شمارهٔ ۲۵
فغان که سوخت جهان بهانه گیر مرا
چو صبح کرد به فصل شباب، پیر مرا
ز موج خیزی دریای عشق، پنداری
که مورم و گذر افتاده بر حصیر مرا
درین چمن نه چنان خفته ام که از غفلت
چو سبزه سردهد آب این جهان به زیر مرا
نداشت حوصله منصور، جام عشق به من
اشاره کرد که از دست او بگیر مرا!
چو شیشه ام به پیاله سری ست، پنداری
که داده دایه ی من با پیاله شیر مرا
به سر فتیله ی داغم چو شمع روشن شد
گذشت یاد تو هرگاه در ضمیر مرا
سلیم، یار فروشی عشق را نازم
که خاک بودم و بفروخت چون عبیر مرا
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فغان که سوخت جهان بهانه گیر مرا
چو صبح کرد به فصل شباب، پیر مرا
هوش مصنوعی: آه و وای که دنیا در آتش مصیبت میسوزد و من امیدی ندارم. زمانی که صبح به فصل جوانی نزدیک میشود، من در حال پیری و ناتوانی هستم.
ز موج خیزی دریای عشق، پنداری
که مورم و گذر افتاده بر حصیر مرا
هوش مصنوعی: از اوج و بلندی احساس عشق، به نظر میرسد که من مانند یک مورچهای هستم که بر روی فرشی افتادهام.
درین چمن نه چنان خفته ام که از غفلت
چو سبزه سردهد آب این جهان به زیر مرا
هوش مصنوعی: در این باغ آنقدر خوابم نمیبرد که از غفلت مانند علفها آب این دنیا مرا خیس کند.
نداشت حوصله منصور، جام عشق به من
اشاره کرد که از دست او بگیر مرا!
هوش مصنوعی: منصور حوصله کافی نداشت و جام عشق به من علامت داد که این عشق را از او بگیرم.
چو شیشه ام به پیاله سری ست، پنداری
که داده دایه ی من با پیاله شیر مرا
هوش مصنوعی: من همچون شیشهای هستم که درونش سر و صورتی دارد؛ انگار دایهام با پیالهای از شیر به من نگاه کرده و مرا پرورش داده است.
به سر فتیله ی داغم چو شمع روشن شد
گذشت یاد تو هرگاه در ضمیر مرا
هوش مصنوعی: زمانی که یاد تو در وجودم روشن و واضح شد، مانند شعلهای که به سر فتیلهاش میافتد و میسوزد، همواره به یاد تو هستم و این احساس نمیگذرد.
سلیم، یار فروشی عشق را نازم
که خاک بودم و بفروخت چون عبیر مرا
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق، به دوش خودم میبالم که چون خاک بودم و مانند بویی خوش، مرا فروختند.