شمارهٔ ۵ - ایضا در مدح حضرت امیرالمؤمنین علی (ع)
درین سرای پر افسوس چند باشم آه
پی سفر چو گدایان همیشه بر سر راه
نمی شود چو فلک، دور گردشم آخر
که گفته است که عمر سفر بود کوتاه؟
جهان ز شغل سفر یک دمم امان ندهد
به آن طریق که ماکوی خویش را جولاه
درین خرابه دریغا کجاست دیواری
که پشت خویش توانم بر آن نهاد چو کاه
چنین که همچو زنانم همیشه در چادر
خطاست دعوی مردی ز من درین خرگاه
تمام عمر حدیق سفر بود کارم
ز من کسی نشنیده ست یک سخن بی راه
به رهروان سر و کار است دایمم، گویی
که مشت خاک من است از زمین قافله گاه
دو گام همره من شو، چو حال من پرسی
که بشنوی چو قلم سرگذشت من در راه
ز بس که آرزوی دیدن وطن دارم
نهم برای پریدن به چشم خود پر کاه
نیافتم به غریبی یک آشنا افسوس
که تا ز حال عزیزان مرا کند آگاه
ز شوق نامه ی یاران ز خود رود یوسف
صدای بال کبوتر چو بشنود در چاه
خوش آن کسی که سفر چون کند، تواند کرد
به سوی خانه ی خود بازگشت همچو نگاه
نمی روم ز سر راه شوق، حیرانم
کدام خانه خرابم سپرده است به راه
ز طوف کعبه و بتخانه، گردش ایام
فکنده دربدرم همچو حرف در افواه
ز عمر هیچ نماند از غم زمانه مرا
که رشته می شود از خوردن گره کوتاه
فغان که پیکرم از آفتاب حادثه سوخت
به وادیی که درو نیست سایه جز در چاه
مرا چو بخت زبون است، یار من چه کند
ز آفتاب نگردیده رنگ سایه سیاه
سپهر را ز کف انگشت ماه نو افتاد
ولی ز داغ دلم ناخنش نشد کوتاه
دلا به زیر سپهر این چنین چه می جویی
به حیرتم که چه گم کرده ای درین خرگاه
فزون ز پایه ی خود، کامی از جهان مطلب
که آب رزق به ماسوره می خورد جولاه
ز ترک سر چه سخن می کنی، که می میری
اگر چو شمع برد باد از سر تو کلاه
فضای روی زمین، جای استراحت نیست
به وقت خواب، کبوتر ازان رود در چاه
به چشم پاکروان قلمرو تجرید
جهان کثیف تر است از زمین قافله گاه
عبث به تربیت من چه می کشد زحمت
زمانه را نیم از بندگان دولت خواه
حذر ز رسم نوازش، که طفل مغرورم
مرا شکستن سر بهتر از شکست کلاه
به این قدر که شب از بام خانه ام گذرد
ز تیر ناله ی من، خارپشت گردد ماه
مکن به حال من ای بخت تیره گریه، که هست
به چشم سرمه کشیده، سرشک آب سیاه
ز خاک تیره ی هندم شود چو عزم سفر
نمایدم به نظر، شکل جاده بسم الله
فغان که پیکرم از ضعف همچو سایه شده ست
به خاک تیره برابر، درین زمین سیاه
خوش آن که چون روم از ملک هند، آلوده
کشد شمال هری، دامنم به گازرگاه
عجب که پاک شود پیکرم ز آلایش
تنم ز آب شود سوده، گر چو سنگ فراه
به طوف شاه نجف رو کنم که آن راهی ست
که خضر راهنما باشد و خدا همراه
شه سریر ولایت، خلیفه ی بر حق
که مهر اوست به محشر، شفیع اهل گناه
غرض ز بیت به غیر از ظهور معنی نیست
چو معنی آمده بیرون علی ز بیت الله
ز بندگان دگر، خانه زاد ممتاز است
کسی به نسبت او نیست در حریم اله
عجب که پا به سر دیگری نهد قدرش
چنین که یافته دیوار آسمان کوتاه
نسیم، نکهت خلقش به سوی کنعان برد
گذشت از عرق یوسف آب از سر چاه
زهی به سجده ی خاک درت سپهر دوتاه
نوشته سوی درت کعبه، بنده ی درگاه
تو آن شهی که به عالم یگانه ای در فقر
ازین چه شد که به دور تو صف کشید سپاه
کسی که راه به توحید برده، می داند
که هست حلقه ی هاله، کمند وحدت ماه
ز آستان تو باید اگر سرافرازی
چو ماه، نقش قدم بر فلک زند خرگاه
ز جود گنج فشانت درم تعجب کرد
ازان بود به لبش لااله الا الله
به دور شحنه ی عدل تو برق خرمن سوز
