شمارهٔ ۴ - در قحط سال
ز بس شد فعل بد، غماز چون مشک
جهان را شد دماغ آخر ازان خشک
ز خشکی سرو آمد بر لب جو
به پیچ و تاب همچون شاخ آهو
تفاوت نیست از خشکی ایام
میان استخوان و مغز بادام
خضر را از دم آبی نشان نیست
ز مرگ خود خبر هست و ازان نیست
اگرچه بحر در هر کوچه ی موج
ز مرغابی و ماهی داشت صد فوج،
کنون او را همین بر سر حباب است
ولی آن هم هوادار سراب است
برآید بال بط از قحطی آب
کبوتروار خشک از چاه گرداب
هجوم تشنگان بین گاه و بیگاه
که گویی یوسفی افتاده در چاه
طلبکاری نموده خلق بی تاب
به جای آتش از همسایگان آب
به هردل، تشنگی افکنده تابی
که یخ بندد به هرجا هست آبی
ز بس خشکی درو کرده ست تأثیر
گلو را تر نسازد آب شمشیر
نیارد خوردنش مرد سپاهی
که خنجر تشنگی آرد چو ماهی
به جست و جوی آب از جان خسته
ازان پیکان چو پیکان زنگ بسته
خضر از تشنگی در وادی غم
عقیق اندر دهن دارد چو خاتم
نیاید ابر پیش او به سودا
برآمد خشک از بس سنگ دریا
شود گر کاغذ ابری نمایان
ازو دارند مردم چشم باران
بلند از خاک نبود کاغذ باد
به سوی ابر، مکتوبی فرستاد
برای جستجوی آب تیشه
به هرسو می دواند نخل ریشه
چو لاله باغبان دارد به دل داغ
که بیدستان شد از بی حاصلی باغ
نهال از خشکی افتاده ست در پیچ
ز بی برگی ندارد چون الف هیچ
بود سرو چمن بی ابر دلگیر
ازان همچون یتیمان قد کشد دیر
خراج میوه عمری شد که از تاک
نمی آید به پای تخت تریاک
به ناز آن گربه کو را بید پرورد
به موش آسیا می ماند از گرد
دود تا در پی آبی به ناکام
به خود مالید روغن، چشم بادام
ز خشکی رونق گل ها شکسته
دل هر میوه ای در سینه خسته
نشد کار چمن از بید، آسان
نمی آرد دعای گربه، باران
درین خشکی به مرگ دجله و نیل
فشاند خاک بر سر ابر چون فیل
به زیر گرد خشکی بس که شد گم
کند زاهد به آب جو تیمم
ز بس در آب، غرقه دلپذیر است
چو میرد تشنه ای، عید غدیر است
به طرف چشمه سار از دست مرغان
چو آتش، آب شد در سنگ پنهان
ز بیم فوج کبک کوهساری
چو آب کوزه شد دریا حصاری
ز بس خشکی به دریا روی آورد
کند گرداب همچون آسیا گرد
حباب جویبار از دور افلاک
شده چون شیشه ی ساعت پر از خاک
ز خشکی شد دم ماهی به گرداب
غبارانگیز چون جاروب بی آب
ز مرغابی به هرسو داشت فوجی
نه فوجی ماند دریا را، نه موجی
چه سان دهقان نسازد سینه را چاک
عزیزی همچو گندم کرده در خاک
زمین را گاو در تحصیل گندم
شکنجه می کند با انبر سم
ز گندم دیده تا حسن برشته
فریبش خورده چون آدم، فرشته
ز چشم خلق، آب و نان نهان است
جهان را قحط سال آب و نان است
فروشد تا برای قیمت نان
چو گوهر، آب را دزدیده دندان
ز بس آفت، به خرمن های مردم
تولد کرد مور از فرج گندم
ز زنگ فتنه، دهقان را به خانه
شده جو سبز همچون رازیانه
شد ارزان بیضه ی مور جفاکیش
خورد چون مار اما بیضه ی خویش
چو اندام سیه بختان مسجد
شپش افتاده در انبار کنجد
ملخ ره می برد زان جسته جسته
که حرص مزرع او را پای بسته
چو اسبان عرب، تند و جهنده
ندیده هیچ کس اسب پرنده
ز تیغ سبزه با ناخن برد زنگ
به اره شانه سازد تخته ی سنگ
به چشم مور خرمن کرده انگشت
شکسته خوشه چین را با لگد پشت
ز گندم کرده دهر تنگ توشه
مرصع تاج شاهان را چو خوشه
چنان عالم ز بی برگی خراب است
که مرغ از بهر یک دانه کباب است
نمانده عاشقی در یاد بلبل
به یک جو می فروشد خرمن گل
ز جلوه باز مانده کبک و تیهو
زند قمری ز شوق دانه کوکو
نه چتر است آن که ظاهر کرده، افسوس
که نخل ماتم خود بسته طاووس
چو این خشکی علم در عالم افراخت
سموم آسا سوی هندوستان تاخت
جهان آشفته کرد از قحط و تنگی
سواد هند را چون موی زنگی
درین قحطی، مسلمانان گجرات
چو نان بینند، بفرستند صلوات
زبان از تشنگی در این بر و بوم
عیان کرده ز هر فیلی دو خرطوم
سیاهان پی سوی دریوزه برده
به زیر پوست همچون خون مرده
به نقش پا سری هر ناتوان را
که نان پنجه کش پندارد آن را
ز بس بگریست بر احوال مردم
نمانده یک مژه در چشم گندم
ز بی قوتی بتان را پنجه ی نغز
چو موسیقار، خشک و خالی از مغز
اگر حرفی ز خوبان در میان است
حدیث حسن گندمگون نان است
به خانه هرکه بیند میهمان را
خورد در آستین چون فیل نان را
چنان آرند پیش دشمن و دوست
که نان ترش گویی قرص لیموست
نمک از بس درین قحطی گران شد
نمکدان مردمان را سرمه دان شد
سلیمان را بود بر خوان درین شور
نمکدانی به تنگی چون دل مور
نمک را بس که بد خوردند مردم
نشان آن شد از روی زمین گم
ز مصحف آیه ی سوگند حک شد
قسم را کار با نان و نمک شد
ز بی قوتی شده چشم بد و نیک
چو نان و آب مفلس خشک و تاریک
سر از سودای نعمت های الوان
کله را کرده انبان سلیمان
ز همت آن که می آراست خوان را
کنون پنهان خورد چون روزه، نان را
کسی چون خضر اگر آبی گزیند
به تاریکی خورد تا کس نبیند
سلیمان را دل از غم بی حضور است
که تنگی در میان خیل مور است
چو شط چشم خلیفه گر پر آب است
عجب نبود، که بغدادش خراب است
کسی را کی شود سیری میسر
که نان دارد بهای آب گوهر
که این سختی به او هرگز گمان داشت؟
چه شد آن چرب نرمی ها که نان داشت
نشاید سفره ای دیدن به سامان
بجز مطرب، کریمی نیست خوشخوان
بود نان در تنور آن گونه دلخواه
که گویی ماه کنعان است در چاه
عزیز آن کس که دارد میهمان را
کند شیر و شکر، دستارخوان را
بود بیگانه حرف آش در گوش
نمک شد اهل عالم را فراموش
به صد تلخی، چو دریا، کدخدایی
به جوش آورده دیگ شوربایی
فتاده سنگی از این سقف مینا
شکسته کاسه ی همسایه را پا
به خود می پیچد از گوشه نشینی
چو تار زلف خوبان، موی چینی
سگان را در دهن از خوان شاهان
نبینی استخوانی غیر دندان
نخورده گربه ها از خوان امید
بجز باد هوا چون گربه ی بید
به لب حرفی ندارد سفره جز این
که مهمان گر رسد، برخیز و برچین
دل مردم زند از هر کناره
به بوی گوشت خود را بر قناره
نیابد گوشتی قصاب دلگیر
که شاهین ترازو را کند سیر
جهان موشی به صد جان می فروشد
ولی موشی در انبان می فروشد
به هرجا گربه ای از دور دیده
سگ نفس از قفای او دویده
جهان گردیده بر رواس تاریک
سر فرزند خود افکنده در دیگ
ز کیپایی مپرس و از دکانش
بود پستان مادر شیردانش
به دور افکنده زین قحطی ز دامن
ترازو سنگ خود را چون فلاخن
چنین کز خوردنی شد دست کوتاه
شکم را می توان گفتن تهی گاه!
