گنجور

شمارهٔ ۳ - ایضا در مدح حضرت امیرالمؤمنین علی (ع)

مسافری ست قلم کز معانی شیرین
برد ز هند دواتم شکر به جانب چین
قلم ز فیض بیانم چو شاخ گل تازه
ورق ز معنی شعرم چو برگ گل رنگین
به پیش صفحه ی نظمم رقوم نسخه ی سحر
به خود فرو رود از شرم، همچو نقش نگین
زهر نسیم گلستان طبع من، گردد
کنار دهر پر از گل چو دامن گلچین
همیشه از رقم فیض، خانه ی قلمم
بود چو غنچه ی گل پر ز معنی رنگین
ته دلی نبود از سخن شکایت من
چو مادری که به فرزند خود کند نفرین
به غیر فهم سخن نبودم ز کس طمعی
که نوعروس سخن را همین بود کابین
ز منعمان جهان چشم لطف نتوان داشت
مجو چو طفل ز طاووس، بیضه ی رنگین
به عارفان ز سر جهل آن که در مجلس
همیشه بحث کند از برای مذهب و دین،
ز بی نمازی، روی نشسته اش ماند
به پشت گربه که هرگز نمی رسد به زمین
اگرچه داخل اهل زمانه ام، لیکن
در آن میانه غریبم چو مصرع تضمین
به خانه زادی کلک من افتخار کند
سخن که طعنه به خورشید می زند چندین
به مطلعی برم از آفتاب صد احسان
به مقطعی کشم از روزگار صد تحسین
زهی ز شوق سواری دل تو مایل زین
چنان که رغبت طفلان به جامه ی رنگین
برون نمی رود از چشم من خیال لبت
چنان که از دل فرهاد، حسرت شیرین
ز فیض دیدن روی تو دامن مژه ام
ز آب و رنگ لبالب چو دامن گلچین
ز دست رفته مرا آب و رنگ خویش، مگر
به خون چو داغ کنم روی ناخنی رنگین
به دلنشینی کویت نیافتم جایی
چو آفتاب بگشتم تمام روی زمین
برون پرده ی وصل تو مانده ایم دایم
ز بخت تیره، چو بر پشت نامه نقش رنگین
چنان به دور رخت آب و رنگ گلشن رفت
که تیغ مهر نگردد ز خون گل رنگین
برای ماتم آشفتگان خویش بود
همیشه در بر زلف تو جامه ی مشکین
ز بس که شیفته ی صحبت حریفانم
ستاره ام به فلک داخل است با پروین
شود به خنده ی او رغبتم فزون هردم
اگرچه نیست گوارا، شراب لب شیرین
چنین که از سر هر موی، زهر می چکدم
چگونه در دل او خویش را کنم شیرین
ز بس که بی رخ او دیده ام غبار گرفت
شده ست مردم چشمم به دیده خاک نشین
به خویش بس که فرو می روم ز فکر تو شب
بود چو غنچه گریبان خود مرا بالین
دلم به هیچ تسلی نمی شود بی تو
به مدح شاه دهم خویش را مگر تسکین
محیط گوهر احسان، سحاب گلشن جود
فروغ دیده ی ایمان، صفای چهره ی دین
وصی احمد مرسل، علی ولی الله
که کوه را نبود با وقار او تمکین
علم شود چو کف زرفشان او، چه عجب
گر آفتاب ز خجلت فرو رود به زمین
قبول منصب خورشید اگر کند رایش
شب از زمانه برافتد چو سایه ی پیشین
سئوال کرد ز خورشید، ذره ای روزی
که ای ترا همه روی زمین به زیر نگین
پس از تو کیست که سازد چراغ تو روشن
به سوی رای منیرش اشاره کرد که این!
