گنجور

شمارهٔ ۸۲۰

جرعه‌ای ریز که تا چارهٔ خمیازه کنیم
بوسه‌ای ده که به آن لب نمکی تازه کنیم
بی نمک می شود آن چیز که پرشور شود
فصل گل را ز پی می کشی اندازه کنیم
عقل و دین رفت، به زنجیر چه حاجت دل را
یک ورق قابل آن نیست که شیرازه کنیم
به عدم نیست گذر قاتل ما را، تا چند
همچو منصور وطن بر سر دروازه کنیم؟
قصه ی زلف کهن گشت سلیم، آن بهتر
که ز وصف خط مشکین، سخن تازه کنیم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جرعه‌ای ریز که تا چارهٔ خمیازه کنیم
بوسه‌ای ده که به آن لب نمکی تازه کنیم
هوش مصنوعی: یک جرعه نوشیدنی کوچک بگیر که بتوانیم خستگی را از خود دور کنیم و لبخندی بزن که با آن بتوانیم شیرینی تازه‌ای به لب‌های نمکین خود ببخشیم.
بی نمک می شود آن چیز که پرشور شود
فصل گل را ز پی می کشی اندازه کنیم
هوش مصنوعی: چیزی که شور و شوق زیادی پیدا کند، دیگر طعم و مزه‌ی واقعی خود را از دست می‌دهد. برای اینکه فصل گل را به خوبی درک کنیم، بیایید تا اندازه‌اش را با دقت بررسی کنیم.
عقل و دین رفت، به زنجیر چه حاجت دل را
یک ورق قابل آن نیست که شیرازه کنیم
هوش مصنوعی: عقل و دین از بین رفته‌اند، پس چرا به دل زنجیر بزنیم؟ حتی یک ورق هم ارزش این را ندارد که آن را مرتب کنیم.
به عدم نیست گذر قاتل ما را، تا چند
همچو منصور وطن بر سر دروازه کنیم؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که قاتل ما همچنان در دنیای عدم و نیستی قرار دارد و ما نمی‌توانیم از این عبور کنیم. تا کی باید مانند منصور، که در دروازه‌اش به مرگ رسید، منتظر بمانی و این وضعیت را تحمل کنیم؟
قصه ی زلف کهن گشت سلیم، آن بهتر
که ز وصف خط مشکین، سخن تازه کنیم
هوش مصنوعی: داستان زلف قدیمی به پایان رسیده است، بهتر است به جای توصیف موهای مشکی، موضوعی تازه را مطرح کنیم.