برآورده نی انبان وار، فریاد
سلیمان را ز قحط، انبان پر باد
عبث رستم به فکر هفت خوان است
که یک نان هرکه یابد پهلوان است
گرفته چون گدایان کاسه کشکول
خلیفه از برای آش بهلول
بجز نرگس نبینم سرفرازی
که باشد صاحب نان و پیازی
ز روغن گشت خالی، مغز کنجد
نمانده آرد در انبان سنجد
رود گلچین پی بلبل به بستان
کزو سازد کبابی همچو مستان
به قمری باغبان زان می دهد رو
که خواهد بیضه اش را بهر کوکو
ز قحطی، سوده ی آهن به دندان
دهد خاصیت حلوای سوهان
به دل چون شوق شیرینی نهد بند
سر فرزند باشد کله ی قند
ز بی قوتی ست در هر خانه شیون
ز ناچاری سر شوهر خورد زن
به کشتن گشته هر مادر سزاوار
ز بس فرزند خود را خورده چون مار
وبا شد آبروی کار قحطی
گل مرگی شکفت از خار قحطی
پی دفع خلایق زشتی کار
شده چون گرگ یوسف آدمی خوار
چنان دستی به قتل عام بگشاد
که در تیغ اجل صد رخنه افتاد
نبرد اما ز دست انداز گردون
ز چندین رخنه، یک کس جان به بیرون
خضر تا گشت ازین مرگی خبردار
کفن بر دوش می گردد علم وار
شده نزدیک کز مرگ سیاهان
ازین گلشن برافتد تخم ریحان
اجل سرها ز بس بر باد دادی
منار کله شد هر گردبادی
کثافت فرش در بازار و خانه
مگس حلواخور اهل زمانه
رود بوی بد از هرسو به صد میل
به بینی زان گرفته آستین فیل
ز جوش مرده، گور و گورکن نیست
به غیر از چشم پوشیدن کفن نیست
به هرجا زنده ای هم می شود فاش
بود مرده کشی کارش چو نقاش
چنان از رونق کارش غرور است
که گویی گورکن بهرام گور است
چنان غسال را چین بر جبین است
که پنداری مگر خاقان چین است
ز ناز تخته کش خود کس چه گوید
الهی مرده شو او را بشوید!
ز بس سرها به خاک افکنده گردون
بساط کاسه گر شد روی هامون
نشاید یافتن یک سر، که افلاک
نکرد از دشمنی در کاسه اش خاک
درین کشور چنان خوفی به راه است
که در هر گام، صد سر بی کلاه است
چوما از طالع خود ناامیدیم
چنین وقتی به هندستان رسیدیم
درین کشور همه پامال قحطیم
ز بی قدری متاع سال قحطیم
ز دلگیری به ما حسرت نصیبان
سواد هند شد شام غریبان
به هرکس باشد او را طبع روشن
زمانه کینه دارد خاصه با من
من آن آشفته ی شوریده حالم
که دارد ریشه در آتش نهالم
نداند غنچه ام رسم شکفتن
چکد چون زخم، خون از خنده ی من
چو بادامم ز زخم تیر ایام
دلی دارم ولی چون مغز بادام
ز زخم تیغ دارم یادگاری
نشان ها چون بنای خشت کاری
برم دستی اگر بر غنچه از دور
برآرد خارهمچون نیش زنبور
زند بر سینه ی من شاخ گل تیر
به رویم می کشد آیینه شمشیر
ز حیرانی به عکس من چو جوهر
بود آیینه زندان سکندر
نمی داند به غیر از فتنه زادن
شب گیسو به خون غلتیده ی من
ز غم آسوده ام دارد حزینی
نمی افتد گره بر موی چینی
نگردم همچو ابر از قطره سیراب
بود دریاکشی کارم چو گرداب
دلم را کی ز جام می فتوح است
که موج باده ام سوهان روح است
بود بی سایه دیوارم ز پستی
ندارم جای داغ از تنگدستی
به من زندان بود این باغ دلگیر
فغان بلبلان آواز زنجیر
نفس در سینه ام دایم ز تنگی
به هم پیچیده همچون موی زنگی
به بازاری که بختم گشته رهبر
بود گرد یتیمی آب گوهر
کند بر فکر شعرم خنده تقدیر
که دارم تکیه بر کاغذ چو تصویر
سخن بر من نیفزود آب و تابی
گل کاغذ نمی دارد گلابی
به دعوی خصم اگر با من ستیزد
بجز افتادگی از من چه خیزد
به گاوی شد یکی گوساله گستاخ
فکندش از خصومت شاخ بر شاخ
ز کار او خجل شد گاو مسکین
سپر انداخت پیش او ز سرگین
فغان کز اقتضای دوربینی
پریشانی نرفت از زلف معنی
سواد لفظ بر حالش گواه است
بلی روی پریشانی سیاه است
سلیم این گفتگوی عارفان نیست
گزیری از تقاضای زمان نیست
یکی گفتا قلندر مشربی را
که بی قوتی مرا افکنده از پا
ز ضعفم در تن خشکیده نم نیست
قلندر در جوابش گفت غم نیست
جهان شد خلق افیونی ز تنگی
تو هم باریک شو چون فکر بنگی
زیان بر اهل معنی سود باشد
الهی عاقبت محمود باشد
شمارهٔ ۳ - حکایت مردی که آب در شیر می کرد: شنیدم حیله پردازی ز احشامشمارهٔ ۵ - جنگ ها جو: بیا بلبل که ایام بهار است
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز بس شد فعل بد، غماز چون مشک
جهان را شد دماغ آخر ازان خشک
هوش مصنوعی: به خاطر زیاد شدن کارهای ناپسند، غماز یا خبرچین مانند مشک، به جهان آگاهی میدهد و در نهایت باعث میشود که همه چیز در نهایت به حالت خشکی و ناامیدی برود.
