طرف جست
هوش مصنوعی: از سنگ تفرقه، آن شیشه شکسته شد و هزاران دیو از آن به هر سو پراکنده شدند.
بر اسب دیو پیکر، دیوبندان
شتابان از پی آن خودپسندان
هوش مصنوعی: سوار بر اسبی شبیه دیو، دیوانهوار به دنبال کسانی که به خودشان مغرورند.
یلان را تا فرس گردد ازان تیز
دمیده چون خروس از ساق، مهمیز
هوش مصنوعی: زین اسب ها تا زمانی که به سن و سالی برسند و همچنان تند و چابک بمانند، مانند خروس از پا میجهند و پیش میروند.
توانایی ز پای دشمنان رفت
گریزان تا به کی هم می توان رفت
هوش مصنوعی: تواناییهای دشمنان به زانو درآمده و در حال فرار هستند. این وضعیت تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟
کمند پردلان از پی گلوگیر
ز نقش پای خود، پاها به زنجیر
هوش مصنوعی: کمند شجاعان به دنبال گردنکشی است که از نقش پاهای خود، پاها را به زنجیر کشیده است.
سوار بادپا را چون غبار است
پیاده گر همه سام سوار است
هوش مصنوعی: سوارانی که بر روی باد میتازند، مانند غباری هستند که از زمین بلند میشود، در حالی که اگر کسی پیاده باشد، حتی اگر به نظرم بزرگ و باعظمت بیافتد، در نهایت اگر همه او را سوار بر اسبهای بزرگ هم تصور کنند، در واقعیت همانطور که پیاده است بیاهمیت است.
به خونریزی دلیران کف گشادند
مروت را عنان از دست دادند
هوش مصنوعی: دلیران در میدان نبرد جانفشانی کردند و از شدت درگیری، جوانمردی و بزرگواری تحت تأثیر قرار گرفت و کنترل خود را از دست دادند.
قضا گردید ازان شورش معطل
اجل خود کشته شد در جنگ اول
هوش مصنوعی: به دلیل شورشی که به وجود آمد، سرنوشت به تأخیر افتاد و او به خاطر حملهاش در جنگ اول جانش را از دست داد.
ز بس کز پشته پر شد روی صحرا
زمین پنداشتی پوشیده دیبا
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی گیاهان بر روی زمین، گمان میکنی که صحرا با پارچهای نرم و زیبا پوشیده شده است.
به دست آنان که زنده اوفتادند
به طوق بندگی گردن نهادند
هوش مصنوعی: افرادی که در دام سختیها و مشکلات گرفتار شدهاند، به نوبه خود به پذیرش و تسلیم در برابر شرایط زندگی پرداختهاند.
ز ننگ گردن آن فرقه، شمشیر
ز پیچ و تاب خوردن گشت زنجیر
هوش مصنوعی: از شرم آن گروه، شمشیر به بدل از پیچیدگی، تبدیل به زنجیر شد.
به هر بتخانه ای، فوجی ازان خیل
به ویرانی روان گشتند چون سیل
هوش مصنوعی: گروهی از مردم به سوی بتخانهها روانه شدند و مانند سیلاب در حال حرکت بودند و به ویرانی میرسیدند.
ز بس بت پایمال یک به یک شد
سیاه اندام چون سنگ محک شد
هوش مصنوعی: به خاطر فشارها و مشکلاتی که متحمل شده، هر شخصیت زیبا و محبوبی که در زندگی داشته، یکی یکی از او فاصله گرفته و او را به حال خود رها کردهاند. حال او مانند سنگ محک شده که در مقابل سختیها سختتر و خشنتر گردیده است.
ز رسوایی نماندش نام و ناموس
ز بام افتاد طشت بت ز ناقوس
هوش مصنوعی: از شرمندگی دیگر نه نامی از او مانده و نه آبرویی، مانند طشتی که از بام افتاد و صدایش از ناقوس بلند شد.
ز بس بتخانه ها ویرانه گردید
دل عشاق ازان بر خویش لرزید
هوش مصنوعی: دل عاشقان به خاطر ویرانیهای بیشمار بتخانهها به شدت لرزید و نگران شد.
بتان را چهره های ارغوانی
شده چون بت پرستان زعفرانی
هوش مصنوعی: چهرههای زیبا و دلربا مانند مجسمهها، رنگی شبیه به زعفران دارند، که یادآور بتپرستان و عشق آنها به زیباییهاست.
بهرمن شد ز کار خود معطل
رخ او ضعف دین را قرص صندل
هوش مصنوعی: بهرمن به خاطر کارهایش متوقف شده و چهرهاش نشاندهندهی ضعف ایمانش است، مانند بویی خوش که از چوب صندل emanates.
