گنجور

شمارهٔ ۵۴۷

سرشک شوق تو آبی به جوی ما آورد
غبار کوی تو رنگی به روی ما آورد
جهان سفله اگر داد جرعه ی آبی
همان نفس چو می آن را به روی ما آورد
رسید لشکر خط، عاشقان ز جا رفتند
جهان ترا به سر گفتگوی ما آورد
به می فروش بگویید رحم خوش چیزی ست
خمار، رعشه به دست سبوی ما آورد
سلیم قطره ی آبی نمی توان خوردن
چه دست بود که غم بر گلوی ما آورد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرشک شوق تو آبی به جوی ما آورد
غبار کوی تو رنگی به روی ما آورد
هوش مصنوعی: اشک شوق تو جوی آبی به زندگی ما بخشید و گرد و غبار کوی تو رنگ و رخساری به چهره ما داد.
جهان سفله اگر داد جرعه ی آبی
همان نفس چو می آن را به روی ما آورد
هوش مصنوعی: اگر این دنیای پست به ما حتی یک قطره آب بدهد، همانند این است که آن نفس گوارا را به روی ما آورده است.
رسید لشکر خط، عاشقان ز جا رفتند
جهان ترا به سر گفتگوی ما آورد
هوش مصنوعی: عاشقان در زمان جنگ و درگیری به سر و وضعشان توجهی نکردند و همه چیز را فراموش کردند. آن‌ها فقط بر روی عشق و دغدغه‌های خود تمرکز کردند و دنیا را به محلی برای گفتگوهای عاشقانه تبدیل کردند.
به می فروش بگویید رحم خوش چیزی ست
خمار، رعشه به دست سبوی ما آورد
هوش مصنوعی: به فروشنده‌ی می بگویید که رحم و دلسوزی چیز خوبی است، چون خمار، حالتی است که ما را به لرزه می‌اندازد و حالتی خاص به وجود می‌آورد.
سلیم قطره ی آبی نمی توان خوردن
چه دست بود که غم بر گلوی ما آورد
هوش مصنوعی: نمی‌توان قطره‌ای آب را به راحتی نوشید، چرا که چه دستی بر گردن ما فشار آورده است که غم و اندوه را احساس کنیم.