ز زور پنجه ی شیرافکنش عجب نبود
که تیغ کوه نباشد به دست او سنگین
زهی غضنفر شیرافکنی که سام سوار
ز بیم رزم تو پیچیده پا به دامن زین
ز بخت خویش چو نمرود در عقابین است
شهی که بندگی او نباشدش آیین
زمین ز فیض سحاب کف تو لاله عذار
فلک ز سجده ی خاک در تو ماه جبین
بود ز کشور قدر تو خانه ای گردون
بود ز خرمن رای تو خوشه ای پروین
بود به دست گدایان آستانه ی تو
ز کاسه ی سر بهرام، کاسه ی چوبین
به طاق کسری اگر بسته بود زنجیری
ز روی عدل، پی مدعای هر مسکین،
زمانه بر در هر خانه ای که بود آویخت
به روزگار تو زنجیر عدل از زلفین
کند خطاب تو خشنود ماه کنعان را
غلام توست، اگر یوسف است اگر گرگین
به روزگار تو آسوده چون نباشد کبک؟
که جز گرفتن ناخن نیاید از شاهین
قلم به عهد تو در وصف خوبی عالم
سپند بر سر آتش نهد ز نقطه ی شین
اگرچه ساده نباشد، خوش است خصم ترا
به سر ز سایه ی شمشیر، کاکل مشکین
چو نسبتی به شکوه تو کرده اند او را
بود چو حرف بزرگان، صدای کوه متین
به روز رزم تو بینند بر سر میدان
سمند خصم ترا بر شکم حنا از زین
نهاده تیغ تو سر در پی مخالف تو
چو ظالمی که به دنبال باشدش نفرین
خروش خصم به رزم تو اختیاری نیست
ز گردش سر او آسیاست خانه ی زین
نسیم حمله ی تیغ تو صرصر تندی ست
که سنگ را نگذارد به جای خود سنگین
برو چنان ز شکوه تو عرصه تنگ شده ست
که همچو موج سپر خورده آسمان صد چین
قدم نمی نهد از خانه ی کمان بیرون
که تیر حادثه در دور توست چله نشین
عطای دست تو نادیده، بهر دریوزه
سفینه در کف دریاست کاسه ی چوبین
به آفتاب زند پهلو از بلندی قدر
به دور نام تو نیکو نشسته نقش نگین
به زیر برگ، عبث نیست غنچه گشتن گل
نشسته نکهت خلق ترا مگر به کمین
به روزگار تو عالم ز بس نظام گرفت
شهاب رشته شد از بهر سبحه ی پروین
مگر که گرز گران تو آمدش در خواب
که خواب بخت عدوی تو شد چنین سنگین
عجب که کلک قضا، قابل ورق گردد
اگر نه مصرع تیغ تو باشدش تضمین
کسی که شوق طواف تواش برانگیزد
درون خانه مسافر بود چو خانه ی زین
مسیح رشک به آن خسته می برد کز ضعف
چو آفتاب ز خشت درت کند بالین
شها! دمی ز سر لطف گوش با من دار
ببین چه می کشم از بخت بد من مسکین
به دست دایه ی بی مهر چرخ آن طفلم
که بخت تیره چو ابرو نمایدم ز جبین
سلیم بهر همین کرد اسم من گردون
ک اره بر سر نامم نهد ز صورت سین
به حیرتم که فلک با وجود راست روی
مرا چو تیر خطا از چه کرد خاک نشین
چنان که بستر خوبان ز زلف عنبر فام
مرا همیشه زند مار، حلقه بر بالین
امید من همه حسرت دهد نتیجه، مگر
به خط عکس بود سرنوشت من چونگین؟
چو آفتاب جهانگرد بودم و عمری ست
که کرده بخت سیاهم چو سایه خانه نشین
به رغم طالع ناساز خویش، ساخته ام
همین به خنده ی خشکی چو پسته در قزوین
مرا به سوی نجف، جذبه ای عنایت کن
که همچو مهر شوم بر در تو خاک نشین
به منع سجده ی مردم ز رشک می خواهم
بر آستان تو مهری نهم ز نقش جبین
ز حد گذشت جفای سپهر دون با من
مرا خلاص کن از چنگ این ستم آیین
سلیم، به که روم بر سر دعا زین پس
که خامه را به زبان داد قافیه آمین
همیشه تا اثری از سخن بود، باشد
به خون خصم تو تیغ زبان من رنگین

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مسافری ست قلم کز معانی شیرین
برد ز هند دواتم شکر به جانب چین
هوش مصنوعی: یک مسافر است که با خود معانی شیرین و زیبا را از هند به همراه آورده و دواتم، که جای مخصوصی برای نوشتن است، را با شکر به سمت چین می‌برد.