ز شرم کرده های خویش، زنار
کشیده سر به خود چون حلقه ی مار
هوش مصنوعی: به خاطر شرم و حیا از کارهای خود، به گونهای رفتار کرده که همواره خود را در قید و بند احساس میکند، مانند حلقهای که مار به دور خود میپیچد.
به بتخانه مؤذن رفته بر بام
رسانده بر فلک گلبانگ اسلام
هوش مصنوعی: مؤذن به معبد رفته و صدای اذان را از بالای بام بلند کرده، به آسمان میبرد تا پیام اسلام را منتشر کند.
ز فیل و کشتی و توپ جهانگیر
به دست آمد فزون از حد تقریر
هوش مصنوعی: از فیل و کشتی و توپ، چیزهایی که جهان را تحت تأثیر قرار میدهند، بیش از حد انتظار به دست آمده است.
تفک خود بر سر هم تل هزاران
جهان کشمیر و آن تل، کوه ماران
هوش مصنوعی: کوهی از هزاران جهان در کشمیر بر روی هم قرار گرفته و آن تل، همان کوه ماران است.
شد از سرهای آن قوم تبه رای
مناری بر سر هر راه بر پای
هوش مصنوعی: از سرهای آن قوم، برجهایی ساخته شده که هر کجا بروی، با فکر و نظر آنها روبرو میشوی.
صفاهان منفعل شد کز چپ و راست
منارکله را سرکوب برخاست
هوش مصنوعی: صفاهان تحت تأثیر قرار گرفت، زیرا از دو طرف، منارهایی برای سرکوب و تسلط به وجود آمدند.
شد از آسیبشان آسوده عالم
نهادند این زمان سر بر سر هم
هوش مصنوعی: دنیا از آسیبهای آنها به آرامش رسیده و در این زمان، سرها را بر هم میگذارند.
نمودی شکلی از هر عضو او رو
منارکله را چون دیو جادو
هوش مصنوعی: شکل هر یک از اعضای او را مانند منارهای مینمایاند که همچون دیوی جادوگر است.
فرستادی به سوی ملک آشام
نهفته همره هر باد، پیغام
هوش مصنوعی: تو پیامی به سوی سرزمین نوشیدنیها فرستادی که همراه هر بادی به گوش میرسد.
که چون من گر سراپا سر شدی کس
نیاوردی ازین کشور یکی پس
هوش مصنوعی: وقتی من تمام وجودم را در عشق تو سرمایهگذاری کردم، هیچکسی از این سرزمین نتوانست جایگاهی مانند من را به دست آورد.
بلی از زندگانی چون شود سیر
زند صیاد خود را شاخ، نخجیر
هوش مصنوعی: اگر انسان از زندگی خسته شود، مانند صیادی است که دیگر نمیخواهد شکار کند و از شکار خود دور میشود.
چو تب فصاد را از مغز خیزد
به دست خویش، خون خویش ریزد
هوش مصنوعی: وقتی تب و بیماری به شدت انسان را آزار دهد، او به خاطر درد و رنجی که میکشد، ممکن است به خود آسیب رسانده و به نوعی خون خود را بریزد.
نهد هرکس برون از حد خود پا
عجب دانم که ماند پای برجا
هوش مصنوعی: هرکسی که از مرزهای خود فراتر برود، برایم عجیب است که چرا پاهایش همچنان در جای خود ثابت ماندهاند.
خم شمشیر شاهان است محراب
اطاعت طاعت آن در همه باب
هوش مصنوعی: محراب اطاعت، همچون خم شمشیر پادشاهان است، که نشاندهنده فرمانبرداری و تسلیم در برابر قدرت و اقتدار است. این وضعیت در همه جا و در تمامی زمینهها وجود دارد.
اطاعت جوهر شمشیر عقل است
اطاعت بهترین تدبیر عقل است
هوش مصنوعی: اطاعت و پیروی از عقل، اساس و ویژگی اصلی قدرت و اندیشه صحیح است و این پیروی بهترین راهکار و تدبیر به شمار میآید.
بود مغرور را کارش همه شوم
که دارد در دماغش آشیان بوم
هوش مصنوعی: کسی که مغرور است، همیشه در کارهایش بدی میبیند، چون در دلش خیال و آرزوهای بزرگ بیاساس را پرورانده است.
جزای کار هرکس در کنار است
جهان در کار مستان هوشیار است
هوش مصنوعی: هر کسی در این دنیا عاقبت کاری که انجام میدهد را در کنار خود میبیند و در واقع، در زندگی، کسانی که هوشیار و آگاه هستند تاثیر عمیقتری از مستان و بیخبران میپذیرند.
