شمارهٔ ۱ - در تعریف کشمیر و توصیف راه آن
سخن هرجا ز صنع کردگار است
گواه پای برجا کوهسار است
خصوصا کوه گردون قدر کشمیر
که تیغش می زند بر ابر شمشیر
نگویم کوه، ابدالی تنومند
هزاران کوچک ابدالش چو الوند
سپهر سرفرازش کرده تقدیر
درو تابان نجوم از چشم نخجیر
زمین طفلی به دامن دایه وارش
فلک نیلوفری از چشمه سارش
عجب گر آفتاب از سرفرازی
تواند کرد با او تیغ بازی
ز رفعت سبزه ی او چرخ اخضر
درو بادام گویی چشم اختر
سر تیغش به ناف آسمان است
شکم دزدیدن افلاک ازان است
به تیغ او نهد گر برق انگشت
ز انگشتش چو غنچه پر شود مشت
بود بختی مست کوه کوهان
شده از ابر بر هر سو کف افشان
به فرقش مهر و مه در چشم انصاف
ز آب زر، دو نقطه بر سر قاف
در اقلیم عدم از ملک دنیا
ز تیغ او بریده پای عنقا
هلال او را نمایان نیست بر فرق
درو افتاده نعل ابرش برق
شکسته شیشه ی افلاک، سنگش
ستاره پنبه ی داغ پلنگش
شهید او چه پرویز و چه فرهاد
به خونریزی ست تیغش تیغ جلاد
درو از گرم رفتاری ست نومید
سوار شیر برفین است خورشید
پی خدمت به پیشش چرخ دوار
به یک پا ایستاده همچو پرگار
ز عشقش قاف دایم می زند لاف
بساط عشق بین از قاف تا قاف
درو گردیده از سنگ آشکارا
رهی باریک همچون تار خارا
همانا کافر است این کوه خونخوار
که دارد بر کمر زین راه زنار
بتی لوح سرین از لخت سنگش
شده موی کمر از راه تنگش
چو رویین تن کمندی کرده پرچین
وزان هر گاه خالی کرده صد زین
رهی بر این چنین کوه درشتی
به هم پیچیده مار و سنگ پشتی
رهی پیچیده همچون قفل وسواس
مشقت خیز چون ایام افلاس
رهی بر پای دل زنجیر اندوه
رهی همچون صدا پیچیده در کوه
رهی از زلف خوبان پیچش افزون
ازین ره گشته کج رفتار گردون
رهی در سنگ همچون موج خارا
درو رهرو چو مرغ رشته بر پا
ز بس رهرو درو سنگین خرامد
ز پایش رشته پنداری برآمد
ز پیچ و تاب، ماری گشته ظاهر
به قصد آشیان نسر طایر
بود در قید پیچ و خم گرفتار
درو خورشید همچون مهره ی مار
براق برق در معراج او لنگ
ز باریکی و سختی چون رگ سنگ
وقوفی دارم از باریک بینی
رگ سنگش نگویم، موی چینی
چنان معلوم می گردد که این راه
ره موران بود در خرمن ماه
ز پیچ و تاب این راه کج آهنگ
طلسمی چون نگین بینی به هر سنگ
صدای کوه زین ره شد به دل یار
که بی آهنگ باشد ساز یک تار
فلک از قید این ره نیست آزاد
که بی رشته نباشد کاغذ باد
چه آید از شهاب سست آهنگ؟
درو آید چو تیر برق بر سنگ
کشد زحمت چو آید در تکاپو
درین ره سنگ دارد کفش آهو
ز پیچ و تاب گردد رشته کوتاه
دراز از پیچ و خم گردیده این راه
بسا کس را جهان زین تنگ جاده
ز راه کوه رفتن توبه داده
درین ره چون تواند کس دویدن؟
که باشد مرغ را بیم از پریدن
به برهان نیست دیگر عقل محتاج
ازین ره رفته پیغمبر به معراج
درین ره گر کند سرعت نمایی
هوا گز می کند تیر هوایی
دریغ از همدم افسانه خوانی
که می باید درین ره نردبانی
درین ره می کند هرکس تک و تاز
خرها باشدش چون ریسمان باز
مغلتان سنگ ازو تا می توانی
که بد باشد بلای آسمانی
اگر مرغی به این تنگی رسیده
ز جاده تا برون رفته، پریده
درین ره خوش بود معشوق دلخواه
که نتواند کس او را برد از راه!
درو هر چارفصل این گلستان
بود چون کوچه ی زاهد، زمستان
شهید سردی اش گرمی دوزخ
ز برفش در نمد آیینه ی یخ
بود فصل تموز این راه جانکاه
ز سردی همچو موج آب دی ماه
هوا از برف نسرینش سرشته
برات لاله را بر یخ نوشته
شد از لغزیدنش خورشید خسته
چو طفلان می رود ره را نشسته
ز برف و یخ نینگیزد لگد گرد
کسی تا چند کوبد آهن سرد
سوی کشمیر در این تنگ جاده
رود با آن نزاکت، گل پیاده
به سامان رهروانش را چه کار است
مژه بر دیده در این راه بار است
درین ره، ابر گوهرهای شهوار
ز دامن ریخت تا گردد سبکبار
عجب دارم که نخوت پیشه اینجا
دماغش را تواند برد بالا
خضر خواهد برد گر جان ازین ره
برو از دور خندد کبک قهقه
درین ره از جفا افتاده بر خاک
زحل چون نافه از آهوی افلاک
کشد دایم جفا عاشق، همانا
ازین ره می رود عمرش به بالا
درین ره بار مردم بیش یا کم
چو بار غم رود بر دوش آدم
منال ای دل ز رنج راه بسیار
تو بلبل مشربی، این راه گلزار
به سامان رفتن این راه زشت است
مجرد شو، که این راه بهشت است
جمال هند گلزار تجلی ست
برو کشمیر، خال سبز لیلی ست
تعالی الله ز خاک پاک کشمیر
که گل را کرد صاحب زر چو اکسیر
درو دل ها همیشه فارغ از غم
گل سوری به فرق اهل ماتم
ز بس خاکش به مردم مهربان است
گلش گل های بوی مادران است
هوایش معتدل چون باد شبگیر
برنده آب او چون آب شمشیر
بود در فصل گل همچون زمستان
به بزم می کشان این گلستان،
میان برف و یخ در غوطه خواری
بط می همچو کبک کوهساری
شب او را به صبحش نیست تأثیر
چو مویی در میان کاسه ی شیر
به صبحش صبح دیگر هم پیاله
درو تاریکی شب داغ لاله
چمن خواهد کند از شوخی و ناز
چو گلزار پر طاووس پرواز
چنان شد دلنشین این روضه ی پاک
که نخل موم دارد ریشه در خاک
فضایش چون بساط نیک بختان
پر طوطی درو برگ درختان
به پای گل ز موج سبزه زنجیر
نگویم سبزه، خواب شال کشمیر
ز شبنم بس که سرسبز است و شاداب
ز موج سبزه باشد بیم سیلاب
چو بیزی خاک او را، آب در حال
روان گردد ز چشمه سار غربال
نهد هرگه قدم بر سبزه ی او
ز پای خود برآرد کفش، آهو!
به صحرایش گل و لاله هم آغوش
به باغش سرو و سبزه دوش بر دوش
نزاکت نخل بند هر گلستان
رطوبت آبیار باغ و بستان
کند تا لاله زارش را نظاره
فلک شد سر به سر چشم از ستاره
به نزدیک ار نیاید هست معذور
چراغان می نماید خوشتر از دور
فلک افکند چوگان تحکم
که شد گوی زمین در سبزه اش گم
قدم تا خضر با این خاک پیوست
چو نرگس شد عصایش سبز دردست
همه فصلی درو چون اهل تزویر
ز شبنم صبح دارد آب در شیر
چو گلچین دامن صحراش پرگل
به جای جغد در ویرانه بلبل
ز لاله هر چمن در جان فزایی
چراغ روز و چندین روشنایی؟
شقایق غنچه گر باشد، مگو هیچ
که تریاکی کند در صبح سرپیچ
خروشان هرطرف رودی ز کهسار
بود سازنده در کشمیر بسیار
ز موج سبزه زاهد در غدیر است
گمان می برد کاین موج حصیر است
نهان در موج سنبل، کوه ماران
چو در گیسو سرین گلعذاران
چه گویی کدخدای شهر کشمیر
نکرده در بزرگی هیچ تقصیر
بتی از حسن سبز، آشوب دهری
به گردش حلقه در نظاره شهری
فلک را کرده تیغش زینهاری
چرا در شهر شد یارب حصاری
بود کشمیر پای تخت شاهان
گواه این سخن، تخت سلیمان
چه تختی، کرسی او عرش پایه
فلک افتاده بر پایش چو سایه
سلیمان را همان گل بر درخت است
سپهرش پهلوان پای تخت است
گل و لاله ز رخ افکنده برقع
که دیده این چنین تخت مرصع؟
گل از بستان کشیده سوی او رخت
شقایق را درو تریاک بر تخت
ز کیفیت به گلزار «فرح بخش»
بود هر لاله مستان را قدح بخش
فضایش همچو طبع نیک خویان
گشاده چون جبین خنده رویان
ز گل هر گوشه اش فردوس محسوس
درختان صف زده چون چتر طاووس
شکوفه کرده هر نخلش چو پروین
درو خورشید همچون مرغ زرین
ز لاله روز و شب روشن چراغش
فلک یک نخل زردآلوی باغش
فراز شاخسارش سیب خوشبوی
ز لذت برده از سیب ذقن، گوی
چمن چون حسن شفتالو دهد تاب
دهان غنچه گردد چشمه ی آب
درو از بس حلاوت می شود فاش
بود پر شهد چون انجیر، خشخاش
مپرس از لذت انجیر نغزش
ز بادام دو مغز و چارمغزش
به بیشه میوه ی اشجار خودرو
رعیت زاده های شاه آلو
ز رعنایی چنار او به شمشاد
اگر سیلی زند، دستش مریزاد!
چناری خورده آب از جوی همت
قوی تر ساقش از بازوی همت
فلک را رفعت او کرده پامال
ز ماه نو به ساق افکنده خلخال
پریشان شاخه ها بر چرخ خضرا
چو موج رود، کو ریزد به دریا
برون رفته ز سرحد زمانه
به شاخش بسته عنقا آشیانه
مسیحا از نسیمش جسته یاری
خضر در سایه ی او پاچناری
به ساقش باغبان از ذوق ناظر
چو بازرگان به صندوق جواهر
به پیش اوست سرو عشوه آلود
ایازی بر سر پا پیش محمود
چه سرو، از حسن اوطوبی در افسوس
ستاده بر سر یک پای، طاووس
ز بارش عقل در حیرت فتاده
که یک طاووس چندین بیضه داده
چو خضرش جا به طرف جویباران
ستون خیمه ی ابر بهاران
ز مرطوبی به طوبی دوش بر دوش
خیابان را ازو معمور، آغوش
چو خضرش پرورد از مهربانی
چو فرزندان به آب زندگانی،
ندانم از برای چیست دلگیر
که قد همچو یتیمان می کشد دیر
گهی خم می شود، گه راست از باد
چو سایه در کمین ز انداز صیاد
کشیده قمری از شوقش فغان را
نهاده بر سر او خانمان را
نشان از قامت بلقیس داده
ولی کی داشت او این ساق ساده
به تکلیفش چو در رقص آورد باد
کند قمری درون بیضه فریاد
ز برگش دام در راه نظاره
صنوبر را ازو دل پاره پاره
صنوبر نه، یکی شوریده ی مست
که در رقص است با افلاک همدست
زده بر کاکل او شانه خورشید
دل او را به دست آورده ناهید
ز بس بارش فلک را کرده مایل
برو پیچیده همچون پرده ی دل
ندارد حاصلی جز دل ز ایام
چو من مشتی گره را کرده دل نام
روایت می کنند ارباب معنی
که از این دیر نتوانست عیسی،
ز یک سوزن به سوی آسمان رفت
به چندین سوزن او یارب چه سان رفت
خزان گر می کشد بر باغ لشکر
چه باک او را، جوان است و دلاور
چو اهل دل درین باغ پرآشوب
ز دل روبد غبار غم به جاروب
شنیدم باغبان از وی شنفته
که گفته این حدیث و راست گفته
مگو نتوان به راه آسمان رفت
عصا گر راستی باشد توان رفت
به پیمان جهان دل سخت بسته
ازان باشد همیشه دلشکسته
پریشان روزگار دلربایان
نواپرداز بزم بینوایان
بود هر برگ او چون رشته ی ساز
پی رقصیدن او نغمه پرداز
به وقت رقصش آید از سر و دوش
صدای خوش چو خوبان قصب پوش
صدای دلکش او می دهد یاد
ازان سازی که باشد در ره باد
غلط گفتم، درین دیرینه دوحه
کند بر اهل دل همواره نوحه
چو مجنون پیکر او خشک و عریان
کلاهش بر سر از موی پریشان
چو لیلی عشوه پردازی پرافسون
یکی از عاشقانش بیدمجنون
نگویم بید، مجنون زمانه
گرفته بر سرش مرغ آشیانه
ز شورش جامه چاک و مو فتیله
درختان گرد او اهل قبیله
به وقت رقص او را در بر و دوش
ز بیهوشی بود زنجیر خاموش
ز بندی خانه ی چشم که جسته؟
که زنجیرش سراپا، زنگ بسته
شده از شاخسارش آشیانه
به مرغان چمن زنجیرخانه
ز مستی کرده کج، آهنگ خود را
بریده تارهای جنگ خود را
فتاده شاخ ها بر پا ز بالا
چو چین دامن سبزان رعنا
به گل آن کس که برگ دلبری داد
گلستان را ازو بال و پری داد
ز بس در باغ و بستان از سر ناز
گشوده بال از شوخی به پرواز
زمین او را به بند از ریشه دارد
سپهرش چون پری در شیشه دارد
ز بس مستانه رقصد در چمن رز
ز جای خود جهد از ذوق، گز گز
چه رز، هر برگ چتری بر سر او
مهین بانو و شیرین دختر او
به دستش خوشه از خرم سرشتی
چو سبحه در کف حور بهشتی
ببوسد پشت دستش را چو خورشید
برو خنجر کشد چون عاشقان بید
ندارد تاب دوری از بر او
بر اندامش ازان چسبیده گیسو
زده خرمن چو در صحن گلستان
هوای خوشه چینی کرده رضوان
برآید تا چو برگ او ز کوره
ز خاکستر کشد آیینه نوره
روان چون کارهای نیک بختان
دوان چون مار بر شاخ درختان
رود از چشم خورشید آب چون جو
ز شوق توتیای غوره ی او
ز برگش خواسته آیینه خورشید
به دست اوست چشم جام جمشید
چه شد شاخش اگر پر پیچ و تاب است
کمند سرخ عیار شراب است
دهد شاخش نشان از مار ضحاک
که بیرون کرده سر از دوش افلاک
کند چون خیره بر مستان نظاره
فشارد غوره در چشم ستاره
سلیم از کف زمانی خامه بگذار
که سازم نکته ای پیش تو اظهار
چنار و سرو و بید آزادگانند
تهیدستان باغ و بوستانند
صنوبر نیز از صاحبدلان است
علمدار صف بی حاصلان است
چو دارم نسبتی من هم به ایشان
نمودم یاد آن جمع پریشان
چه شد در وصفشان گوهر چو سفتم
اگر اوصاف رز را نیز گفتم
که دارد دختری در پرده پنهان
که باشد آن مرا شیرین تر از جان
سزد گر عارفان کز اهل کارند
درین معنی مرا معذور دارند
تعالی الله ازین باغ خدایی
که گردد دست از خاکش حنایی
بهار از سبزه های دلگشایش
چو طوطی ریخته پر در فضایش
به روی گل درین گلزار خرم
خوی پیشانی خورشید، شبنم
نسیمش خوش تر از انفاس معشوق
تماشا خوش درو چون پاس معشوق
درو قمری نواآموز بلبل
چراغ لاله دارد روغن گل
تذروان را ز مستی چشم رنگین
شراب لاله گون در جام زرین
به جوش از جوش گل، بلبل دماغان
چو پروانه به شب های چراغان
به سرمه چشم خوبان شکرخند
به خاک پای نرگس خورده سوگند
ز شوخی کرده در اطراف بستان
بنفشه ریشخند خط خوبان
گلش از بس ز شادابی ست رنگین
شود گلبند ازو دامان گلچین
خزان را تا نباشد دست بر گل
شده پرچین گلشن، بال بلبل
بیاض برگ نسرین، گلشن راز
ز سطر موج عنبر، سینه ی باز
چراغ غنچه چون چشم غزاله
شده روشن ز آتش برگ لاله
چمن، آشفتگی بسیار دیده
ز رقص آهوان دم بریده!
