گنجور

شمارهٔ ۴۳۹

کاروانی دگر از مصر هوس می‌آید
مژدهٔ یوسفی از بانگ جرس می‌آید
طالع شهرت پروانه بلا شد در عشق
ورنه بی‌تابی او از همه‌کس می‌آید
چون صبا بوی سر زلف تو آرد گستاخ
سرزده تا به دلم همچو نفس می‌آید
کرده محرومی باغم به اسیری خشنود
زان که بوی چمن از چوب قفس می‌آید
ناامیدی روش اهل طلب نیست سلیم
از هما آنچه نیاید، از مگس می‌آید

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کاروانی دگر از مصر هوس می‌آید
مژدهٔ یوسفی از بانگ جرس می‌آید
هوش مصنوعی: گروهی دیگر از مصر در حال آمدن هستند و خبر خوشی از یوسف به گوش می‌رسد که با صدای زنگ کاروان همراه است.
طالع شهرت پروانه بلا شد در عشق
ورنه بی‌تابی او از همه‌کس می‌آید
هوش مصنوعی: سرنوشت بی‌نظیر شهرت همچون پروانه‌ای است که به آتش عشق می‌سوزد، و اگر نه، انتظار و بی‌تابی او از هیچ‌کس دیگر نیست.
چون صبا بوی سر زلف تو آرد گستاخ
سرزده تا به دلم همچو نفس می‌آید
هوش مصنوعی: زمانی که نسیم به بوی موهای تو می‌رسد، آنقدر بی‌پروا و شجاع است که بدون دعوت، به دل من می‌آید و همچون نفس، در وجودم جاری می‌شود.
کرده محرومی باغم به اسیری خشنود
زان که بوی چمن از چوب قفس می‌آید
هوش مصنوعی: من به خاطر درد و رنجی که دارم، در اسیری خوشحالم، زیرا بوی گلزار از چوب قفس به مشامم می‌رسد.
ناامیدی روش اهل طلب نیست سلیم
از هما آنچه نیاید، از مگس می‌آید
هوش مصنوعی: ناامیدی در فرهنگ اهل نیاز و طلب جایگاهی ندارد. انسانی که درست و خالص است، به جای چیزهای غیر ممکن، به آنچه محدود است، توجه نمی‌کند و از چیزهای جزئی دوری می‌کند.