گنجور

شمارهٔ ۸۰۷

چو بلبل باعث شوریده‌گفتاری نمی‌دانم
چو گل تقریب این آشفته‌دستاری نمی‌دانم
مکن عیبم اگر بر حال خود هرگز نپردازم
که من میخواره‌ام، آیین غمخواری نمی‌دانم
مرا شور جنون از راحت تجرید غافل کرد
چو فیل مست، قدر این سبکباری نمی‌دانم
گرفتم عالم از من شد، مرا عقل معاشی کو
جهانگیری چه حاصل چون جهانداری نمی‌دانم
درشتی گر به کار آید، ترا ای گوهر ارزانی
که من چون رشته، کاری غیر همواری نمی‌دانم
چنان از بی‌سبب آزردنم شرمنده‌ای از من
که من خوی ترا ای دوست، پنداری نمی‌دانم!
برای عاشق‌آزاری ترا عذری نمی‌باید
چه خواهد شد اگر گویی که دلداری نمی‌دانم
چو بلبل بس که نالیدم، ز گلزارم برون کردند
چه می‌خواهد ز من این ناله و زاری نمی‌دانم
سلیم از کف خریداران متاعم مفت می‌گیرند
که چون یاران دیگر، من دکانداری نمی‌دانم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بلبل باعث شوریده‌گفتاری نمی‌دانم
چو گل تقریب این آشفته‌دستاری نمی‌دانم
هوش مصنوعی: بلبل با شور و شوقی که دارد، نمی‌داند چگونه باید سخن بگوید، همچنان که من هم نمی‌دانم چرا گل تا این حد در هم ریخته و پریشان است.
مکن عیبم اگر بر حال خود هرگز نپردازم
که من میخواره‌ام، آیین غمخواری نمی‌دانم
هوش مصنوعی: اگر به حال خودم توجهی ندارم و عیبم را نمی‌بینی، نگران نباش. من کسی هستم که در مستی به سر می‌برم و از رسم غمخواری و دلسوزی خبری ندارم.
مرا شور جنون از راحت تجرید غافل کرد
چو فیل مست، قدر این سبکباری نمی‌دانم
هوش مصنوعی: شور و هیجان عشق و جنون باعث شد که از آرامش و تجرد غافل شوم. مانند فیل مستی، نمی‌دانم چقدر باید قدر این راحتی و سبکی را بدانم.
گرفتم عالم از من شد، مرا عقل معاشی کو
جهانگیری چه حاصل چون جهانداری نمی‌دانم
هوش مصنوعی: من تمام دانش و آگاهی را در دست گرفتم، اما عقل مترادف با زندگی مادی چه سودی دارد؟ چون در واقع نمی‌دانم چطور باید حکمرانی بر جهان را انجام دهم.
درشتی گر به کار آید، ترا ای گوهر ارزانی
که من چون رشته، کاری غیر همواری نمی‌دانم
هوش مصنوعی: اگر درشتی و قاطعیت بدان نیاز باشد، ای گوهر عزیز، تو را ارزان می‌دارم؛ زیرا من مانند رشته‌ای هستم که نمی‌توانم هیچ کاری جز کارهای نرم و هموار انجام دهم.
چنان از بی‌سبب آزردنم شرمنده‌ای از من
که من خوی ترا ای دوست، پنداری نمی‌دانم!
هوش مصنوعی: تو به قدری از بی‌دلیل ناراحت کردن من شرمنده‌ای که حتی فکر می‌کنی من تو را نمی‌شناسم، ای دوست!
برای عاشق‌آزاری ترا عذری نمی‌باید
چه خواهد شد اگر گویی که دلداری نمی‌دانم
هوش مصنوعی: برای آزار دادن عاشق، نیازی به دلیل ندارید؛ چه اهمیتی دارد اگر بگویید که نمی‌دانید چگونه دلداری دهید.
چو بلبل بس که نالیدم، ز گلزارم برون کردند
چه می‌خواهد ز من این ناله و زاری نمی‌دانم
هوش مصنوعی: من به اندازه کافی از دل تنگی خود ناله و فریاد کرده‌ام که دیگران مرا از گلزار بیرون کرده‌اند. نمی‌دانم این ناله و زاری که می‌کنم از من چه می‌خواهد.
سلیم از کف خریداران متاعم مفت می‌گیرند
که چون یاران دیگر، من دکانداری نمی‌دانم
هوش مصنوعی: افرادی که خالص و پاک هستند، به راحتی از کسانی که خواهان لذت‌ها و متاع‌ها هستند، بهره‌وری می‌کنند. اما من مانند دیگران، تاجری نیستم که فقط به فکر سود و تجارت باشم.