گنجور

شمارهٔ ۴۳۵

قفس ترا چو خوش افتاد به ز باغ بود
گل است شعله کسی را اگر دماغ بود
درین چمن به گلم ذوق آشنایی نیست
به لاله گرمی من از برای داغ بود
دلم گداخت چو از باده روی او افروخت
بهار صبح، خزان گل چراغ بود
عجب به صحبت گل گر سرش فرود آید
هوای وصل تو آن را که در دماغ بود
کجا شکفته شود دل سلیم بی رخ او
چه شد که گل به کف و باده در ایاغ بود

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قفس ترا چو خوش افتاد به ز باغ بود
گل است شعله کسی را اگر دماغ بود
هوش مصنوعی: وقتی که در قفس هستی و به آن عادت کرده‌ای، به نظر بهتر از باغ می‌آید؛ چون اگر کسی دارای نبوغ و استعداد باشد، حتی در شرایط سخت هم می‌تواند به اوج برسد.
درین چمن به گلم ذوق آشنایی نیست
به لاله گرمی من از برای داغ بود
هوش مصنوعی: در این باغ، گل من کشش و اشتیاق ندارد و تنها گرمی من به لاله‌ای است که به خاطر غم و دردش است.
دلم گداخت چو از باده روی او افروخت
بهار صبح، خزان گل چراغ بود
هوش مصنوعی: دل من مانند شمعی در حال ذوب شدن است چون دیدم که زیبایی او در صبح بهاری درخشان است، همان طور که درختان گل در پاییز شمع هایی برای روشنایی دارند.
عجب به صحبت گل گر سرش فرود آید
هوای وصل تو آن را که در دماغ بود
هوش مصنوعی: عجب است اگر گل سرش به زمین بیفتد، چرا که هوای وصال تو کسی را که در دلش تو را آرزو دارد، تحت تأثیر قرار می‌دهد.
کجا شکفته شود دل سلیم بی رخ او
چه شد که گل به کف و باده در ایاغ بود
هوش مصنوعی: چطور ممکن است دل پاک و سالم بدون دیدن او شکوفا شود؟ چه اتفاقی افتاده که گل در دست و شراب در لیوان است؟