قلم ز فیض بیانم چو شاخ گل تازه
ورق ز معنی شعرم چو برگ گل رنگین
هوش مصنوعی: قلم من به خاطر نعمت بیان، مانند شاخه‌ی گل تازه است و معانی شعر من مانند برگ‌های رنگین گل می‌باشد.
به پیش صفحه ی نظمم رقوم نسخه ی سحر
به خود فرو رود از شرم، همچو نقش نگین
هوش مصنوعی: در مقابل نگارش نظم من، نسخه‌ای از سحر شرم‌زده می‌شود و به خود فرومی‌رود، درست مثل نقش نگین که درخشش و زیبایی خود را نشان می‌دهد.
زهر نسیم گلستان طبع من، گردد
کنار دهر پر از گل چو دامن گلچین
هوش مصنوعی: نسیم دل‌انگیز طبیعت من باعث می‌شود که دنیا مثل دامن گلچینی پر از گل شود.
همیشه از رقم فیض، خانه ی قلمم
بود چو غنچه ی گل پر ز معنی رنگین
هوش مصنوعی: همیشه نوشته‌هایم پر از زیبایی و معنا بوده‌اند، مانند غنچه‌ای از گل که سرشار از رنگ و زندگی است.
ته دلی نبود از سخن شکایت من
چو مادری که به فرزند خود کند نفرین
هوش مصنوعی: هیچ کس از سخنان من ناراحت نمی‌شود، مانند مادری که هیچگاه به فرزند خود بد و نفرین نمی‌کند.
به غیر فهم سخن نبودم ز کس طمعی
که نوعروس سخن را همین بود کابین
هوش مصنوعی: من از هیچ‌کس انتظار سخنی را نداشتم، زیرا نوعروس کلام (غزل) همین را در مهر و زندگی تازه خود می‌طلبید.
ز منعمان جهان چشم لطف نتوان داشت
مجو چو طفل ز طاووس، بیضه ی رنگین
هوش مصنوعی: از کسانی که به دنیا چشم دوخته‌اند، نمی‌توانی انتظار لطف و مهر داشته باشی، مانند کودکی که از طاووس، تخم رنگارنگی نمی‌طلبد.
به عارفان ز سر جهل آن که در مجلس
همیشه بحث کند از برای مذهب و دین،
هوش مصنوعی: کسی که در مجالس همیشه درباره مذهب و دین بحث می‌کند، به علت نادانی‌اش عارفان را دچار مشکل و دردسر می‌کند.
ز بی نمازی، روی نشسته اش ماند
به پشت گربه که هرگز نمی رسد به زمین
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌نمازی، ظاهرش به گونه‌ای است که مانند گربه‌ای نشسته به پشت خود است و هرگز به زمین نمی‌رسد.
اگرچه داخل اهل زمانه ام، لیکن
در آن میانه غریبم چو مصرع تضمین
هوش مصنوعی: با اینکه در میان مردم زمانه خود هستم، اما احساس می‌کنم که در آنجا بیگانه‌ام، همانند یک مصرع گم‌شده.
به خانه زادی کلک من افتخار کند
سخن که طعنه به خورشید می زند چندین
هوش مصنوعی: بیتی به زیبایی بیان می‌کند که قلم من به خود می بالد از اینکه می‌تواند حرف‌هایی بزند که به قدرت و زیبایی خورشید خنجر می‌زند. این نشان‌دهنده‌ی اعتماد به نفس و توانایی بالای نویسنده است که می‌تواند بر افکار و کلمات دیگران تأثیر بگذارد.
به مطلعی برم از آفتاب صد احسان
به مقطعی کشم از روزگار صد تحسین
هوش مصنوعی: من به جایی می‌روم که نور آفتاب به من هدیه‌های زیادی بدهد و در عوض از دستاوردهای زندگی‌ام قدردانی و تحسین‌های بیشتری بگیرم.
زهی ز شوق سواری دل تو مایل زین
چنان که رغبت طفلان به جامه ی رنگین
هوش مصنوعی: به شوق سواری، دل تو مانند کودکانی است که به لباس‌های رنگین بی‌تاب هستند و به آن جذب می‌شوند.
