شمارهٔ ۴۴۰
عنان شکوه را در بزم او دست ادب پیچد
ز خاموشی زبانم پای در دامان لب پیچد
درازی سر افسانه ی کلکم همان باقی ست
سخن را گرچه برهم، همچو دستار عرب پیچد
نمی دانم که کار [دل] کجا خواهد رسید آخر
به خودتاکی [چنین] چون زلف خوبان روز و شب پیچد؟
تن رنجورم از بیم فراموشی دم مردن
ز هر رگ رشته ای چون شمع بر انگشت تب پیچد
عجب دارم که روی لطف از آیینه هم بیند
ز هرکس آن نگار تندخو روی غضب پیچد
ز آزادی سلیم از خود برآور نام چون عنقا
چه پرواز آید از مرغی که در دام نسب پیچد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عنان شکوه را در بزم او دست ادب پیچد
ز خاموشی زبانم پای در دامان لب پیچد
هوش مصنوعی: در مراسم او، احترام و ادب تمام توجه من را جلب کرده است و زبانم در سکوتی عمیق به سر میبرد، به گونهای که به خودم اجازه نمیدهم چیزی بگویم و فقط به آداب و زیباییهای آن لحظه میاندیشم.
درازی سر افسانه ی کلکم همان باقی ست
سخن را گرچه برهم، همچو دستار عرب پیچد
هوش مصنوعی: سرنوشت طولانی داستان همه انسانها همان چیزی است که باقی میماند؛ حتی اگر سخنها به هم بیایند و درهم پیچیده شوند، باز هم مانند دسیسهای که در دستار عرب پیچیده میشود، به هم گره میخورد.
نمی دانم که کار [دل] کجا خواهد رسید آخر
به خودتاکی [چنین] چون زلف خوبان روز و شب پیچد؟
هوش مصنوعی: نمیدانم سرانجام دل به کجا میرسد، چرا که همچنان که موی زیبای عشق روز و شب در هم میپیچد، دل من هم در این فکر و خیال غرق است.
تن رنجورم از بیم فراموشی دم مردن
ز هر رگ رشته ای چون شمع بر انگشت تب پیچد
هوش مصنوعی: بدن من از ترس فراموشی رنج میکشد و در لحظهی مرگ، از هر رگم مثل شمع، بخار گرما خارج میشود و تب سرخوشی به من دست میدهد.
عجب دارم که روی لطف از آیینه هم بیند
ز هرکس آن نگار تندخو روی غضب پیچد
هوش مصنوعی: عجب است که این محبوب با وجود آنکه بسیار خشمگین و تندخو به نظر میرسد، حتی از آینه هم میتواند محبت و لطف خود را ببیند و به همگان نشان دهد.
ز آزادی سلیم از خود برآور نام چون عنقا
چه پرواز آید از مرغی که در دام نسب پیچد
هوش مصنوعی: آزادی واقعی انسان، او را از خودخواهی و محدودیتها رها میسازد و به او اجازه پرواز و رشد میدهد. اما کسی که در دام دامان خویش گرفتار باشد، هرگز نمیتواند به اوج برسد و به آزادی دست یابد.

سلیم تهرانی