شمارهٔ ۹ - در مدح امام مهدی (عج)
از فغان من سودازده در فریاد است
آسمان همچو سبویی که به راه باد است
جوش سیلاب غمم بین که نگویی دیگر
چار دیوار عناصر ز چه بی بنیاد است
همچو آتش ز جهان حاصل من دود دل است
همچو گل از همه عالم به کف من باد است
رنگ و بو رفته ز دستم چو گل فصل خزان
به پریشانی خود خاطرم اکنون شاد است
هر متاعی که بود، قیمت و قدری دارد
آنچه با خاک برابر شده استعداد است
کو کسی تا بردم سوی قفس زین گلشن
ناله ی بلبل من در طلب صیاد است
آشنایی به وفا نیست کسی را جز من
دل حسرت زده ی من به وفا همزاد است
هردم آب که روزی خورم از دست کسی
همچو شمشیر همه عمر مرا در یاد است
هیچ کس نیست که دردی ز دلم بردارد
آن که فریادرسی می کندم، فریاد است
پی جمعیت هرکس که دلم در بند است
از پریشانی من خاطر او آزاد است
کار با خویش فتاده ست همه عالم را
کی کسی را غم احوال کسی در یاد است
از خم طره ی شمشاد گره نگشاید
شانه هرچند که عضوی ز تن شمشاد است
الفت خلق رها کن که موافق نشود
آنکه ترکیب وجودش ز چهار اضداد است
در جهان صاحب دل نیست گرفتار جهان
سرو را پای به گل مانده ولی آزاد است
کارگر نیست به من تیغ جفای گردون
زان که دایم به زبان مدح شهم اوراد است
گل روی سبد مسند شاهنشاهی
آن که ذاتش دو جهان را سبب ایجاد است
شاه دین، مهدی هادی که به عهدش زنشاط
دل ویران شده ی غم زدگان آباد است
هرگز آسوده مباد آن که نیاساید ازو
یک زمان شاد مباد آن که ازو ناشاد است
هرکه را چرخ به فرموده ی لطفش پرورد
باز هنگام غضب کردن او جلاد است
ای گرانمایه امیری که خیال تیغت
دل بدخواه ترا سلسله ی فولاد است
ز انتظار قدم عهد تو دایم ایام
چون عروسی ست که چشمش به ره داماد است
در جهان قاعده ی جود ازین پیش نبود
رسم احسان و کرم با کف تو همزاد است
کرم آموخته از ابر، ولی بهتر ازوست
دست فیاض تو شاگرد به از استاد است
گرهی از دل خصمت نتوانست گشود
ناخن تیر تو هرچند که از فولاد است
قدر تو خوانده مگر خاک در خود او را
که پر از باد فلک همچو دم حداد است
جوهر چهره ی شمشیر تو نقشی ست بر آب
گره دم سمندت گرهی بر باد است
سرورا! من که نسیم چمن فردوسم
دهر آیا ز چه از نکهت من ناشاد است
دایم از نسبت فرزندی من دارد عار
ذات من گرچه فلک را خلف اولاد است
به نسیم چمن فیض خودم کن مددی
که خزان با گل با غم به سر بیداد است
خاک در دیده ی بدخواه تو بادا دایم
در جهان تا اثر از آتش و آب و باد است
شمارهٔ ۸ - در مدح حضرت امام رضا (ع): رسید وقت که دیگر به ساحت گلزارشمارهٔ ۱۰ - در ستایش شاه عباس: کی توانی برد سوی منزل مقصود راه
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از فغان من سودازده در فریاد است
آسمان همچو سبویی که به راه باد است
هوش مصنوعی: آسمان مانند سبویی است که در مسیر باد حرکت میکند و از درد و فریاد من پر شده است.
جوش سیلاب غمم بین که نگویی دیگر
چار دیوار عناصر ز چه بی بنیاد است
هوش مصنوعی: به تلاطم و آشفتگی احساسات من توجه کن تا متوجه شوی که دیگر نمیتوانی به این چهار دیوار مادی تکیه کنی و ببینی که اینها هم از اساس بیپایه و بیثبات هستند.