ز خشکی سرو آمد بر لب جو
به پیچ و تاب همچون شاخ آهو
هوش مصنوعی: از خشکی درخت سرو، بر لب رود، به صورت پیچ و تاب، مانند شاخ آهو نمایان شده است.
تفاوت نیست از خشکی ایام
میان استخوان و مغز بادام
هوش مصنوعی: هیچ تفاوتی میان گذر زمان در زندگی و سختیهای آن با فاصلهای که بین استخوان و مغز بادام وجود دارد، نیست.
خضر را از دم آبی نشان نیست
ز مرگ خود خبر هست و ازان نیست
هوش مصنوعی: خضر، که نماد زندگی جاوید و بیمرگی است، هیچ نشانهای از آب حیات ندارد و از مرگ خود آگاهی دارد، اما کناری از این موضوع نگران نیست.
اگرچه بحر در هر کوچه ی موج
ز مرغابی و ماهی داشت صد فوج،
هوش مصنوعی: اگرچه در هر گوشهی دریا موجهای زیادی وجود دارد که پرندگان و ماهیها را به سمت خود میآورد،
کنون او را همین بر سر حباب است
ولی آن هم هوادار سراب است
هوش مصنوعی: اکنون او تنها به حبابی دل خوش کرده و وقتی به آن نگاه میکند، در واقع در حال دنبال کردن چیزی است که وجود ندارد.
برآید بال بط از قحطی آب
کبوتروار خشک از چاه گرداب
هوش مصنوعی: به خاطر کمبود آب، پرندهای به شکل کبوتر نمیتواند پرواز کند و به صورت خشک و بیحال از چاه گرداب خارج میشود.
هجوم تشنگان بین گاه و بیگاه
که گویی یوسفی افتاده در چاه
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی گروهی از تشنگان را ببین که به سمت آب میآیند، همچنان که گویی یوسف در چاه افتاده و انتظار کمک را دارد.
طلبکاری نموده خلق بی تاب
به جای آتش از همسایگان آب
هوش مصنوعی: مردم در حال درخواست و اعتراض هستند و به جای روشن کردن آتش، از همسایگان خواستهاند که به آنها آب بدهند.
به هردل، تشنگی افکنده تابی
که یخ بندد به هرجا هست آبی
هوش مصنوعی: هر دلی در عطش و longing به سر میبرد که باعث میشود حتی آبهای سرد و یخزده هم به نظرش جذاب و قابل توجه بیایند.
ز بس خشکی درو کرده ست تأثیر
گلو را تر نسازد آب شمشیر
هوش مصنوعی: به خاطر خشکی بیش از حد، تأثیر گلوی شخص را آب شمشیر نمیتواند مرطوب کند.
نیارد خوردنش مرد سپاهی
که خنجر تشنگی آرد چو ماهی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که به شدت تشنه است، نمیتواند حتی یک لقمه ساده غذا را بخورد. در واقع، این احساس نیاز و تشنگی آنقدر قوی است که تمام توجه او را معطوف به رفع تشنگی کرده و از کارهای دیگرش بازمیدارد. تشنه بودن به قدری او را مشغول کرده که توجهی به چیزهای دیگر ندارد.
به جست و جوی آب از جان خسته
ازان پیکان چو پیکان زنگ بسته
هوش مصنوعی: در پی آب، جانم خسته و بیرمق شده، مانند پیکانی که زنگ زده و بیاستفاده است.
خضر از تشنگی در وادی غم
عقیق اندر دهن دارد چو خاتم
هوش مصنوعی: خضر که نماد زندگی و بقا است، از تشنگی در دشت غم به سادگی عبور میکند و در دل خود گوهری ارزشمند به مانند انگشتری دارد. این تصویر نشاندهندهی قدرت تحمل در برابر سختیها و داشتن امید و زیبایی در دل سختیهاست.
نیاید ابر پیش او به سودا
برآمد خشک از بس سنگ دریا
هوش مصنوعی: ابر نمیتواند پیش او بیاید و در دلش آرزوهای باطل داشته باشد، چرا که از شدت سختی و تنگی دریا، خشک شده است.
شود گر کاغذ ابری نمایان
ازو دارند مردم چشم باران
هوش مصنوعی: اگر روزی کاغذ ابری به نمایش درآید، مردم از آن نظارهگر باران خواهند بود.
بلند از خاک نبود کاغذ باد
به سوی ابر، مکتوبی فرستاد
هوش مصنوعی: برگ کاغذی به آسمان پرواز کرد و نامهای را به ابر ارسال کرد، گویی که از زمین نمیآمد.
برای جستجوی آب تیشه
به هرسو می دواند نخل ریشه
هوش مصنوعی: یک نخل به خاطر پیداکردن آب، به هر سمتی که میتواند تلاش میکند و ریشهاش را در زمین میکَند.
چو لاله باغبان دارد به دل داغ
که بیدستان شد از بی حاصلی باغ
هوش مصنوعی: وقتی باغبانی لالهها را میکارد، در دلش حسرتی دارد چون بیدستانها به خاطر بیحاصلی از بین رفتهاند.
نهال از خشکی افتاده ست در پیچ
ز بی برگی ندارد چون الف هیچ
هوش مصنوعی: درختچهای که از خشکی به زمین افتاده است، به خاطر بیبرگیاش به حالتی چون حرف "الف" افتاده و هیچ حالتی ندارد.
بود سرو چمن بی ابر دلگیر
ازان همچون یتیمان قد کشد دیر
هوش مصنوعی: درخت سرو در باغ بدون باران، احساس ناخوشایندی دارد و مانند یتیمی که مدتها از محبت دور مانده، به سختی رشد میکند.
خراج میوه عمری شد که از تاک
نمی آید به پای تخت تریاک
هوش مصنوعی: ثمره عمر من به اندازه میوههایی نیست که از تاک به دست میآید؛ هیچکدام به ارزش تریاک نمیرسند.
به ناز آن گربه کو را بید پرورد
به موش آسیا می ماند از گرد
هوش مصنوعی: شخصی به زیبایی یک گربه اشاره میکند که همچون گربهای ناز و زیبا که در دامان بید بزرگ شده، خود را نشان میدهد. در این توصیف، به مقایسهی او با موشی میپردازد که در گرد و غبار آسیا گم شده و نمیتواند درخششی همچون گربه داشته باشد. به طور کلی، به تفاوت میان زیبایی و گمنامی اشاره میشود.
دود تا در پی آبی به ناکام
به خود مالید روغن، چشم بادام
هوش مصنوعی: دود به دنبال آبی حرکت کرد و به خود روغن مالید، مثل چشمی که به شکل بادام است.
ز خشکی رونق گل ها شکسته
دل هر میوه ای در سینه خسته
هوش مصنوعی: بدلیل خشکی و کمبود آب، شادابی گلها از بین رفته و هر میوهای در دل خود غمی عمیق دارد.
نشد کار چمن از بید، آسان
نمی آرد دعای گربه، باران
هوش مصنوعی: چمن به تنهایی نمیتواند به بارش باران امیدوار باشد، زیرا دعا کردن گربه برای باران نتیجهای به دنبال نخواهد داشت. به عبارتی، برخی کارها به تلاش و شرایط خاصی نیاز دارند و نمیتوان به سادگی به آنها امیدوار بود.
