شمارهٔ ۸۱۵
چو سوسن از حدیث آرزوی دل زبان بستم
چو زخم به شده چشم از تماشای جهان بستم
ندارم بر بهار این چمن دلبستگی چندان
حنا چون گل به دست خویش از برگ خزان بستم
فراوان عاشقان را دست بسته برد از میدان
من آخر با کمند آه، دست آسمان بستم
نمی دانم درین گلشن تو از دست که می نالی
که من زنار ای قمری ز دست باغبان بستم
چو بلبل بس که خاک این گلستان دلنشینم شد
دل خود را به هر شاخی به جای آشیان بستم
صبا آخر شمیم پیرهن را سوی کنعان برد
به افسون محبت گرچه راه کاروان بستم
به آیین خموشان من جدل با خصم خواهم کرد
سپر کردم ز گوش خویش و شمشیر زبان بستم
برهمن در قیامت نیز خواهد خدمت بت کرد
ز بس در ساعت سنگینی او را من میان بستم
سلیم از دست نگذارم پس از مردن عنانش را
همه بندند بر فتراک سر، من با عنان بستم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو سوسن از حدیث آرزوی دل زبان بستم
چو زخم به شده چشم از تماشای جهان بستم
هوش مصنوعی: مانند سوسن، از سخن گفتن درباره آرزوهای درونم خودداری کردم. همانطور که زخمی به وجود آمده، به خاطر درد و رنج، چشمم را از دیدن زیباییهای دنیا بستهام.
ندارم بر بهار این چمن دلبستگی چندان
حنا چون گل به دست خویش از برگ خزان بستم
هوش مصنوعی: من زیاد به بهار این چمن وابستگی ندارم، چون مانند گل با برگهای خزان حنایی در دستان خود بستم.
فراوان عاشقان را دست بسته برد از میدان
من آخر با کمند آه، دست آسمان بستم
هوش مصنوعی: بسیاری از عاشقان را به اسارت گرفته و از میدان عشق بیرون بردهاند. من هم با اندوه و نالهام، توانستهام دست آسمان را ببندم و مانع از این کار شوم.
نمی دانم درین گلشن تو از دست که می نالی
که من زنار ای قمری ز دست باغبان بستم
هوش مصنوعی: در این باغ زیبا نمیدانم تو به خاطر چه کسی ناراحتی. من هم خودم به خاطر باغبان، مثل یک قمری، از دست او در زنجیر شدهام.
چو بلبل بس که خاک این گلستان دلنشینم شد
دل خود را به هر شاخی به جای آشیان بستم
هوش مصنوعی: به مانند بلبل، من بارها و بارها به خاطر زیبایی این گلستان دلپذیرم دلم را بر هر شاخهای گذاشته و به آنجا پناه بردهام.
صبا آخر شمیم پیرهن را سوی کنعان برد
به افسون محبت گرچه راه کاروان بستم
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی بوی پیراهن محبوب را به سمت کنعان برد، هرچند که من سفر کاروان را به پایان رسانده بودم.
به آیین خموشان من جدل با خصم خواهم کرد
سپر کردم ز گوش خویش و شمشیر زبان بستم
هوش مصنوعی: من به روش سکوت با دشمنم مبارزه میکنم، گوشهای خود را از حرفهای بیمعنی محافظت کردهام و زبانم را برای گفتن حرفهای بیفایده بستهام.
برهمن در قیامت نیز خواهد خدمت بت کرد
ز بس در ساعت سنگینی او را من میان بستم
هوش مصنوعی: در روز قیامت، برهمن همچنان به خدمت بتهای خود ادامه خواهد داد، زیرا به خاطر سنگینی و سختی آن لحظه، من او را محدود کردهام.
سلیم از دست نگذارم پس از مردن عنانش را
همه بندند بر فتراک سر، من با عنان بستم
هوش مصنوعی: پس از مرگ سلیم، مردم تلاش میکنند که او را فراموش کنند و دربارهاش صحبت نکنند، اما من همیشه یادش را زنده نگه میدارم و به او وفادار میمانم.