همچو آتش ز جهان حاصل من دود دل است
همچو گل از همه عالم به کف من باد است
هوش مصنوعی: من مانند آتش، نتیجهی زندگیام دودی از دل است و مانند گلی که در میان جهان رها شدهام، نسیمی در دستانم دارم.
رنگ و بو رفته ز دستم چو گل فصل خزان
به پریشانی خود خاطرم اکنون شاد است
هوش مصنوعی: رنگ و بوی فصل بهار از دستم رفته و حالا مانند گلی در پاییز هستم. با این حال، به خاطر دلم، اکنون احساس شادی میکنم.
هر متاعی که بود، قیمت و قدری دارد
آنچه با خاک برابر شده استعداد است
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد، ارزش و قیمتی دارد. آنچه که به خاک میرسد، نشاندهنده استعداد و ظرفیت آن چیز است.
کو کسی تا بردم سوی قفس زین گلشن
ناله ی بلبل من در طلب صیاد است
هوش مصنوعی: کسی را پیدا کن که مرا از این باغ به سوی قفس ببرد، زیرا ناله و فریاد بلبل من به دنبال صیاد است.
آشنایی به وفا نیست کسی را جز من
دل حسرت زده ی من به وفا همزاد است
هوش مصنوعی: هیچکس مانند من در وفاداری وجود ندارد، تنها دل حسرتزدهام است که همراه با وفا میآید.
هردم آب که روزی خورم از دست کسی
همچو شمشیر همه عمر مرا در یاد است
هوش مصنوعی: هر لحظه که آب خوردهام، به یاد میآورم که این نعمت را از دست کسی دریافت کردهام؛ گویی که آن شخص همیشه در ذهن من به مثل تیغی تیز باقیمانده است.
هیچ کس نیست که دردی ز دلم بردارد
آن که فریادرسی می کندم، فریاد است
هوش مصنوعی: هیچ کس نیست که بتواند دردهای قلبم را تسکین دهد. آن کسی که به کمکم می آید، خود صدایی است که فریاد می کند.
پی جمعیت هرکس که دلم در بند است
از پریشانی من خاطر او آزاد است
هوش مصنوعی: هر کسی که دلم به او وابسته است، در حالی که من در اندوه و پریشانی به سر میبرم، به خاطر تجمع جمعیت و دغدغههای دیگر نمیتواند به فکر من باشد.
کار با خویش فتاده ست همه عالم را
کی کسی را غم احوال کسی در یاد است
هوش مصنوعی: آدمها درگیر مشکلات و کارهای خودشان هستند و به همین خاطر کمتر به حال و احوال دیگران توجه میکنند. هرکس مشغول زندگی خودش است و هیچکس دلش به حال دیگران نمیسوزد.
از خم طره ی شمشاد گره نگشاید
شانه هرچند که عضوی ز تن شمشاد است
هوش مصنوعی: هیچ شانهای نمیتواند گرهی موهای خمیده و زیبای شمشاد را باز کند، حتی اگر شانه خود بخشی از تن شمشاد باشد.
الفت خلق رها کن که موافق نشود
آنکه ترکیب وجودش ز چهار اضداد است
هوش مصنوعی: دوستی و محبت بین مردم را فراموش کن، زیرا کسی که وجودش از چهار عنصر متضاد تشکیل شده، نمیتواند با آن هماهنگ شود.
در جهان صاحب دل نیست گرفتار جهان
سرو را پای به گل مانده ولی آزاد است
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچکس بهاندازهی دلسوزان گرفتار نیست. در حالی که سرو، زیباییاش را در گل فرو برده، اما همچنان آزاد و رهاست.
کارگر نیست به من تیغ جفای گردون
زان که دایم به زبان مدح شهم اوراد است
هوش مصنوعی: هیچ کس نیست که بر من تیغ ظلم زمانه فرود آورد، زیرا من همیشه به زبان خود در مدح و ستایش شاهان صحبت میکنم.
گل روی سبد مسند شاهنشاهی
آن که ذاتش دو جهان را سبب ایجاد است
هوش مصنوعی: گل بر روی سبدی که نشان از مقام و عظمت پادشاهی دارد، به یاد آورنده کسی است که وجودش سبب بوجود آمدن دو جهان است.
شاه دین، مهدی هادی که به عهدش زنشاط
دل ویران شده ی غم زدگان آباد است
هوش مصنوعی: پادشاه دین، مهدی هادی، با ظهورش دلهای ویران و غمزده را به شادی و آبادانی میآورد.
