شمارهٔ ۴ - در مدح حضرت امیرالمؤمنین علی (ع)
عاقبت گردید از طبع غرورافزای من
نقطهٔ قاف قناعت، دانهٔ عنقای من
درخور امید من، کامی ندارد آسمان
از ترنج سبز او، کی بشکند صفرای من
از غرور طبع باشد گر سخن کم می کنم
هست خاموشی فغان گوش استغنای من
در میان هردو دستم پرورد همچون صدف
آسمان دانسته قدر گوهر یکتای من
هست طبعم وارث تاج و نگین مهر و ماه
بی سبب نبود به گردون این همه غوغای من
با خریدار متاع خود شریکم در زیان
نیست چون گوهرفروشان آب در کالای من
هر متاعی راکه قدری هست، دلال خود است
بخت گو یاری مکن، سوداست گر سودای من
نیست عیبی از مکرر بستن مضمون مرا
چهچهه بلبل بود تکرار معنی های من
بر محک بیهوده تا کی زند گردون مرا
پاکی من همچو زر پیداست از سیمای من
از جهان دیگر چه می باید ترا ای درد عشق
پادشاه هفت اقلیمی ز هفت اعضای من
ما و دل دانیم کز دوران چه خون ها می خوریم
هم پیاله نیست کس با من بجز مینای من
شمه ای از حال امروزم اگر آگه شود
پیش ننهد پا به عزم آمدن فردای من
بس که بیهوده دویدم در ره آوارگی
چون صریر خامه در فریاد آمد پای من
تا دمی باقی ست، ترک خون فشانی کی کند
چون گلوی صید بسمل، چشم خون پالای من
کار من رنگی ز انفاس مسیحا برنکرد
همچو شمع کشته، آتش می کند احیای من
همو گل لرزم به خود از دیدن باد صبا
بس که می ترسم فروریزد ز هم اعضای من
از ضعیفی، آه گرمی کرد کارم را تمام
همچو شمع از یک فتیله سوخت سر تا پای من
روزنم هرگز نشد روشن، مگر پیوسته است
همچو ابروی بتان بر یکدگر شب های من؟
طالعی دارم درین ویرانه کز سرگشتگی
خشت همچون آسیا گردد به زیر پای من
من مدارا می کنم با خصم خود، ورنه به برق
تیغ بازی می کند برگ نی صحرای من
بس که لبریز سرشک آتشین گردیده ام
برق بیرون می جهد چون ابر از اعضای من
هفت گردون را به هم بگداخت همچون هفت جوش
دود آتشبار، یعنی آه برق آسای من
بس که گرم جستجو گردیده ام د راه شوق
شمع روشن می توان کردن ز نقش پای من
دوستان در کینه ی من کم ز دشمن نیستند
هر حباب باده باشد سنگ بر مینای من
خلعت عیشم اگر کوتاه باشد دور نیست
همتی دارد فلک کوته تر از بالای من
هر نشاطم را غمی پنهان به زیر دامن است
نیست خالی زاستخوان همچون رطب حلوای من
آتشی در زیر پا دارم که از تأثیر آن
دست می سوزد چو روی تابه، پشت پای من
مدح اگر گویم، ثنای شاه مردان می کنم
جز به جام جم فرو ناید سر مینای من
آفتاب مشرق دین، برق خرمن سوز کفر
قبله ی من، دین من، ایمان من، مولای من
بر زبان هر سر مویم حدیث مدح اوست
همچو طوطی نطق دارد سبزه ی صحرای من
یا علی بن ابی طالب به حالم رحم کن
تیره شد چون دل ز خاک هند سر تا پای من
گردد از روی سیاهم تیره خاک درگهت
گر سجود او شود روزی جبین آرای من
یادی از دام کبوتر می دهد پیراهنم
می تپد از بس ز شوق درگهت اعضای من
خفتگان آن حریم، آسودگان جنت اند
ای خوشا احوالشان، خالی ست آنجا جای من
مانده پا در قیر ازین خاک سیاهم چون سلیم
دست من گیر و برونم آر ای مولای من
شمارهٔ ۳ - ایضا در مدح حضرت امیرالمؤمنین علی (ع): مسافری ست قلم کز معانی شیرینشمارهٔ ۵ - ایضا در مدح حضرت امیرالمؤمنین علی (ع): درین سرای پر افسوس چند باشم آه
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عاقبت گردید از طبع غرورافزای من
نقطهٔ قاف قناعت، دانهٔ عنقای من
هوش مصنوعی: در نهایت، به خاطر طبع مغرور و پر از خودخواهی من، به مرحلهای رسیدم که قناعت و رضایت را تنها در صورتی میتوانم جستجو کنم که به دانهای که از آن افسانهای شگفتانگیز مانند عنقا به دست میآید، تبدیل شود.