برد ز بیم سوی خاربن چو مرغ پناه
به قصد کین تون طرف کلاه هرکه شکست
همان نفس سر او را چو شمع خورد کلاه
ز شوق آن که مگر تار سبحه تو شود
کند در آب گهر، رشته همچو موج شناه
به هر دیار که تیغ تو سایه اندازد
چو پای مار کند دست فتنه را کوتاه
به دور عدل تو دهقان چو مشعل ماتم
به حکم خویش سر برق را کند پرکاه
همین به عهد تو یوسف نشد ز بند آزاد
که چون بخار برون رفت سایه هم از چاه
شها تویی که پی یاوری ترا طلبد
ز جور چوب معلم چو طفل گوید شاه
مرا که پیر خرد، کودک دبستان است
برم به غیر تو بر دیگری چگونه پناه
ز سایه ات نرود سوی آفتاب کسی
که روی او نشود هم ز آفتاب سیاه
دویی به مذهب اخلاص من ز بس کفر است
دو منزل از پی طوفت یکی کنم در راه
به خاک هند فرورفته پای من در قیر
بگیر دست مرا یا علی ولی الله
سلیم را به نجف جذبه ای عنایت کن
که شد به هند دلش چون سواد هند سیاه
همیشه تا که بود آسمان به سیر و سفر
مرا جناب حریم تو باد منزلگاه
شمارهٔ ۴ - در مدح حضرت امیرالمؤمنین علی (ع): عاقبت گردید از طبع غرورافزای منشمارهٔ ۶ - در مدح حضرت امام رضا (ع): رفته در تاب و به کف بگرفته تیغی همچو آب
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
درین سرای پر افسوس چند باشم آه
پی سفر چو گدایان همیشه بر سر راه
هوش مصنوعی: در این خانه پر از غم و اندوه، چه مدت میتوانم بمانم؟ مثل یک گدا که همیشه در مسیر سفر میماند، فقط آه و ناله میکنم.
نمی شود چو فلک، دور گردشم آخر
که گفته است که عمر سفر بود کوتاه؟
هوش مصنوعی: نمیتوانم مثل آسمان به دور خودم بچرخم، چرا که گفتهاند عمر سفر کوتاه است.
جهان ز شغل سفر یک دمم امان ندهد
به آن طریق که ماکوی خویش را جولاه
هوش مصنوعی: دنیا به من فرصتی نمیدهد که به راحتی سفر کنم، زیرا باید به خانهام برسم و از جایی که تعلق دارم، دور نشوم.
درین خرابه دریغا کجاست دیواری
که پشت خویش توانم بر آن نهاد چو کاه
هوش مصنوعی: در این ویرانه، افسوس که کجاست دیواری که بتوانم به آن تکیه بزنم مانند کاه.
چنین که همچو زنانم همیشه در چادر
خطاست دعوی مردی ز من درین خرگاه
هوش مصنوعی: من همچون زنان همیشه در سایه و پناه هستم، پس ادعای مردانگی از من در این منزل بیخود است.
تمام عمر حدیق سفر بود کارم
ز من کسی نشنیده ست یک سخن بی راه
هوش مصنوعی: من در تمام عمرم در حال سفر بودهام و هیچکس از من چیزی نشنیده است که به بیراهه برود.
به رهروان سر و کار است دایمم، گویی
که مشت خاک من است از زمین قافله گاه
هوش مصنوعی: نمونهای از زندگی و سرنوشت من به طور مداوم در دست مسافران و رهروان است، مانند اینکه بخشی از خاک من در جادهای که قافلهها در آن عبور میکنند، گم شده است.
دو گام همره من شو، چو حال من پرسی
که بشنوی چو قلم سرگذشت من در راه
هوش مصنوعی: با من همراه شو و دو قدم بردار، تا وقتی حال من را میپرسی، داستان زندگیام را بشنوی که همچون قلمی بر روی راهی که رفتهام، نوشته شده است.
ز بس که آرزوی دیدن وطن دارم
نهم برای پریدن به چشم خود پر کاه
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه خیلی آرزو دارم که وطنم را ببینم، چشمانم را به گونهای باز کردهام که انگار برای پرواز آمادهام، حتی از کوچکترین چیزها هم برای این آرزو استفاده میکنم.
نیافتم به غریبی یک آشنا افسوس
که تا ز حال عزیزان مرا کند آگاه
هوش مصنوعی: در غریبی هیچ دوستی پیدا نکردم، افسوس که کاش کسی بود که حال عزیزانم را به من میگفت.
