گنجور

شمارهٔ ۲ - مثنوی در باب نابسامانی اوضاع زمان

نبینم خوش زمین و آسمان را
به خیر آرد خدا، کار جهان را
جهان آن روز راحت را تلف کرد
که رسم دوستی را برطرف کرد
نه تنها دوست با دشمن نسازد
که تن با جان و جان با تن نسازد
به هر تن استخوان های بلاسنج
به جنگ افتاده چون اجزای شطرنج
به بدگویی نفس در حرف سازی ست
زبان از طعنه در شمشیربازی ست
به سوراخ دهن های دل آزار
زیان ها مار و دندان بیضه ی مار
نه تنها طبع مردم منحرف شد
مزاج هرچه بینی مختلف شد
چنان شد عام رسم کینه خواهی
که آب آتش زند بر خار ماهی
چنان برق خصومت شد جهان تاب
که اردک می پراند موج از آب
قدح دارد ز مینا خویش را دور
گسسته نغمه، تار عهد طنبور
گهی می چنگ می خواهد، گهی عود
بلی انگور هم دوشاب دل بود
بود در باغ از جرم محبت
به گردن قمریان را طوق لعنت
جهان زان آتش گل برفروزد
که چون پروانه بلبل را بسوزد
کشیده تیغ و گوید چرخ بدخو
محبت کو، مروت کو، وفا کو
ز خصمی کشت و کرد این چرخ غدار
محبت را به گور از فرج کفتار
حقیقت پا کشیده ست از میانه
محبت برطرف شد از زمانه
ز بس کردند مردم روسیاهی
بدل شد با غضب، لطف الهی
به میخانه چنان روی نیاز است
که خشت فرش او مهر نماز است
ز مسجد نعره ی مستان علم زد
مؤذن بانگ از آنجا بر قدم زد
چنان بی رونقی در کعبه افزود
که رنگ از جامه اش برخاست چون دود
به هم، مستوفیان آسمانی
نشستند و ز روی کاردانی
به رزق هرکسی دفتر گشادند
برات از نامه ی اعمال دادند
چو دهقان، ناصحی دانا ندارد
که بردارد هر آن چیزی که کارد
یکی با عارفی گفت ای یگانه
چه مذهب کرده ای خوش در زمانه
بگفتا مذهب و آیین دهقان
که دارد کشته ی خود را به دامان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نبینم خوش زمین و آسمان را
به خیر آرد خدا، کار جهان را
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم زمین و آسمان را ببینم، مگر اینکه خداوند کارهای جهان را به خیر و نیکی برساند.
جهان آن روز راحت را تلف کرد
که رسم دوستی را برطرف کرد
هوش مصنوعی: دنیا روزی را که آسایش و راحتی را از بین برد، زمانی رقم زد که قوانین دوستی را فراموش کرد و از بین برد.
نه تنها دوست با دشمن نسازد
که تن با جان و جان با تن نسازد
هوش مصنوعی: انسان‌ها باید به گونه‌ای رفتار کنند که نه تنها با دشمنان خود همکاری نداشته باشند، بلکه باید از تداخل و ناسازگاری میان روح و جسم خود نیز پرهیز کنند.
به هر تن استخوان های بلاسنج
به جنگ افتاده چون اجزای شطرنج
هوش مصنوعی: هر بدن مانند مهره‌های شطرنج در میدان جنگ از هم جدا شده و به توده‌ای از استخوان‌ها تبدیل شده است.
به بدگویی نفس در حرف سازی ست
زبان از طعنه در شمشیربازی ست
هوش مصنوعی: نفس انسان بدگویی می‌کند و زبانش گاهی مانند تهمت زدن در بازی شمشیربازی است.
به سوراخ دهن های دل آزار
زیان ها مار و دندان بیضه ی مار
هوش مصنوعی: در دهن‌های دردآور که حفره‌ای وجود دارد، زیان‌ها مانند مارهایی با دندان‌های تیز به آن نفوذ می‌کنند.
نه تنها طبع مردم منحرف شد
مزاج هرچه بینی مختلف شد
هوش مصنوعی: نه تنها مردم از طبیعت خود فاصله گرفته‌اند، بلکه طرز تفکر و دیدگاه‌های هر کسی هم متفاوت شده است.
چنان شد عام رسم کینه خواهی
که آب آتش زند بر خار ماهی
هوش مصنوعی: به گونه‌ای پیش آمد که دشمنی و کینه‌توزی در میان مردم به امری عادی تبدیل شده است، مانند این که آبی که بر آتش می‌ریزد، می‌تواند خاری را بسوزاند.