برون نمی رود از چشم من خیال لبت
چنان که از دل فرهاد، حسرت شیرین
هوش مصنوعی: خیال لب‌های تو هرگز از چشمم دور نمی‌شود، همان‌طور که حسرت عشق شیرین در دل فرهاد همیشه باقی مانده است.
ز فیض دیدن روی تو دامن مژه ام
ز آب و رنگ لبالب چو دامن گلچین
هوش مصنوعی: به خاطر نعمت دیدن چهره‌ات، پرچم مژه‌هایم مانند دامن گل‌های چیده شده پر از رنگ و زیبایی است.
ز دست رفته مرا آب و رنگ خویش، مگر
به خون چو داغ کنم روی ناخنی رنگین
هوش مصنوعی: از دست رفته‌ام، دیگر رنگ و لعاب خود را ندارم؛ مگر اینکه با خون، لکه‌ای روشن بر روی ناخن‌های رنگین خود بگذارم.
به دلنشینی کویت نیافتم جایی
چو آفتاب بگشتم تمام روی زمین
هوش مصنوعی: به زیبایی و دلپذیری کوی تو هیچ جایی نیافتم، حتی وقتی که مثل آفتاب در تمام نقاط زمین گشتم.
برون پرده ی وصل تو مانده ایم دایم
ز بخت تیره، چو بر پشت نامه نقش رنگین
هوش مصنوعی: ما همیشه در دوری تو مانده‌ایم و به خاطر شانس بد، مانند نقش‌های رنگی که پشت نامه پنهان شده‌اند، در انتظار وصال تو هستیم.
چنان به دور رخت آب و رنگ گلشن رفت
که تیغ مهر نگردد ز خون گل رنگین
هوش مصنوعی: به قدری زیبایی و نور چهره تو در دل طبیعت تاثیر گذاشته که حتی تیغ خورشید هم نمی‌تواند رنگ گل را از خون زیبایت بگیرد.
برای ماتم آشفتگان خویش بود
همیشه در بر زلف تو جامه ی مشکین
هوش مصنوعی: همیشه برای عزاداری و سوگواری افرادی که در زندگی‌ام دچار درد و اندوه شده‌اند، جامه‌ای سیاه و غمگین در بر دارم که نشان از محبت و وابستگی‌ام به تو دارد.
ز بس که شیفته ی صحبت حریفانم
ستاره ام به فلک داخل است با پروین
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و علاقه زیادی که به گفت‌وگو با دوستان و هم‌نشینان دارم، درخشش من به اندازه‌ای است که خود را در میان ستارگان آسمان احساس می‌کنم و با بهترین‌ها درخشیدم.
شود به خنده ی او رغبتم فزون هردم
اگرچه نیست گوارا، شراب لب شیرین
هوش مصنوعی: وقتی که او می‌خندد، علاقه‌ام به او هر لحظه بیشتر می‌شود، هرچند این عشق مانند شراب گوارا و دلپذیر نیست.
چنین که از سر هر موی، زهر می چکدم
چگونه در دل او خویش را کنم شیرین
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی به شدت رنج و درد را تجربه می‌کند و از هر کجا، زهر و تلخی به او می‌ریزد. در چنین وضعیتی، او در تلاش است تا احساسات و وجود خود را برای کسی که در دلش جای دارد، شیرین و خوشایند کند. در واقع، این فرد می‌خواهد با وجود تمام مشکلات و ناامیدی‌ها، به عزیزش محبت و خوشحالی منتقل کند.
ز بس که بی رخ او دیده ام غبار گرفت
شده ست مردم چشمم به دیده خاک نشین
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه زیاد در غم دوری او بوده‌ام، چشمانم غبار و کدورت گرفته و حالا دیگر نمی‌توانم به زیبایی‌ها نگاه کنم.
به خویش بس که فرو می روم ز فکر تو شب
بود چو غنچه گریبان خود مرا بالین
هوش مصنوعی: این شعر به احساس عمیق و دل مشغولی فرد اشاره دارد. او در تنهایی و شب، به فکر محبوب خود فرو رفته و همچون غنچه‌ای که در شب می‌خوابد، غرق در افکارش شده است. احساس او نسبت به محبوبش آن‌قدر قوی است که گویی خود را در دل این فکر غرق کرده و آرامش ندارد.