ز شوق نامه ی یاران ز خود رود یوسف
صدای بال کبوتر چو بشنود در چاه
هوش مصنوعی: از شوق دریافت نامه ی دوستان، یوسف به یاد صدای بال کبوتر، به چاه میرود.
خوش آن کسی که سفر چون کند، تواند کرد
به سوی خانه ی خود بازگشت همچو نگاه
هوش مصنوعی: کسی که سفر میکند، اگر بتواند با دقت و حواس به خانهاش بازگردد، یعنی توجه و نگاهش به سمت خانه باشد، خوشبخت است.
نمی روم ز سر راه شوق، حیرانم
کدام خانه خرابم سپرده است به راه
هوش مصنوعی: من از مسیر عشق دور نمیشوم، اما در حیرت هستم که کدام خانه مرا ویران کرده و به این راه سپرده است.
ز طوف کعبه و بتخانه، گردش ایام
فکنده دربدرم همچو حرف در افواه
هوش مصنوعی: از گرد و غبار کعبه و بتخانه، روزگار مرا به حال پریشانی انداخته، مثل حرفی که در دهانها میچرخد.
ز عمر هیچ نماند از غم زمانه مرا
که رشته می شود از خوردن گره کوتاه
هوش مصنوعی: از عمر من چیزی نمانده و غم روزگار همه چیز را از من گرفته است. مثل اینکه هر چه در زندگی دارم به خاطر مشکلات کمکم از بین میرود.
فغان که پیکرم از آفتاب حادثه سوخت
به وادیی که درو نیست سایه جز در چاه
هوش مصنوعی: ناله میکنم که بدنم از گرمائی که به وجود آمده آسیب دیده است و در این مکان، هیچ سایهای وجود ندارد جز در عمق چاه.
مرا چو بخت زبون است، یار من چه کند
ز آفتاب نگردیده رنگ سایه سیاه
هوش مصنوعی: وقتی که من در وضعیتی نامساعد و بدبختی قرار دارم، یار من چه کمکی میتواند به من بکند در حالی که از نور خورشید دور است و سایهای تیره بر من افتاده است.
سپهر را ز کف انگشت ماه نو افتاد
ولی ز داغ دلم ناخنش نشد کوتاه
هوش مصنوعی: ماه نو از بین انگشتانم افتاد و سپهر (آسمان) را از دست دادم، اما زخم دل من به خاطر این دست دادن، هرگز التیام نیافت.
دلا به زیر سپهر این چنین چه می جویی
به حیرتم که چه گم کرده ای درین خرگاه
هوش مصنوعی: ای دل، در این آسمان وسیع، چرا به دنبال چیزی هستی؟ برایم عجیب است که در این دنیا چه چیزی را گم کردهای که اینگونه سرگردانی.
فزون ز پایه ی خود، کامی از جهان مطلب
که آب رزق به ماسوره می خورد جولاه
هوش مصنوعی: بیش از آنچه که در توان من است، توقع نداشته باش از دنیا که به من برساند، زیرا مانند دوختن بافت، زندگی و روزی به تدریج و آرام آرام به ما میرسد.
ز ترک سر چه سخن می کنی، که می میری
اگر چو شمع برد باد از سر تو کلاه
هوش مصنوعی: چه حرفی دربارهٔ ترکها میزنی؟ تو باید مواظب باشی، چون ممکن است مانند شمعی باشی که با وزش باد، کلاهش را از سرش میبرد و در نتیجه از بین میرود.
فضای روی زمین، جای استراحت نیست
به وقت خواب، کبوتر ازان رود در چاه
هوش مصنوعی: فضای زمین برای استراحت و خواب مناسب نیست، زیرا حتی کبوتر هم در این شرایط به مکانی غیرعادی مانند چاه پناه میبرد.
به چشم پاکروان قلمرو تجرید
جهان کثیف تر است از زمین قافله گاه
هوش مصنوعی: در چشم کسانی که دارای بینش والایی هستند، دنیای مجرد و روحانی از دنیای مادی و آلوده که در آن زندگی میکنیم، پایینتر و کمارزشتر به نظر میرسد.
عبث به تربیت من چه می کشد زحمت
زمانه را نیم از بندگان دولت خواه
هوش مصنوعی: چرا وقت و زحمات زندگی را بیهوده برای تربیت من هدر میدهی؟ من از بندگان خدا نیستم که به دنبال دولت و مقام باشم.
