گنجور

شمارهٔ ۸۵۴

نیست در حشر محبت گفتگوی کشتگان
لاله ی این باغ دارد رنگ و بوی کشتگان
نیست در مردن هم از قید تو آزادی، که هست
موج آب تیغ، زنجیر گلوی کشتگان
گر هوس را سر نبریده ست در دل عشق او
چیست خون آلوده آهم همچو موی کشتگان
گر ز دامان تو دست آرزو کوته کنند
چون چراغ کشته نتوان دید روی کشتگان
وقت کشتن کام ازو بستان که آن بدخو سلیم
همچو جان دیگر نمی آید به سوی کشتگان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نیست در حشر محبت گفتگوی کشتگان
لاله ی این باغ دارد رنگ و بوی کشتگان
هوش مصنوعی: در روز قیامت، از عشق و محبت هیچ حرفی برای گفتن نیست. این باغ به خاطر کشتگانش، بوی و رنگ خاصی دارد.
نیست در مردن هم از قید تو آزادی، که هست
موج آب تیغ، زنجیر گلوی کشتگان
هوش مصنوعی: در مرگ هم از بند تو رهایی نیست، زیرا مانند موجی از آب که تیز و برنده است، باعث اسارت جان کشتگان می‌شود.
گر هوس را سر نبریده ست در دل عشق او
چیست خون آلوده آهم همچو موی کشتگان
هوش مصنوعی: اگر جنون عشق را در دل خود سرکوب نکرده‌ای، پس اشتیاق و درد آن چیست؟ ناله‌ام مثل موهای کشته‌شدگان خونی شده است.
گر ز دامان تو دست آرزو کوته کنند
چون چراغ کشته نتوان دید روی کشتگان
هوش مصنوعی: اگر آرزوهایم را از دامان تو کوتاه کنند، همچون چراغی که خاموش شده، نمی‌توانم چهره کشته‌شدگان را ببینم.
وقت کشتن کام ازو بستان که آن بدخو سلیم
همچو جان دیگر نمی آید به سوی کشتگان
هوش مصنوعی: وقتی که می‌خواهی کسی را از پا درآوری، باید از او بهره بگیری، زیرا آن آدم بدرفتار دیگر مثل جانان نخواهد آمد پیش آن‌هایی که کشته شده‌اند.