شمارهٔ ۳ - حکایت مردی که آب در شیر می کرد
شنیدم حیله پردازی ز احشام
که در تزویر بودش چون فلک نام
چو خیل اخترانش گله ای بود
کزان خوردی چو طفلان شیر مقصود
خجسته گله ای کز خوردن گل
شدی حاصل ازیشان روغن گل
چو آهو، شوخ چشمان نکورو
ولی شهری، نه صحرایی چو آهو
مبارک رویشان چون روی دلبر
گوارا شیرشان چون شیر مادر
بجز ایشان ندیده عالم پیر
که در پستان عروسان را بود شیر
ز هریک گشته از حسن نظرتاب
چو چشم گرگ روشن، چشم قصاب
تن پر مو نباشد خوش ز خوبان
ولی با مو خوش است اندام ایشان
ز موی ساقشان افکنده تقدیس
سلیمان را به یاد ساق بلقیس
ز بار دنبه ی سنگین تلاطم
سراسر را شکاف افتاده در سم
چو خیل لشکر شاهان جهانگیر
نموده قلعه های کوه تسخیر
ز جست و خیز در صحرا به آهو
نموده جوهر خود را ز هر مو
ز تسلیم و رضا بر تیغ قصاب
نهاده سر همه چون جدول آب
شبانی داشت همچون عقل هشیار
ز خیل گوسفندانش خبردار
شهنشاهی کزو بی رنج و تشویش
به یک جا آب خوردی گرگ با میش
حصاری گله را حفظش ز آهن
که سنگ انداز آن بودی فلاخن
چو فالیزش به دور تله ی گرگ
فتاده بر سر هم کله ی گرگ
ز صوتش دامن صحرا پر از گل
که نی بودش به لب منقار بلبل
به هامون نغمه اش افکنده آتش
صدای ساز او را کوه دمکش
به وقت نغمه پردازیش در مشت
چو موسیقار، نی بودی هر انگشت
ز شیران گله را او بود غمخوار
چو طفلان عزیزش دایه بسیار
سگ آن گله نفس صاحبش بود
که از روباه بازی بود خشنود
شدی شیری که از آن گله حاصل
درو کردی دو چندان آب داخل
به سوی شهر کردی رو ز صحرا
به دوشش مشک آبی همچو سقا
دکان حیله بگشودی به بازار
جهان چون صبح شیرش را خریدار
گرامی، شیر او در کاسه چوبین
به کشتی قدر دارد آب شیرین
ز حیله داشتی با تیزهوشان
متاعش آب چون گوهرفروشان
ازو آموخت صبح آیین تزویر
که می ریزد ز شبنم آب در شیر
درین تزویرش از بس دید بی تاب
ز خجلت شیر در پیمانه شد آب
تمام عمر، کار او همین بود
ازان غافل که گردون در کمین بود
قضا را آن شبان موسی آثار
که بودی طور او دامان کهسار
خرامان گله سوی کوه می راند
که ابری ناگهان دامن برافشاند
چو غوغا دید از طوفان به دریا
بجنبیدش رگ غیرت در اعضا
به نوعی دجله افشان شد که طوفان
ز حیرت خشک شد چون موج سوهان
شد از تأثیر بارانش ز کهسار
روان سیلی به هرسو اژدهاوار
ز هرسو آنچنان موجی عیان شد
که گفتی کوه در صحرا روان شد
ز بس طوفان ز موجش تند برجست
پل قوس قزح را طاق بشکست
گمان بردی که در دامان صحرا
ز سیر کوه برگشته ست دریا
در آن امواج، فوجی بود خونخوار
که آمد سرخ رو از فتح کهسار
به پیش آن سپاه کینه آلود
دوان از هر طرف کوهی کتل بود
چو رو در ترکتاز آورد بی باک
ازان صحرا ببرد آن گله را پاک
دوان آمد شبان سوی قبیله
بگفت آن را که کارش بود حیله
هرآن آبی که می کردی تو در شیر
که بفروشی به خلق آن را به تزویر،
جهان پا در مکافاتش چو افشرد
شد آن سیلاب و آمد گله را برد
سلیم از کف چرا نیکی گذاری؟
که پاداش عمل در پیش داری
شمارهٔ ۲ - مثنوی در باب نابسامانی اوضاع زمان: نبینم خوش زمین و آسمان راشمارهٔ ۴ - در قحط سال: ز بس شد فعل بد، غماز چون مشک
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدم حیله پردازی ز احشام
که در تزویر بودش چون فلک نام
هوش مصنوعی: شنیدم که یکی از حیوانات، به خاطر نیرنگ زدن و فریب دادن، به اندازهی آسمان تزویر و فریب داشت.