درخور امید من، کامی ندارد آسمان
از ترنج سبز او، کی بشکند صفرای من
هوش مصنوعی: آسمان هیچ امیدی برای من نخواهد داشت و احساس من از این که ترنج سبز او وجود دارد، هیچ سودی نمیبرد. من همواره در دلتنگی و ناامیدی به سر میبرم.
از غرور طبع باشد گر سخن کم می کنم
هست خاموشی فغان گوش استغنای من
هوش مصنوعی: اگر سخن نمیگویم، به خاطر این است که فطرت من مغرور است. سکوت من به خاطر این است که صدای درونم به من میگوید که به بینیازی من احترام بگذارم.
در میان هردو دستم پرورد همچون صدف
آسمان دانسته قدر گوهر یکتای من
هوش مصنوعی: در دستانم، مانند صدفی که آسمان را در دل خود دارد، ارزش و اهمیت گوهری منحصر به فرد را درک کردهام.
هست طبعم وارث تاج و نگین مهر و ماه
بی سبب نبود به گردون این همه غوغای من
هوش مصنوعی: من در ذات خود وارث زیبایی و روشنایی عالم هستم و به خاطر این ویژگیها، بیدلیل نیست که این همه سر و صدا و توجه در آسمانها به سمت من جلب شده است.
با خریدار متاع خود شریکم در زیان
نیست چون گوهرفروشان آب در کالای من
هوش مصنوعی: من در فروش محصولم با خریدار شریک در ضرر نیستم، چرا که همانند فروشندگان جواهر، دارایی من هیچگاه آب نمیخورد.
هر متاعی راکه قدری هست، دلال خود است
بخت گو یاری مکن، سوداست گر سودای من
هوش مصنوعی: هر کالایی که ارزش و قیمتی دارد، خودش فروشنده خوبی برای خود است. اما ای بخت، تو را یاری نکن، چون دلم به چیزی دیگر مشغول است که شاید برایم سودی نداشته باشد.
نیست عیبی از مکرر بستن مضمون مرا
چهچهه بلبل بود تکرار معنی های من
هوش مصنوعی: اینکه مضمون من بارها تکرار شده عیبی ندارد، زیرا مانند صدای بلبل است که تکرار زیبایی را میآفریند.
بر محک بیهوده تا کی زند گردون مرا
پاکی من همچو زر پیداست از سیمای من
هوش مصنوعی: مدتهاست که زندگیام تحت فشار و آزمون بیفایدهای است. ولی من همچون طلا، خالص و روشن هستم و حقیقت وجودم به وضوح در چهرهام نمایان است.
از جهان دیگر چه می باید ترا ای درد عشق
پادشاه هفت اقلیمی ز هفت اعضای من
هوش مصنوعی: از دنیای دیگر چه چیزی باید برای تو بیاورم، ای عشق که حاکم بر تمام وجود من هستی و از هفت بخش وجودم تأثیر گرفتهای؟
ما و دل دانیم کز دوران چه خون ها می خوریم
هم پیاله نیست کس با من بجز مینای من
هوش مصنوعی: ما و دلمان میدانیم که چقدر از دوران سختی و درد و رنج کشیدهایم. هیچ کس جز خودم و مینا (جام)ام نیست که در این حوادث با من شریک باشد.