شده از باد، سنبل پایکوبان
چو سایه پایمالش زلف خوبان
فراوان دیده ابرنوبهاری
درین گلشن نسیم پاچناری
هوای خود گلش را در دماغ است
ز عشق خویش، لاله سنگداغ است
درو یک شاخ سنبل هرکه چیده
به معنی زلف حوری را بریده
درو نهری روان چون بحر سیماب
خوش آوازان ز شرم آب او، آب
گهر می خواهد از لطف الهی
پی آواز آبش گوش ماهی
صدای آب او از دور و نزدیک
برد چون موج از دل، رنج باریک
حبابش را سفینه پر لآلی
سواد موجش ابیات «زلالی»
به روی لاله و گل بس که غلتید
چو می از آب او گل می توان چید
زلالش همچو خوبان سمن بو
پریشان چون کند از موج گیسو،
کند آب حیات از سستی پای
ز فواره عصا تا خیزد از جای
درو با یکدگر گشته موافق
دو حوض آب چون چشمان عاشق
چه حوض، از پرتوش در باغ مهتاب
لطافت شسته آبش را به صد آب
چه حوض، آیینه ی خورشیدپرداز
چو نی فواره ی آبش خوش آواز
در آبش پای ننهد سایه ی بید
درو لرزد ز سردی عکس خورشید
مگر ذوق سخن دارد به سینه؟
که دارد در میان خود سفینه
زلالش روشنی بخش نظاره
چکیده گویی از چشم ستاره
ز رشکش آب حیوان در سیاهی
زده کوثر به خود خنجر ز ماهی
شده فواره، مار گنج خورشید
به رقص از جوش او نارنج خورشید
شب افروزی کند چشمت چومهتاب
اگر یک بار ازو چشمی دهی آب
ز قرب کوه، این باغ همایون
سر لیلی ست در دامان مجنون
چه کوهی، طور کرده قبله گاهش
نوشته آسمان رفعت پناهش
کشیده از جهان دامن چو افلاک
بود خوش از بزرگان دامن پاک
ز سبزه سنگ را تاب زمرد
ز هر چشمه روان آب زمرد
ز لاله سنگ او چون لعل رخشان
به کشمیر آمده کوه بدخشان
ز خوبی پیش سنگ او همیشه
کند چون بت پرستان سجده شیشه
ز رشک هر کمر در دور و نزدیک
کمرهای بتان را رنج باریک
بود از بس که هر سنگش مصفا
درو آتش بود چون می به مینا
زند قهقه درین کهسار گلرنگ
بط می همچو کبک از خوردن سنگ
بود از سبزه، ابدالی نمدپوش
ز ماه نو کشیده حلقه در گوش
به سر از لاله داغش در سیاهی
سحاب او را کلاه گاه گاهی
کشیده پای خود در دامن خاک
کمند وحدت او دور افلاک
بسی گردد کسی در هر دیاری
که بیند چشمه ای در کوهساری
بود هر پاره سنگی را درین جا
هزاران چشمه همچون سنگ سودا
ز هر چشمه دوان نهری خروشان
به این سردی که دیده آب جوشان؟
یکی تالاب در دامان کوهش
که لرزد بحر چون بیند شکوهش
به هرسو موج زن چون بحر سیماب
سراسر فیض همچون عالم آب
حبابش از شفق چون چشم مخمور
سواد موج او چون طره ی حور
چنان تنگی درو از جوش ماهی
که نبود جای در در گوش ماهی
جبابش از زر ماهی خزینه
چو خوبان در کف موجش سفینه
چراغان روی آبش دایم از گل
درو هر بط به مستی همچو بلبل
درو عیش «کول» صورت پذیر است
همه ایام او عید غدیر است
به عکس خلق، این صوفی پرجوش
شود، هرگه بهار آید، کول پوش
سپهرش خوانده دریای بهشتی
ازان سویش کشدیه تیر کشتی
چه کشتی، بادپای خوش عنانی
نمانده در ره از پایش نشانی
سوار او نهد چون رو به میدان
حباب و موج باشد گوی و چوگان
دود چون کرد آهنگ مکانی
که دیده این چنین تخت روانی
به هر کشتی ست با حسن صریحی
نمک پرورده ملاح ملیحی
ز هریک، کشتی صد دل به گرداب
اسیران را فراوان رانده در آب
تماشا دارد این دریای جوشان
خصوص اکنون که کردندش چراغان
شده کشمیر را زین جشن پرجوش
چراغان گل و لاله فراموش
شده دریا ازین جشن نظرتاب
نشاط انگیز همچون عالم آب
صف مرغابیان در آب رقاص
صدف ها کف زنان، گرداب رقاص
برای رقص عیش زهره در اوج
دف خود را بر آتش داشته موج
به خاک از رشک گوید باد بی تاب
که آتش خوب بیرون آمد از آب
ز بس عکس چراغ کوکب افروز
شده دریا پر از در شب افروز
در آب آتش ز بس شد عکس گستر
به دریا گشت مرغابی سمندر
ز بس افروخت دریا از تب و تاب
برای ماهیان شد تابه، گرداب
گشاید هردم از تأثیر گرما
گریبان بر نسیم از موج، دریا
شد از آتش زر ماهی، زر سرخ
گهر افروخت همچون اخگر سرخ
حباب افروخت همچون جام جمشید
فروزان شد صدف چون عکس خورشید
ازین کز تاب حسن نورافشان
شده منظور عالم این چراغان،
ز رشک از بس دل خود خورد اختر
نماید در نظر چون حلقه ی زر
ز بس آمیخت با هم آتش و آب
طناب سیم و زر شد موج گرداب
شد از عکس چراغ عالم آرا
چو عقد کهربا هر موج دریا
در آب از شمع انجم فوج در فوج
وزان چون کهکشان هرکوچه ی موج
پی تعداد آن انجم به گرداب
صدف شد موج را در کف سطرلاب
چراغ و عکس او نگذاشت مستور
ز دل ها معنی نور علی نور
ز بس عکس چراغ مجلس آرا
به چشم مردمان وقت تماشا
به دریا عکس انجم شد سیه تاب
به رنگ اخگری کافتاده در آب
تماشا کن مه نو را به دریا
که با عکس چراغان است پیدا
که گویی زین عروس سبز مقنع
در آب افتاده خلخال مرصع
شده شمع و چراغ از موج در آب
پریشان همچو بر آیینه سیماب
غلط کردم که دریا را به دامان
گسسته رشته ی تسبیح مرجان
چراغان نیست کشتی را به معنی
که کوه طور از برق تجلی،
گرفته آتش و خود را مشوش
در آب انداخته از تاب آتش
فلک کشتی چنین رنگین ندیده
کس آتشخانه ی چوبین ندیده
چراغ و شمع از اطراف و گوشه
عیان زان خرمن آتش چو خوشه
چو ماه نو ز تاب شعله رخشان
ز لعل آتشین، کوه بدخشان
خرامان هرطرف از روی تمکین
مرصع پوش چون بهرام چوبین
نهاده پیش مستان نظاره
فلک خوانی پر از نقل ستاره
درین مجلس فلک از بهر خورشید
گرفته کاسه در دست از مه عید
به دریوزه ز هر زرین ایاغی
به عشق شاه می خواهد چراغی
شنیدم شاه روشندل، جهانگیر
ز عشرت شد چو رونق بخش کشمیر،
چنان معشوق او شد این ارم زاد
که آخر جان خود در راه او داد
صباحی دلگشا چون روی احباب
گل صبح از سحاب فیض سیراب
ز تأثیر فروغ او به گلشن
شده هر برگ چون آیینه روشن
شفق ابر بهاری را هم آهنگ
فلک چون کاغذ ابری به صد رنگ
هوا روشن چو نور جیب فانوس
زمین پر گل به رنگ بال طاووس
میان لاله و گل در در و دشت
غزال شیرمست صبح درگشت
جهان خرم تر از طبع خردمند
غم از عالم نهان چون عیب فرزند
برون آورد شوق جلوه گستاخ
ز خلوت شاه را همچون گل از شاخ
شکفته خاطرش همچون گل صبح
ز شادی در فغان چون بلبل صبح
سرش خوش همچو جام باده نوشان
دماغش چون دکان گلفروشان
فروغ صبح گشته روح پرور
دلش را همچو طفل از شیر مادر
چو شد دامان دریا جلوه گاهش
به سوی شاله مار افتاد راهش
فضایی دید چون روی عروسان
سزاوار عمارات و گلستان
بگفت این دشت رنگین، روی حور است
ز ما سر منزلی اینجا ضرور است
در آن ایام، شاه هفت اقلیم
که بر سر دارد از خورشید دیهیم،
سر و سرکرده ی شهزادگان بود
در آن شهزادگی شاه جهان بود
پی اتمام این منزل قد افراخت
برای خویش، کاری پیش انداخت
ازان چندین صفا در کار او شد
که شاهی این چنین، معمار او شد
کنون آمد ز لطف خاک و آبش
فرح بخش از شه عالم خطابش
چراغ دودمان گورکانی
که بر وی ختم شد صاحبقرانی
شهاب الدین محمدشاه غازی
گهرافروز تاج سرفرازی
مهین دارای هفت اورنگ عالم
گزین مسندنشین صلب آدم
ز شاهان کرده ایزد انتخابش
ازان شاه جهان آمد خطابش
دلش آیینه ی سیمای شاهی
جبینش مشرق نور الهی
وجودش باعث ایجاد عالم
غبار آستانش خاک آدم
به شاهی تا بلندآوازه گردید
شکست طاق کسری تازه گردید
سلیمان را نگین از دست افتاد
خط فرمان او شد کاغذ باد
فرستد سوی او قیصر چو نامه
کند از پرده ی دل موم جامه
ز چین فغفور همچون بندگانش
فرستد تحفه چون بر آستانش
ز شوق بزم او از پیش بینی
کند مژگان خود را موی چینی
خرد کم دیده با چشم جهان بین
چنین شاهی به دولتخانه ی زین
ز نقش پای او تا سرفراز است
زمین افلاک را مهر نماز است
دمی از یاد حق نگسسته پیوند
خدا را بنده، عالم را خداوند
دلش سبحه شمار از ریگ صحرا
حصیر طاعت او موج دریا
بهار عید او تا در میان است
حنای دست خوبان بی خزان است
نگردد ظلم را کس بر حوالی
تخلص گشته شیران را «غزالی»!
به شوخی بره های رغبت انگیز
به گرد گرگ، چون اطفال تبریز
ضعیفان را قوی گشت آنچنان چنگ
که شیشه رنده شد بر تخته ی سنگ
پی صفرای خس می ریزد ایام
ز خون شعله، آب نار در جام
به دشت از عدل او بر گردن شیر
پی پای غزالان است زنجیر
به زور پنجه، حکم او ز گوهر
فشارد آب را چون پنبه ی تر
بود از جوهر ذاتی اگر خویش
امور سلطنت را می برد پیش
نمی افتد خلل در کار ناموس
که باشد چتردار خویش، طاووس
ز فیضش ذره کرده آفتابی
ز خوان او مه نو یک رکابی
گشوده در جهانگیری چو بازو
سکندر ساخته چون آینه رو
ز دانش رفته هرگه در تکلم
فلاطون چون صدا پیچیده در خم
خرد او را چو در گفت و شنید است
زبان در زیر دندان چون کلید است
به عهد آن بهار هوشمندی
پدید آمد سخن را سربلندی
نهاد از گوشه ی لب های خاموش
سخن پا در رکاب حلقه ی گوش
سخن در عهدش از بس یافت معراج
چو هدهد گشت طوطی صاحب تاج
ترازو طفل می سازد ز نارنج
که در ایام او گردد هنرسنج
ز عدلش رونقی در روزگار است
که نخل موم را آتش بهار است
عروس دهر بگشاده جبین است
گره در زلف و چین در آستین است
ز زلف موج تا بیرون برد تاب
دم ماهی نهاده شانه در آب
جهاناز بس گرفت از فتنه آرام
به عهد او کبوترخانه شد دام
چنان عالم ازو شد ایمن آباد
که ظرف توتیا شد کاغذ باد
به دورش بره در صحرا بزرگ است
دو مشعل هر شبش از چشم گرگ است
زدندی رهزنان ره گاه و بیگاه
به عهدش رهزنان را می زند راه
نهیب او به کوه آرد اگر رو
چو دریا آب گردد زهره ی او
به دریا باد قهرش گر ستیزد
غبار از کوچه های موج خیزد
کشد شمشیر چون برخصم خودکام
زره ریزد عرق وارش ز اندام
ز باد حمله اش گردد به صحرا
روان کهسار همچون موج دریا
به کوه آرد نهیب او گر آهنگ
ناستد سنگ آنجا بر سر سنگ
عدو شد خاک از گرز گرانش
همان باقی ست درد استخوانش
نهنگ از تیغ او در بحر خسته
پلنگ از بیم او بر کوه جسته
ز بیم تیغ او در دیده ی شیر
به هم چسبیده مژگان چون پر تیر
به گرز انتقام از خاک شاهان
دهد سرمه به خورد دادخواهان
چو او بهرام نبود در صف کین
چه خواهد بود کار تیغ چوبین
چو بیند عکس تیغش موج در آب
رود از بیم پس پس چون رسن تاب
به عهد او ز منع کینه خواهی
کند رم توسن برق از سیاهی
برای جستجوی خون بلبل
صبا را گر فرستد از پی گل،
چو خون گرم آید گل دودیده
چو شمع کشته، رنگ از رو پریده
در آن کشور که حفظ او پناه است
به خرمن برق آب زیر کاه است
چو نقش پای آهو شد دل شیر
دو نیم، آنجاکه او افراخت شمشیر
برافتاد از جهان در عهدش آزار
چو سبحه پای تا سر مهره شد مار
چو خواهد کبک را سنجد به تیهو
کند شاهین ز بال خود ترازو
به عهدش از خزان گردیده گلشن
چو گلزار پر طاووس ایمن
علم سازد به هرجا پنجه چون شیر
به نخل موم ماند شاخ نخجیر
چو شعله تیغ او تا گشت عریان
به دفع فتنه ی بی اعتدالان،
بود در خاکساری عشق مغرور
جنون از چوب گل بر دار منصور
چراغ دولتش را دل ز خود جمع
بود چون لاله، هم فانوس و هم شمع
هما را ز آستانش نیست پرواز
که در اینجا گشوده چشم چون باز
به دست لطف تا از روی تمکین
اشارت کرد طوفان را که بنشین،
نشد دریا همین پر در و گوهر
ازو ماهی برد با پشت خود زر
کف جودش که باشد ابر احسان
درو لعل و گهر برف است و باران
به دستش آشنا تا گشت گوهر
به دریا پشت پا زد چون شناور
گشادی در کف خود چون پسندید
جهان شد زیر دستش همچو خورشید
وگر سرپنجه را غنچه هوس کرد
چو طوطی آسمان را در قفس کرد
دمی کز بزم عیش عالم آرا
به عزم کینه خواهی خیزد از جا،
زمین از بیم زیر پاش لرزد
ز هفت اقلیم، هفت اعضاش لرزد
بساط مجلسش را کی کسی دید
که مژگانش نشد زرین چو خورشید
به وصف مجلس او گر نهد پی
نواپرداز گردد خامه چون نی
چه مجلس، دل ازو محو تجلی
چون مجنون در تماشاگاه لیلی
زمین آیینه از روشن نمایی
درو عکس بساط کبریایی
به هم دوشی درو انجام و آغاز
ز روز و شب بساطش سینه ی باز
قوی مایه ز عشرت روزگارش
بود نوروز یک تحویلدارش
ز گلریزی شمع پرتوافکن
چراغ بلبل و پروانه روشن
ز شرم نکهت گل های دیبا
فکنده نافه را آهو به صحرا
ز باده چشم ها چون لاله رنگین
ز نغمه گوش ها دامان گلچین
به سلک نغمه پردازانش از دور
کند چینی نوازی روح فغفور
پی شمعش به هند اسکندر از روم
فرستاده به پشت آیینه ی موم
فروزان شمعش از آغوش فانوس
ز زیر بال پیدا چشم طاووس
ز بس شمع و چراغ مجلس افروز
درو پروانه را شب، روز نوروز
گدایش تا شده، از نعمت سور
بود پر، کاسه ی چوبین طنبور
نوای چنگ و عود آوازه دارد
کمانچه فکر تیر تازه دارد
چه گویم من ازان آیینه خانه
که روشن شد ازو چشم زمانه
ز حسن این نشیمن، چشم بد دور
که چون مشرق بود سرچشمه ی نور
مه نو نیست این، کز عالم خاک
رسیده موج نور او به افلاک
ز آیینه درو نقاش تقدیر
نموده شبنم گل های تصویر
ز نقاشان معجزکار او، گل
نمی آساید از فریاد بلبل
طراوت بس که افشاند درو آب
شود بیدار، نقش قالی از خواب
نکرد آیینه چندین از جهان کسب
که اندامش چو خوبان است دلچسب
ز شوقش داد صبح آیینه را تاب
به رویش گشت خاکستر سفیداب
فروغ آیینه هایش را چنان است
که گویی خرقه ی روشندلان است
گر اینجا، جم به می خوردن نشیند
در و دیوار را پر جام بیند
وگر تنها درو آید سکندر
ز عکس خویش بیند عرض لشکر
تماشایش گشاید در چو بر چشم
چو نرگسدان شود دل سر به سر چشم
ز هر سویش به تکلیف نظاره
زند آیینه چشمک چون ستاره
سلیم این رشته را از دست بگذار
ملال انگیز باشد طول گفتار
زبان را گرم چون شمع از دعا کن
دو کف را چون پر پروانه واکن
خداوندا به شام زلف خوبان
که افشاند به صبح عید دامان
به شمع حسن، یعنی برق محفل
که فانوس خیال او بود دل
به طاووسی که بزمش جلوه گاه است
به آهویی که نام او نگاه است
به آن مطرب که شد از دلگشایی
چو شمع انگشتش از آتش حنایی
به آن صوتی کزان در سینه ها دل
بود در رقص همچون مرغ بسمل
به آهنگی که چون برلب کشد صف
فغان برخیزد از هر گوش چون دف
به آن آهی که از دل های بی تاب
کشد سر هر نفس چون دود سیماب
به بزم افروزی رنگین چراغی
که از گل انجمن را کرد باغی
به فانوسی که دادش بخت فیروز
ستون دولت از شمع شب افروز
که بر اورنگ شاهی، جاودانی
دهی شاه جهان را کامرانی
درین مجلس فروزان باد جاوید
چراغ عمر او چون ماه و خورشید
بود تا سایه ی ابر بهاری
خرام آموز کبک کوهساری
درین باغش ثناخوان باد بلبل
مبادا سایه اش کم از سر گل
به روزش باد در کف جام خورشید
شبش خوش باد همچون سایه ی بید
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سخن هرجا ز صنع کردگار است
گواه پای برجا کوهسار است
هوش مصنوعی: هر جایی که سخن از خلقت و آفرینش خداوند باشد، آن سخن مانند کوهساری است که محکم و استوار بر جا ایستاده است.
خصوصا کوه گردون قدر کشمیر
که تیغش می زند بر ابر شمشیر
هوش مصنوعی: به ویژه، کوه بلند کشمیر که با نوک تیزش، ابرها را مثل شمشیر میخورد و به آنها آسیب میزند.
نگویم کوه، ابدالی تنومند
هزاران کوچک ابدالش چو الوند
هوش مصنوعی: من نمیگویم که کوهی به بزرگی ابدال وجود دارد، بلکه میگویم که هزاران ابدال کوچک شبیه به الوند وجود دارند.
