گنجور

شمارهٔ ۷۷

ز طوف میکده واجب بود سپاس مرا
که کرد شوق برهمن خداشناس مرا
چنان که سایه ی ابر بهاری از خورشید
ز جلوه ی تو پریشان شود حواس مرا
مگر ز دست تو ای بوالهوس قدح گیرد
هزار مرتبه ضایع شد التماس مرا
نمی کنم به گل و لاله دست، پنداری
که باغبان به چمن برده بهر پاس مرا
مرا به رد و قبول زمانه کاری نیست
اگر کسی نشناسد، تو می شناس مرا
ز بس به جام شراب است الفتم، چون ماه
برد گرفتگی دل، صدای طاس مرا
به چشم پاک بنازم، که هر نفس بلبل
برد به سیر گلستان به التماس مرا!
چنان به سیر چمن بی تکلفانه روم
که عندلیب کند باغبان قیاس مرا
ازان به کشت امل همچو خوشه می لرزم
که موج آب خبر می دهد ز داس مرا
به عزم سیر چمن چون روم ز خانه برون؟
که خارهاست به پا از گل پلاس مرا
ز بس گزند چو یوسف کشیده ام از چاه
چو مار می شود از ریسمان هراس مرا
ز بس که جامه دریدم به عشق و رسوایی
ز تن کناره کند چون علم لباس مرا
چگونه دامن وصل ترا نگه دارم؟
ز کار رفته چو سرپنجه ی حواس مرا
سلیم همچو مسیحا روم به سوی فلک
چه کار مانده درین دیر بی اساس مرا؟

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز طوف میکده واجب بود سپاس مرا
که کرد شوق برهمن خداشناس مرا
هوش مصنوعی: از میکده لازم بود که شکرگزاری کنم برای شعفی که به من داد و مرا به شناخت خداوندنزدیک‌تر کرد.
چنان که سایه ی ابر بهاری از خورشید
ز جلوه ی تو پریشان شود حواس مرا
هوش مصنوعی: مانند اینکه سایه‌ی ابر در بهار از تابش خورشید پریشان و متزلزل می‌شود، حواس من هم تحت تأثیر زیبایی تو به هم ریخته شده است.
مگر ز دست تو ای بوالهوس قدح گیرد
هزار مرتبه ضایع شد التماس مرا
هوش مصنوعی: آیا ممکن است از تو، ای دل‌باخته، به خاطر بی‌اعتنایی‌ات هزار بار درخواست کمک کنم که این درخواست‌ها به هدر رفته‌اند؟
نمی کنم به گل و لاله دست، پنداری
که باغبان به چمن برده بهر پاس مرا
هوش مصنوعی: من به گل و لاله دست نمی‌زنم، گویی که باغبان برای نگه‌داری از من چمن را به باغ آورده است.
مرا به رد و قبول زمانه کاری نیست
اگر کسی نشناسد، تو می شناس مرا
هوش مصنوعی: من به نظرات و قضاوت‌های زمانه اهمیتی نمی‌دهم، ولی اگر کسی مرا نشناسد، تو مرا به خوبی می‌شناسی.
ز بس به جام شراب است الفتم، چون ماه
برد گرفتگی دل، صدای طاس مرا
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و دوستی زیادم با شراب، وقتی دل از غم و اندوه رها می‌شود، صدای کوبیده شدن طاس (ظرف شراب) را می‌شنوم که مانند صدای زیبای ماهی است که تاریکی را کنار می‌زند.
به چشم پاک بنازم، که هر نفس بلبل
برد به سیر گلستان به التماس مرا!
هوش مصنوعی: من به چشمان پاک تو افتخار می‌کنم، چرا که هر لحظه بلبل به گرد گل‌ها می‌چرخد و به خاطر من از تو درخواست می‌کند!
چنان به سیر چمن بی تکلفانه روم
که عندلیب کند باغبان قیاس مرا
هوش مصنوعی: می‌خواهم به سوی چمن به طور طبیعی و بدون هیچ زحمتی بروم، به طوری که صدای نغمه‌خوان پرنده باغبان را به فکر وادارد تا من را با او مقایسه کند.
ازان به کشت امل همچو خوشه می لرزم
که موج آب خبر می دهد ز داس مرا
هوش مصنوعی: به خاطر امیدی که دارم و برای دستیابی به آرزوهای خود، به شدت نگران و مضطرب هستم، مانند خوشه‌ای که در باد می‌لرزد و از حرکت آب نشان می‌دهد که داس (نماد برداشت) به سراغ من آمده است.
به عزم سیر چمن چون روم ز خانه برون؟
که خارهاست به پا از گل پلاس مرا
هوش مصنوعی: آیا به خاطر گل‌ها و زیبایی‌های چمن، از خانه بیرون بروم؟ در حالی که خارهایی بر پا (دلم) است که مرا نگران و دل‌زده کرده‌اند.
ز بس گزند چو یوسف کشیده ام از چاه
چو مار می شود از ریسمان هراس مرا
هوش مصنوعی: به خاطر زخم‌هایی که به من وارد شده، مانند یوسف که در چاه افتاد، از تاریکی و سختی‌ها به شدت می‌ترسم، مانند ماری که از ریسمان می‌ترسد.
ز بس که جامه دریدم به عشق و رسوایی
ز تن کناره کند چون علم لباس مرا
هوش مصنوعی: زیاد به خاطر عشق و رسوایی لباس‌هایم را دریدم، اکنون مانند پرچم، لباس من از تنم جدا می‌شود.
چگونه دامن وصل ترا نگه دارم؟
ز کار رفته چو سرپنجه ی حواس مرا
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم پیوند خود را با تو حفظ کنم؟ حالا که تمام حواسم به هم ریخته و درهم است.
سلیم همچو مسیحا روم به سوی فلک
چه کار مانده درین دیر بی اساس مرا؟
هوش مصنوعی: من مثل مسیحا با آرامش به سمت آسمان می‌روم، چه چیزی در این دنیای بی‌پایه و اساس برای من باقی مانده است؟