گنجور

شمارهٔ ۸۱۸

از جنون عاشقی هرگز وطن نشناختم
تا بیابان بود، ذوق انجمن نشناختم
از سفر از بس چو عنقا بازگشتم دیر شد
هیچ کس را از مقیمان وطن نشناختم
بی تو از بس آب و تاب حسن ایشان رفته است
شمع را در بزم و گل را در چمن نشناختم
عمر صرف صحبت این فرقه گردید و هنوز
همنشینان را چو شمع انجمن نشناختم
بس که عریان دیده بودم در جنون خود را سلیم
روز محشر چون بدیدم در کفن، نشناختم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از جنون عاشقی هرگز وطن نشناختم
تا بیابان بود، ذوق انجمن نشناختم
هوش مصنوعی: از شدت عشق و جنون، هیچگاه نتوانستم به وطنم پی ببرم. حتی وقتی که در بیابان بودم، لذت و شوری که از بودن در اجتماع و جمع دوستانم می‌بردم را نشناختم.
از سفر از بس چو عنقا بازگشتم دیر شد
هیچ کس را از مقیمان وطن نشناختم
هوش مصنوعی: پس از سفر طولانی و زیادی که داشتم، مثل پرنده‌ افسانه‌ای "عنقا" که دیر بازمی‌گردد، وقتی به وطن برگشتم، آن‌قدر زمان گذشته بود که هیچ‌یک از ساکنان آنجا را نمی‌شناختم.
بی تو از بس آب و تاب حسن ایشان رفته است
شمع را در بزم و گل را در چمن نشناختم
هوش مصنوعی: بی تو، زیبایی و جذابیت چهره‌های دیگر کم شده است. دیگر نتوانستم شمع را در مهمانی یا گل را در باغ بشناسم.
عمر صرف صحبت این فرقه گردید و هنوز
همنشینان را چو شمع انجمن نشناختم
هوش مصنوعی: عمر من در صحبت و گفت‌وگو با این گروه گذشت، ولی هنوز نتوانسته‌ام همنشینانم را مانند شمع در جمع بشناسم.
بس که عریان دیده بودم در جنون خود را سلیم
روز محشر چون بدیدم در کفن، نشناختم
هوش مصنوعی: در اثر دگرگونی‌های عمیق و جنون‌آمیز، آن‌قدر از خودم و واقعیت دور شده بودم که وقتی در روز قیامت سلیم، انسان پاک و سالمی را در کفن دیدم، نتوانستم او را بشناسم.