سپهر سرفرازش کرده تقدیر
درو تابان نجوم از چشم نخجیر
هوش مصنوعی: آسمان با شکوهمند خود، تقدیر را درخشان کرده و ستارهها را مانند چشمان یک شکارچی درخشان میسازند.
زمین طفلی به دامن دایه وارش
فلک نیلوفری از چشمه سارش
هوش مصنوعی: زمین مانند کودکی است که در آغوش پر مهر دایهاش قرار دارد و آسمان آبی همچون گل نیلوفر از چشمه چشمان او میجوشد.
عجب گر آفتاب از سرفرازی
تواند کرد با او تیغ بازی
هوش مصنوعی: عجب است اگر خورشید بتواند از روی بلندپروازی خود با تیغ بازی کند.
ز رفعت سبزه ی او چرخ اخضر
درو بادام گویی چشم اختر
هوش مصنوعی: سبز بودن او به قدری بلند و زیباست که گویی آسمان سبز به خاطر آن درخت بادام میروید و در آن چشمههای آسمانی به رنگ ستارهها میدرخشد.
سر تیغش به ناف آسمان است
شکم دزدیدن افلاک ازان است
هوش مصنوعی: سر تیغش به آسمان نزدیک است و این نشاندهنده قدرت و نفوذ اوست. او با تواناییهایش میتواند بر افلاک و آسمانها حکمرانی کند و به نوعی برای خود سلطه ایجاد کند.
به تیغ او نهد گر برق انگشت
ز انگشتش چو غنچه پر شود مشت
هوش مصنوعی: اگر انگشتش به تیغ او برخورد کند، مانند غنچهای که در مشت بسته باشد، پر از زیبایی و شگفتی خواهد شد.
بود بختی مست کوه کوهان
شده از ابر بر هر سو کف افشان
هوش مصنوعی: بختی چون مستی، بر قلههای کوهها نشسته و از ابرها در هر سو کفهای سفیدی پخش شده است.
به فرقش مهر و مه در چشم انصاف
ز آب زر، دو نقطه بر سر قاف
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت ظاهری شخصیتی اشاره دارد که موهایش مانند ماه و چهرهاش مانند خورشید است. در نگاه انصاف، زیبایی او به گونهای است که دو نقطه مانند نشانههای خاص بر پیشانیاش درخشش دارند. به عبارت دیگر، شاعر توصیف میکند که این فرد چه قدر زیباست و زیباییاش چگونه در ذهن و دل دیگران جای میگیرد.
در اقلیم عدم از ملک دنیا
ز تیغ او بریده پای عنقا
هوش مصنوعی: در دنیای عدم و از سرزمین دنیا، به خاطر شمشیر او، پای پرنده افسانهای عنقا بریده شده است.
هلال او را نمایان نیست بر فرق
درو افتاده نعل ابرش برق
هوش مصنوعی: چهره هلالی او بر روی سرش نمایان نیست و نعل ابرش به مانند برقی بر آن افتاده است.
شکسته شیشه ی افلاک، سنگش
ستاره پنبه ی داغ پلنگش
هوش مصنوعی: شیشهی آسمان شکسته است و ستارهها مانند پنبهای داغ از چنگال پلنگ به زمین میافتند.
شهید او چه پرویز و چه فرهاد
به خونریزی ست تیغش تیغ جلاد
هوش مصنوعی: شهیدی که به میدان میرود، چه با شهامت و دلیری مانند پرویز باشد و چه با عشق و فداکاری مثل فرهاد، در واقع در عرصه نبرد، با سلاحی مشابه تیغ جلاد روبهروست که به خونریزی و کشتار میانجامد.
درو از گرم رفتاری ست نومید
سوار شیر برفین است خورشید
هوش مصنوعی: درو به خاطر رفتار گرم و صمیمانهاش از ناامیدی دور است. او مانند سوار بر اسب شیرین و بانشاطی است که درخشش خورشید بر او تابیده است.
پی خدمت به پیشش چرخ دوار
به یک پا ایستاده همچو پرگار
هوش مصنوعی: به خاطر خدمت به او، زندگیام در حال چرخش و تغییر است و همچون یک پرگار که بر یک پا ثابت ایستاده، من نیز ثبات و استواری دارم.
ز عشقش قاف دایم می زند لاف
بساط عشق بین از قاف تا قاف
هوش مصنوعی: به خاطر عشق او همیشه در حال صحبت و خودستایی هستم و همه جا از عشق سخن میگویم.
درو گردیده از سنگ آشکارا
رهی باریک همچون تار خارا
هوش مصنوعی: در اطراف، سنگها به وضوح نمایانند و راهی باریک مانند تارهای نازک به چشم میخورد.
همانا کافر است این کوه خونخوار
که دارد بر کمر زین راه زنار
هوش مصنوعی: این کوه سنگی و ظالم، که زنگی بر کمرش دارد، در حقیقت کافر است و از خود جانی خشن و بیرحم دارد.
بتی لوح سرین از لخت سنگش
شده موی کمر از راه تنگش
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت یک دختر با استفاده از تشابهاتی طبیعی میپردازد. اشاره دارد به اینکه موهای او مانند سنگی هستند که از آن جواهراتی باارزش ساخته شدهاند و به شکل خاصی جلوه میکنند. همچنین، تنگی کمر او به زیبایی و دلربایی بیشتری میافزاید، مانند راهی تنگ و باریک که به یک راز و زیبایی منحصر به فرد اشاره دارد.
چو رویین تن کمندی کرده پرچین
وزان هر گاه خالی کرده صد زین
هوش مصنوعی: وقتی که شخصی با قدرت و استقامت همچون سدی محکم در برابر مشکلات قرار میگیرد، در هر لحظهای که احساس آزادی و راحتی کند، از انواع مختلف چالشها و سختیها رهایی مییابد.
رهی بر این چنین کوه درشتی
به هم پیچیده مار و سنگ پشتی
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به صفتی از کوههای بلند و سخت اشاره میکند که مانند ماری در هم پیچیدهاند و سنگها نیز در کنار آنها قرار دارند. این تصویر نشاندهندهی دشواری و زشتی مسیر کوهستانی است.
رهی پیچیده همچون قفل وسواس
مشقت خیز چون ایام افلاس
هوش مصنوعی: راهی که در پیش است، پرپیچ و خم و دشوار مانند قفلهای سختافزاری است و این مشکلات و دشواریها انسان را به یاد روزهای سخت و تنگدستی میاندازد.
رهی بر پای دل زنجیر اندوه
رهی همچون صدا پیچیده در کوه
هوش مصنوعی: دل در غم و اندوه به زنجیر افتاده است و این زنجیر در واقع مانند صدایی است که در دل کوهها طنینانداز میشود.
رهی از زلف خوبان پیچش افزون
ازین ره گشته کج رفتار گردون
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت معشوقان آنقدر فریبنده و پیچیده است که انسان را به انحراف و دوری از مسیر اصلی خود میکشاند. این دنیا نیز به طور ناخواسته مثل یک منحرف، رفتار نامنظمی دارد.
رهی در سنگ همچون موج خارا
درو رهرو چو مرغ رشته بر پا
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به مقایسه حرکت انسانها در زندگی با تلاطم و سختیهای طبیعت میپردازد. او میگوید که انسانها مانند پرندگانی هستند که با وجود موانع و پیچیدگیها، همچنان به جلو میروند و تلاش میکنند. ارتباط با سنگ و موج نشاندهنده چالشها و دشواریهایی است که در مسیر زندگی وجود دارد، اما روح تلاش و پایداری در برابر این مشکلات را نمایش میدهد.
ز بس رهرو درو سنگین خرامد
ز پایش رشته پنداری برآمد
هوش مصنوعی: از شدت سنگینی گامهای رهرو در این مسیر، گویی به نظر میرسد که رشتهای از پایش بیرون آمده است.
ز پیچ و تاب، ماری گشته ظاهر
به قصد آشیان نسر طایر
هوش مصنوعی: مار به خاطر پیچ و خمهایش، خود را نشان داده تا به هدف آشیانهی پرندهای برسد.
بود در قید پیچ و خم گرفتار
درو خورشید همچون مهره ی مار
هوش مصنوعی: در دل این پیچ و خمها گرفتار بود، مانند خورشید که همچون مهرهای از مار در تنگنا قرار گرفته است.
براق برق در معراج او لنگ
ز باریکی و سختی چون رگ سنگ
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف وسیلهی سفر پیامبر به آسمانها، یعنی براق، پرداخته شده است. براق به قدری سریع و پرشتاب است که باریکی و دشواری مسیرهای آسمانی را به چالش میکشد، همچون رگهای باریک سنگ که شاید به سختی قابل عبور باشند. این تصویر به ما میگوید که براق به راحتی از این موانع عبور میکند و سفر به آسمانها را ممکن میسازد.
وقوفی دارم از باریک بینی
رگ سنگش نگویم، موی چینی
هوش مصنوعی: من از ظرافت و دقتی که در کارها وجود دارد، باخبرم، اما نمیخواهم از آن سخن بگویم.
چنان معلوم می گردد که این راه
ره موران بود در خرمن ماه
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این مسیر، راهی است که مورچهها از آن عبور میکنند و در واقع، گویی به میان انبوهی از نور ماه هدایت شدهاند.
ز پیچ و تاب این راه کج آهنگ
طلسمی چون نگین بینی به هر سنگ
هوش مصنوعی: از پیچ و خم این مسیر منحرف، مانند یک جادوگری که در هر سنگی سنگی زیبا و درخشان را پیدا میکنی.
صدای کوه زین ره شد به دل یار
که بی آهنگ باشد ساز یک تار
هوش مصنوعی: صدای کوه به دل محبوب رسید، چون صدای ساز یک تار بدون آهنگ است.
فلک از قید این ره نیست آزاد
که بی رشته نباشد کاغذ باد
هوش مصنوعی: آسمان از این مسیر آزاد نیست، چون کاغذی که به باد سپرده شده، بدون رشتهای نمیتواند بماند.
چه آید از شهاب سست آهنگ؟
درو آید چو تیر برق بر سنگ
هوش مصنوعی: چه فایدهای از ستارهای که حرکتش ناپایدار است؟ مانند این است که بر سنگی برق بزند؛ اثری از خود ندارد.
کشد زحمت چو آید در تکاپو
درین ره سنگ دارد کفش آهو
هوش مصنوعی: وقتی کسی در تلاش و کوشش است، باید با موانع و مشکلاتی روبرو شود، مانند سنگهایی که در مسیرش وجود دارند و او را به زحمت میاندازند.
ز پیچ و تاب گردد رشته کوتاه
دراز از پیچ و خم گردیده این راه
هوش مصنوعی: با تنشهای فراوان و پیچ و خمهای زندگی، مسیر طولانی و دشواری که طی کردهایم، به تدریج کوتاه و قابل مدیریتتر میشود.
بسا کس را جهان زین تنگ جاده
ز راه کوه رفتن توبه داده
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به دلیل محدودیتهای این دنیا و سختیهای آن، از مسیر درست منحرف میشوند و به سمت مشکلات و راههای دشوار میروند.
درین ره چون تواند کس دویدن؟
که باشد مرغ را بیم از پریدن
هوش مصنوعی: در این مسیر چگونه کسی میتواند حرکت کند؟ زیرا پرندهای که میخواهد پرواز کند، از افتادن میترسد.
به برهان نیست دیگر عقل محتاج
ازین ره رفته پیغمبر به معراج
هوش مصنوعی: عقل دیگر نیازی به دلیل و برهان ندارد، چون پیامبر از این مسیر به معراج رفته است.
درین ره گر کند سرعت نمایی
هوا گز می کند تیر هوایی
هوش مصنوعی: اگر در این مسیر با سرعت حرکت کنی، به سرعت هوای دلپذیری را احساس خواهی کرد که همچون تیر پرتاب میشود.
دریغ از همدم افسانه خوانی
که می باید درین ره نردبانی
هوش مصنوعی: ای کاش همدمی بود که داستانها را میخواند و در این مسیر به من کمک میکرد تا پیشرفت کنم.
درین ره می کند هرکس تک و تاز
خرها باشدش چون ریسمان باز
هوش مصنوعی: هر کسی در این مسیر تلاش و کوشش میکند، ولی اگر درکنارش کسی باشد که باعث دوگانگی و درهمریختگی شود، مثل ریسمانی که شل است، نمیتواند به پیش برود.
مغلتان سنگ ازو تا می توانی
که بد باشد بلای آسمانی
هوش مصنوعی: هرچه میخواهی سنگ را از دلت دور کن، زیرا بلا و مشکلات آسمانی بر تو نازل میشود.
اگر مرغی به این تنگی رسیده
ز جاده تا برون رفته، پریده
هوش مصنوعی: اگر پرندهای به این وضعیت سخت و تنگ دچار شده، از مسیر خود خارج شده و پرواز کرده است.
درین ره خوش بود معشوق دلخواه
که نتواند کس او را برد از راه!
هوش مصنوعی: در این مسیر، داشتن معشوقی که دلخواه و دوستداشتنی باشد، خوشایند است؛ زیرا هیچکس نمیتواند او را از این راه دور کند.
درو هر چارفصل این گلستان
بود چون کوچه ی زاهد، زمستان
هوش مصنوعی: در هر فصل از سال، این گلستان مانند کوچهای سرد و خالی است که یک زاهد در زمستان تنها میگذرد.
شهید سردی اش گرمی دوزخ
ز برفش در نمد آیینه ی یخ
هوش مصنوعی: سختی و سردی جانباختن او به اندازهای است که گرمای دوزخ را مانند برف در نمد یخ میسازد.
بود فصل تموز این راه جانکاه
ز سردی همچو موج آب دی ماه
هوش مصنوعی: در این فصل گرما، مسیر دشواری وجود دارد که به خاطر سردی، مانند موج آب در دیماه است.
هوا از برف نسرینش سرشته
برات لاله را بر یخ نوشته
هوش مصنوعی: هوا با برف نسرینش، زیبایی لاله را بر روی یخ به تصویر کشیده است.
شد از لغزیدنش خورشید خسته
چو طفلان می رود ره را نشسته
هوش مصنوعی: خورشید از لغزشش خسته شده است، مانند کودکی که در حالی که نشسته به راه خود ادامه میدهد.
ز برف و یخ نینگیزد لگد گرد
کسی تا چند کوبد آهن سرد
هوش مصنوعی: با برف و یخ کسی نمیتواند زیاد ضربه بزند، تا کی میخواهی بر سر آهن سرد بکوبی؟
سوی کشمیر در این تنگ جاده
رود با آن نزاکت، گل پیاده
هوش مصنوعی: در این جاده باریک و دشوار، رودخانه با لطافت به سمت کشمیر حرکت میکند، مانند گلی که به آرامی در مسیر خود پیش میرود.
به سامان رهروانش را چه کار است
مژه بر دیده در این راه بار است
هوش مصنوعی: راحتی مسافران در این مسیر به چه کار میآید وقتی که در این راه، زحمت و دشواری وجود دارد؟
درین ره، ابر گوهرهای شهوار
ز دامن ریخت تا گردد سبکبار
هوش مصنوعی: در این مسیر، ابر اشکهای پرشور از دامنش ریخت تا سبک و آزاد شود.
عجب دارم که نخوت پیشه اینجا
دماغش را تواند برد بالا
هوش مصنوعی: تعجب میکنم از اینکه چقدر خودبزرگبینی در اینجا وجود دارد که برخی افراد با افتخار رفتار میکنند.
خضر خواهد برد گر جان ازین ره
برو از دور خندد کبک قهقه
هوش مصنوعی: اگر جوانی به سفر برود و جان خود را در این مسیر فدای عشق کند، در دوردستها، کبک با صدای شادی خود به او میخندد.
درین ره از جفا افتاده بر خاک
زحل چون نافه از آهوی افلاک
هوش مصنوعی: در این مسیر، من از ظلم و ستم به زمین افتادهام، مانند نافهای که از آهوهای آسمانی جدا شده است.
کشد دایم جفا عاشق، همانا
ازین ره می رود عمرش به بالا
هوش مصنوعی: عاشق همیشه با زجر و سختی مواجه است و مطمئناً به همین دلیل عمرش به سرعت سپری میشود.
درین ره بار مردم بیش یا کم
چو بار غم رود بر دوش آدم
هوش مصنوعی: در این مسیر، بار مردم کم یا زیاد است، همانطور که غم بر دوش انسانها سنگینی میکند.
منال ای دل ز رنج راه بسیار
تو بلبل مشربی، این راه گلزار
هوش مصنوعی: ای دل، از سختیهای زیاد این مسیر ناراحت نباش، تو مانند بلبل هستی که در این راه به باغ گلها میرسی.
به سامان رفتن این راه زشت است
مجرد شو، که این راه بهشت است
هوش مصنوعی: این مسیر نادرست و غلطی است، پس خودت را از آن دور کن، زیرا این مسیر واقعی به سوی سعادت و خوشبختی است.
جمال هند گلزار تجلی ست
برو کشمیر، خال سبز لیلی ست
هوش مصنوعی: زیبایی هندوستان مانند یک باغ پر از گل است، به کشمیر برو و زیبایی خاص آنجا را ببین که شبیه خال سبز لیلی است.
تعالی الله ز خاک پاک کشمیر
که گل را کرد صاحب زر چو اکسیر
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ از خاک پاک کشمیر به گل خاصیتی بخشید که آن را همانند طلا ارزشمند کرد، مانند خاصیت اکسیر.
درو دل ها همیشه فارغ از غم
گل سوری به فرق اهل ماتم
هوش مصنوعی: در دلها همواره خوشی و شادمانی مانند گلی زیبا وجود دارد، حتی برای کسانی که در غم و اندوه به سر میبرند.
ز بس خاکش به مردم مهربان است
گلش گل های بوی مادران است
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و مهربانی که در دل مردم دارد، گلهایش بوی مادران را میدهند.
هوایش معتدل چون باد شبگیر
برنده آب او چون آب شمشیر
هوش مصنوعی: هوا بهقدری دلپذیر است که مانند نسیم ملایم شبانه آرامشبخش میباشد، و آب او به تیزی و قاطعیت شمشیر است.