درین خشکی به مرگ دجله و نیل
فشاند خاک بر سر ابر چون فیل
هوش مصنوعی: در این خشکی، مرگ دجله و نیل باعث شده که خاک بر سر ابر بریزد، همانطور که فیل خاک را به اطراف پاشید.
به زیر گرد خشکی بس که شد گم
کند زاهد به آب جو تیمم
هوش مصنوعی: مدتی است که زاهد به خاطر خشکی زمین، آب جو را گم کرده و به جای آن تیمم میکند.
ز بس در آب، غرقه دلپذیر است
چو میرد تشنه ای، عید غدیر است
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در آب به شدت غرق شده، لذتبخش است، مانند زمانی که شخصی تشنه بمیرد و روز عید غدیر برسد.
به طرف چشمه سار از دست مرغان
چو آتش، آب شد در سنگ پنهان
هوش مصنوعی: به سمت چشمهسار، از دستان پرندگان، مانند آتش، آب در سنگها نمایان شد.
ز بیم فوج کبک کوهساری
چو آب کوزه شد دریا حصاری
هوش مصنوعی: از ترس گروهی از کبکهای کوهستانی، دریا به وسیلهی آب کوزهای محدود و محصور شد.
ز بس خشکی به دریا روی آورد
کند گرداب همچون آسیا گرد
هوش مصنوعی: به خاطر خشکی و کم آبی، دریا به سمت خود جذب میکند و گرداب تشکیل میشود، مانند حرکت آسیاب.
حباب جویبار از دور افلاک
شده چون شیشه ی ساعت پر از خاک
هوش مصنوعی: حباب جویبار مانند شیشه ساعتی پر از خاک، از دور آسمان به نظر میرسد.
ز خشکی شد دم ماهی به گرداب
غبارانگیز چون جاروب بی آب
هوش مصنوعی: ماهی به خاطر خشکی، در گرداب پر از غبار و کثیفی مثل جارو بیآب، بیحال و درمانده شده است.
ز مرغابی به هرسو داشت فوجی
نه فوجی ماند دریا را، نه موجی
هوش مصنوعی: مرغابی در اطراف خود گروهی بزرگ از پرندگان داشت، به طوری که نه نشانهای از دریا باقی مانده بود و نه موجی دیده میشد.
چه سان دهقان نسازد سینه را چاک
عزیزی همچو گندم کرده در خاک
هوش مصنوعی: چطور یک کشاورز میتواند برای عزیزی که مانند گندم در خاک قرار دارد، سینهاش را شکاف دهد؟
زمین را گاو در تحصیل گندم
شکنجه می کند با انبر سم
هوش مصنوعی: زمین با تلاش و زحمت گاو، که مانند انبری سفت و محکم است، برای به دست آوردن حاصل گندم تحت فشار و سختی قرار میگیرد.
ز گندم دیده تا حسن برشته
فریبش خورده چون آدم، فرشته
هوش مصنوعی: از گندم دیده تا حسن، یعنی زیبایی و جذابیت، کسی فریب را خورده است، مانند داستان آدم که فریب فرشته را خورد.
ز چشم خلق، آب و نان نهان است
جهان را قحط سال آب و نان است
هوش مصنوعی: از نظر مردم، نیازهای اساسی زندگی مثل آب و نان پنهان شدهاند و در واقع، دنیا با کمبود این منابع مواجه است.
فروشد تا برای قیمت نان
چو گوهر، آب را دزدیده دندان
هوش مصنوعی: آب را به قدری ارزشمند کردهاند که مانند یک گوهر به فروش میرسد، در حالی که قیمت نان نیز در حال افزایش است. این نشان میدهد که مردم برای داشتن آب به شدت تلاش میکنند و ارزش آن را فراموش نکردهاند.
ز بس آفت، به خرمن های مردم
تولد کرد مور از فرج گندم
هوش مصنوعی: به دلیل بروز مشکلات و آسیبها در زمینهای زراعی مردم، موریانهها در میان محصولها به وفور دیده میشوند.
ز زنگ فتنه، دهقان را به خانه
شده جو سبز همچون رازیانه
هوش مصنوعی: در آتش فتنه و آشفتگی، کشاورز پر از امیدی است که مانند سبزی خوشبو و دلپذیر، به خانه میرود.
شد ارزان بیضه ی مور جفاکیش
خورد چون مار اما بیضه ی خویش
هوش مصنوعی: بعضی افراد به خاطر آسیب و ظلمی که دیدهاند، ارزش خود و دیگران را کم میکنند. در حالی که اگر به خود و هویتشان توجه کنند، میبینند که ارزششان بسیار بیشتر از آن است که به نظر میرسد.
چو اندام سیه بختان مسجد
شپش افتاده در انبار کنجد
هوش مصنوعی: عاقبت سرنوشت بد و ناامید، به گونهای است که همچون شپشهایی هستند که در انبار کنجد پیدا میشوند.
ملخ ره می برد زان جسته جسته
که حرص مزرع او را پای بسته
هوش مصنوعی: ملخ به خاطر حرص و طمعی که نسبت به مزرعه دارد، به آرامی و با احتیاط حرکت میکند، زیرا پای او در دامی گیر کرده است.
چو اسبان عرب، تند و جهنده
ندیده هیچ کس اسب پرنده
هوش مصنوعی: اسبان عرب بسیار سریع و تند هستند و هیچکس اسبهایی را که پرواز میکنند، ندیده است.
ز تیغ سبزه با ناخن برد زنگ
به اره شانه سازد تخته ی سنگ
هوش مصنوعی: چمن با تیغهایش زنگ را با ناخن خود میخراشد و سپس با استفاده از این زنگ، ساز شانهای بر روی تخته سنگی میسازد.
به چشم مور خرمن کرده انگشت
شکسته خوشه چین را با لگد پشت
هوش مصنوعی: به چشم مور، نشانهای از بینوا بودن خرمنکوبها دیده میشود که با لگد طعنهآمیز به پشت آنها میزند. این توصیف نشاندهندهی بیاعتنایی و بیاحترامی به کسانی است که زحمت میکشند و تلاشی بینتیجه دارند.
ز گندم کرده دهر تنگ توشه
مرصع تاج شاهان را چو خوشه
هوش مصنوعی: از گندمهای زمانه، توشهای گرانبها و زیبا مانند تاج شاهان میسازند، همچون خوشهای که از دانهها گرفته شده است.
چنان عالم ز بی برگی خراب است
که مرغ از بهر یک دانه کباب است
هوش مصنوعی: جهان به قدری بیبرکت و ویران شده است که حتی پرندهای به خاطر یک دانه کباب به زحمت میافتد.
نمانده عاشقی در یاد بلبل
به یک جو می فروشد خرمن گل
هوش مصنوعی: بلبل دیگر عاشقانهای در خاطرش نمانده و به همین خاطر، تمام باغ گلهایش را به کمترین قیمت میفروشد.
ز جلوه باز مانده کبک و تیهو
زند قمری ز شوق دانه کوکو
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به تصویر کشیدن زیبایی و شور و شوق جانوران میپردازد. کبک و تیهو از جلوهها و زیباییهای خود فاصله گرفتهاند و در حال تماشای پرندهای به نام قمری هستند که به خاطر شوق و محبتش به دانه، به سوی آن میرود.