چو خیل اخترانش گله ای بود
کزان خوردی چو طفلان شیر مقصود
هوش مصنوعی: مثل گروهی از ستارهها که مانند گلهای میباشند، تو نیز از آنها بهرهمند شدهای، همانطور که کودکان از شیر بهره میبرند.
خجسته گله ای کز خوردن گل
شدی حاصل ازیشان روغن گل
هوش مصنوعی: گلهای خوشبخت و خوشحال که از خوردن گل به دست آمده است، نتیجهاش روغن گل است.
چو آهو، شوخ چشمان نکورو
ولی شهری، نه صحرایی چو آهو
هوش مصنوعی: مانند آهویی با چشمان زیبا و دلربا، شهری و شلوغ است، نه وحشی و در دشت.
مبارک رویشان چون روی دلبر
گوارا شیرشان چون شیر مادر
هوش مصنوعی: چهرههای زیبای آنها مانند چهرهٔ محبوبی دلنشین و دلپذیر است و شیرینی کلامشان مانند شیر مادر آرامشبخش و دلگرمکننده است.
بجز ایشان ندیده عالم پیر
که در پستان عروسان را بود شیر
هوش مصنوعی: جز این افراد، من در دنیا کسی را ندیدهام که مانند آن پیرمردی باشد که برای عروسان شیر میدهد.
ز هریک گشته از حسن نظرتاب
چو چشم گرگ روشن، چشم قصاب
هوش مصنوعی: چشم هر کسی از زیبایی نگاه تو روشن و درخشان شده است، مانند چشم گرگی که به چیزی خیره شده است، و همچنین چشم قصابی که منتظر شکار است.
تن پر مو نباشد خوش ز خوبان
ولی با مو خوش است اندام ایشان
هوش مصنوعی: بدن افرادی که به زیبایی معروفند، بدون مو نمیتواند خوشایند باشد، اما داشتن مو باعث زیبایی و جذابیت بیشتر اندام آنان میشود.
ز موی ساقشان افکنده تقدیس
سلیمان را به یاد ساق بلقیس
هوش مصنوعی: موی ساق آنها به گونهای است که یادآور تقدیس سلیمان و زیباییهای بلقیس میباشد.
ز بار دنبه ی سنگین تلاطم
سراسر را شکاف افتاده در سم
هوش مصنوعی: از سنگینی بار دنبه، هر گوشهای از زمین به لرزه درآمده و شکافهایی به وجود آمده است.
چو خیل لشکر شاهان جهانگیر
نموده قلعه های کوه تسخیر
هوش مصنوعی: به هنگامی که گروهی از سربازان پادشاهان بزرگ به فتح قلعههای کوهستانی پرداختهاند.
ز جست و خیز در صحرا به آهو
نموده جوهر خود را ز هر مو
هوش مصنوعی: از حرکت و بازی در دشت، به آهو نشان دادهام که جوهر وجود خود را در هر رشته مویم نمایان کردهام.
ز تسلیم و رضا بر تیغ قصاب
نهاده سر همه چون جدول آب
هوش مصنوعی: از تسلیم و پذیرش سرانجام خود، مانند آبی که در جدول جریان دارد، به راحتی بر تیغ قصاب میگذارند.
شبانی داشت همچون عقل هشیار
ز خیل گوسفندانش خبردار
هوش مصنوعی: یک چوپان وجود داشت که مانند عقل و خرد، هوشیار و آگاه بود و از همه گوسفندانش باخبر بود.