شمه ای از حال امروزم اگر آگه شود
پیش ننهد پا به عزم آمدن فردای من
هوش مصنوعی: اگر کسی از وضعیت امروز من آگاه شود، ممکن است تصمیم بگیرد که روز آینده نیاید.
بس که بیهوده دویدم در ره آوارگی
چون صریر خامه در فریاد آمد پای من
هوش مصنوعی: چقدر بیهوده در مسیر آوارگی دویدم، مثل صدای قلم که در فریاد به گوش میرسد، حالا پای من به زحمت افتاده است.
تا دمی باقی ست، ترک خون فشانی کی کند
چون گلوی صید بسمل، چشم خون پالای من
هوش مصنوعی: تا وقتی که فرصتی باقی است، چه کسی میتواند خونریزی را کنار بگذارد؟ مانند گلوی شکار که به شدت آسیب دیده، دیدگاه من هم پر از خون و رنج است.
کار من رنگی ز انفاس مسیحا برنکرد
همچو شمع کشته، آتش می کند احیای من
هوش مصنوعی: من هیچگاه با نفسهای مسیحایی کارم رنگ و جلوه نگرفت. همچون شمعی که خاموش شده، تنها آتش وجودم را احیا میکند.
همو گل لرزم به خود از دیدن باد صبا
بس که می ترسم فروریزد ز هم اعضای من
هوش مصنوعی: من به قدری از وزش باد صبا میترسم که نکند باعث شود تمام اجزای وجودم از هم بپاشند، مثل گلی که در برابر وزش باد لرزیده است.
از ضعیفی، آه گرمی کرد کارم را تمام
همچو شمع از یک فتیله سوخت سر تا پای من
هوش مصنوعی: از زبونی و ضعف خودم، به قدری نازک و آسیبپذیر شدم که زندگیام به پایان رسید، مانند شمعی که از یک فتیله به طور کامل میسوزد.
روزنم هرگز نشد روشن، مگر پیوسته است
همچو ابروی بتان بر یکدگر شب های من؟
هوش مصنوعی: هرگز روشنی روزهایم را تجربه نکردم، مگر اینکه شبهایم به شکلی با یکدیگر پیوسته و همچون ابروی زیبای بتان در کنار هم قرار گرفته باشند.
طالعی دارم درین ویرانه کز سرگشتگی
خشت همچون آسیا گردد به زیر پای من
هوش مصنوعی: من در این ویرانه، تقدیری دارم که از سرگشتگی، سنگها به زیر پایم میریزند و مانند دانههای آسیاب میشوند.
من مدارا می کنم با خصم خود، ورنه به برق
تیغ بازی می کند برگ نی صحرای من
هوش مصنوعی: من با دشمن خود صبوری میکنم، وگرنه تیغ مثل برق در دستان او در حال چرخش است و مرا تهدید میکند.
بس که لبریز سرشک آتشین گردیده ام
برق بیرون می جهد چون ابر از اعضای من
هوش مصنوعی: من آنقدر از درد و اندوه پر شدهام که مانند ابر، اشکهای آتشین از وجودم در حال سرازیر شدن است و این باعث میشود که جرقههای شعلهور از وجودم بیرون بجهند.
هفت گردون را به هم بگداخت همچون هفت جوش
دود آتشبار، یعنی آه برق آسای من
هوش مصنوعی: آتش سوزان من مانند هفت حلقه از آسمان را در هم میسوزاند و شعلههای آن به شدت مانند بخار دودی در هم میپیچد.
بس که گرم جستجو گردیده ام د راه شوق
شمع روشن می توان کردن ز نقش پای من
هوش مصنوعی: به خاطر شدت اشتیاقی که دارم و تلاشهای مستمرم در جستجوی آن، میتوان از رد پاهایم نشانهای برای روشن کردن شمعی در مسیرم برداشت.