بود در فصل گل همچون زمستان
به بزم می کشان این گلستان،
هوش مصنوعی: در فصل گل، مانند زمستان، این گلستان در محفل شادی بهسر میبرد.
میان برف و یخ در غوطه خواری
بط می همچو کبک کوهساری
هوش مصنوعی: در بین برف و یخ، مرغابی در حال شنا کردن است، درست مانند کبکی که در کوهستان زندگی میکند.
شب او را به صبحش نیست تأثیر
چو مویی در میان کاسه ی شیر
هوش مصنوعی: شب و روز روی هم تأثیر زیادی ندارند، مثل اینکه یک مو در کاسهی شیر تأثیر چندانی ندارد.
به صبحش صبح دیگر هم پیاله
درو تاریکی شب داغ لاله
هوش مصنوعی: در صبحش، صبحی دیگر با همنوشی در کنار او، شب تیرهای که با زیبایی گل لاله گرم و پرشور است.
چمن خواهد کند از شوخی و ناز
چو گلزار پر طاووس پرواز
هوش مصنوعی: چمن به خاطر شوخی و ناز گلها را خواهد چید، مانند گلزاری که پر از طاووسهای زیباست.
چنان شد دلنشین این روضه ی پاک
که نخل موم دارد ریشه در خاک
هوش مصنوعی: به قدری این باغ زیبا و دلپذیر شده که درخت نخل در آن ریشهدار و استوار به خاک وابسته است.
فضایش چون بساط نیک بختان
پر طوطی درو برگ درختان
هوش مصنوعی: فضای آنجا به اندازهای دلنشین و زیباست که انگار سفرهای از خوشبختی پهن شده و پر از طوطی و برگهای سرزنده درختان است.
به پای گل ز موج سبزه زنجیر
نگویم سبزه، خواب شال کشمیر
هوش مصنوعی: من نمیگویم که سبزهها را از حلقههای زندگی گل میسازند، بلکه به یاد خوابهای زیبا و لطیف کشمیر هستم.
ز شبنم بس که سرسبز است و شاداب
ز موج سبزه باشد بیم سیلاب
هوش مصنوعی: به خاطر شبنم، گیاهان بسیار سبز و شاداباند، اما از طرفی هم به خاطر وجود این سبزهها، خطر سیلاب وجود دارد.
چو بیزی خاک او را، آب در حال
روان گردد ز چشمه سار غربال
هوش مصنوعی: وقتی که دانهای در خاک بیفتد، آبی که از چشمهها میآید، به طور طبیعی و آرام حرکت میکند.
نهد هرگه قدم بر سبزه ی او
ز پای خود برآرد کفش، آهو!
هوش مصنوعی: هر بار که قدمی بر روی سبزهاش بگذاری، کفشهایت را از پای خود برمیداری، مانند آهو!
به صحرایش گل و لاله هم آغوش
به باغش سرو و سبزه دوش بر دوش
هوش مصنوعی: در دشت او گل و لاله به هم پیوستهاند و در باغش سرو و چمن، به طوری که در کنار هم قرار دارند.
نزاکت نخل بند هر گلستان
رطوبت آبیار باغ و بستان
هوش مصنوعی: لطافت نخل، پایه و اساس هر باغ و گلستان است و رطوبت او مایه آبادی باغها و فضاهای سبز است.
کند تا لاله زارش را نظاره
فلک شد سر به سر چشم از ستاره
هوش مصنوعی: آسمان باغ لاله را نگاه کرد و تمام ستارهها به تماشای آن مشغول شدند.
به نزدیک ار نیاید هست معذور
چراغان می نماید خوشتر از دور
هوش مصنوعی: اگر کسی نزدیک نیاید، دلایلش قابل قبول است؛ اما روشنایی و زیبایی از دور به نظر میرسد.
فلک افکند چوگان تحکم
که شد گوی زمین در سبزه اش گم
هوش مصنوعی: چرخ فلک مانند بازی چوگان، قدرت و تسلطی را به نمایش گذاشته است و در این میان، گوی زمین در سبزه و گیاهان طبیعت گم شده است.
قدم تا خضر با این خاک پیوست
چو نرگس شد عصایش سبز دردست
هوش مصنوعی: با قدمی که به خضر رسید، این خاک به او تعلق گرفت و عصای او به رنگ سبز نرگس در دستش دیده میشود.
همه فصلی درو چون اهل تزویر
ز شبنم صبح دارد آب در شیر
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگیاش فصلی دارد و مانند افراد فریبکار، به ظاهر زیبا و دلنشین میزند. مانند شبنم صبح که زیبایی و تازگی دارد، اما در واقعیت تنها برای ظاهر است و عمق خاصی ندارد.
چو گلچین دامن صحراش پرگل
به جای جغد در ویرانه بلبل
هوش مصنوعی: زمانی که گلچین به دامن صحرا میرود، دامنش پر از گل میشود، و به جای اینکه در ویرانه، جغدی پیدا شود، بلبلان جا میگیرند.
ز لاله هر چمن در جان فزایی
چراغ روز و چندین روشنایی؟
هوش مصنوعی: از هر لالهای که در چمن میبینیم، زندگی و روشنی را به ما هدیه میدهد. این گلها مثل چراغی هستند که باعث میشوند روز و روشنایی زیادی به وجود آید.
شقایق غنچه گر باشد، مگو هیچ
که تریاکی کند در صبح سرپیچ
هوش مصنوعی: اگر شقایق هم غنچه باشد، هیچ نگو که در صبح روزی ممکن است برخیزد و سرپیچ شود.
خروشان هرطرف رودی ز کهسار
بود سازنده در کشمیر بسیار
هوش مصنوعی: در هر سو، رودهایی زلال و پرخروش از کوههای سر به فلک کشیده به سمت پایین جاری است که نمای زیبا و خاصی به کشمیر بخشیده و نشاندهنده سازندگی و حیات طبیعت در این منطقه است.
ز موج سبزه زاهد در غدیر است
گمان می برد کاین موج حصیر است
هوش مصنوعی: زاهد به اشتباه فکر میکند که این حرکت و جنبش سبز و طبیعی در آب، همانند حصیر خشک و بیحرکت است، در حالی که حقیقت این است که این موجها زنده و پویا هستند.
نهان در موج سنبل، کوه ماران
چو در گیسو سرین گلعذاران
هوش مصنوعی: در میان امواج سنبل، مارهایی مانند کوه در گیسوان گلها نهفتهاند.
چه گویی کدخدای شهر کشمیر
نکرده در بزرگی هیچ تقصیر
هوش مصنوعی: کدخدای شهر کشمیر در بزرگتر شدن و پیشرفت شهر هیچ تقصیری ندارد، پس چرا از او انتقاد میکنی؟
بتی از حسن سبز، آشوب دهری
به گردش حلقه در نظاره شهری
هوش مصنوعی: بتی از زیبایی سبز، سبب ایجاد غوغایی در دوران خود شده است و همهجا، مردم در حال تماشا و تحسین این زیبایی هستند.
فلک را کرده تیغش زینهاری
چرا در شهر شد یارب حصاری
هوش مصنوعی: آسمان را به سبب تیغش (خشم یا قدرت) محفوظ نگه داشتهاند، چرا در این شهر حصاری برپا شده است، که میخواهد از آسیبها جلوگیری کند؟
بود کشمیر پای تخت شاهان
گواه این سخن، تخت سلیمان
هوش مصنوعی: کشمیر به عنوان پایتخت شاهان، شاهدی بر این گفته است که تخت سلیمان نیز در اینجا قرار دارد.
چه تختی، کرسی او عرش پایه
فلک افتاده بر پایش چو سایه
هوش مصنوعی: هر تخت و کرسیای که بخواهی، صندلی او مانند عرش و پایه آسمان است که بر روی آن قرار دارد، مانند سایهای که بر زمین افتاده.
سلیمان را همان گل بر درخت است
سپهرش پهلوان پای تخت است
هوش مصنوعی: سلیمان، همانند گل بر درخت، در اوج شکوه و عظمت قرار دارد و میدان سلیمان، به عنوان پادشاهی بزرگ و قهرمان، در مرکز تمامی امور و نفوذ خود است.
گل و لاله ز رخ افکنده برقع
که دیده این چنین تخت مرصع؟
هوش مصنوعی: گل و لاله که زیبایی خود را به نمایش گذاشتهاند، چطور میتوان چنین زیبایی بینظیری را در تختی از جواهرات و زینتها دید؟
گل از بستان کشیده سوی او رخت
شقایق را درو تریاک بر تخت
هوش مصنوعی: گل از باغ جدا شده و به سمت او رفته است، در حالی که شقایقها را چیده و تریاک را بر تخت قرار داده است.
ز کیفیت به گلزار «فرح بخش»
بود هر لاله مستان را قدح بخش
هوش مصنوعی: هر لاله در باغی شاداب و دلانگیز به خاطر زیبایی و خوشیاش جرعهای از خوشی و شادابی را به مستان میدهد.
فضایش همچو طبع نیک خویان
گشاده چون جبین خنده رویان
هوش مصنوعی: فضای او مانند رفتار خوب انسانهای نیکو است که باز و خوشایند است، همانگونه که پیشانی افرادی که لبخند میزنند، گشاده و زیباست.
ز گل هر گوشه اش فردوس محسوس
درختان صف زده چون چتر طاووس
هوش مصنوعی: از هر گوشه باغ، بهشت زیبایی نمایان است، درختان به صف ایستادهاند و مانند چتر طاووس در برابر چشمها خودنمایی میکنند.
شکوفه کرده هر نخلش چو پروین
درو خورشید همچون مرغ زرین
هوش مصنوعی: درختان نخل مانند ستارههای درخشان در آسمان شکوفه زدهاند و خورشید همچون پرندهای طلایی درخشان است.
ز لاله روز و شب روشن چراغش
فلک یک نخل زردآلوی باغش
هوش مصنوعی: در روز و شب، فلک برای زنده نگهداشتن یاد و خاطرهی گل لاله، چراغی روشن کرده است و باغش به خاطر یک درخت زردآلو، جلوهای خاص پیدا کرده است.
فراز شاخسارش سیب خوشبوی
ز لذت برده از سیب ذقن، گوی
هوش مصنوعی: بر روی شاخههایش سیبهای خوشبو قرار دارد که از طعم و لذت آن سیبها بسیار شادمان است.
چمن چون حسن شفتالو دهد تاب
دهان غنچه گردد چشمه ی آب
هوش مصنوعی: چمن به زیبایی گل شفتالو میماند و وقتی که غنچه میگشاید، مثل چشمه جوش میزند و آب تازهای را به نمایش میگذارد.
درو از بس حلاوت می شود فاش
بود پر شهد چون انجیر، خشخاش
هوش مصنوعی: درخت از شدت شیرینیاش به وضوح مشخص است، مانند انجیر که پر از شهد است و همچنین مثل خشخاش.
مپرس از لذت انجیر نغزش
ز بادام دو مغز و چارمغزش
هوش مصنوعی: از لذت انجیر نپرس، چون بادام دارای دو مغز و چهار مغز هم هست.
به بیشه میوه ی اشجار خودرو
رعیت زاده های شاه آلو
هوش مصنوعی: در جنگل، میوههای درختان وحشی مانند آلو که به دست فرزندان روستاییان و مردم عادی برداشت شده، وجود دارد.
ز رعنایی چنار او به شمشاد
اگر سیلی زند، دستش مریزاد!
هوش مصنوعی: اگر چنار زیبای او به شمشاد آسیبی بزند، نباید به او خرده گرفت!
چناری خورده آب از جوی همت
قوی تر ساقش از بازوی همت
هوش مصنوعی: درخت چنار، با آبی که از جوی میگیرد، به قدری قوی شده که ساقهاش از بازوی انسان قویتر است.
فلک را رفعت او کرده پامال
ز ماه نو به ساق افکنده خلخال
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر بلندیاش تحت تأثیر قرار گرفته و از زیبایی ماه نو به زمین آمده و زینتی مانند خلخال را بر پا افکنده است.
پریشان شاخه ها بر چرخ خضرا
چو موج رود، کو ریزد به دریا
هوش مصنوعی: شاخهها در گوشههای سبز به تلاطم درآمدهاند، مانند موجی که به سوی دریا روان است و در آنجا فرو میریزد.
برون رفته ز سرحد زمانه
به شاخش بسته عنقا آشیانه
هوش مصنوعی: در سایهسار عالم مادی، موجودی خاص و منحصر به فرد قرار دارد که از محدودیتهای زمانی و مکانی فراتر رفته و در مکانی بلند مرتبه و شگفت انگیز زندگی میکند.
مسیحا از نسیمش جسته یاری
خضر در سایه ی او پاچناری
هوش مصنوعی: مسیحا به خاطر نسیم لطفش، حمایت خضر را احساس کرده و در سایه او به سر میبرد.
به ساقش باغبان از ذوق ناظر
چو بازرگان به صندوق جواهر
هوش مصنوعی: نگاه باغبان به ساقههای او به اندازهای شوقآور است که مانند بازرگانی است که در صندوق جواهراتش را مینگرد.
به پیش اوست سرو عشوه آلود
ایازی بر سر پا پیش محمود
هوش مصنوعی: در حضور او، درختی با زیبایی افراطی و ظاهری دلربا وجود دارد که با افتادگی و احترام در مقابل محمود ایستاده است.
چه سرو، از حسن اوطوبی در افسوس
ستاده بر سر یک پای، طاووس
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و شکوه سرو و طاووس اشاره میکند. او میگوید که سرو، به خاطر زیبایی خاصی که دارد، در ناراحتی و افسوس ایستاده است، همانطور که طاووس بر روی یک پای خود میایستد. این تصویر نشاندهنده تلفیق زیبایی و غم است و به نوعی بیانگر حسرت یا فقدان است.
ز بارش عقل در حیرت فتاده
که یک طاووس چندین بیضه داده
هوش مصنوعی: عقل در شگفتی است که چطور یک طاووس میتواند این همه تخم بگذارد.
چو خضرش جا به طرف جویباران
ستون خیمه ی ابر بهاران
هوش مصنوعی: همچون خضر، او به سمت جویبارها رفته و ستون خیمههای بارانی بهاری در آنجا برپا شده است.
ز مرطوبی به طوبی دوش بر دوش
خیابان را ازو معمور، آغوش
هوش مصنوعی: در شب بارانی، خیابان به خاطر رطوبت و طراوتی که دارد، زنده و پُر حرکت است و گویی در آغوشی دلپذیر قرار گرفته است.
چو خضرش پرورد از مهربانی
چو فرزندان به آب زندگانی،
هوش مصنوعی: خضر به خاطر مهربانیاش او را مانند فرزندانش از آب حیات پرورش داد.
ندانم از برای چیست دلگیر
که قد همچو یتیمان می کشد دیر
هوش مصنوعی: نمیدانم چرا دلگیرم، اما مثل یتیمان که سالها منتظر میمانند، به آرامی و با شدت این احساس را تجربه میکنم.
گهی خم می شود، گه راست از باد
چو سایه در کمین ز انداز صیاد
هوش مصنوعی: گاهی خم میشود و گاهی به راست میرود، مانند سایهای که در انتظار صیاد نشسته است.
کشیده قمری از شوقش فغان را
نهاده بر سر او خانمان را
هوش مصنوعی: قمری از شوقش فریادی بلند کرده و به خاطر او، همه خانه و زندگیاش را بر سر این عشق گذاشته است.
نشان از قامت بلقیس داده
ولی کی داشت او این ساق ساده
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به رغم این که بلقیس ویژگیهای خاصی داشت و قد بلندش نشانی از زیبایی و شکوه او بود، اما آیا واقعاً او این ساقهای ساده و بیپیرایه را داشت؟ به عبارتی، زیباترین ظاهرها همیشه نشاندهندهی واقعیت و عمق وجودی نیستند.
به تکلیفش چو در رقص آورد باد
کند قمری درون بیضه فریاد
هوش مصنوعی: باد به سراغ قمری میرود و آن را به رقص در میآورد. در این حال، قمری که درون تخم خود است، به شدت ناله و فریاد میزند.
ز برگش دام در راه نظاره
صنوبر را ازو دل پاره پاره
هوش مصنوعی: از برگهای درختان، در مسیر تماشای درخت صنوبر، دلم شکسته و پارهپاره است.
صنوبر نه، یکی شوریده ی مست
که در رقص است با افلاک همدست
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که آنچه مهم است، یک فرد پرشور و سرزنده است که در حال رقص و جنب و جوش بوده و با کائنات و آسمان در ارتباط است. این تصویر به جای تکیه بر چیزهای ثابت و بیحرکت، بر روی تحرک و انرژی زندگی تأکید میکند.
زده بر کاکل او شانه خورشید
دل او را به دست آورده ناهید
هوش مصنوعی: موهای او را مانند شانهای از نور خورشید نوازش کرده و ناهید (نماد عشق و زیبایی) دل او را به دست آورده است.
ز بس بارش فلک را کرده مایل
برو پیچیده همچون پرده ی دل
هوش مصنوعی: به خاطر بارش بسیار، آسمان به سمت زمین متمایل شده و حالتی شبیه به پردهی دل پیدا کرده است.
ندارد حاصلی جز دل ز ایام
چو من مشتی گره را کرده دل نام
هوش مصنوعی: دوری از روزگار هیچ نتیجهای برای من ندارد، مثل اینکه دل خود را به دستهای گره زدهام.
روایت می کنند ارباب معنی
که از این دیر نتوانست عیسی،
هوش مصنوعی: میگویند که کسی مانند عیسی نمیتواند از این مکان عبور کند.
ز یک سوزن به سوی آسمان رفت
به چندین سوزن او یارب چه سان رفت
هوش مصنوعی: از یک سوزن، به سمت آسمان حرکت کرد، اما با چندین سوزن به کجا رفت، ای خدا؟
خزان گر می کشد بر باغ لشکر
چه باک او را، جوان است و دلاور
هوش مصنوعی: اگر پاییز بر باغ حمله کند، چه نیازی به نگرانی است؟ چرا که جوانی و شجاعت در آن وجود دارد.