حذر ز رسم نوازش، که طفل مغرورم
مرا شکستن سر بهتر از شکست کلاه
هوش مصنوعی: مواظب باش که جاذبههای محبت و نوازش تو را فریب ندهد، زیرا من مثل یک کودک فریفته، ترجیح میدهم که سرم بشکند تا اینکه کلاهم بسوزد.
به این قدر که شب از بام خانه ام گذرد
ز تیر ناله ی من، خارپشت گردد ماه
هوش مصنوعی: شب به اندازهای طولانی میشود که صدای نالهام باعث میشود که حتی ماه نیز از ترس به خواب برود.
مکن به حال من ای بخت تیره گریه، که هست
به چشم سرمه کشیده، سرشک آب سیاه
هوش مصنوعی: ای بخت شوم، به حال من اشک نریز، زیرا که چشم من با سرمه زیبا شده و اشک من به رنگی تیره و غمگین است.
ز خاک تیره ی هندم شود چو عزم سفر
نمایدم به نظر، شکل جاده بسم الله
هوش مصنوعی: من از خاک سیاه هند میآیم، وقتی اراده سفر میکنم، به چهرهی جاده نگاهی میاندازم و با جملهی "بسم الله" آغاز میکنم.
فغان که پیکرم از ضعف همچو سایه شده ست
به خاک تیره برابر، درین زمین سیاه
هوش مصنوعی: آه که جسم من از ضعف مانند سایهای به زمین سیاه افتاده است.
خوش آن که چون روم از ملک هند، آلوده
کشد شمال هری، دامنم به گازرگاه
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که وقتی از سرزمین هند میرود، دامنش در گل و لای گازرگاه آغشته شود.
عجب که پاک شود پیکرم ز آلایش
تنم ز آب شود سوده، گر چو سنگ فراه
هوش مصنوعی: شگفتا که چگونه ممکن است جسم من از آلودگیها پاک شود و به آب تبدیل گردد، اگرچه همچون سنگی سخت و مستحکم باشم.
به طوف شاه نجف رو کنم که آن راهی ست
که خضر راهنما باشد و خدا همراه
هوش مصنوعی: به سوی شاه نجف میروم، چرا که این مسیر، راهی است که خضر به عنوان راهنما در آن حضور دارد و خداوند نیز همراه من است.
شه سریر ولایت، خلیفه ی بر حق
که مهر اوست به محشر، شفیع اهل گناه
هوش مصنوعی: حاکم و والای حقیقی، کسی که در روز قیامت محبت او باعث شفاعت گناهکاران میشود.
غرض ز بیت به غیر از ظهور معنی نیست
چو معنی آمده بیرون علی ز بیت الله
هوش مصنوعی: هدف از این بیت فقط نشان دادن معناست، نه چیز دیگری. زمانی که معنا به وضوح ظاهر شود، علی (ع) از بیتالله بیرون میآید.
ز بندگان دگر، خانه زاد ممتاز است
کسی به نسبت او نیست در حریم اله
هوش مصنوعی: در میان بندگان، کسی که به خاطر نزدیکی به خداوند از بقیه ممتاز است، هیچ کس به اندازه او در مقام قرب به خداوند نیست.
عجب که پا به سر دیگری نهد قدرش
چنین که یافته دیوار آسمان کوتاه
هوش مصنوعی: عجب است که شخصی با این مقام و عظمت به سر دیگران قدم میگذارد، در حالی که به وضوح فهمیده دیوار آسمان چقدر کوتاه است.
نسیم، نکهت خلقش به سوی کنعان برد
گذشت از عرق یوسف آب از سر چاه
هوش مصنوعی: نسیم، عطر و بوی خوش او را به سمت کنعان میبرد، همانطور که آب از چاه، از عرق یوسف گذر میکند.
زهی به سجده ی خاک درت سپهر دوتاه
نوشته سوی درت کعبه، بنده ی درگاه
هوش مصنوعی: به راستی که سجده بر خاک درگاه تو ستایش بزرگی است. آسمانها نیز با ناز، به سوی درگاه تو، که مانند کعبهای مقدس است، نوشتهاند. من بندهای هستم در آستانهات.
تو آن شهی که به عالم یگانه ای در فقر
ازین چه شد که به دور تو صف کشید سپاه
هوش مصنوعی: تو آن شاهی که در دنیا یگانهای، پس چرا در فقر خود، سپاهی به دور خود جمع کردهای؟
کسی که راه به توحید برده، می داند
که هست حلقه ی هاله، کمند وحدت ماه
هوش مصنوعی: کسی که به درک یگانگی و توحید رسیده است، میفهمد که پیوند و ارتباطی وجود دارد که او را به وحدت و یکدلی نزدیک میکند، مانند نوری که ماه در شب میتاباند و همه چیز را روشن میکند.
