گنجور

شمارهٔ ۸۳

من از میانه برون، یار در کنار مرا
حجاب عشق چه شد، پرده ای بیار مرا
غرور صف شکنی داشتم، چه دانستم
شکست می دهد این گونه یک سوار مرا
فروگرفته ز بس جوش گریه ام بی تو
برآمد ابر ز دامن چو کوهسار مرا
چه سود چوب گل ای دوستان که شور جنون
ز هر بهار فزون است این بهار مرا
ز پاره های دل از بس پر است، پنداری
که آبگینه شکسته ست در کنار مرا
خوشم که کرد به مستی زمانه مشهورم
نیم غلام که خوانند هوشیار مرا
چو رفتم، آمدنم نیست، آفتاب نیم
فغان که خوب ندانسته روزگار مرا
نمی خورم غم خود تا غم تو هست ای دوست
سر تو باد سلامت، به خود چه کار مرا
سپرده ام به تو خود را، تو هم پس از مردن
به خاک رهگذر خویشتن سپار مرا
چو خاک گرچه ندارد وجود من قدری
برای کوری دشمن نگاه دار مرا
کسی ز گمشدگان غیر من سلیم نماند
زمانه داشت ز عنقا به یادگار مرا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من از میانه برون، یار در کنار مرا
حجاب عشق چه شد، پرده ای بیار مرا
هوش مصنوعی: من از وسط بیرون آمده‌ام، ولی یارم در کناره است. چرا حجاب عشق بین ما قرار گرفته؟ سایه‌ای از عشق بیاور تا ما را نزدیک‌تر کند.
غرور صف شکنی داشتم، چه دانستم
شکست می دهد این گونه یک سوار مرا
هوش مصنوعی: به خاطر غرورم، فکر نمی‌کردم که این‌گونه یک سوار می‌تواند مرا شکست دهد.
فروگرفته ز بس جوش گریه ام بی تو
برآمد ابر ز دامن چو کوهسار مرا
هوش مصنوعی: به خاطر اشک‌های زیادی که به خاطر تو ریختم، این درد و غم مانند ابرهایی از دامن کوه، بر من سنگینی می‌کند.
چه سود چوب گل ای دوستان که شور جنون
ز هر بهار فزون است این بهار مرا
هوش مصنوعی: دوستان، چه فایده‌ای دارد که چوب گل را داشته باشیم وقتی که احساس دیوانگی و شور و شوق من در این بهار بیشتر از هر بهار دیگری است؟
ز پاره های دل از بس پر است، پنداری
که آبگینه شکسته ست در کنار مرا
هوش مصنوعی: دل به قدری پر از احساسات و افکار است که به نظر می‌رسد همچون یک شیشهٔ شکسته در کنار من قرار دارد.
خوشم که کرد به مستی زمانه مشهورم
نیم غلام که خوانند هوشیار مرا
هوش مصنوعی: من از اینکه در دنیای پر از شادی و مستی شناخته می‌شوم خوشحالم، هرچند که مردم مرا به عنوان بنده‌ای بی‌هوش خطاب می‌کنند.
چو رفتم، آمدنم نیست، آفتاب نیم
فغان که خوب ندانسته روزگار مرا
هوش مصنوعی: زمانی که بروم، دیگر بر نخواهم گشت. آفتاب نیم روزی، فریاد می‌زند که من خوب، روزگارم را نشناخته‌ام.
نمی خورم غم خود تا غم تو هست ای دوست
سر تو باد سلامت، به خود چه کار مرا
هوش مصنوعی: من غم خودم را نمی‌خورم چون غم تو را دارم، ای دوست. امیدوارم که تو همیشه سالم باشی، برای خودم چه کار دارم؟
سپرده ام به تو خود را، تو هم پس از مردن
به خاک رهگذر خویشتن سپار مرا
هوش مصنوعی: من خودم را به تو سپرده‌ام، حالا بعد از مرگم، تو هم مرا به خاک راهی که خودت می‌گذری بسپار.
چو خاک گرچه ندارد وجود من قدری
برای کوری دشمن نگاه دار مرا
هوش مصنوعی: اگرچه من از نظر وجودی به اندازه خاک بی‌ارزش هستم، ولی خواهش می‌کنم اندکی از ارزشم را برای به باد دادن دشمنانم حفظ کن.
کسی ز گمشدگان غیر من سلیم نماند
زمانه داشت ز عنقا به یادگار مرا
هوش مصنوعی: در زمانه‌ای که همه از راهیابی به حقیقت و سادگی دور شده‌اند، فقط من هستم که هنوز در این مسیر باقی مانده‌ام. این دنیا به یادگار من مانند پرنده‌ای افسانه‌ای است.