شمارهٔ ۶۵
کی به دل آرم خیال آشیان خویش را
کز قفس بیرون نمی خواهم فغان خویش را
همچو مجنون ناتوانی از کجا، عشق از کجا
یافت در صحرا مگر دیوانه جان خویش را؟!
در گلستان محبت، عاقبت چون فاخته
بر سر سروی نهادم خان و مان خویش را
نام آن لب بردم و شد عمرها کز ذوق آن
می مکم چون غنچه اطراف دهان خویش را
ای هما، از پهلوی خود کن قناعت همچو من
آخر از بهر که داری استخوان خویش را
آب و نان دیگر نمی خواهم سلیم از روزگار
همچو ساغر وقف می کردم دهان خویش را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کی به دل آرم خیال آشیان خویش را
کز قفس بیرون نمی خواهم فغان خویش را
هوش مصنوعی: کی میتوانم در دل آرامش آشیان خود را جای دهم، وقتی که از قفس بیرون نمیتوانم فریاد و نالههای خود را داشته باشم؟
همچو مجنون ناتوانی از کجا، عشق از کجا
یافت در صحرا مگر دیوانه جان خویش را؟!
هوش مصنوعی: شما مثل مجنون ناتوان هستید و نمیدانید که عشق از کجا به سراغتان آمده است؛ مگر اینکه در صحرا مانند یک دیوانه جان خود را گم کرده باشید؟!
در گلستان محبت، عاقبت چون فاخته
بر سر سروی نهادم خان و مان خویش را
هوش مصنوعی: در باغ دوستی، نهایتاً مانند فاخته، در بالای درختی، خانه و زندگیام را قرار دادم.
نام آن لب بردم و شد عمرها کز ذوق آن
می مکم چون غنچه اطراف دهان خویش را
هوش مصنوعی: با یادآوری نام آن لبهای زیبا، زندگیام سپری شد. از شوق و لذتی که از آن میگیرم، مانند غنچهای هستم که دور دهان خود را زیبایی میپوشاند.
ای هما، از پهلوی خود کن قناعت همچو من
آخر از بهر که داری استخوان خویش را
هوش مصنوعی: ای هما، بهتر است که مانند من به داشتههای خود راضی باشی، چون در نهایت به چه چیزی بیشتر از جسم خودت نیاز داری؟
آب و نان دیگر نمی خواهم سلیم از روزگار
همچو ساغر وقف می کردم دهان خویش را
هوش مصنوعی: من دیگر به آب و نان نیازی ندارم، زیرا از روزگار تنها با آرامش و سکوت عبور میکنم و همچون ساغری که پر از نوشیدنی است، دهان خود را بستهام.