نه چتر است آن که ظاهر کرده، افسوس
که نخل ماتم خود بسته طاووس
هوش مصنوعی: چتر واقعی آن چیزی نیست که به نظر میرسد؛ افسوس که نخل به خاطر غم و اندوهی که دارد، همچون طاووس خود را تزیین کرده است.
چو این خشکی علم در عالم افراخت
سموم آسا سوی هندوستان تاخت
هوش مصنوعی: وقتی که این علم و دانش در جهان برافراشته شد، مانند بادهای گرم و سوزان به سمت هندوستان حرکت کرد.
جهان آشفته کرد از قحط و تنگی
سواد هند را چون موی زنگی
هوش مصنوعی: جهان به خاطر کمبود و سختی، وضع هند را به هم ریخته است، مانند موهای سیاه و پریشان.
درین قحطی، مسلمانان گجرات
چو نان بینند، بفرستند صلوات
هوش مصنوعی: در این دوران سختی و کمبود، وقتی مسلمانان گجرات نانی میبینند، بار دیگر به یاد خدا و پیامبر صلوات میفرستند.
زبان از تشنگی در این بر و بوم
عیان کرده ز هر فیلی دو خرطوم
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن وضعیتی است که در آن کمبود آب و تشنگی به وضوح احساس میشود. این شرایط به قدری سخت و غیرقابل تحمل است که به نظر میرسد حتی موجودات بزرگ و قوی مانند فیلها نیز در مقابل آن تسلیم شدهاند و در این میان، ناچار به تحمل وضعیت دشواری هستند. به طور کلی، مفهوم اصلی این بیت اشاره به بحران و مشکلات ناشی از کمبود منابع آبی دارد.
سیاهان پی سوی دریوزه برده
به زیر پوست همچون خون مرده
هوش مصنوعی: سیاهان به سوی دروازه میروند، و زیر پوستشان مانند خون مرده احساس سردی و بیحالی وجود دارد.
به نقش پا سری هر ناتوان را
که نان پنجه کش پندارد آن را
هوش مصنوعی: به جای تماشای آثار و نشانههای دیگران، بهتر است به ردپای خود و تلاشهایمان توجه کنیم. کسانی که در زندگی خود زحمت و تلاش کردهاند، باید درک کنند که آنچه به دست میآورند نتیجهی سختکوشی خودشان است.
ز بس بگریست بر احوال مردم
نمانده یک مژه در چشم گندم
هوش مصنوعی: به خاطر شدت گریه و اندوهی که بر احوال مردم داشته، دیگر حتی یک مژه هم در چشمان گندم باقی نمانده است.
ز بی قوتی بتان را پنجه ی نغز
چو موسیقار، خشک و خالی از مغز
هوش مصنوعی: بتان ضعیف و بینیاز از قدرت هستند، مانند نوازندهای که بدون توانایی و خلاقیت، فقط حرکات خشک و بیمعنا انجام میدهد.
اگر حرفی ز خوبان در میان است
حدیث حسن گندمگون نان است
هوش مصنوعی: اگر درباره خوبان صحبت میشود، سخن از زیبایی و صفای چهرهای است که مانند گندم طلایی میدرخشد و زندگی را سیراب میکند.
به خانه هرکه بیند میهمان را
خورد در آستین چون فیل نان را
هوش مصنوعی: هر کس میهمانی را در خانهاش ببیند، باید مانند فیل که با خرطومش نان را میخورد، از آستین خود پذیرایی کند.
چنان آرند پیش دشمن و دوست
که نان ترش گویی قرص لیموست
هوش مصنوعی: آنان به گونهای رفتار میکنند که هم در برابر دشمن و هم در برابر دوست، حالتشان به اندازهای غیرعادی و تند است که گویی مزهی نان ترش یا لیمو را میچشند.
نمک از بس درین قحطی گران شد
نمکدان مردمان را سرمه دان شد
هوش مصنوعی: به دلیل کمبود نمک و گرانی آن، مردم مجبور شدند از نمکدانهای خود به عنوان ظرف سرمه استفاده کنند.
سلیمان را بود بر خوان درین شور
نمکدانی به تنگی چون دل مور
هوش مصنوعی: سلیمان بر سر سفرهای نشسته بود که در آن نمکدانی وجود داشت و این نمکدانی به اندازهای تنگ بود که شبیه دل مورچهای مینمود.
نمک را بس که بد خوردند مردم
نشان آن شد از روی زمین گم
هوش مصنوعی: مردم به قدری از نمک بد استفاده کردند که دیگر نشانه آن بر روی زمین نمانده است و به نوعی گم شده است.
ز مصحف آیه ی سوگند حک شد
قسم را کار با نان و نمک شد
هوش مصنوعی: از کتاب مقدس، آیهای درباره سوگند وجود دارد که به ما میآموزد که باید به نان و نمک خود وفادار باشیم. این به مفهوم اهمیت و ارزش روابط و وعدهها در زندگی روزمره اشاره دارد.
ز بی قوتی شده چشم بد و نیک
چو نان و آب مفلس خشک و تاریک
هوش مصنوعی: به علت ناتوانی، چشم به خوبی و بدی نمیبیند و مانند فردی که به لحاظ مالی به تنگنا افتاده است، احساس کمبود و تاریکی میکند.
سر از سودای نعمت های الوان
کله را کرده انبان سلیمان
هوش مصنوعی: سر از آرزوهای رنگارنگ و نعمتهای مختلف دارد، همچون کیسهای پر از ثروت سلیمان.
ز همت آن که می آراست خوان را
کنون پنهان خورد چون روزه، نان را
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و همت کسی که سفره را زیبا کرده بود، اکنون او مانند روزهدار، نان را به آرامی و پنهانی میخورد.
کسی چون خضر اگر آبی گزیند
به تاریکی خورد تا کس نبیند
هوش مصنوعی: اگر کسی مثل خضر، که نماد بصیرت و دانش است، آبی را انتخاب کند، آن را در تاریکی مینوشد تا هیچکس او را نبیند.
سلیمان را دل از غم بی حضور است
که تنگی در میان خیل مور است
هوش مصنوعی: دل سلیمان به خاطر نبود کسی که دوستش دارد غمگین است، چون در میان جمعی از مورها احساس تنگی و ناراحتی میکند.
چو شط چشم خلیفه گر پر آب است
عجب نبود، که بغدادش خراب است
هوش مصنوعی: اگر چشمههای چشم خلیفه پرآب باشد، جای تعجب نیست که بغداد در حال ویرانی است.
کسی را کی شود سیری میسر
که نان دارد بهای آب گوهر
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند با شکم سیر زندگی کند، مگر آنکه برای نان، ارزشی همانند آب و گوهر داشته باشد.
که این سختی به او هرگز گمان داشت؟
چه شد آن چرب نرمی ها که نان داشت
هوش مصنوعی: چه کسی تصور میکرد که این سختی پیش بیاید؟ آن همه راحتی و نرمی که قبلاً وجود داشت، کجا رفته است؟
نشاید سفره ای دیدن به سامان
بجز مطرب، کریمی نیست خوشخوان
هوش مصنوعی: نباید سفره ای را دید که به خوبی ترتیب داده شده باشد، مگر اینکه در کنار آن، مطربی خوشخوان و بخشنده نیز حاضر باشد.