دوستان در کینه ی من کم ز دشمن نیستند
هر حباب باده باشد سنگ بر مینای من
هوش مصنوعی: دوستانم در کینه و دشمنی از دشمنان کم ندارند، هر بار که نوشیدنی مینوشم، مانند سنگی بر روی جوهر وجودم سنگینی میکند.
خلعت عیشم اگر کوتاه باشد دور نیست
همتی دارد فلک کوته تر از بالای من
هوش مصنوعی: اگر لذت زندگی من کوتاه باشد، چندان دور نیست، زیرا آسمان هم توانسته است که از من کوتاهتر شود.
هر نشاطم را غمی پنهان به زیر دامن است
نیست خالی زاستخوان همچون رطب حلوای من
هوش مصنوعی: هر شادیم با غمی پنهان همراه است و نمیتوان آن را نادیده گرفت. مانند این است که، خالی نیستم از درد و رنج، همانطور که میوهای شیرین (مثل خرما) در خود حالتی نرم و حلوایی دارد.
آتشی در زیر پا دارم که از تأثیر آن
دست می سوزد چو روی تابه، پشت پای من
هوش مصنوعی: من زیر پا آتش سوزانی دارم که اثرش به قدری شدید است که دستانم را میسوزاند، مثل زمانی که تابه روی حرارت قرار دارد و پشت پای من را میسوزاند.
مدح اگر گویم، ثنای شاه مردان می کنم
جز به جام جم فرو ناید سر مینای من
هوش مصنوعی: اگر بخواهم ستایش کنم، باید درباره شخصیتهای بزرگ و مردان واقعی صحبت کنم، زیرا در غیر این صورت، چیزی که میگویم ارزش ندارد و به دل نمینشیند.
آفتاب مشرق دین، برق خرمن سوز کفر
قبله ی من، دین من، ایمان من، مولای من
هوش مصنوعی: خورشید دین از سمت شرق میتابد و نکتهای که به آن اشاره میشود، این است که آتش و حرارتی که به وجود میآورد، نمایانگر کفر است. این موارد برای من به عنوان دین و ایمان و سرپرست زندگیام اهمیت ویژهای دارند.
بر زبان هر سر مویم حدیث مدح اوست
همچو طوطی نطق دارد سبزه ی صحرای من
هوش مصنوعی: من هر وقت صحبت میکنم، فقط از او تعریف میکنم، درست مثل طوطی که زیباییهای سبزههای دشت را بیان میکند.
یا علی بن ابی طالب به حالم رحم کن
تیره شد چون دل ز خاک هند سر تا پای من
هوش مصنوعی: ای علی بن ابیطالب، به حال من رحم کن. دل من مانند خاک هند تاریک و غمگین شده است.
گردد از روی سیاهم تیره خاک درگهت
گر سجود او شود روزی جبین آرای من
هوش مصنوعی: اگر روزی سر به سجده در آوری و از روی سیاه من غبار بر افکندی، خاک درگاهت تیره و پر از زخم خواهد شد.
یادی از دام کبوتر می دهد پیراهنم
می تپد از بس ز شوق درگهت اعضای من
هوش مصنوعی: پیراهنم به یاد دام کبوتر میلرزد و اعضای بدنم از شوق حضور تو به تپش درمیآیند.
خفتگان آن حریم، آسودگان جنت اند
ای خوشا احوالشان، خالی ست آنجا جای من
هوش مصنوعی: خوابزدهها در آن مکان، در آرامش به سر میبرند، گویی در بهشت هستند. چه خوب و خوش به حالشان، اما آنجا جایی برای من نیست.
مانده پا در قیر ازین خاک سیاهم چون سلیم
دست من گیر و برونم آر ای مولای من
هوش مصنوعی: در این جمله، شاعر از وضعیت دشوار و سنگین خود سخن میگوید. او به خاطر مشکلات و سختیهایی که در زندگیاش با آنها روبرو است، احساس ناامیدی میکند و به مولا یا معشوق خود اشاره میکند و از او میخواهد که دستش را بگیرد و او را از این وضعیت نجات دهد. در واقع، این درخواست نشاندهنده امید او به یاری و حمایت است.