چو اهل دل درین باغ پرآشوب
ز دل روبد غبار غم به جاروب
هوش مصنوعی: وقتی افراد با روح و احساس در این باغ پر از هیاهو و شلوغی، غم و اندوه خود را کنار میزنند و به نظافت دل میپردازند، انگار با جارو کردن غبار غم، فضای دل را پاک میکنند.
شنیدم باغبان از وی شنفته
که گفته این حدیث و راست گفته
هوش مصنوعی: باغبان از او شنیده که این سخن را گفته و آنچه گفته حقیقت دارد.
مگو نتوان به راه آسمان رفت
عصا گر راستی باشد توان رفت
هوش مصنوعی: نگو که نمیتوان به آسمان رسید، اگر عصا راست باشد، میتوان به راه ادامه داد.
به پیمان جهان دل سخت بسته
ازان باشد همیشه دلشکسته
هوش مصنوعی: کسی که به دنیا و مشکلات آن دل بسته و اعتماد کرده باشد، همیشه احساس شکست و ناراحتی خواهد داشت.
پریشان روزگار دلربایان
نواپرداز بزم بینوایان
هوش مصنوعی: ایام سخت و پیچیدهای که دلفریبانی که دلها را میربایند، در آن به نوازی میپردازند، برای کسانی که در تنگدستی و فقر به سر میبرند.
بود هر برگ او چون رشته ی ساز
پی رقصیدن او نغمه پرداز
هوش مصنوعی: هر برگ او مانند رشتهای از ساز است که برای رقصیدن او نغمه میسازد.
به وقت رقصش آید از سر و دوش
صدای خوش چو خوبان قصب پوش
هوش مصنوعی: در هنگام رقص او، صدای دلنشینی از سر و دوشش به گوش میرسد، درست مانند زیبایی که لباسهای زیبا به تن دارد.
صدای دلکش او می دهد یاد
ازان سازی که باشد در ره باد
هوش مصنوعی: صدای دلنشین او یادآور سازی است که در مسیر باد مینوازد.
غلط گفتم، درین دیرینه دوحه
کند بر اهل دل همواره نوحه
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم، این باغ باستانی همیشه برای اهل دل ناله و اندوه میکند.
چو مجنون پیکر او خشک و عریان
کلاهش بر سر از موی پریشان
هوش مصنوعی: شکلی خشک و بیروح دارد همچون مجنون، و کلاهی بر سرش گذاشته که از موهای آشفته پر شده است.
چو لیلی عشوه پردازی پرافسون
یکی از عاشقانش بیدمجنون
هوش مصنوعی: وقتی لیلی با زیبایی و ناز خود توجه عاشقانی را جلب میکند، یکی از آن عاشقان، یعنی مجنون، به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد.
نگویم بید، مجنون زمانه
گرفته بر سرش مرغ آشیانه
هوش مصنوعی: نمیگویم که دیوانهام، اما در دنیای امروز، عشق و احساسات به قدری در هم آمیخته شده که انسانها مانند پرندگانی هستند که برای آرامش و امنیت به جایگاهی نیاز دارند.
ز شورش جامه چاک و مو فتیله
درختان گرد او اهل قبیله
هوش مصنوعی: به خاطر شور و هیجانی که در اطراف او وجود دارد، مردم قبیلهاش لباسها را پاره کرده و موهایشان را به حالت فتیله درآوردهاند.
به وقت رقص او را در بر و دوش
ز بیهوشی بود زنجیر خاموش
هوش مصنوعی: در هنگام رقص او، در آغوش و بر دوش او، به خاطر از حال رفتگی، زنجیری خاموش وجود داشت.
ز بندی خانه ی چشم که جسته؟
که زنجیرش سراپا، زنگ بسته
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که در دل دارم، کسی از آن خبر ندارد. چرا که زنجیرهایی که به قلبم بسته شده، صدایی ندارند و هیچ کس به حال من پی نمیبرد.
شده از شاخسارش آشیانه
به مرغان چمن زنجیرخانه
هوش مصنوعی: از شاخههای درختش، آشیانهای برای پرندگان چمن ساخته شده که در قفسی در بند هستند.
ز مستی کرده کج، آهنگ خود را
بریده تارهای جنگ خود را
هوش مصنوعی: از اثر مستی، مسیر خود را به بیراهه رفته و رشتههای جنگی که دارد را گسسته است.
فتاده شاخ ها بر پا ز بالا
چو چین دامن سبزان رعنا
هوش مصنوعی: شاخ و برگ درختان بهطور زیبا و دلنشینی بر روی زمین پراکنده شدهاند، مانند چین و شکنهایی که بر روی دامن سبز و خوشرنگ طبیعت قرار گرفتهاند.
به گل آن کس که برگ دلبری داد
گلستان را ازو بال و پری داد
هوش مصنوعی: به کسی که عشق و محبتش را به دیگران هدیه میدهد، زیبایی و شادابی زندگی را میبخشد.
ز بس در باغ و بستان از سر ناز
گشوده بال از شوخی به پرواز
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و سرزندگی باغ و بستان، آنقدر از روی ناز و شوخی بالهایم را باز کردهام که به پرواز درآمدهام.
زمین او را به بند از ریشه دارد
سپهرش چون پری در شیشه دارد
هوش مصنوعی: زمین او را به زنجیر بسته است و آسمانش مانند پری در شیشه، محدود و محصور شده است.
ز بس مستانه رقصد در چمن رز
ز جای خود جهد از ذوق، گز گز
هوش مصنوعی: به خاطر شور و حالی که گل سرخ در باغ دارد، از سر شوق و ذوق، مدام در جای خود میجنبند و میرقصند.
چه رز، هر برگ چتری بر سر او
مهین بانو و شیرین دختر او
هوش مصنوعی: چه گلی زیبا، هر برگ آن همچون چتری بر سر اوست، بانوی بزرگ و دختر شیرین و دوستداشتنیاش.
به دستش خوشه از خرم سرشتی
چو سبحه در کف حور بهشتی
هوش مصنوعی: دست او پر از خوشههای خرماست که مانند دانههای تسبیح در دست حوری بهشتی میدرخشد.
ببوسد پشت دستش را چو خورشید
برو خنجر کشد چون عاشقان بید
هوش مصنوعی: ببوسد پشت دستش را مانند خورشید که بر آسمان می درخشد و به طور ناگهانی به خنجر کشیدن میپردازد، مثل عاشقانی که در عشق دچار شور و هیجان میشوند.
ندارد تاب دوری از بر او
بر اندامش ازان چسبیده گیسو
هوش مصنوعی: او قدرت تحمل دوری از محبوبش را ندارد و گیسوانش به اندامش چسبیده است.
زده خرمن چو در صحن گلستان
هوای خوشه چینی کرده رضوان
هوش مصنوعی: وقتی که در باغ گل، درختان خرمن را میزنند، هوای چیدن میوههای خوشهای به قدری دلانگیز است که بهشت هم به آن حسادت میکند.
برآید تا چو برگ او ز کوره
ز خاکستر کشد آیینه نوره
هوش مصنوعی: چون برگ از خاکستر برمیآید، نوری به مانند آینه از آنجا نمایان میشود.
روان چون کارهای نیک بختان
دوان چون مار بر شاخ درختان
هوش مصنوعی: روح انسان مانند کارهای نیک کسانی که به سرنوشت خوبی دچارند، به سرعت و نرمی حرکت میکند؛ مانند ماری که بر شاخه درختان میخزد.
رود از چشم خورشید آب چون جو
ز شوق توتیای غوره ی او
هوش مصنوعی: چشم خورشید همچون جویی از آب سرشار از شوق و نشاطی است که شبیه به مرواریدهایی است که درون خوشه انگور نشستهاند.
ز برگش خواسته آیینه خورشید
به دست اوست چشم جام جمشید
هوش مصنوعی: آیینهای که با برگ درختان ساخته شده، در دست اوست و در آن نور خورشید منعکس میشود؛ یعنی او با نگاهش به زیبایی و روشنی جهان دست یافته و همچون جام جمشید، بینایی و شناخت عمیق دارد.
چه شد شاخش اگر پر پیچ و تاب است
کمند سرخ عیار شراب است
هوش مصنوعی: هرچند شاخ درخت پر از پیچ و تاب است، اما در حقیقت، گیسوی زیبای معشوق مثل کمند سرخ رنگ شراب است.
دهد شاخش نشان از مار ضحاک
که بیرون کرده سر از دوش افلاک
هوش مصنوعی: شاخ او نشانهای از مار ضحاک است که از دوش آسمانها سر بیرون آورده.
کند چون خیره بر مستان نظاره
فشارد غوره در چشم ستاره
هوش مصنوعی: به طور خلاصه میتوان گفت که وقتی کسی به خیرهنگری به مستان (کسانی که مستندند) میپردازد، انگار که در چشمان ستارهها، حسی از کار نامناسب به وجود میآورد. در اینجا، تصویر قوی از تضاد چشمنوازی و حس ناپسند به تصویر کشیده شده است.
سلیم از کف زمانی خامه بگذار
که سازم نکته ای پیش تو اظهار
هوش مصنوعی: سلیم در زمانی که آماده کنم، با دقت چیزی را به تو میگوید که دربارهاش صحبت کنم.
چنار و سرو و بید آزادگانند
تهیدستان باغ و بوستانند
هوش مصنوعی: چنار، سرو و بید درختانی هستند که آزاد و بینیاز زندگی میکنند، در حالی که درختان دیگر در باغ و بوستان به خاطر نیاز به مراقبت و رسیدگی، وابسته به انسانها هستند.
صنوبر نیز از صاحبدلان است
علمدار صف بی حاصلان است
هوش مصنوعی: صنوبر هم جزو کسانی است که به معنای واقعی دل در گروی عشق دارند و در صف افرادی که به دنبال هدفهای بینتیجهاند، نقش رهبری را بر عهده دارد.
چو دارم نسبتی من هم به ایشان
نمودم یاد آن جمع پریشان
هوش مصنوعی: وقتی که نسبت و رابطهای با آنها دارم، به یاد آن جمع پر هرج و مرج میافتم.
چه شد در وصفشان گوهر چو سفتم
اگر اوصاف رز را نیز گفتم
هوش مصنوعی: چرا که من در توصیف آنها مانند یک مروارید ضعیف عمل میکنم، حتی اگر در مورد زیبایی گل سرخ هم صحبت کنم.
که دارد دختری در پرده پنهان
که باشد آن مرا شیرین تر از جان
هوش مصنوعی: او دختری را در پرده مخفی دارد که برای من از جان خود نیز شیرینتر است.
سزد گر عارفان کز اهل کارند
درین معنی مرا معذور دارند
هوش مصنوعی: اگر عارفان که در این موضوع حرفهای هستند، مرا در این مورد ببخشند، جایز است.
تعالی الله ازین باغ خدایی
که گردد دست از خاکش حنایی
هوش مصنوعی: خداوند برتر است از این باغی که اگر کسی از خاک آن دست بکشد، رنگ و زیبایی آن از بین میرود.
بهار از سبزه های دلگشایش
چو طوطی ریخته پر در فضایش
هوش مصنوعی: بهار با سرسبزیهای خود، زیباییاش را مانند پر طوطی در فضای دلپذیرش پخش کرده است.
به روی گل درین گلزار خرم
خوی پیشانی خورشید، شبنم
هوش مصنوعی: در باغی شاداب و زیبا، بر روی گلها، پیشانی خورشید به مانند شبنم میدرخشد.
نسیمش خوش تر از انفاس معشوق
تماشا خوش درو چون پاس معشوق
هوش مصنوعی: نسیم آنجا لطیفتر و دلپذیرتر از نفسهای معشوق است و تماشای آن مانند مراقبت از معشوق زیبا و جذاب است.
درو قمری نواآموز بلبل
چراغ لاله دارد روغن گل
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به زیبایی و دلنشینی صدای قمری و بلبل اشاره میکند و از نور و روشنی گل لاله به عنوان نمادی برای جملات عشق و عشقورزی یاد میکند. این تصویرها نشاندهندهی عشق و شوق در دل عاشق است.
تذروان را ز مستی چشم رنگین
شراب لاله گون در جام زرین
هوش مصنوعی: چشمهای رنگین از سرخوشی و مستی، در جام طلایی به رنگ شراب قرمز میچرخند.
به جوش از جوش گل، بلبل دماغان
چو پروانه به شب های چراغان
هوش مصنوعی: بلبل مانند پروانه، در شبهای پر از نور، از شادی و سرزندگی به وجد آمده است، مثل گلهایی که در حال شکفتن هستند.
به سرمه چشم خوبان شکرخند
به خاک پای نرگس خورده سوگند
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا مانند سرمه هستند و لبخندشان شیرین است، و من به خاکی که زیر پای گل نرگس افتاده، قسم میخورم.
ز شوخی کرده در اطراف بستان
بنفشه ریشخند خط خوبان
هوش مصنوعی: در باغی که گلهای بنفشه در آن هستند، شوخی و بازیگوشی برپا شده و زیباترین صورتها به طعنه و کنایه به یکدیگر میزنند.
گلش از بس ز شادابی ست رنگین
شود گلبند ازو دامان گلچین
هوش مصنوعی: گل به قدری شاداب و سرزنده است که رنگارنگ و زیبا میشود و حتی دامن گلچین را نیز رنگی و دلفریب میکند.
خزان را تا نباشد دست بر گل
شده پرچین گلشن، بال بلبل
هوش مصنوعی: تا زمانی که پاییز نیامده و گلها هنوز در چمن زار شکوفا هستند، بلبل هم هنوز آواز میخواند و به گلهای زیبا میپردازد.
بیاض برگ نسرین، گلشن راز
ز سطر موج عنبر، سینه ی باز
هوش مصنوعی: سفیدی برگ نسرین، باغی از رازهاست که از لابهلای امواج عطر عنبر، به سینهای باز و گسترده میتابد.
چراغ غنچه چون چشم غزاله
شده روشن ز آتش برگ لاله
هوش مصنوعی: چراغی که در دل غنچه میدرخشد، همچون چشمان گوزنی روشن شده است و این نور از حرارتی که در برگ لاله موجود است، ناشی میشود.
چمن، آشفتگی بسیار دیده
ز رقص آهوان دم بریده!
هوش مصنوعی: چمن تحت تأثیر رقص آهوانی که از شدت شوق و شادی به هم ریختهاند، به شدت آشفته و بینظم شده است.
شده از باد، سنبل پایکوبان
چو سایه پایمالش زلف خوبان
هوش مصنوعی: سنبل به خاطر وزش باد میرقصد و مانند سایهای زیر پا میماند. زلفهای زیبارویان بر آن سایهافکنده است.
فراوان دیده ابرنوبهاری
درین گلشن نسیم پاچناری
هوش مصنوعی: در این باغ، نسیم خوشبو و فرحبخش مانند ابرهای بارانزا فراوان است.
هوای خود گلش را در دماغ است
ز عشق خویش، لاله سنگداغ است
هوش مصنوعی: محبت به معشوق باعث شده است که گل، عطر و بوی خود را به خود بگیرد و به همین دلیل لاله در حال سوختن از عشق به اوست.
درو یک شاخ سنبل هرکه چیده
به معنی زلف حوری را بریده
هوش مصنوعی: هر کسی که از درختی سنبل بچیند، در واقع زلف حوری را بریده است.
درو نهری روان چون بحر سیماب
خوش آوازان ز شرم آب او، آب
هوش مصنوعی: در این بیت، به یک رودخانهای اشاره میشود که آب آن بهطرزی روان و زیبا همچون دریاچهای نقرهای جریان دارد. این رودخانه بهقدری دلنشین و آرامشبخش است که آب آن به خاطر زیباییاش از خود شرم دارد.
گهر می خواهد از لطف الهی
پی آواز آبش گوش ماهی
هوش مصنوعی: ماهی برای شنیدن صدا و نغمه آب به لطف و رحمت خداوند نیاز دارد تا بتواند به مروارید دست یابد.
صدای آب او از دور و نزدیک
برد چون موج از دل، رنج باریک
هوش مصنوعی: صدای آب او به دور و نزدیک میآید، مانند موجی که از عمق دل رنج ایجاد میکند.
حبابش را سفینه پر لآلی
سواد موجش ابیات «زلالی»
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن زیبایی و غنای یک حباب دریا اشاره دارد که در دل آن، جواهراتی همچون مرواریدها به نشانه خلوص و زیبایی وجود دارند. این حباب به عنوان یک قایق کوچک در میان امواج دریا قرار گرفته و نمایانگر لطافت و زلالی در این محیط است.
به روی لاله و گل بس که غلتید
چو می از آب او گل می توان چید
هوش مصنوعی: چون می از آب به روی گل و لاله میریزد، میتوان از این گل غنچه را چید.
زلالش همچو خوبان سمن بو
پریشان چون کند از موج گیسو،
هوش مصنوعی: آب زلالش مانند زیبایان است و پریشانیاش مانند موجهای گیسویش.
کند آب حیات از سستی پای
ز فواره عصا تا خیزد از جای
هوش مصنوعی: آب حیات با حرکت و تلاش به دست میآید و اگر بخواهی به خواستههایت دست یابی، باید از جا برخیزی و تلاش کنی.
درو با یکدگر گشته موافق
دو حوض آب چون چشمان عاشق
هوش مصنوعی: دو حوض آب که کنار هم قرار دارند، به طرز هماهنگی به هم نگاه میکنند، مانند چشمان دو عاشق که به یکدیگر خیره شدهاند.
چه حوض، از پرتوش در باغ مهتاب
لطافت شسته آبش را به صد آب
هوش مصنوعی: در باغی که نور مهتاب میتابد، حوضی وجود دارد که آبش به خاطر این نور زیبا و لطیف شده و جلوهای خاص پیدا کرده است.
چه حوض، آیینه ی خورشیدپرداز
چو نی فواره ی آبش خوش آواز
هوش مصنوعی: حوضی که مانند یک آینه، نور خورشید را منعکس میکند و مانند نی، آب آن صدای خوشی دارد.
در آبش پای ننهد سایه ی بید
درو لرزد ز سردی عکس خورشید
هوش مصنوعی: سایه درخت بید بر روی آب نمیافتد و در نتیجه، تصویر خورشید به خاطر سردی آب نمیلرزد.