بود نان در تنور آن گونه دلخواه
که گویی ماه کنعان است در چاه
هوش مصنوعی: نان در تنور به شکلی خوشمزه و دلچسب پخته شده که گویی زیبایی و شکوه ماه در درون چاهی نهفته است.
عزیز آن کس که دارد میهمان را
کند شیر و شکر، دستارخوان را
هوش مصنوعی: افرادی که مهمان را با احترام و محبت پذیرایی میکنند و برایشان محیطی دلپذیر ایجاد میکنند، واقعاً عزیز و ارزشمند هستند.
بود بیگانه حرف آش در گوش
نمک شد اهل عالم را فراموش
هوش مصنوعی: حرف بیگانه مانند نمکی در گوش است که باعث فراموشی اهل دنیا میشود.
به صد تلخی، چو دریا، کدخدایی
به جوش آورده دیگ شوربایی
هوش مصنوعی: به سختی و تلخی بسیار، مانند دریا، رئیسی در حال جوش آوردن یک دیگ پر از آش شوره است.
فتاده سنگی از این سقف مینا
شکسته کاسه ی همسایه را پا
هوش مصنوعی: یک سنگ از سقف این خانه افتاده و کاسهی همسایه را شکسته است.
به خود می پیچد از گوشه نشینی
چو تار زلف خوبان، موی چینی
هوش مصنوعی: به خاطر تنهایی و دوری از جمع، مانند تار زلف زیبای معشوق، موی چینی به خود میپیچد.
سگان را در دهن از خوان شاهان
نبینی استخوانی غیر دندان
هوش مصنوعی: سگان در دندان خود از سفره شاهان هیچ استخوانی جز دندان نمییابند.
نخورده گربه ها از خوان امید
بجز باد هوا چون گربه ی بید
هوش مصنوعی: گربهها از سفره امید چیزی جز باد و هوا نمیخورند، مانند گربهای که از درخت بید آویزان شده است.
به لب حرفی ندارد سفره جز این
که مهمان گر رسد، برخیز و برچین
هوش مصنوعی: سفره چیزی ندارد تا به زبان بیاورد، مگر این که بگوید وقتی مهمان بیاید، باید بلند شوی و سفره را جمع کنی.
دل مردم زند از هر کناره
به بوی گوشت خود را بر قناره
هوش مصنوعی: دل های مردم از هر سو به سمت بوی گوشت جذب میشود و خود را به قناره میرسانند.
نیابد گوشتی قصاب دلگیر
که شاهین ترازو را کند سیر
هوش مصنوعی: قصاب که از کارش ناراضی است، هرگز نمیتواند به خوبی گوشت را آماده کند، زیرا باید ترازویی سنگین داشته باشد تا گوشت را اندازهگیری کند.
جهان موشی به صد جان می فروشد
ولی موشی در انبان می فروشد
هوش مصنوعی: دنیا به شکل یک موش کوچک است که با صد جان مختلف، خود را میفروشد، اما در واقع فقط یک موش در کیسه وجود دارد و به فروش میرسد.
به هرجا گربه ای از دور دیده
سگ نفس از قفای او دویده
هوش مصنوعی: هر جا که گربهای از دور دیده شود، سگ با ترس و وحشت از آنجا دور میشود.
جهان گردیده بر رواس تاریک
سر فرزند خود افکنده در دیگ
هوش مصنوعی: جهان به خاطر خسارت و ناامیدی، به حالت نابسامانی درآمده و در این وضعیت، آتشی بر سر فرزندش میوسازد و او را در بدبختی و مشکلات رها کرده است.
ز کیپایی مپرس و از دکانش
بود پستان مادر شیردانش
هوش مصنوعی: از کسی که به ظاهر خوشپوش و با سلیقه است نپرس، زیرا که ظاهرش فریبنده است و اطلاعاتی که از او میگیری، ممکن است بسیار سطحی و بیاساس باشد. در واقع، آنچه که او ارائه میدهد، به اندازهی یک پستان مادر، جزئی و ناکافی است.
به دور افکنده زین قحطی ز دامن
ترازو سنگ خود را چون فلاخن
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به وضعیتی اشاره دارد که بر اثر کمبود و قحطی، کیفیت و ارزش چیزها تغییر کرده است. به طوری که از آنجایی که قضاوت و ارزیابی نادرست شده، بار سنگین خود را به سبک و بیدقتی به دوش دیگران میاندازد، مانند اینکه سنگی را از دور پرتاب کنند. این تصویر، نشاندهندهی بیثباتی و ناپایداری در اوضاع زندگی و نتیجهگیریهای نادرست است.
چنین کز خوردنی شد دست کوتاه
شکم را می توان گفتن تهی گاه!
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی انسان غذا میخورد و شکمش پر میشود، دیگر نمیتواند چیزی بخورد و احساس گرسنگی و نیاز به غذا نخواهد داشت. در واقع، وقتی شکم سیر است، دست انسان در خوردن محدود خواهد شد و نمیتواند بیش از اندازه غذا بخورد.
برآورده نی انبان وار، فریاد
سلیمان را ز قحط، انبان پر باد
هوش مصنوعی: فریاد سلیمان از شدت قحطی و نیاز، شبیه به کیسهای پر از باد به نظر میرسد که هیچ محتوایی ندارد. این بیان نشاندهنده احساس عدم رضایت و کمبود است.
عبث رستم به فکر هفت خوان است
که یک نان هرکه یابد پهلوان است
هوش مصنوعی: رستم بیدلیل در فکر چالشهای سخت نیست، چون در نهایت هر کسی که بتواند نانی به دست آورد، خود را پهلوان میداند.
گرفته چون گدایان کاسه کشکول
خلیفه از برای آش بهلول
هوش مصنوعی: چون گدایان، بهلول با کاسهای در دست به دنبال آش آمده است تا از خلیفه درخواست کند.
بجز نرگس نبینم سرفرازی
که باشد صاحب نان و پیازی
هوش مصنوعی: جز نرگس کسی را نمیبینم که سر بلندی و افتخاری داشته باشد و صاحب نعمتهای زندگی مثل نان و پیاز باشد.
ز روغن گشت خالی، مغز کنجد
نمانده آرد در انبان سنجد
هوش مصنوعی: وقتی که روغن تمام شد، دیگر مغز کنجدی در کار نیست و آرد سنجد هم در کیسه باقی نمانده است.
رود گلچین پی بلبل به بستان
کزو سازد کبابی همچو مستان
هوش مصنوعی: رود بهار، با گلهایش، برای بلبل در باغ میرقصید و دلنشینی به وجود میآورد که مانند مستان مست و شاداب میشود.
به قمری باغبان زان می دهد رو
که خواهد بیضه اش را بهر کوکو
هوش مصنوعی: باغبان به قمری درخت میدهد تا آن را در جایی قرار دهد که بتواند تخمهایش را برای جوجهکُک بگذارد.