ز آستان تو باید اگر سرافرازی
چو ماه، نقش قدم بر فلک زند خرگاه
هوش مصنوعی: برای رسیدن به مقام والایی و بزرگی، باید از درگاه تو عبور کرد؛ چرا که مانند ماه روشن، باید رد پای تو بر آسمان نمایان شود.
ز جود گنج فشانت درم تعجب کرد
ازان بود به لبش لااله الا الله
هوش مصنوعی: از لطف و بخشش تو، گنجی که به دیگران میدهي، سبب شگفتی است و آنقدر شگفتانگیز است که بر لب او تنها ذکر «لااله الا الله» جاری میشود.
به دور شحنه ی عدل تو برق خرمن سوز
برد ز بیم سوی خاربن چو مرغ پناه
هوش مصنوعی: در نزدیکی فضای عدالت تو، شعلهای وجود دارد که خرمن را میسوزاند و این ترس باعث میشود که پرنده به سمت خازه (تاریکی) فرار کند.
به قصد کین تون طرف کلاه هرکه شکست
همان نفس سر او را چو شمع خورد کلاه
هوش مصنوعی: هر کس که با نیت دشمنی به کلاه دیگری آسیب برساند، خود به نوعی آسیب میبیند و همان نفس پیش از هر چیز، او را به مانند شمعی در میآورد که میسوزد.
ز شوق آن که مگر تار سبحه تو شود
کند در آب گهر، رشته همچو موج شناه
هوش مصنوعی: به خاطر اشتیاقی که دارم، امیدوارم رشتهی سپید سبحهات در آب گوهر مانند موجی، به خوبی تلاطم کند و حرکت کند.
به هر دیار که تیغ تو سایه اندازد
چو پای مار کند دست فتنه را کوتاه
هوش مصنوعی: هرجا که شمشیر تو حضور داشته باشد، مانند آن است که پاهای مار، causing مشکلات و فتنهها را از بین میبرد.
به دور عدل تو دهقان چو مشعل ماتم
به حکم خویش سر برق را کند پرکاه
هوش مصنوعی: دهقان به دور عدل تو مانند مشعلی در سوگ میچرخد و به فرمان خود، سر برق را با کاه میپوشاند.
همین به عهد تو یوسف نشد ز بند آزاد
که چون بخار برون رفت سایه هم از چاه
هوش مصنوعی: یوسف نتوانست از بند آزاد شود، چون وقتی بخار از آب خارج میشود، سایه هم از چاه خارج میشود.
شها تویی که پی یاوری ترا طلبد
ز جور چوب معلم چو طفل گوید شاه
هوش مصنوعی: ای شهان، تو کسی هستی که وقتی از سختیها و ظلمهای زمانه کمک بخواهند، مانند کودکانی هستی که از معلم خود یاری میطلبند.
مرا که پیر خرد، کودک دبستان است
برم به غیر تو بر دیگری چگونه پناه
هوش مصنوعی: من که فردی با تجربه و دانا هستم، مثل یک کودک دبستانی همچنان به تو نیاز دارم. به جز تو، به دیگری نمیتوانم پناه ببرم.
ز سایه ات نرود سوی آفتاب کسی
که روی او نشود هم ز آفتاب سیاه
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند زیر سایه تو به سمت آفتاب برود، اگر کسی چهرهاش تحت تأثیر نور آفتاب سیاه شود.
دویی به مذهب اخلاص من ز بس کفر است
دو منزل از پی طوفت یکی کنم در راه
هوش مصنوعی: دوگانگی و نفاق در مذهب من به قدری وجود دارد که باید دو قدم از عشق را به خاطر آن کنار بگذارم تا به هدف برسم.
به خاک هند فرورفته پای من در قیر
بگیر دست مرا یا علی ولی الله
هوش مصنوعی: پای من در خاک هند فرو رفته و در قیر گیر کرده، دست مرا بگیر ای علی ولی الله.
سلیم را به نجف جذبه ای عنایت کن
که شد به هند دلش چون سواد هند سیاه
هوش مصنوعی: سلیم را کمک کن تا به نجف برود، زیرا دلش در هند به اندازه سیاهی خاک هند تیره شده است.
همیشه تا که بود آسمان به سیر و سفر
مرا جناب حریم تو باد منزلگاه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همیشه آرزو دارم که آسمان و سفرهای من تحت حمایت تو باشد و تو را بهعنوان مقصد نهایی خود در نظر دارم.