مگر ذوق سخن دارد به سینه؟
که دارد در میان خود سفینه
هوش مصنوعی: آیا در دل انسان شوق و ذوق گفتن وجود دارد؟ اگر دارد، پس در درونش مانند یک کشتی گنجینهای از احساسات و افکار نهفته است.
زلالش روشنی بخش نظاره
چکیده گویی از چشم ستاره
هوش مصنوعی: آب زلالی که در حال جاری شدن است، مانند نوری است که به بیننده میتابد و گویی چکیدهای از نور ستارهها را در خود دارد.
ز رشکش آب حیوان در سیاهی
زده کوثر به خود خنجر ز ماهی
هوش مصنوعی: به دلیل حسادت حیوان، آب کوثر در تاریکی به شکل خنجری از ماهی به خود گرفته است.
شده فواره، مار گنج خورشید
به رقص از جوش او نارنج خورشید
هوش مصنوعی: به خاطر جوشش و هیجان خورشید، حالتی شبیه فواره به وجود آمده و مار گنج عشق هم در حال رقص و بازی است. این تصویر نشاندهندهی شور و اشتیاقی است که از انرژی خورشید ناشی میشود.
شب افروزی کند چشمت چومهتاب
اگر یک بار ازو چشمی دهی آب
هوش مصنوعی: چشم تو مانند ماه شب میدرخشد و اگر فقط یک بار به کسی نگاه کنی، او را سیراب و روشن میکنی.
ز قرب کوه، این باغ همایون
سر لیلی ست در دامان مجنون
هوش مصنوعی: این باغ دلانگیز که در نزدیکی کوه قرار دارد، نشانهای از عشق لیلی است و مجنون در آغوش آن زندگی میکند.
چه کوهی، طور کرده قبله گاهش
نوشته آسمان رفعت پناهش
هوش مصنوعی: کوهی چه منظم و زیبایی، که جهت قبلهاش مشخص شده و آسمان بر بلندیهایش سایه انداخته است.
کشیده از جهان دامن چو افلاک
بود خوش از بزرگان دامن پاک
هوش مصنوعی: اگر دامن شخصیتهای بزرگ به پاکی دامن آسمان باشد، آنگاه زیبایی و نیکی این دنیا بیشتر خواهد شد.
ز سبزه سنگ را تاب زمرد
ز هر چشمه روان آب زمرد
هوش مصنوعی: از هر چشمهای آبی روان و زلال به مانند زمرد وجود دارد و سنگها نیز به زیبایی سبز رنگ هستند.
ز لاله سنگ او چون لعل رخشان
به کشمیر آمده کوه بدخشان
هوش مصنوعی: چشمهای او مانند گلهای لاله است که درخشندگی خاصی دارد و همچون سنگهای قیمتی به زیبایی کوههای بدخشان در کشمیر جلوهگری میکند.
ز خوبی پیش سنگ او همیشه
کند چون بت پرستان سجده شیشه
هوش مصنوعی: از زیباییهای او، مردم مانند بتپرستان به او احترام میگذارند و سجده میکنند، حتی اگر او سرد و بیاحساس باشد مانند سنگ.
ز رشک هر کمر در دور و نزدیک
کمرهای بتان را رنج باریک
هوش مصنوعی: از حسادت هر کمر، چه دور و چه نزدیک، کمرهای معشوقان را به زحمت می اندازد.
بود از بس که هر سنگش مصفا
درو آتش بود چون می به مینا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به جایی است که سنگها به قدری صاف و براق هستند که به نظر میرسد آتش درون آنها شعلهور است، مانند شراب که در ظرف مینا جلوهگری میکند. در واقع، زیبایی و درخشش آن محیط به اندازهای است که حس آتش و حرارت را منتقل میکند.
زند قهقه درین کهسار گلرنگ
بط می همچو کبک از خوردن سنگ
هوش مصنوعی: در این کوههای رنگارنگ، زندگی سرشار از شادی است و مانند کبک که از خوردن سنگ نمیهراسد، زندگی پر از لذت و خوشی به نظر میرسد.
بود از سبزه، ابدالی نمدپوش
ز ماه نو کشیده حلقه در گوش
هوش مصنوعی: از سبزه، مردی به نام ابدال که پوششی از نمد بر تن دارد، با حلقهای که به گوشش آویخته، از ماه نو نمایان شده است.
به سر از لاله داغش در سیاهی
سحاب او را کلاه گاه گاهی
هوش مصنوعی: او به خاطر درد و اندوهی که دارد، گاهی تحت فشار و غم، به یاد یاری میافتد که در زندگیاش تأثیرگذار بوده و او را تحت الشعاع قرار داده است.
کشیده پای خود در دامن خاک
کمند وحدت او دور افلاک
هوش مصنوعی: پای خود را در دامن خاک گذاشته و به دنبال وحدتی است که او را از دور افلاک دور میکند.
بسی گردد کسی در هر دیاری
که بیند چشمه ای در کوهساری
هوش مصنوعی: کسی ممکن است در هر جایی سفر کند و اگر چشمهای در کوهستانی ببیند، به آنجا جذب شود.
بود هر پاره سنگی را درین جا
هزاران چشمه همچون سنگ سودا
هوش مصنوعی: هر تکه سنگی در اینجا هزاران چشمه را به خود میبیند که شبیه سنگ است.
ز هر چشمه دوان نهری خروشان
به این سردی که دیده آب جوشان؟
هوش مصنوعی: از هر چشمه، نهری پرخروش و پرجوش در حال جاری شدن است؛ در این دنیای سرد و بیروح، چگونه میتوان آب زلال و جوشانی را درک کرد؟
یکی تالاب در دامان کوهش
که لرزد بحر چون بیند شکوهش
هوش مصنوعی: تالابی در دامان کوه وجود دارد که وقتی دریا زیبایی آن را مشاهده میکند، به تپش درمیآید.
به هرسو موج زن چون بحر سیماب
سراسر فیض همچون عالم آب
هوش مصنوعی: در هر جهتی که بروی، مثل دریا که به شدت در حال نوسان است، همه جا پر از نعمت و زیبایی است، مانند آبی که در تمام عالم جریان دارد.
حبابش از شفق چون چشم مخمور
سواد موج او چون طره ی حور
هوش مصنوعی: حبابی که از نور صبحگاهی به وجود آمده، شبیه به چشمان مستی است و رنگ تیرهی امواج آن مانند مویی زیبا و خوش حالت است.
چنان تنگی درو از جوش ماهی
که نبود جای در در گوش ماهی
هوش مصنوعی: در این بیت به وضعیتی اشاره دارد که به قدری فشرده و تنگ است که حتی ماهی نمیتواند در آن جا بگیرد. به نوعی، نشاندهنده کمبود فضا و شرایط سخت است که اجازه نمیدهد حتی یک ماهی در آن فضا جا بگیرد.
جبابش از زر ماهی خزینه
چو خوبان در کف موجش سفینه
هوش مصنوعی: شکلاتی به همراه او، مانند جواهرهایی که در دریاچه محفوظ هستند و مانند زیبارویان، کشتی اش را در بستر امواج به آرامی میبرد.
چراغان روی آبش دایم از گل
درو هر بط به مستی همچو بلبل
هوش مصنوعی: نورافشانی سطح آب همیشه از گلهای آن است. هر پرندهای به حالتی شاداب و سرمست مانند بلبل پرواز میکند.
درو عیش «کول» صورت پذیر است
همه ایام او عید غدیر است
هوش مصنوعی: در زندگی، لذت و شادی همیشه جاری است و هر روز به نوعی جشن و سرور مانند عید غدیر به حساب میآید.
به عکس خلق، این صوفی پرجوش
شود، هرگه بهار آید، کول پوش
هوش مصنوعی: این صوفی، برخلاف دیگران، همیشه شاد و پرانرژی است و هر بار که بهار میرسد، به شوق و وجد میآید.
سپهرش خوانده دریای بهشتی
ازان سویش کشدیه تیر کشتی
هوش مصنوعی: آسمان او را دریای بهشتی نامیدهاند و از آن طرف، تیرهایی به قایقش میزند.
چه کشتی، بادپای خوش عنانی
نمانده در ره از پایش نشانی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که دیگر نشانی از کشتی بادبانی به جا نمانده و در مسیر آن هیچ اثری از حرکت یا تصادم وجود ندارد. در واقع، این بیان به نوعی از فقدان نشانهها و آثار در راه اشاره میکند.
سوار او نهد چون رو به میدان
حباب و موج باشد گوی و چوگان
هوش مصنوعی: وقتی سوار بر اسب به سوی میدان میروند، حالتی از جنب و جوش و شگفتی همچون حباب و موج در فضا حاکم است و بازی گوی و چوگان به اوج خود میرسد.
دود چون کرد آهنگ مکانی
که دیده این چنین تخت روانی
هوش مصنوعی: دود وقتی به سوی جایی میرود که چشممان تختی آرام و دلنشین را میبیند.
به هر کشتی ست با حسن صریحی
نمک پرورده ملاح ملیحی
هوش مصنوعی: به هر قایق یا کشتی، با زیبایی و جذابیتی که دارد، ملوان خوشچهرهای نیز وجود دارد که با مهارت و چاشنی نمک، آن را مدیریت میکند.
ز هریک، کشتی صد دل به گرداب
اسیران را فراوان رانده در آب
هوش مصنوعی: هر یک از افراد، صد دل را در دریا به سمت گرداب اسیران روانه کرده است.
تماشا دارد این دریای جوشان
خصوص اکنون که کردندش چراغان
هوش مصنوعی: نگاه به این دریای پر تلاطم جالب است، بهخصوص اکنون که آن را چراغانی کردند و زیباییاش دوچندان شده است.
شده کشمیر را زین جشن پرجوش
چراغان گل و لاله فراموش
هوش مصنوعی: در این جشن پرشور و نورانی، مردم کشمیر و زیباییهای آن مانند گل و لاله را فراموش کردهاند.
شده دریا ازین جشن نظرتاب
نشاط انگیز همچون عالم آب
هوش مصنوعی: از تماشای زیبایی تو، دریا حقیقتاً شاداب و سرحال شده، مانند آب در تمام جهانی که پر از زندگی است.
صف مرغابیان در آب رقاص
صدف ها کف زنان، گرداب رقاص
هوش مصنوعی: مرغابیها در آب به صورت هماهنگ و با شادمانی در کنار صدفها در حال رقص و بازی هستند و این صحنه به طور کلی مانند یک گرداب شاداب و پر جنب و جوش به نظر میرسد.
برای رقص عیش زهره در اوج
دف خود را بر آتش داشته موج
هوش مصنوعی: برای شادمانی و لذت، زهره مانند یک رقصنده در اوج، خود را با شور و هیجان نشان میدهد و در آتش احساساتش غرق شده است.
به خاک از رشک گوید باد بی تاب
که آتش خوب بیرون آمد از آب
هوش مصنوعی: باد از شدت حسادت به وضعیت خاک، ناله میکند و میگوید که آتش زیبا از آب بیرون آمده است.
ز بس عکس چراغ کوکب افروز
شده دریا پر از در شب افروز
هوش مصنوعی: به خاطر درخشش زیاد ستارهها در آسمان، دریا شب را مانند چراغی روشن کرده است.
در آب آتش ز بس شد عکس گستر
به دریا گشت مرغابی سمندر
هوش مصنوعی: به خاطر شدت آتش در آب، تصویر آن گسترده شد و در نتیجه، مرغابی به سمندر تبدیل شد.
ز بس افروخت دریا از تب و تاب
برای ماهیان شد تابه، گرداب
هوش مصنوعی: دریا به خاطر شور و هیجانش چنان داغ شده که ماهیان در آن به تفت و تاب آمده و به گرداب میافتند.
گشاید هردم از تأثیر گرما
گریبان بر نسیم از موج، دریا
هوش مصنوعی: هر لحظه با تأثیر گرما، دریا گریبانش را به نسیم میگشاید و موجها را به حرکت درمیآورد.
شد از آتش زر ماهی، زر سرخ
گهر افروخت همچون اخگر سرخ
هوش مصنوعی: آتش طلا به رنگ سرخ درآمد و مانند شعلههای سرخ، جواهرات درخشان و زیبا را به وجود آورد.
حباب افروخت همچون جام جمشید
فروزان شد صدف چون عکس خورشید
هوش مصنوعی: حبابی که مانند جام جمشید درخشان است، باعث روشن شدن صدف شده و آن را شبیه به تصویر خورشید کرده است.
ازین کز تاب حسن نورافشان
شده منظور عالم این چراغان،
هوش مصنوعی: از آنجا که زیبایی او به طور درخشان و واضح روشنایی بخش عالم شده است، هدف او در این نورافشانی مشخص است.
ز رشک از بس دل خود خورد اختر
نماید در نظر چون حلقه ی زر
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت، دلش را خیلی میخورد و به همین دلیل، ستارهها در نگاهش مانند حلقهای از طلا میدرخشند.
ز بس آمیخت با هم آتش و آب
طناب سیم و زر شد موج گرداب
هوش مصنوعی: به دلیل همجواری و ترکیب آتش و آب، طنابهایی از نقره و طلا ساخته شد و موجهای گردابی شکل گرفت.
شد از عکس چراغ عالم آرا
چو عقد کهربا هر موج دریا
هوش مصنوعی: چهرهی روشنایی که از نور چراغ به وجود آمده، مانند عقدی از کهربا است و هر موج دریا به زیبایی آن افزوده میشود.
در آب از شمع انجم فوج در فوج
وزان چون کهکشان هرکوچه ی موج
هوش مصنوعی: در آب، شمعهای درخشان مانند گروههای متعدد وجود دارند و مانند کهکشان، هر کوچهای از امواج را پر کردهاند.
پی تعداد آن انجم به گرداب
صدف شد موج را در کف سطرلاب
هوش مصنوعی: به خاطر شمارش آن ستارهها، درون صدف مانند گردابی به وجود آمد که موجها را در دستان سطرلاب جمع کرده است.
چراغ و عکس او نگذاشت مستور
ز دل ها معنی نور علی نور
هوش مصنوعی: روشنایی و تصویر او به گونهای است که هیچ چیز نمیتواند آن را از دلها پنهان کند، که این خود نشاندهنده نورِ برتر و درخشان است.
ز بس عکس چراغ مجلس آرا
به چشم مردمان وقت تماشا
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جلا و درخشندگی چراغهای جشن و مهمانی، مردم در زمان تماشا متحیر و شگفتزده شدهاند.
به دریا عکس انجم شد سیه تاب
به رنگ اخگری کافتاده در آب
هوش مصنوعی: دریا تصویری از ستارهها را به نمایش گذاشته و رنگ سیاه آن شبیه به رنگ زغالی است که در آب افتاده است.
تماشا کن مه نو را به دریا
که با عکس چراغان است پیدا
هوش مصنوعی: به تماشای ماه نو در دریا برو، که بازتاب نور آن همچون چراغی در آب نمایان است.
که گویی زین عروس سبز مقنع
در آب افتاده خلخال مرصع
هوش مصنوعی: انگار که از این عروس سبز، مقنعهای که در آب افتاده و زینتهای زیبایی به همراه دارد، به حوضی ماهیها سر خورده است.
شده شمع و چراغ از موج در آب
پریشان همچو بر آیینه سیماب
هوش مصنوعی: شمع و چراغ به خاطر نوسانات آب در حال تکان خوردن و بینظم شدهاند، مانند بازتابی که در آینه نقرهای دیده میشود.
غلط کردم که دریا را به دامان
گسسته رشته ی تسبیح مرجان
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که دریا را با رشتههای تسبیح مرجان که گسسته شده، مقایسه کردم.
چراغان نیست کشتی را به معنی
که کوه طور از برق تجلی،
هوش مصنوعی: کشتی به خاطر درخشش کوه طور روشنایی ندارد.
گرفته آتش و خود را مشوش
در آب انداخته از تاب آتش
هوش مصنوعی: آتش او را به شدت آزار داده و او در تلاش برای آرامش، خود را به آب انداخته است تا از حرارت و گدازش رهایی یابد.
فلک کشتی چنین رنگین ندیده
کس آتشخانه ی چوبین ندیده
هوش مصنوعی: هیچکس چنین کشتی رنگارنگی را در آسمان ندیده و خانهای از چوب را که درونش آتش روشن باشد، مشاهده نکرده است.
چراغ و شمع از اطراف و گوشه
عیان زان خرمن آتش چو خوشه
هوش مصنوعی: چراغها و شمعها از اطراف و گوشهها به وضوح از آن انبوه آتش مانند خوشهای نمایان هستند.
چو ماه نو ز تاب شعله رخشان
ز لعل آتشین، کوه بدخشان
هوش مصنوعی: نگاه کن چگونه ماه نو با درخشش شعلهوارش، کوه بدخشان را مانند لعل آتشین روشن کرده است.
خرامان هرطرف از روی تمکین
مرصع پوش چون بهرام چوبین
هوش مصنوعی: با ناز و احتیاط در هر سمت قدم میزنند، مانند بهرام که آراسته و زیباست.
نهاده پیش مستان نظاره
فلک خوانی پر از نقل ستاره
هوش مصنوعی: سالک در میان مستان ایستاده و به تماشا و زیبایی آسمان مشغول است که پر از زیبایی و جاذبههای ستارهوار است.
درین مجلس فلک از بهر خورشید
گرفته کاسه در دست از مه عید
هوش مصنوعی: در این مجلس، آسمان به خاطر خورشید، کاسهای در دست دارد و به ماه عید احترام میگذارد.
به دریوزه ز هر زرین ایاغی
به عشق شاه می خواهد چراغی
هوش مصنوعی: به هر گدایی که ز هر طلا و جواهر میخواهد، به عشق او شاه نیاز دارد که نوری به او بدهد.
شنیدم شاه روشندل، جهانگیر
ز عشرت شد چو رونق بخش کشمیر،
هوش مصنوعی: شنیدم که شاه دلآگاه، جهانگیر، به خاطر لذت و شادی، مانند رونقدهندهی کشمیر شده است.
چنان معشوق او شد این ارم زاد
که آخر جان خود در راه او داد
هوش مصنوعی: معشوق آنچنان برای او جذاب و دوستداشتنی شد که در نهایت جان خود را برای او فدا کرد.