چنان برق خصومت شد جهان تاب
که اردک می پراند موج از آب
هوش مصنوعی: به قدری خصومت و دشمنی شدید شد که دنیا را روشن کرد، مانند اینکه اردک از روی آب، موجی را به هوا پرتاب کند.
قدح دارد ز مینا خویش را دور
گسسته نغمه، تار عهد طنبور
هوش مصنوعی: گوارای جامی است که از دست محبوب می‌نوشید. صدای دور از هم نغمه‌ای، یادآور پیمان و عهدی است که با ساز دارد.
گهی می چنگ می خواهد، گهی عود
بلی انگور هم دوشاب دل بود
هوش مصنوعی: گاهی انسان به می و شادکامی نیاز دارد، گاهی به عود و موسیقی برای آرامش، و در هر حال دلش به شوق عشق و خوشی می‌تپد.
بود در باغ از جرم محبت
به گردن قمریان را طوق لعنت
هوش مصنوعی: در باغ، به خاطر گناه عشق، بر گردن قمرها (پرندگان زیبا) گردنبند لعنتی آویخته شده بود.
جهان زان آتش گل برفروزد
که چون پروانه بلبل را بسوزد
هوش مصنوعی: جهان به خاطر آتش عشق، مانند گلی سرشار از زیبایی شکوفا می‌شود؛ اما این آتش می‌تواند بلبل را که به پروانه می‌ماند، بسوزاند.
کشیده تیغ و گوید چرخ بدخو
محبت کو، مروت کو، وفا کو
هوش مصنوعی: دسته‌اش را به نام عشق بیرون می‌کشد و می‌گوید: ای روزگار بدجنس، محبت کجاست، مروت و وفا کجا رفته‌اند؟
ز خصمی کشت و کرد این چرخ غدار
محبت را به گور از فرج کفتار
هوش مصنوعی: این جهان ناپایدار و بی‌وفا، محبت را به دست دشمنانش به خاک می‌سپارد و در این میان، فرصتی به دست می‌آید که می‌تواند شانس نجات باشد.
حقیقت پا کشیده ست از میانه
محبت برطرف شد از زمانه
هوش مصنوعی: حقیقت از وسط عشق کنار رفته و از زمان خارج شده است.
ز بس کردند مردم روسیاهی
بدل شد با غضب، لطف الهی
هوش مصنوعی: به خاطر رفتار نادرست و ستمگری مردم، رحمت و لطف الهی به خشم تبدیل شده است.
به میخانه چنان روی نیاز است
که خشت فرش او مهر نماز است
هوش مصنوعی: به میخانه برو با چنین حالتی که زمین آنجا چون سجاده برای نماز آماده است.
ز مسجد نعره ی مستان علم زد
مؤذن بانگ از آنجا بر قدم زد
هوش مصنوعی: مؤذن از مسجد با صدای شیوا و پرشور ندای عبادت سر داده و با این نعره مستانه، دل‌ها را به سوی خدا دعوت می‌کند. این صدا از دور به گوش می‌رسد و انسان را به یاد خداوند می‌اندازد.
چنان بی رونقی در کعبه افزود
که رنگ از جامه اش برخاست چون دود
هوش مصنوعی: به قدری در کعبه سستی و کسالت ایجاد شد که رنگ لباس آن مانند دود محو شد.
به هم، مستوفیان آسمانی
نشستند و ز روی کاردانی
هوش مصنوعی: آسمان‌ها به هم نشسته‌اند و با توجه به دانش و مهارت خود به بررسی و برنامه‌ریزی مشغولند.
به رزق هرکسی دفتر گشادند
برات از نامه ی اعمال دادند
هوش مصنوعی: برای هر کس روزی خاصی تعیین شده و وثیقه‌ای از نامه‌ی اعمال او صادر شده است.
چو دهقان، ناصحی دانا ندارد
که بردارد هر آن چیزی که کارد
هوش مصنوعی: وقتی که کشاورز، مشاوری دانا نداشته باشد، نمی‌تواند به درستی هر چیزی را که به کارش می‌آید، انتخاب کند.
یکی با عارفی گفت ای یگانه
چه مذهب کرده ای خوش در زمانه
هوش مصنوعی: یک نفر به عارف گفت: ای یگانه، چه دینی داری که در این زمانه، خوب زندگی می‌کنی؟
بگفتا مذهب و آیین دهقان
که دارد کشته ی خود را به دامان
هوش مصنوعی: دهقان گفت که دین و آیین او، بر اساس عشق و محبت است و او همواره یاد و خاطره کشته خود را با احترام و محبت در دل دارد.