ز قحطی، سوده ی آهن به دندان
دهد خاصیت حلوای سوهان
هوش مصنوعی: در زمان قحطی و کمبود، حتی چیزی مثل آهن هم میتواند خاصیتی شبیه به حلوای سوهان پیدا کند. به عبارتی دیگر، در شرایط سخت و نیاز، هر چیزی ارزش و کارایی خاص خود را پیدا میکند.
به دل چون شوق شیرینی نهد بند
سر فرزند باشد کله ی قند
هوش مصنوعی: وقتی که دل پر از شوق و شادی شود، مانند این است که سرشتی شیرین و خوشمزه دارد، مثل کله قند که نماد شیرینی و دلپذیری است.
ز بی قوتی ست در هر خانه شیون
ز ناچاری سر شوهر خورد زن
هوش مصنوعی: در هر خانه به خاطر ضعف و ناتوانی، زن به ناچار فریاد میزند و مشکلات را با سر شوهرش در میان میگذارد.
به کشتن گشته هر مادر سزاوار
ز بس فرزند خود را خورده چون مار
هوش مصنوعی: هر مادر به خاطر فرزندی که ناگزیر باید او را در موقع دشواری قربانی کند، به شدت دچار اندوه و ناراحتی میشود؛ زیرا فرزندش به مانند ماری، جان او را میگیرد و به او آسیب میزند.
وبا شد آبروی کار قحطی
گل مرگی شکفت از خار قحطی
هوش مصنوعی: فقر و قحطی باعث شده است که زیبایی گلها از بین برود و حتی خارها نیز نشانهای از مرگ و نابودی به نمایش بگذارند.
پی دفع خلایق زشتی کار
شده چون گرگ یوسف آدمی خوار
هوش مصنوعی: به خاطر جلوگیری از بدیها و ناپاکیها، انسانها مانند گرگهایی عمل میکنند که یوسف را در دست دارند و به او آسیب میزنند.
چنان دستی به قتل عام بگشاد
که در تیغ اجل صد رخنه افتاد
هوش مصنوعی: دستی چنان قوی و بیرحم به کار افتاد که حتی مرگ نیز نتوانست از شدت آن خود را نجات دهد و شکافهایی در چهرهی مرگ ایجاد کرد.
نبرد اما ز دست انداز گردون
ز چندین رخنه، یک کس جان به بیرون
هوش مصنوعی: در این دنیا، با وجود تمام سختیها و موانع، هیچکس نمیتواند جان خود را نجات دهد.
خضر تا گشت ازین مرگی خبردار
کفن بر دوش می گردد علم وار
هوش مصنوعی: خضر که از مرگ باخبر شد، بر دوش خود کفن انداخت و به دور میگردد.
شده نزدیک کز مرگ سیاهان
ازین گلشن برافتد تخم ریحان
هوش مصنوعی: شکوفههای زیبای باغ نزدیک است که به دلیل تلخی مرگ سیاهان از آنجا رخت بربندند و دیگر دیده نشوند.
اجل سرها ز بس بر باد دادی
منار کله شد هر گردبادی
هوش مصنوعی: مرگ، سر بسیاری را به باد فنا سپرده و هر طوفانی میتواند به راحتی آنها را در هم بکوبد.
کثافت فرش در بازار و خانه
مگس حلواخور اهل زمانه
هوش مصنوعی: در بازار و خانه، نابسامانی و آلودگی بسیار است و برخی از مردم زمانه مانند مگسهایی هستند که به خوشی و دنیاپرستی مشغولند.
رود بوی بد از هرسو به صد میل
به بینی زان گرفته آستین فیل
هوش مصنوعی: رودخانه از همه جا بوی ناخوشایندی به مشام میرسد، به طوری که انسان را از دور هم میتواند آزار دهد. این بو به قدری قوی است که مشابه آستین فیل حس میشود.
ز جوش مرده، گور و گورکن نیست
به غیر از چشم پوشیدن کفن نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی در برابر مشکلات و دشواریها و یا در زمان مرگ و رفتن به عالم دیگر، بیتوجهی نشان دهد و از آن بگذرد، هیچ چیز جز آرامش و صبوری نمیتواند به او کمک کند. در واقع، در این لحظهها، چیزی جز ترس و نگرانی به چشم نمیآید و باید با چشمپوشی بر مسایل مادی و ظاهری روی به آرامش و درک دنیای معنوی آورد.
به هرجا زنده ای هم می شود فاش
بود مرده کشی کارش چو نقاش
هوش مصنوعی: در هر جایی که زندگی وجود دارد، غم و اندوهی که بر اثر مرگ ایجاد میشود، آشکار میشود. کار مرگ و زندگی مانند حرفه یک نقاش است، که به وضوح و با دقت نمایش داده میشود.
چنان از رونق کارش غرور است
که گویی گورکن بهرام گور است
هوش مصنوعی: او به قدری از موفقیت و پیشرفت کار خود مغرور است که انگار مانند گورکن بهرام گور به مقام و جایگاهی رسیده است.
چنان غسال را چین بر جبین است
که پنداری مگر خاقان چین است
هوش مصنوعی: چنان که بر پیشانی غسال خط و اثر است، به نظر میرسد که او همانند پادشاه چین میباشد.
ز ناز تخته کش خود کس چه گوید
الهی مرده شو او را بشوید!
هوش مصنوعی: از عشق و زیبایی محبوب خود، کسی چه میتواند بگوید؟ ای کاش او بمیرد تا آن محبوب، او را با چشمه محبت و عشق خود شستشو دهد!
ز بس سرها به خاک افکنده گردون
بساط کاسه گر شد روی هامون
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه سرهای زیادی به زمین افتاده، آسمان و زمین حالت خاصی پیدا کردهاند و شرایط دشواری بر سر راه مردم وجود دارد.
نشاید یافتن یک سر، که افلاک
نکرد از دشمنی در کاسه اش خاک
هوش مصنوعی: نباید به دنبال فردی بود که به خاطر کینهتوزی از دیگران، زیر بار سنگین مشکلات و رنجها نرود.
درین کشور چنان خوفی به راه است
که در هر گام، صد سر بی کلاه است
هوش مصنوعی: در این سرزمین به گونهای جو وحشت حاکم است که در هر قدم، به اندازهی صد نفر احساس ناامنی و اضطراب وجود دارد.
چوما از طالع خود ناامیدیم
چنین وقتی به هندستان رسیدیم
هوش مصنوعی: وقتی که از سرنوشت خود ناامیدیم، به اینجا در هندستان آمدیم.
درین کشور همه پامال قحطیم
ز بی قدری متاع سال قحطیم
هوش مصنوعی: در این سرزمین، همه ما به خاطر کمبودها و نداشتن امکانات، تحت فشار و سختی قرار داریم و وضعیت ما به خاطر نایاب بودن کالاها و محصولات، دشوار شده است.
ز دلگیری به ما حسرت نصیبان
سواد هند شد شام غریبان
هوش مصنوعی: از دلگیری و اندوه ما، حسرتی برای کسانی که خوشبختی دارند، به وجود آمد. این حسرت باعث شد که شب غریب و دلتنگی ما بیشتر شود.