شهنشاهی کزو بی رنج و تشویش
به یک جا آب خوردی گرگ با میش
هوش مصنوعی: یک پادشاه که بدون دردسر و نگرانی در یک جا زندگی میکند، مانند گرگی است که با میش آرامش دارد و میتواند به سادگی آب بنوشد.
حصاری گله را حفظش ز آهن
که سنگ انداز آن بودی فلاخن
هوش مصنوعی: حصاری که برای محافظت از گله ساخته شده، از آهن است زیرا هر سنگی که به سوی آن پرتاب شود، با فلاخن به آن نمیرسد و نمیتواند به گله آسیب بزند.
چو فالیزش به دور تله ی گرگ
فتاده بر سر هم کله ی گرگ
هوش مصنوعی: وقتی نشانههایش به دور دام گرگ گرفتار میشود، سر و کلهی گرگ به هم میخورد.
ز صوتش دامن صحرا پر از گل
که نی بودش به لب منقار بلبل
هوش مصنوعی: صداش باعث شده دامن بیابان پر از گل بشه، چون بلبل به دهنش آواز نمیخونه.
به هامون نغمه اش افکنده آتش
صدای ساز او را کوه دمکش
هوش مصنوعی: صدای ساز او بر کوه دمکش طنین افکنده و آتش نغمه اش را به هامون میبرد.
به وقت نغمه پردازیش در مشت
چو موسیقار، نی بودی هر انگشت
هوش مصنوعی: در زمان اینکه آهنگساز مشغول نواختن است، اگر نی در دست میداشت، هر انگشت او به تنهایی معنایی خاص پیدا میکرد.
ز شیران گله را او بود غمخوار
چو طفلان عزیزش دایه بسیار
هوش مصنوعی: او مانند یک مرد غمخوار برای گلهای از شیران است، به گونهای که مانند یک دایهی دلسوز برای فرزندانش به تعداد زیاد، به آنها رسیدگی میکند.
سگ آن گله نفس صاحبش بود
که از روباه بازی بود خشنود
هوش مصنوعی: سگ متعلق به آن گله، نمایانگر روح و نفس صاحبش است که از بازی کردن با روباه خوشحال است.
شدی شیری که از آن گله حاصل
درو کردی دو چندان آب داخل
هوش مصنوعی: تو به قدری مهارت و تجربه کسب کردهای که مانند شیری شدهای که از گله خود بهرهوری بیشتری دارد و دو برابر آب در آن وجود دارد.
به سوی شهر کردی رو ز صحرا
به دوشش مشک آبی همچو سقا
هوش مصنوعی: به سوی شهر کردی، در حالی که از دشت دور میشد، بر دوش خود مشک آبی را حمل میکرد، درست مانند سقا.
دکان حیله بگشودی به بازار
جهان چون صبح شیرش را خریدار
هوش مصنوعی: در دنیای پر از فریب و نیرنگ، مانند صبح که نورش همه جا را روشن میکند، حقیقت و راستگویی در جستجوی مشتری و طرفدار است.
گرامی، شیر او در کاسه چوبین
به کشتی قدر دارد آب شیرین
هوش مصنوعی: شیرینی آب در کاسه چوبی مثل شیرینترین چیزها ارزشمند است، حتی اگر در یک کشتی باشد.
ز حیله داشتی با تیزهوشان
متاعش آب چون گوهرفروشان
هوش مصنوعی: تو با تیزهوشان و د cunning خود، کالایی همچون آب را به زیورهای گرانبهایی مانند جواهرات میفروشی.
ازو آموخت صبح آیین تزویر
که می ریزد ز شبنم آب در شیر
هوش مصنوعی: صبح به ما یاد میدهد که چگونه میتوان در دل روز دروغ و نیرنگ را به نمایشی زیبا تبدیل کرد، همانطور که شبنم روی گلها مینشیند و ظاهری درخشان و زیبا ایجاد میکند.
درین تزویرش از بس دید بی تاب
ز خجلت شیر در پیمانه شد آب
هوش مصنوعی: به خاطر دورویی و نیرنگی که در اینجا وجود دارد، دیدن آن باعث شده تا شیر از خجالت، آب شود و در پیمانه بریزد.
