گنجور

شمارهٔ ۶۲۷

غبار غم ز ابر نوبهاری در جهان گم شد
قدح را بر زمین مگذار ساقی کآسمان گم شد
در آن زلف از ضعیفی می دهد آهم نشان از دل
که سوزن می شود پیدا چو شب با ریسمان گم شد
علاج داغ دل کردیم اما درد پنهان را
ره بیرون شدن از کوچه های استخوان گم شد
ز شور عندلیبان سرو و گل در رقص می آیند
چمن رنگ دگر پیدا کند چون باغبان گم شد
به بزم وصل خود تا چند می گویی مرا گم شو
نه سیمابم، میان انجمن چون می توان گم شد؟
عبث خاک وطن از انتظارم چشم بر راه است
که عنقا تا قدم بیرون نهاد از آشیان، گم شد
طلبکار سخن عشق و زبان از شرم خاموش است
چو پیدا شد خریداری، کلید این دکان گم شد
جهان بی‌اختیار آرامگاه اهل دل باشد
که شب منزل شود، هرجا که راه کاروان گم شد
ز بیم زندگی بر جان نظر در حشر نگشایم
نگوید تا زمین از جای رفت و آسمان گم شد
غلام و پاجی هندوستان از فارسی گفتن
نمی‌دانند حرفی غیر این بشکست و آن گم شد!
سلیم این در جواب سحرپردازی که می‌گوید
کتاب حسن را جزو محبت از میان گم شد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غبار غم ز ابر نوبهاری در جهان گم شد
قدح را بر زمین مگذار ساقی کآسمان گم شد
هوش مصنوعی: در این دنیا غم و اندوه مانند غباری از بین رفته و محو شده است. ساقی، قدح را بر زمین نگذار، چرا که آسمان و نعمت‌ها هم از دست رفته‌اند.
در آن زلف از ضعیفی می دهد آهم نشان از دل
که سوزن می شود پیدا چو شب با ریسمان گم شد
هوش مصنوعی: در آن زلف، نشانه‌ای از درد و ضعف دل‌داده‌ام وجود دارد. مانند سوزنی که در تاریکی شب گم می‌شود و فقط با رشته‌ای مشخص می‌شود، احساسات من هم در این زلف نهفته‌اند.
علاج داغ دل کردیم اما درد پنهان را
ره بیرون شدن از کوچه های استخوان گم شد
هوش مصنوعی: ما سعی کردیم برای درمان دل‌تنگی‌مان چاره‌ای پیدا کنیم، اما دردهای نهفته و درونی‌مان به قدری عمیق است که راهی برای رهایی از این وضعیت پیدا نکردیم.
ز شور عندلیبان سرو و گل در رقص می آیند
چمن رنگ دگر پیدا کند چون باغبان گم شد
هوش مصنوعی: وقتی باغبان دیگر به باغ نمی‌رسد و از او خبری نیست، دیگر سرو و گل در چمن به شوق و شادی رقص می‌کنند و رنگ و بویی تازه به خود می‌گیرند.
به بزم وصل خود تا چند می گویی مرا گم شو
نه سیمابم، میان انجمن چون می توان گم شد؟
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی در جشن وصال من بگویی گم شوم؟ من مانند نقره هستم، چطور می‌توانم در میان این جمع گم شوم؟
عبث خاک وطن از انتظارم چشم بر راه است
که عنقا تا قدم بیرون نهاد از آشیان، گم شد
هوش مصنوعی: خاک وطن بی‌دلیل منتظر من است، چون هنگامی که مرغ افسانه‌ای به سمت بیرون آمد، ناگهان گم شد.
طلبکار سخن عشق و زبان از شرم خاموش است
چو پیدا شد خریداری، کلید این دکان گم شد
هوش مصنوعی: عاشق با توجه به عشق، شرمنده و بی‌صداست. اما وقتی کسی پیدا می‌شود که ارزش این عشق را درک کند، همه چیز گم و به هم می‌ریزد.
جهان بی‌اختیار آرامگاه اهل دل باشد
که شب منزل شود، هرجا که راه کاروان گم شد
هوش مصنوعی: دنیا به خودی خود مکانی مناسب برای آرامش دل‌های عاشق است، به طوری که زمانی که شب فرامی‌رسد و راه کاروان گم می‌شود، این مکان برای آن‌ها آرامش‌بخش می‌گردد.
ز بیم زندگی بر جان نظر در حشر نگشایم
نگوید تا زمین از جای رفت و آسمان گم شد
هوش مصنوعی: از ترس زندگی، به روز قیامت نگاه نمی‌کنم، تا زمانی که زمین از جایش حرکت کند و آسمان ناپدید شود.
غلام و پاجی هندوستان از فارسی گفتن
نمی‌دانند حرفی غیر این بشکست و آن گم شد!
هوش مصنوعی: غلام و خدمتکاران هندوستان حتی در گفتن زبان فارسی هم ناتوانند و غیر از این، موضوعات دیگری را که گفته شده، از دست رفته و فراموش شده است.
سلیم این در جواب سحرپردازی که می‌گوید
کتاب حسن را جزو محبت از میان گم شد
هوش مصنوعی: سلیم در پاسخ به سحرپرداز می‌گوید که کتاب حسن از میان عشق و محبت گم شده است.