به هرکس باشد او را طبع روشن
زمانه کینه دارد خاصه با من
هوش مصنوعی: هر کسی که از خو و طبیعت روشنی برخوردار باشد، با زمانه و شرایط خود کینهای دارد، بهویژه نسبت به من.
من آن آشفته ی شوریده حالم
که دارد ریشه در آتش نهالم
هوش مصنوعی: من آن فردی هستم که در حالتی آشفته و گیج بسر میبرم و احساساتم مانند آتش در درونم شعلهور است.
نداند غنچه ام رسم شکفتن
چکد چون زخم، خون از خنده ی من
هوش مصنوعی: من نمیدانم که گلِ جوانم چطور باید شکوفا شود؛ به همان اندازه که زخم برمیدارد، از خندهام هم خون میچکد.
چو بادامم ز زخم تیر ایام
دلی دارم ولی چون مغز بادام
هوش مصنوعی: من مانند بادام از زخمهای زمان درد میکشم، دلم پر از احساسات است اما مانند مغز بادام خالی و سرد.
ز زخم تیغ دارم یادگاری
نشان ها چون بنای خشت کاری
هوش مصنوعی: از زخمهای تیغ نشانههایی دارم که مانند آثار بنای آجری بر تنم باقی ماندهاند.
برم دستی اگر بر غنچه از دور
برآرد خارهمچون نیش زنبور
هوش مصنوعی: اگر دستی به غنچه بزنم و از دور خارها مانند نیش زنبور به آن آسیب برسانند.
زند بر سینه ی من شاخ گل تیر
به رویم می کشد آیینه شمشیر
هوش مصنوعی: شاخ گل بر سینهام نقش دارد و مانند تیری به من زخم میزند، گویی آینهای از شمشیر به رویم است.
ز حیرانی به عکس من چو جوهر
بود آیینه زندان سکندر
هوش مصنوعی: از سردرگمی من، همچون جوهری که در آیینه نمایان است، نشان میدهد که زنجیر و اسارت سکندر چگونه است.
نمی داند به غیر از فتنه زادن
شب گیسو به خون غلتیده ی من
هوش مصنوعی: جز ایجاد آشوب، چیزی نمیداند شب که گیسوی من در خون غوطهور شده است.
ز غم آسوده ام دارد حزینی
نمی افتد گره بر موی چینی
هوش مصنوعی: از غم راحت و آرام شدهام و دیگر هیچ ناراحتیای بر موهایش گره نمیافتد.
نگردم همچو ابر از قطره سیراب
بود دریاکشی کارم چو گرداب
هوش مصنوعی: من مانند ابر نمیچرخم و از قطره سیراب نمیشوم؛ چرا که کار من مانند گردابی است که میکشد و گم میکند.
دلم را کی ز جام می فتوح است
که موج باده ام سوهان روح است
هوش مصنوعی: دل من کجا و میکده کجا؟ هر چند که مینوشم، اما این باده باعث تسکین روح من نمیشود.
بود بی سایه دیوارم ز پستی
ندارم جای داغ از تنگدستی
هوش مصنوعی: به خاطر کوتاهی و فقر، دیگر جایی برای استراحت و پناه ندارم و در سایه دیواری نیستم که به آن تکیه کنم.
به من زندان بود این باغ دلگیر
فغان بلبلان آواز زنجیر
هوش مصنوعی: این باغ برای من مانند زندانی است که آواز بلبلان با زنجیر محدود شده است. آرزوی آزادی و شادی در اینجا وجود ندارد و همه چیز غمانگیز به نظر میرسد.
نفس در سینه ام دایم ز تنگی
به هم پیچیده همچون موی زنگی
هوش مصنوعی: نفس من به خاطر تنگی دایم در سینهام گرفتار و درهم پیچیده است، مانند موی زنگی که گرهخورده و درهم رفته است.
به بازاری که بختم گشته رهبر
بود گرد یتیمی آب گوهر
هوش مصنوعی: یعنی در جایی که شانس و قسمت من راهنما و سرپرست است، گرد یتیمی و تنهایی مانند آب و مروارید به چشم میزند.
کند بر فکر شعرم خنده تقدیر
که دارم تکیه بر کاغذ چو تصویر
هوش مصنوعی: تقدیر به شعر من میخندد و این باعث میشود که من بر کاغذ تکیه کنم، مانند یک تصویر.
سخن بر من نیفزود آب و تابی
گل کاغذ نمی دارد گلابی
هوش مصنوعی: سخن، حال و هوای دل را افزون نمیکند و تا زمانی که گلابی در دسترس نیست، گل کاغذی نمیتواند آن را جایگزین کند.
به دعوی خصم اگر با من ستیزد
بجز افتادگی از من چه خیزد
هوش مصنوعی: اگر دشمنم با من درگیر شود، جز این که خود را در برابر او پایین بیاورم، نتیجهای نخواهد داشت.
به گاوی شد یکی گوساله گستاخ
فکندش از خصومت شاخ بر شاخ
هوش مصنوعی: یک گاو با یک گوسالهی بیپروا درگیر شد و او را به خاطر دشمنیاش به زمین انداخت.
ز کار او خجل شد گاو مسکین
سپر انداخت پیش او ز سرگین
هوش مصنوعی: گاو بیچاره از کار سختی که انجام داده خجالت زده شد و به خاطر خستگی دیگر نتوانست ادامه دهد و تسلیم شد.
فغان کز اقتضای دوربینی
پریشانی نرفت از زلف معنی
هوش مصنوعی: آه و نالهای که به خاطر دوری و دیدگاههای متفاوت به وجود آمده، از زلف و معنا پنهان نمانده است.
سواد لفظ بر حالش گواه است
بلی روی پریشانی سیاه است
هوش مصنوعی: سخن و کلمات او نشان دهنده حال اوست و واقعاً نشان از پریشانی و اندوه عمیق او دارد.
سلیم این گفتگوی عارفان نیست
گزیری از تقاضای زمان نیست
هوش مصنوعی: آسان نیست که در بحثهای عارفانه شرکت کرد، و نمیتوان از درخواستها و نیازهای زمان فرار کرد.
یکی گفتا قلندر مشربی را
که بی قوتی مرا افکنده از پا
هوش مصنوعی: یکی گفت: "شخصی با روحیه درویشی و آزادمنشی، به من گفت که چرا با ناتوانی خود، مرا به زمین انداختی و تحت فشار قرار دادی."
ز ضعفم در تن خشکیده نم نیست
قلندر در جوابش گفت غم نیست
هوش مصنوعی: از ناتوانی من، بدنم مثل چوب خشک شده و هیچ آبی ندارد. ولی مردی عارف در پاسخ گفت: نگران نباش، هیچ مشکلی نیست.
جهان شد خلق افیونی ز تنگی
تو هم باریک شو چون فکر بنگی
هوش مصنوعی: جهان به خاطر فشار و تنگنظری تو شلوغ و آشفته شده است. پس تو نیز باید خودت را کوچکتر کنی و مانند حالتی که در فکر مصرف مواد مخدر هستی، دقت بیشتری به کار ببری.
زیان بر اهل معنی سود باشد
الهی عاقبت محمود باشد
هوش مصنوعی: ضرر برای اهل معرفت، در واقع سودی است، و در پایان، نتیجهی کار نیکو خواهد بود.