تمام عمر، کار او همین بود
ازان غافل که گردون در کمین بود
هوش مصنوعی: تمام عمر او به همین کار مشغول بود، غافل از اینکه دنیا همیشه در حال تدارک نقشهای برای اوست.
قضا را آن شبان موسی آثار
که بودی طور او دامان کهسار
هوش مصنوعی: آن شبانی که بر قضا و سرنوشت تسلط داشت و در آن شب، نشانههای کوه طور را در دامن کوهها مشاهده میکرد.
خرامان گله سوی کوه می راند
که ابری ناگهان دامن برافشاند
هوش مصنوعی: گله به آرامی به سمت کوه حرکت میکند که ناگهان ابرهایی میآیند و آسمان را پوشش میدهند.
چو غوغا دید از طوفان به دریا
بجنبیدش رگ غیرت در اعضا
هوش مصنوعی: وقتی دید که از طوفان دریا سر و صدایی به پا شده، احساس غیرت در وجودش به جوش آمد و به حرکت درآمد.
به نوعی دجله افشان شد که طوفان
ز حیرت خشک شد چون موج سوهان
هوش مصنوعی: به طوری که دجله به شدت طغیان کرده و پرآب شده است که طوفان از شگفتی و حیرت خشک و ساکت مانده است، مانند موجی که به واسطهٔ سوهان شکل میگیرد.
شد از تأثیر بارانش ز کهسار
روان سیلی به هرسو اژدهاوار
هوش مصنوعی: باران به قدری تأثیرگذار بود که از کوهها سیلابی به راه افتاد و مانند اژدهایی به هر سو حرکت کرد.
ز هرسو آنچنان موجی عیان شد
که گفتی کوه در صحرا روان شد
هوش مصنوعی: موجی به قدری بزرگ و نمایان شده بود که انگار کوهی در دشت در حال حرکت است.
ز بس طوفان ز موجش تند برجست
پل قوس قزح را طاق بشکست
هوش مصنوعی: به خاطر طوفان شدید و امواج تند، گل قوس قزح آنچنان به بالا رفت که طاقش شکست.
گمان بردی که در دامان صحرا
ز سیر کوه برگشته ست دریا
هوش مصنوعی: شاید فکر کردی که در دامن کوهستان، دریا از تماشای صحرا بازگشته است.
در آن امواج، فوجی بود خونخوار
که آمد سرخ رو از فتح کهسار
هوش مصنوعی: در میان امواج، گروهی بودند بیرحم که با چهرهای سرخ از پیروزی بر کوهها آمده بودند.
به پیش آن سپاه کینه آلود
دوان از هر طرف کوهی کتل بود
هوش مصنوعی: به سوی آن لشکر دشمن با کینه و نفرت دویدم، که از هر سو کوهی از نیروهای آنجا حضور داشت.
چو رو در ترکتاز آورد بی باک
ازان صحرا ببرد آن گله را پاک
هوش مصنوعی: وقتی شیر به دشت حملهور میشود، بیهیچ ترسی گله را به طور کامل از آنجا میبرد.
دوان آمد شبان سوی قبیله
بگفت آن را که کارش بود حیله
هوش مصنوعی: شبان با سرعت به سوی قبیله آمد و به آن کسی که در کارش مکر و حیله بود، خبر داد.
هرآن آبی که می کردی تو در شیر
که بفروشی به خلق آن را به تزویر،
هوش مصنوعی: هر آبی که تو در شیر میریختی تا آن را به مردم بفروشی، به نوعی فریبکاری بود.
جهان پا در مکافاتش چو افشرد
شد آن سیلاب و آمد گله را برد
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا به عذاب و مجازاتش دچار شد، آن سیل عظیم آمد و گلهها را با خود برد.
سلیم از کف چرا نیکی گذاری؟
که پاداش عمل در پیش داری
هوش مصنوعی: چرا نیکوکاری را از دست میدهی، در حالی که پاداش کارهای خوبت در انتظار توست؟