خورد بدمست همچون فیل پرجوش
ز گوش خویش سیلی بر بناگوش
هوش مصنوعی: شخصی در حال نوشیدن شراب به شدت مست شده و به قدری هیجانزده است که از شدت سرخوشی، مانند فیل، صدای بلندی از خود درمیآورد و این صدا به صورتی است که انگار ضربهای به سرش میخورد.
ستوده سرورا! گردون جنابا!
فلک توسن خدیوا! مه رکابا!
هوش مصنوعی: ای سرور ستوده! آسمان پرچمدار توست! فلک، اسب پادشاهی توست! ماه، رکاب توست!
بحمدالله که از الطاف بیچون
ترا رو داد این فتح همایون
هوش مصنوعی: خوشبختانه با رحمتهای بیپایان تو، این پیروزی بزرگ به من عطا شد.
شدی آرایش هنگامه ی فتح
مبارک باد بر تو جامه ی فتح
هوش مصنوعی: تو در روز پیروزی، همچون یک جامه زیبا و آراسته در میان جشن و شادمانی، درخشان و خوشحال هستی.
جهان را سایه ی تیغ تو آراست
هما از بیضه ی فولاد برخاست
هوش مصنوعی: جهان با برش و تیزی شمشیر تو زینت یافته است و پرندهای به نام هما از تخم فولادی به وجود آمده است.
ز بیم آتش قهر تو از تیر
نیستان می گریزد همره شیر
هوش مصنوعی: از ترس خشم تو، تیر نیستان به همراه شیر از آتش قهر تو فرار میکند.
نخواهد در سفر خصم تو اسباب
که زادش خاک ره باشد چو سیلاب
هوش مصنوعی: در سفر، دشمن تو به مشکل برخواهد خورد، زیرا وسایل و امکاناتی که به همراه دارد، به اندازهٔ خاک جاده خواهد بود که همچون سیلابی بر سر راهش میآید.
هما با طایر قدر تو در اوج
شکسته بال چون مرغابی موج
هوش مصنوعی: پرندهای به نام هما که نماد بزرگی و قدرت است، با پرندهای که شایستهی توست در اوج آسمان، به اندازهی یک مرغابی که در دریا غرق شده، شکسته و بی بال شده است. این تصویر نشاندهندهی افت و افول مقام و جایگاه است، حتی در میان بزرگترین پرندگان.
ندارد ز آستان تو جدایی
هما باشد ترا مرغ سرایی
هوش مصنوعی: جدایی از درگاه تو امکانپذیر نیست، زیرا تو همانند یک پرندهای هستی که در آشیانهام مینشینی.
گرانمایه کریما! سرفرازا!
محبان پرورا! دشمن گدازا!
هوش مصنوعی: ای بزرگوار گرانقدر! ای سر بلند! ای پرورشدهندهی دوستداران! ای نابودکنندهی دشمنان!
خموشی گرچه از مدح تو ننگ است
ولیکن چون دل من وقت تنگ است
هوش مصنوعی: هرچند سکوت در مورد تو زشت و ناپسند است، اما به خاطر اینکه در دل من اضطراب و ناراحتی وجود دارد، ناچار به سکوت شدهام.
اگر یابم امان از عمر چندی
ز آزادی نهم بر خویش بندی
هوش مصنوعی: اگر فرصتی پیدا کنم و از زندگی کمی راحتی ببرم، آن را برای به دست آوردن آزادی برای خودم صرف میکنم.
ز مدحت چون کهن اوراق افلاک
گذارم نسخه ای در عالم خاک
هوش مصنوعی: از ستایش او مانند برگههای کهن آسمان، نسخهای در دنیای خاکی مینویسم.
که صد طوفان اگر از جای خیزد
ز هم شیرازه ی آن را نریزد
هوش مصنوعی: اگر صد طوفان برخواست، باز هم نمیتواند بنیان و ساختار آن را برهم زند.
سلیم این رشته را از کف رها کن
ثنا گفتی، کنون فکر دعا کن
هوش مصنوعی: بهتر است که این موضوع را رها کنی و به جای آن به دعا و نیایش فکر کنی؛ چون تو از قبل ستایش کردهای.
دعا گر خیزد از دل، دیر کرده ست
که تا بر لب رسد تأثیر کرده ست
هوش مصنوعی: اگر دعا از دل برآید و به زبان بیاید، زمان زیادی گذشته و تأثیر آن در دل ایجاد شده است.
همیشه تا بهار فتح و نصرت
بود مشاطه ی گلزار دولت
هوش مصنوعی: همیشه در فصل بهار، پیروزی و موفقیت دست خوش زیبایی و آبادانی کشور بوده است.
ترا هر روز فتحی این چنین باد
سر دشمن به پیشت برزمین باد
هوش مصنوعی: هر روز بر تو پیروزیای این چنین باشد که دشمن در برابر تو زمینگیر شود.