صباحی دلگشا چون روی احباب
گل صبح از سحاب فیض سیراب
هوش مصنوعی: صبحی دلپذیر و شاداب به مانند روی دوستان، همچون گلهایی که از باران صبح سیراب شدهاند.
ز تأثیر فروغ او به گلشن
شده هر برگ چون آیینه روشن
هوش مصنوعی: از تأثیر نوری که او دارد، هر برگ در باغ گلشن مانند آینهای درخشان شده است.
شفق ابر بهاری را هم آهنگ
فلک چون کاغذ ابری به صد رنگ
هوش مصنوعی: شفق، ابرهای بهاری را به گونهای با آسمان هماهنگ کرده است که مانند کاغذ ابری با رنگهای زیبا و مختلف جلوهگر میشود.
هوا روشن چو نور جیب فانوس
زمین پر گل به رنگ بال طاووس
هوش مصنوعی: هوا همچون نور فانوس روشن است و زمین پر از گلهایی است با رنگهای زیبا که شبیه به بالهای طاووس است.
میان لاله و گل در در و دشت
غزال شیرمست صبح درگشت
هوش مصنوعی: در میان لالهها و گلها در دشت و صحرا، غزالی سرمست و شاداب در حال گردش در صبحگاه است.
جهان خرم تر از طبع خردمند
غم از عالم نهان چون عیب فرزند
هوش مصنوعی: جهان زنده و شادابتر از روح انسان خردمند است. غم و ناراحتی که از جهان به چشم نمیآید، مانند نواقص و عیبهای فرزند است که در دید نخست قابل مشاهده نیستند.
برون آورد شوق جلوه گستاخ
ز خلوت شاه را همچون گل از شاخ
هوش مصنوعی: شوق و هیجان به قدری زیاد است که مانند گلی که از شاخه جدا میشود، به شکل صریح و جسورانهای از دل تنهایی و خلوت شاه بیرون میآید.
شکفته خاطرش همچون گل صبح
ز شادی در فغان چون بلبل صبح
هوش مصنوعی: دلش شاد و سرشار از نشاط است، مانند گلهایی که صبح باز میشوند و از خوشحالی در حال نالهاند، مانند بلبلهایی که صبح آواز میخوانند.
سرش خوش همچو جام باده نوشان
دماغش چون دکان گلفروشان
هوش مصنوعی: سرش شاداب و پرشور مانند کسی است که باده نوشیده و دماغش به زیبایی و روشنی گلها میماند.
فروغ صبح گشته روح پرور
دلش را همچو طفل از شیر مادر
هوش مصنوعی: صبحی روشن و دلانگیز، روح او را تازه و سرشار از زندگی کرده است، مانند نوزادی که از شیر مادرش سیراب میشود.
چو شد دامان دریا جلوه گاهش
به سوی شاله مار افتاد راهش
هوش مصنوعی: زمانی که زیباییهای دریا به نمایش درآمد، راهی که به شاله مار میرسید، در دسترس قرار گرفت.
فضایی دید چون روی عروسان
سزاوار عمارات و گلستان
هوش مصنوعی: فضایی را مشاهده کردم که به زیبایی چهره عروسها میمانست و شایسته بناهای باشکوه و باغهای پرگل بود.
بگفت این دشت رنگین، روی حور است
ز ما سر منزلی اینجا ضرور است
هوش مصنوعی: این دشت رنگارنگ، شبیه به چهرههای زیبا و دلنشین است و ما در اینجا برای رسیدن به جایی خاص و مهم، توقف کردهایم.
در آن ایام، شاه هفت اقلیم
که بر سر دارد از خورشید دیهیم،
هوش مصنوعی: در آن زمان، پادشاهی که بر همه سرزمینها حکومت میکرد و تاجی به شکل خورشید بر سر داشت، حاکم بود.
سر و سرکرده ی شهزادگان بود
در آن شهزادگی شاه جهان بود
هوش مصنوعی: در آن زمان، او ریاست و رهبری شاهزادگان را بر عهده داشت و در دورهی جوانیاش به عنوان شاه جهان شناخته میشد.
پی اتمام این منزل قد افراخت
برای خویش، کاری پیش انداخت
هوش مصنوعی: پس از اینکه سفرش به پایان رسید، برای خود بلند قامتی انتخاب کرد و کار جدیدی را آغاز کرد.
ازان چندین صفا در کار او شد
که شاهی این چنین، معمار او شد
هوش مصنوعی: به خاطر این همه زیبایی و صفایی که در کار او وجود دارد، این شاه چنین عظیم و بینظیری به وجود آمده است.
کنون آمد ز لطف خاک و آبش
فرح بخش از شه عالم خطابش
هوش مصنوعی: اکنون به لطف خاک و آبش، شادی بخش است، از سوی پادشاه عالم به او خطاب میشود.
چراغ دودمان گورکانی
که بر وی ختم شد صاحبقرانی
هوش مصنوعی: چراغ خاندان گورکانی که بر او دوران سلطنت به پایان رسید.
شهاب الدین محمدشاه غازی
گهرافروز تاج سرفرازی
هوش مصنوعی: محمدشاه غازی، انسانی بلندمرتبه و درخشان است که مانند یک شهاب در آسمان میدرخشد و نشاندهنده افتخار و سرافرازی است.
مهین دارای هفت اورنگ عالم
گزین مسندنشین صلب آدم
هوش مصنوعی: مقدس و باارزش، آفرینندهی هفت رنگی که دنیای آفرینش را شکل داده و نشسته بر جایگاه انسان است.
ز شاهان کرده ایزد انتخابش
ازان شاه جهان آمد خطابش
هوش مصنوعی: خداوند یکی از شاهان را انتخاب کرده و از آن شاه جهان به او پیام داده است.
دلش آیینه ی سیمای شاهی
جبینش مشرق نور الهی
هوش مصنوعی: دل او مانند آینهای است که چهرهی شاه را نشان میدهد و پیشانیاش پر از نور الهی است.
وجودش باعث ایجاد عالم
غبار آستانش خاک آدم
هوش مصنوعی: وجود او باعث شده که عالم به وجود بیاید و وجود او مانند خاکی است که آدم را در بر گرفته است.
به شاهی تا بلندآوازه گردید
شکست طاق کسری تازه گردید
هوش مصنوعی: وقتی که کسی به مقام و شهرت بالایی رسید، دیوارهای بزرگ و باشکوهی که در گذشته وجود داشت، دوباره به زیبایی و شکوه خود برمیگردند.
سلیمان را نگین از دست افتاد
خط فرمان او شد کاغذ باد
هوش مصنوعی: سلیمان، که سلطنت و قدرت زیادی داشت، یک نگین قیمتی را گم کرد. این گم شدن باعث شد تا فرمان و قدرت او مانند کاغذی بیارزش به دست باد بیفتد و از بین برود.
فرستد سوی او قیصر چو نامه
کند از پرده ی دل موم جامه
هوش مصنوعی: قیصر نامهای را به سوی او میفرستد، همانطور که احساسات درونیاش را با ظرافتی همچون موم بر بستر کلامش مینویسد.
ز چین فغفور همچون بندگانش
فرستد تحفه چون بر آستانش
هوش مصنوعی: چون فغفور، فرمانروایی بزرگ، مانند بندگانش هدیهای به آستان او میفرستد.
ز شوق بزم او از پیش بینی
کند مژگان خود را موی چینی
هوش مصنوعی: از روی اشتیاق به میزبانی او، مژگانش را مانند رشته موهای چین دار میسازد.
خرد کم دیده با چشم جهان بین
چنین شاهی به دولتخانه ی زین
هوش مصنوعی: خرد کوچک و اندک با چشمی که به جهان آگاه است، مانند این شاه، به کاخ و قدرت میرسد.
ز نقش پای او تا سرفراز است
زمین افلاک را مهر نماز است
هوش مصنوعی: اثر پای او باعث شده که زمین تا آسمانها بلند و با وقار باشد، همچون نشانهای از احترام و تقدس.
دمی از یاد حق نگسسته پیوند
خدا را بنده، عالم را خداوند
هوش مصنوعی: بندهای که همیشه به یاد خداوند است و ارتباطش را با او قطع نمیکند، در واقع به حقیقت عالم و آفرینش پی برده است.
دلش سبحه شمار از ریگ صحرا
حصیر طاعت او موج دریا
هوش مصنوعی: دل او مانند تسبیحی است که از سنگریزههای صحرا درست شده و در عبادت و بندگی او مانند امواج دریا به حرکت درآمده است.
بهار عید او تا در میان است
حنای دست خوبان بی خزان است
هوش مصنوعی: بهار عید او تا در میان است، یعنی وقتی بهار در اوج خود است و جشن عید برپا میشود، زیبایی و رونق دستهای خوبان هیچگاه از بین نمیرود و همیشه باقی است.
نگردد ظلم را کس بر حوالی
تخلص گشته شیران را «غزالی»!
هوش مصنوعی: هیچکس ظلم را نمیبیند، در حالی که نام شیران به «غزالی» تغییر یافته است.
به شوخی بره های رغبت انگیز
به گرد گرگ، چون اطفال تبریز
هوش مصنوعی: در اینجا به تصاویری از برههایی اشاره شده است که به دور گرگ میچرخند و این عمل را به نوعی شوخی تشبیه کردهاند. شباهت میان این تصویر و رفتار کودکان تبریز نشاندهنده شجاعت و بیپروایی آنهاست. در واقع، برهها به گرگ نزدیک میشوند و این به نوعی کنجکاوی و جسارت را به تصویر میکشد.
ضعیفان را قوی گشت آنچنان چنگ
که شیشه رنده شد بر تخته ی سنگ
هوش مصنوعی: ضعیفان آنقدر قوی شدند که توانستند شیشه را بر روی سنگ برش دهند و خرد کنند.
پی صفرای خس می ریزد ایام
ز خون شعله، آب نار در جام
هوش مصنوعی: در روزهای گذشته، خوشیها و شادابیها همچون شراب خوش طعم به دل مینشیند و دردها و رنجها به آهستگی در دل میسوزد.
به دشت از عدل او بر گردن شیر
پی پای غزالان است زنجیر
هوش مصنوعی: در دشت، به خاطر عدالت او، شیرها به پاهای غزالها زنجیر شدهاند.
به زور پنجه، حکم او ز گوهر
فشارد آب را چون پنبه ی تر
هوش مصنوعی: با قدرتی که دارد، حکم او آب را مانند پنبهی خیس میفشارد.
بود از جوهر ذاتی اگر خویش
امور سلطنت را می برد پیش
هوش مصنوعی: اگر ذات فردی به خاطر جوهر وجودیاش، صلاحیت داشته باشد، میتواند امور سلطنت را به خوبی مدیریت کند.
نمی افتد خلل در کار ناموس
که باشد چتردار خویش، طاووس
هوش مصنوعی: اگر کسی به خوبی از حیثیت و حرمت دیگران حفاظت کند، هیچ مشکلی در کارهای او پیش نخواهد آمد.
ز فیضش ذره کرده آفتابی
ز خوان او مه نو یک رکابی
هوش مصنوعی: از نعمت او ذرهای روشنایی گرفته و در پرتو او، ماه جدیدی ظهور کرده است.
گشوده در جهانگیری چو بازو
سکندر ساخته چون آینه رو
هوش مصنوعی: در این بیت به توصیف قدرت و تسلطی اشاره شده است که همچون دستان سکندر، جهان را در آغوش گرفته و باز شده است. این عمل به طور ظاهری همچون آینهای است که چهرهای زیبایی و روشنایی را به نمایش میگذارد. از این رو، تصویر یک حکمرانی قوی و مقتدر به ذهن میآید که تواناییهایش در جهان نمایان است.
ز دانش رفته هرگه در تکلم
فلاطون چون صدا پیچیده در خم
هوش مصنوعی: هر بار که دانش از زبان خارج میشود، مانند صدایی است که در یک فضا منعکس میشود، همانگونه که گفتار فیلسوفانی چون افلاطون در دلها طنینانداز میشود.
خرد او را چو در گفت و شنید است
زبان در زیر دندان چون کلید است
هوش مصنوعی: عقل و خرد او در گفتار و شنیدن فعال است، و زبانش همچون کلیدی است که در زیر دندانش قرار دارد.
به عهد آن بهار هوشمندی
پدید آمد سخن را سربلندی
هوش مصنوعی: در زمان آن بهار، دانایی و فهم نمایان شد و کلام به شکوه و عظمت رسید.
نهاد از گوشه ی لب های خاموش
سخن پا در رکاب حلقه ی گوش
هوش مصنوعی: از کناره لبهای خاموش، سخنی آغاز میشود که به سمت حلقهی گوش مینگرد.
سخن در عهدش از بس یافت معراج
چو هدهد گشت طوطی صاحب تاج
هوش مصنوعی: سخن با تأثیر و استحکام خود به بالاروی و اوج رسید، مانند هدهدی که به مقام بلند پروازی دست یافته و طوطی را که تاجی بر سر دارد، تحت تأثیر قرار داده است.
ترازو طفل می سازد ز نارنج
که در ایام او گردد هنرسنج
هوش مصنوعی: اگر کودک میخواهد چیزی را به دقت اندازهگیری کند، مانند نارنج، باید مهارتهای خود را در تعیین کیفیت و ارزش آن چیز بهبود بخشد. در واقع، او با اندازهگیری و تجربه، تواناییهایش را تقویت میکند.
ز عدلش رونقی در روزگار است
که نخل موم را آتش بهار است
هوش مصنوعی: از انصاف او برکت و رونق در دنیا وجود دارد، به طوری که در فصل بهار، هستههای عسل به مانند نخل شکوفا میشوند.
عروس دهر بگشاده جبین است
گره در زلف و چین در آستین است
هوش مصنوعی: عروس روزگار با چهرهای باز و خوش، مویش گره خورده و لباسش چروکیده است.
ز زلف موج تا بیرون برد تاب
دم ماهی نهاده شانه در آب
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و دلربایی زلف کسی، تاب و کشش آن به سمت بیرون میرود، مانند ماهی که برای خود شانهای در آب قرار داده است.
جهاناز بس گرفت از فتنه آرام
به عهد او کبوترخانه شد دام
هوش مصنوعی: جهان به خاطر فتنهها و آشوبها از آرامش دور شده و به خاطر عهد و پیمانی که وجود دارد، تبدیل به مکانی شده که مانند کبوترخانهای مملو از دامهاست.
چنان عالم ازو شد ایمن آباد
که ظرف توتیا شد کاغذ باد
هوش مصنوعی: چنان دنیای اطرافش امن و آرام شد که حتی ظرفی از گرد و غبار نیز به کاغذی سبک و بیارزش تبدیل گشت.
به دورش بره در صحرا بزرگ است
دو مشعل هر شبش از چشم گرگ است
هوش مصنوعی: در صحرا دور او، دو مشعل بزرگ وجود دارد که هر شب، از نگاه گرگ روشن میشود.
زدندی رهزنان ره گاه و بیگاه
به عهدش رهزنان را می زند راه
هوش مصنوعی: رهزنان هر زمان و مکان به عهد و پیمان خود وفا نمیکنند و در مسیر خود به دیگران آسیب میزنند.
نهیب او به کوه آرد اگر رو
چو دریا آب گردد زهره ی او
هوش مصنوعی: اگر او فریاد بزند، کوهها به لرزه در میآیند و اگر مثل دریا خطری احساس کند، به اندازهی بیباکیاش جسارت پیدا میکند.
به دریا باد قهرش گر ستیزد
غبار از کوچه های موج خیزد
هوش مصنوعی: اگر دریا با خشم به مقابله بپردازد، غبار و گرد و غبار از کوچههای پرموج برخاست خواهد کرد.
کشد شمشیر چون برخصم خودکام
زره ریزد عرق وارش ز اندام
هوش مصنوعی: وقتی که شمشیر بر دشمن ستمگر کشیده میشود، عرق از بدنش به خاطر ترس و فشار میریزد.
ز باد حمله اش گردد به صحرا
روان کهسار همچون موج دریا
هوش مصنوعی: باد به قدری قوی است که مانند امواج دریا، کوهها را به سوی دشت میکشاند و به حرکت در میآورد.
به کوه آرد نهیب او گر آهنگ
ناستد سنگ آنجا بر سر سنگ
هوش مصنوعی: اگر او به کوه فرمان دهد، حتی اگر آهنگ سنگینی هم نداشته باشد، سنگ آنجا بر سینه کوه خواهد افتاد.
عدو شد خاک از گرز گرانش
همان باقی ست درد استخوانش
هوش مصنوعی: دشمن با ضربات سنگینش خاک را به دشمنی واداشت، اما در نهایت فقط درد استخوانهای خودش باقی ماند.
نهنگ از تیغ او در بحر خسته
پلنگ از بیم او بر کوه جسته
هوش مصنوعی: نهنگ به خاطر تیغ او در دریا آشفته شده و پلنگ از ترس او به دشتها فرار کرده است.
ز بیم تیغ او در دیده ی شیر
به هم چسبیده مژگان چون پر تیر
هوش مصنوعی: از ترس شمشیر او، مژگانم مانند پر تیر به هم چسبیده است، حتی در چشم شیر نیز چنین حالتی دیده میشود.
به گرز انتقام از خاک شاهان
دهد سرمه به خورد دادخواهان
هوش مصنوعی: با قدرت و نیروی انتقام، خاک و میراث پادشاهان را به دست میآورد و آن را به کسانی که در پی حقیقت و حقانیت هستند، تقدیم میکند.
چو او بهرام نبود در صف کین
چه خواهد بود کار تیغ چوبین
هوش مصنوعی: وقتی بهرام در میدان نبرد حضور نداشته باشد، نتیجه کار شمشیر چوبی چه خواهد بود؟
چو بیند عکس تیغش موج در آب
رود از بیم پس پس چون رسن تاب
هوش مصنوعی: وقتی که او تصویر تیغ خود را در آب میبیند، از ترس شروع به عقبنشینی میکند، درست مثل اینکه طنابی در حال تاب خوردن باشد.
به عهد او ز منع کینه خواهی
کند رم توسن برق از سیاهی
هوش مصنوعی: اگر با وعده او عهد کنی و از کینه ورزی بپرهيزي، چنان میشوی که چون برقی از میان تاريکی میگذری.