هرگز آسوده مباد آن که نیاساید ازو
یک زمان شاد مباد آن که ازو ناشاد است
هوش مصنوعی: هرگز آرامش نداشته باش کسی که یک لحظه هم از شادی دور باشد و خوشحال نباشد کسی که از آن شادی غافل است.
هرکه را چرخ به فرموده ی لطفش پرورد
باز هنگام غضب کردن او جلاد است
هوش مصنوعی: هر کسی که زندگیاش تحت تاثیر رحمت و لطف خداوند قرار میگیرد، زمانی که خداوند خشم میگیرد، به مانند یک قاضی سختگیر عمل میکند.
ای گرانمایه امیری که خیال تیغت
دل بدخواه ترا سلسله ی فولاد است
هوش مصنوعی: ای بزرگوار و با ارزش، تو که اندیشهٔ شمشیرت دلهای دشمنان را به زنجیر فولادی بدل کرده است.
ز انتظار قدم عهد تو دایم ایام
چون عروسی ست که چشمش به ره داماد است
هوش مصنوعی: انتظار برای دیدار تو، مانند لحظهای است که عروسی در حال آماده شدن است و دائماً به راه نگاه میکند تا داماد بیاید.
در جهان قاعده ی جود ازین پیش نبود
رسم احسان و کرم با کف تو همزاد است
هوش مصنوعی: در دنیا هرگز قاعدهای برای بخشش و generosity وجود نداشت، اما حالا خوب بودن و بخشیدن به دستت وابسته است.
کرم آموخته از ابر، ولی بهتر ازوست
دست فیاض تو شاگرد به از استاد است
هوش مصنوعی: کرم از ابر یاد گرفته که چگونه باران بیفتد، اما دستان بخشنده تو از او بهتر است. دانشآموزی که از استاد خود یاد میگیرد، ممکن است بهتر از او شود.
گرهی از دل خصمت نتوانست گشود
ناخن تیر تو هرچند که از فولاد است
هوش مصنوعی: اگر دل دشمن تو نتوانست به راحتی باز شود، حتی اگر تیر تو از فولاد هم باشد، تاثیری ندارد.
قدر تو خوانده مگر خاک در خود او را
که پر از باد فلک همچو دم حداد است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ارزش و مقام تو را تنها خاک میداند و نه چیز دیگری. همچنین، اشارهای به ناپایداری و بیثباتی جهان هستی دارد که مانند نفسی از تندبادی است که میوزد. به عبارتی، این دنیا و تو در آن، هر دو چیزی جز توفانی گذرا نیستید.
جوهر چهره ی شمشیر تو نقشی ست بر آب
گره دم سمندت گرهی بر باد است
هوش مصنوعی: جوهر چهرهی شمشیر تو به مانند نقشی است که بر روی آب میزنند و به سرعت محو میشود. گرهی دم اسب تو هم به اندازهای ناپایدار است که به راحتی در باد از بین میرود.
سرورا! من که نسیم چمن فردوسم
دهر آیا ز چه از نکهت من ناشاد است
هوش مصنوعی: ای سرور! من که نسیم خوشبو و دلانگیز بهشت هستم، چرا دنیا از بوی خوش من بیخبر و ناراضی است؟
دایم از نسبت فرزندی من دارد عار
ذات من گرچه فلک را خلف اولاد است
هوش مصنوعی: همیشه به خاطر نسبت فرزندی، بر من عیب مینشیند؛ هرچند که آسمان به عنوان پدر فرزندانش شناخته میشود.
به نسیم چمن فیض خودم کن مددی
که خزان با گل با غم به سر بیداد است
هوش مصنوعی: به نسیم چمن کمک کن تا من از زیباییهایش بهرهمند شوم، زیرا در حالی که فصل خزان با گلها و غمها ظلم میکند، به یاری نیاز دارم.
خاک در دیده ی بدخواه تو بادا دایم
در جهان تا اثر از آتش و آب و باد است
هوش مصنوعی: خاک در چشم بدخواه تو باشد و تا زمانی که آتش، آب و باد در جهان وجود دارند، از اثر تو خبری نخواهد بود.