گنجور

شمارهٔ ۴۸۳

خوش آنکه دوستی از دوست باخبر گردد
هما به گرد سر مرغ نامه بر گردد
اگر نمی طلبد در حریم دیده ترا
سرشک بهر چه در چشمم این قدر گردد
تو چون خرام کنی، گر کسی دگر نبود
چو دود شمع، ترا سایه گرد سر گردد
نگاهم از سر مژگان نمی کند پرواز
چنین بود چو پر و بال مرغ، تر گردد
چنین که محو تماشای صورتی چون طفل
ترحم است به حالت، ورق چو برگردد
بجز غبار دل خود سلیم چیزی نیست
که همچو سیل مرا توشه ی سفر گردد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوش آنکه دوستی از دوست باخبر گردد
هما به گرد سر مرغ نامه بر گردد
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که دوستش از محبت او آگاه شود، مانند پرنده‌ای که دور گردن خود نامه‌ای به همراه دارد.
اگر نمی طلبد در حریم دیده ترا
سرشک بهر چه در چشمم این قدر گردد
هوش مصنوعی: اگر شوق دیدن تو در قلبم نیست، پس چرا چشمانم اینقدر پر از اشک است؟
تو چون خرام کنی، گر کسی دگر نبود
چو دود شمع، ترا سایه گرد سر گردد
هوش مصنوعی: زمانی که تو با ناز و دلربایی حرکت می‌کنی، اگر کسی در کنار تو نباشد، سایه‌ات مانند دود شمع دور سرت می‌چرخد.
نگاهم از سر مژگان نمی کند پرواز
چنین بود چو پر و بال مرغ، تر گردد
هوش مصنوعی: نگاه من از روی مژگانم پرواز نمی‌کند؛ اینگونه است که پر و بال یک پرنده می‌شود و احساس غمگینی به وجود می‌آورد.
چنین که محو تماشای صورتی چون طفل
ترحم است به حالت، ورق چو برگردد
هوش مصنوعی: انسان وقتی به تماشای چهره‌ای معصوم و بی‌گناه مانند یک کودک می‌نشیند، تحت تأثیر احساسات و ترحم قرار می‌گیرد. اما اگر روزگار برگردد و اوضاع تغییر کند، ممکن است این احساسات متفاوت شوند.
بجز غبار دل خود سلیم چیزی نیست
که همچو سیل مرا توشه ی سفر گردد
هوش مصنوعی: به جز غم و اندوهی که در دلم دارم، چیزی نیست که بتواند مانند سیل، برای من در سفر سودمند باشد.