برای جستجوی خون بلبل
صبا را گر فرستد از پی گل،
هوش مصنوعی: اگر بلبل به دنبال خون خود برود، صبح زود، میتواند به دنبال گل برود.
چو خون گرم آید گل دودیده
چو شمع کشته، رنگ از رو پریده
هوش مصنوعی: وقتی که احساسات گرم و عمیق بیدار میشود، مانند شمعی که خاموش شده و رنگ از چهرهاش رفته است.
در آن کشور که حفظ او پناه است
به خرمن برق آب زیر کاه است
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، محافظت از او به نوعی پناه دادن است و در حقیقت، به مانند خرمن یا ذخیرهای است که زیر بیرق و نمایی پوشانده شده، اما خودش از دید پنهان است.
چو نقش پای آهو شد دل شیر
دو نیم، آنجاکه او افراخت شمشیر
هوش مصنوعی: وقتی که پای آهو به زمین نقش میزند، دل شیر به دو نیم میشود؛ در آنجا که شیر شمشیرش را بلند میکند.
برافتاد از جهان در عهدش آزار
چو سبحه پای تا سر مهره شد مار
هوش مصنوعی: در زمانی که او به دنیا آمد، درد و رنج از زندگی رخت بربست و زندگی به آرامش و راحتی تبدیل شد، همانطور که وقتی تسبیح میافتد، مهرههای آن به طور مرتب و منظم کنار هم قرار میگیرند.
چو خواهد کبک را سنجد به تیهو
کند شاهین ز بال خود ترازو
هوش مصنوعی: وقتی که کبک را میخواهد بسنجد، شاهین با بال خود ترازویی میسازد.
این جمله نشاندهندهی دقت و تیزبینی در سنجش و ارزیابی است. زمانی که ارزیابی یا مقایسهای در کار باشد، باید ابزاری متناسب و مناسب برای آن به کار گرفته شود.
به عهدش از خزان گردیده گلشن
چو گلزار پر طاووس ایمن
هوش مصنوعی: در زمانهای که گلی از شکوفههای بهاری در حال فروپاشی است، باغی زیبا و پر از طاووس در امنیت و خوشبختی به سر میبرد.
علم سازد به هرجا پنجه چون شیر
به نخل موم ماند شاخ نخجیر
هوش مصنوعی: دانش و علم مانند شجاعت و قدرتی است که در هر جا اثر میگذارد، همانطور که شاخهایی که در هوای نازک و نرم نخل هستند، نمیتوانند پایدار بمانند و در واقع به سادگی خم میشوند.
چو شعله تیغ او تا گشت عریان
به دفع فتنه ی بی اعتدالان،
هوش مصنوعی: وقتی که تیغ او مثل شعله برهنه شد، برای مقابله با فتنههای کسانی که به تعادل اهمیت نمیدهند، آماده بود.
بود در خاکساری عشق مغرور
جنون از چوب گل بر دار منصور
هوش مصنوعی: در دل خاک عشق، حالتی از خودباختگی و شیدایی وجود دارد که مانند چوبی از گل، بر دار منصور قرار گرفته است.
چراغ دولتش را دل ز خود جمع
بود چون لاله، هم فانوس و هم شمع
هوش مصنوعی: دل او مانند لالهای درخشان است که نور و روشنی از خود ساطع میکند. او هم مانند فانوس است که راه را روشن میسازد و هم مانند شمع که با نوری ملایم و دلنشین محیط را روشن میکند.
هما را ز آستانش نیست پرواز
که در اینجا گشوده چشم چون باز
هوش مصنوعی: همای پرندهای است که بر اساس داستانها و افسانهها نماد خوشبختی و سعادت به شمار میرود. این بیت به این معنا اشاره دارد که همای سعادت از درگاه خاصی نمیتواند پرواز کند، زیرا اگر در این مکان چشمش باز شود، نمیتواند به راحتی پرواز کند. بنابراین، نشاندهنده این است که در برخی مکانها یا شرایط خاص، امکانات یا مسیرها محدود است و نمیتوان به راحتی به اهداف دست یافت.
به دست لطف تا از روی تمکین
اشارت کرد طوفان را که بنشین،
هوش مصنوعی: با لطف و بخشش او، زمانی که با آرامش اشاره کرد، طوفان هم به آرامش درآمد.
نشد دریا همین پر در و گوهر
ازو ماهی برد با پشت خود زر
هوش مصنوعی: دریا نتوانست فقط با پر و جواهر، ماهی را از خود جدا کند و بگذارد که بر پشت خود زر حمل کند.
کف جودش که باشد ابر احسان
درو لعل و گهر برف است و باران
هوش مصنوعی: بخشش و generosity او مانند ابر رحمت است که در آن جواهرات و مرواریدها همچون برف و باران میبارند.
به دستش آشنا تا گشت گوهر
به دریا پشت پا زد چون شناور
هوش مصنوعی: زن و مردی که به چگونگی و زیبایی زندگی عادت کردهاند، وقتی به ارزشهای واقعی پی میبرند، به راحتی از چیزهای بیارزش و گذرا میگذرند. آنها میفهمند که باید بر روی چیزهایی تمرکز کنند که واقعاً ارزشمند و پایدار هستند.
گشادی در کف خود چون پسندید
جهان شد زیر دستش همچو خورشید
هوش مصنوعی: اگر کسی در زندگیاش احساس راحتی و آسایش کند، مانند خورشیدی که در آسمان میتابد، همه چیز به نفع و مطابق میل او خواهد بود.
وگر سرپنجه را غنچه هوس کرد
چو طوطی آسمان را در قفس کرد
هوش مصنوعی: اگر سرپنجه به آرزوی خود برسد، مانند طوطی که در قفس است، به آسمان محدود خواهد شد.
دمی کز بزم عیش عالم آرا
به عزم کینه خواهی خیزد از جا،
هوش مصنوعی: لحظهای که از محفل شادمانی جهانی میخواهی به انگیزهای از کینه و انتقام پا را از جا برداری، میتواند به طرز خطرناکی اوضاع را دگرگون کند.
زمین از بیم زیر پاش لرزد
ز هفت اقلیم، هفت اعضاش لرزد
هوش مصنوعی: زمین از ترس و وحشت، زیر پاهای او لرزان است و تمام نقاط آن به لرزه درآمدهاند.
بساط مجلسش را کی کسی دید
که مژگانش نشد زرین چو خورشید
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند زیبایی و جاذبهی چشمانش را به اندازهای که درخشش مژگانش دارد، ببیند؛ آنقدر طلایی و درخشان که مانند نور خورشید است.
به وصف مجلس او گر نهد پی
نواپرداز گردد خامه چون نی
هوش مصنوعی: اگر نوازنده به توصیف مجلس او بپردازد، قلم مانند نی خواهد شد و به نوا میپردازد.
چه مجلس، دل ازو محو تجلی
چون مجنون در تماشاگاه لیلی
هوش مصنوعی: چه جشنی، که دل از آن محو زیبایی است، مانند مجنون که در تماشاگاه لیلی به تماشای او نشسته است.
زمین آیینه از روشن نمایی
درو عکس بساط کبریایی
هوش مصنوعی: زمین به مانند آینهای است که از روشنی و نور، تصویر قدرت و عظمت خداوند را نشان میدهد.
به هم دوشی درو انجام و آغاز
ز روز و شب بساطش سینه ی باز
هوش مصنوعی: دوستی و همراهی در زندگی انسان آغاز و پایانش به روز و شب وابسته است و همچنان که زندگی ادامه دارد، دل انسان همواره باز و آماده پذیرش تجربهها و احساسات جدید است.
قوی مایه ز عشرت روزگارش
بود نوروز یک تحویلدارش
هوش مصنوعی: نوروز به خاطر شادی و خوشیهایش به اوج خود رسید و به مانند یک تحویلدار، آغاز فصل جدیدی را با نشاط معرفی کرد.
ز گلریزی شمع پرتوافکن
چراغ بلبل و پروانه روشن
هوش مصنوعی: چراغ بلبل و پروانه تحت تأثیر نور شمعی است که به زیبایی در حال نورافشانی است.
ز شرم نکهت گل های دیبا
فکنده نافه را آهو به صحرا
هوش مصنوعی: به خاطر شرم و زیبایی عطر گلهای دیبا، آهو به صحرا جست و خیز کرده و شالودهای را رها کرده است.
ز باده چشم ها چون لاله رنگین
ز نغمه گوش ها دامان گلچین
هوش مصنوعی: چشمها به خاطر نوشیدنی همچون لالهای رنگارنگ شدهاند، و گوشها با آهنگهایی که میشنوند به مانند دامن گلچین زیبا شدهاند.
به سلک نغمه پردازانش از دور
کند چینی نوازی روح فغفور
هوش مصنوعی: از دور صدای زیبا و دلنواز نوازندهای را میشنود که روح فغفور را به وجد میآورد و جذب میکند.
پی شمعش به هند اسکندر از روم
فرستاده به پشت آیینه ی موم
هوش مصنوعی: او پیغام را به هندوستان، از طرف اسکندر، برای کسی ارسال کرده است که در پشت آیینهی موم نشسته است.
فروزان شمعش از آغوش فانوس
ز زیر بال پیدا چشم طاووس
هوش مصنوعی: شمعی که در آغوش فانوس است، از زیر بال به وضوح درخشندگی خود را نمایان میکند، مانند طاووسی که چشمهایش را نشان میدهد.
ز بس شمع و چراغ مجلس افروز
درو پروانه را شب، روز نوروز
هوش مصنوعی: به خاطر وجود شمعها و چراغهای روشن در این محفل، پروانه در طول شب و روز همچنان پرتحرک و شاداب است.
گدایش تا شده، از نعمت سور
بود پر، کاسه ی چوبین طنبور
هوش مصنوعی: گدا به اندازهای از نعمت و خوشی بهرهمند شده که ظرف چوبیاش پر از غذاست.
نوای چنگ و عود آوازه دارد
کمانچه فکر تیر تازه دارد
هوش مصنوعی: صدای سازهای چنگ و عود در دنیا معروف و شناختهشده است، اما ساز کمانچه به فکر و ایدههای نو و تازه به نوعی شگفتآور و جذاب اشاره میکند.
چه گویم من ازان آیینه خانه
که روشن شد ازو چشم زمانه
هوش مصنوعی: من نمیدانم چه بگویم دربارهٔ آن آینهای که به واسطة آن، چشم زمانه روشن و واضح شده است.
ز حسن این نشیمن، چشم بد دور
که چون مشرق بود سرچشمه ی نور
هوش مصنوعی: زیبایی این مکان باعث دوری چشمهای بد میشود، چرا که همچون صبحگاه، منبع نور و روشنی است.
مه نو نیست این، کز عالم خاک
رسیده موج نور او به افلاک
هوش مصنوعی: این بند به این معناست که این ماه نورانی که میبینیم، در واقع از عالم خاکی به وجود نیامده است و نورش از عالم بالا و آسمانی به ما رسیده است.
ز آیینه درو نقاش تقدیر
نموده شبنم گل های تصویر
هوش مصنوعی: در این بیت، به زیبایی و جاذبههای زندگی اشاره شده است. شاعر به تصویری از شبنم بر روی گلها اشاره میکند که نشاندهندهی لطافت و زیبایی طبیعی است. این تصویر نمادی از سرنوشت و تقدیر است که توسط طبیعت به تصویر کشیده شده و به بیننده پیامهایی از زیبایی و تازگی میرساند.
ز نقاشان معجزکار او، گل
نمی آساید از فریاد بلبل
هوش مصنوعی: زیبایی گل به خاطر هنرهای بینظیر او، تحت تاثیر صدای نالان بلبل قرار نمیگیرد.
طراوت بس که افشاند درو آب
شود بیدار، نقش قالی از خواب
هوش مصنوعی: آب و رطوبت چنان نشاطی به فضای باغ یا دشت میدهد که همه چیز زنده و بیدار میشود و حتی نقشهای قالی مانند خواب از خواب بیدار میشوند.
نکرد آیینه چندین از جهان کسب
که اندامش چو خوبان است دلچسب
هوش مصنوعی: آیینه به خاطر زیبایی اندامش به خود زحمت نداده است که چیز خاصی از دنیا به دست آورد.
ز شوقش داد صبح آیینه را تاب
به رویش گشت خاکستر سفیداب
هوش مصنوعی: از شوق و عشق او، صبح به آیینه تابید و بر رویش، خاکستر سفید رنگی نشسته است.
فروغ آیینه هایش را چنان است
که گویی خرقه ی روشندلان است
هوش مصنوعی: نور و درخشندگی چهره او به قدری زیاد است که انگار لباس روشنگران را بر تن دارد.
گر اینجا، جم به می خوردن نشیند
در و دیوار را پر جام بیند
هوش مصنوعی: اگر جم در اینجا مینوشد، در و دیوار را پر از جام خواهد دید.
وگر تنها درو آید سکندر
ز عکس خویش بیند عرض لشکر
هوش مصنوعی: اگر سکندر تنها وارد میدان شود، تنها تصویری از خود را میبیند و دیگران را نخواهد دید.
تماشایش گشاید در چو بر چشم
چو نرگسدان شود دل سر به سر چشم
هوش مصنوعی: هنگامی که او را تماشا میکنم، چشمانم مانند نرگس باز میشود و دل تمام و کمال به چشمانش مشغول میشود.
ز هر سویش به تکلیف نظاره
زند آیینه چشمک چون ستاره
هوش مصنوعی: از هر طرفی به تماشای خود مینگرد، مانند ستارهای که در آسمان میدرخشد.
سلیم این رشته را از دست بگذار
ملال انگیز باشد طول گفتار
هوش مصنوعی: تو این رشته را رها کن، زیرا دراز بودن سخن باعث میشود ناامیدی و دلزدگی پیش بیاید.
زبان را گرم چون شمع از دعا کن
دو کف را چون پر پروانه واکن
هوش مصنوعی: زبانت را با دعا گرم کن و دستانت را مانند پروانه باز کن.
خداوندا به شام زلف خوبان
که افشاند به صبح عید دامان
هوش مصنوعی: ای خداوند، در صبح عید، زلف زیبای معشوقان مانند دامی گسترده شده است.
به شمع حسن، یعنی برق محفل
که فانوس خیال او بود دل
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به زیبایی و جذابیت خاصی که در چهره یا وجود معشوق وجود دارد. در واقع، مانند شمعی که نورافشانی میکند، آن زیبایی محفل را روشن میکند و خیال و آرزوهای شخص را تحت تأثیر قرار میدهد. دل شخص به سمت آن جاذبه و زیبایی کشش پیدا میکند.
به طاووسی که بزمش جلوه گاه است
به آهویی که نام او نگاه است
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و جذابیت دو موجود اشاره دارد. یکی از آنها، طاووس است که نماد زیبایی و تجمل در یک مهمانی و بزم است. دیگری، آهوست که به خاطر زیبایی و ظرافت خود مشهور است و به نوعی نامش به معنای تماشا و توجه است. جملات به نوعی از جاذبههای طبیعی و دلربایی این دو موجود سخن میگویند.
به آن مطرب که شد از دلگشایی
چو شمع انگشتش از آتش حنایی
هوش مصنوعی: به آن نوازندهای که با خوشحالی و شادمانی دلها را شاد میکند، مانند شعلهای که از آتش زنده است، انگشتش رنگین و زیباست.
به آن صوتی کزان در سینه ها دل
بود در رقص همچون مرغ بسمل
هوش مصنوعی: به صدایی که از دلها برمیآید و باعث شوق و اشتیاق میشود، همچون پرندهای که از درد و رنج یرقان میرقصد و ناله میکند.
به آهنگی که چون برلب کشد صف
فغان برخیزد از هر گوش چون دف
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی صدای دلنوازی از لبان کسی خارج میشود، به گونهای که احساسات را برمیانگیزد و موجب واکنشهای عاطفی در دیگران میشود، هر گوش و هر دلی به صدای آن پاسخ میدهد و لطافت آن صدا را احساس میکند. مثل طبل که نواش همه جا را پر میکند و به گوشها میرسد.
به آن آهی که از دل های بی تاب
کشد سر هر نفس چون دود سیماب
هوش مصنوعی: به آن حسرت و دردی که از دلهای بیقرار برمیخیزد، هر نفس بهگونهای خارج میشود که همچون دود نقرهای به هوا میرود.
به بزم افروزی رنگین چراغی
که از گل انجمن را کرد باغی
هوش مصنوعی: در مجالس پربار و شاداب، نوری وجود دارد که باعث شده فضای آن مانند یک باغ زیبا و رنگین جلوه کند.
به فانوسی که دادش بخت فیروز
ستون دولت از شمع شب افروز
هوش مصنوعی: به چراغی که بخت خوش به او داده، پایههای قدرت مانند شمعی در تاریکی روشن است.
که بر اورنگ شاهی، جاودانی
دهی شاه جهان را کامرانی
هوش مصنوعی: به کسی که بر تخت سلطنت نشسته، نعمت و شادی بیپایانی عطا کن تا پادشاه جهان به موفقیت و کامیابی دست یابد.
درین مجلس فروزان باد جاوید
چراغ عمر او چون ماه و خورشید
هوش مصنوعی: در این مجلس روشن، امیدوارم که چراغ عمر او همیشه درخشان بماند، مانند ماه و خورشید.
بود تا سایه ی ابر بهاری
خرام آموز کبک کوهساری
هوش مصنوعی: زمانی بود که سایه ابرهای بهاری به آرامی میگذشت و کبکهای کوهساری در آنجا پرواز میکردند.
درین باغش ثناخوان باد بلبل
مبادا سایه اش کم از سر گل
هوش مصنوعی: در این باغ، بلبل در حال歌 خواندن از زیبایی گل است و امیدوارم که سایه این گل هرگز کمتر از سر او نباشد.
به روزش باد در کف جام خورشید
شبش خوش باد همچون سایه ی بید
هوش مصنوعی: برایش روز خوبی آرزو میکنم و نوشیدنیاش همچون خورشید درخشان باشد و شبش هم به خوشی و آرامش مانند سایهی درخت بید باشد.