دلم به هیچ تسلی نمی شود بی تو
به مدح شاه دهم خویش را مگر تسکین
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که بخواهم در مورد پادشاه یا خودم بگویم و تعریف کنم، هیچ چیزی نمی‌تواند دلم را آرام کند، مگر اینکه تو در کنارم باشی.
محیط گوهر احسان، سحاب گلشن جود
فروغ دیده ی ایمان، صفای چهره ی دین
هوش مصنوعی: در فضایی که احسان (نیکی و بخشش) حاکم است، نعمت‌های فراوانی چون باران در باغی پرگل جاری است. ایمان مانند نوری روشن، چهرهٔ دین را زیبا و دلکش می‌کند.
وصی احمد مرسل، علی ولی الله
که کوه را نبود با وقار او تمکین
هوش مصنوعی: علی، ولی خدا و جانشین پیامبر احمد، آنقدر بزرگ و با وقار است که حتی کوه‌ها در برابر او تسلیم می‌شوند.
علم شود چو کف زرفشان او، چه عجب
گر آفتاب ز خجلت فرو رود به زمین
هوش مصنوعی: زمانی که علم و دانش به حدی برسد که فراتر از توان انسانی باشد، دیگر تعجبی ندارد اگر خورشید از شرم به زمین فرو بیفتد.
قبول منصب خورشید اگر کند رایش
شب از زمانه برافتد چو سایه ی پیشین
هوش مصنوعی: اگر خورشید به پذیرش منصب و مقام خود راضی شود، شب از زمانه محو خواهد شد، همچون سایه‌ای که دیگر وجود ندارد.
سئوال کرد ز خورشید، ذره ای روزی
که ای ترا همه روی زمین به زیر نگین
هوش مصنوعی: سئوال کرد از خورشید، آیا روزی می‌رسد که تو بر روی زمین، بر همه جا حکومت کنی و قدرت داشته باشی؟
پس از تو کیست که سازد چراغ تو روشن
به سوی رای منیرش اشاره کرد که این!
هوش مصنوعی: پس از تو چه کسی می‌تواند نور را به سمت من بفرستد؟ تو به روشنی و درخشش خود اشاره کردی!
ز زور پنجه ی شیرافکنش عجب نبود
که تیغ کوه نباشد به دست او سنگین
هوش مصنوعی: با توجه به قدرت و نیروی او، جای تعجب نیست که تیغ کوه در دستانش سنگین باشد.
زهی غضنفر شیرافکنی که سام سوار
ز بیم رزم تو پیچیده پا به دامن زین
هوش مصنوعی: آه، چه شیرین و شجاعی که مانند سام، از ترس نبرد تو، پا به دامن زینش پیچیده است.
ز بخت خویش چو نمرود در عقابین است
شهی که بندگی او نباشدش آیین
هوش مصنوعی: هر فردی که شجاعت و قدرت خود را به گونه‌ای خرج کند که به خودی خود راه و روش مناسبی برای زندگی پیدا نکند، مانند نمرود است که در اوج قدرتش دچار عواقب بد شده است. در واقع، اگر کسی به اصول و قواعدی که او را به زندگی درست راهنمایی کند توجه نکند، ممکن است به عواقب منفی دچار شود.
زمین ز فیض سحاب کف تو لاله عذار
فلک ز سجده ی خاک در تو ماه جبین
هوش مصنوعی: زمین به برکت باران‌های دست تو گل‌های زیبایی می‌روید، و آسمان به خاطر سجده‌ای که بر خاک تو می‌کند، مانند ماهی درخشان و زیبا است.
بود ز کشور قدر تو خانه ای گردون
بود ز خرمن رای تو خوشه ای پروین
هوش مصنوعی: در کشور تو، مکانی آسمانی وجود دارد و از انبوه اندیشه‌ات، خوشه‌ای همانند ستاره‌های پروین به وجود آمده است.
بود به دست گدایان آستانه ی تو
ز کاسه ی سر بهرام، کاسه ی چوبین
هوش مصنوعی: در برابر درگاه تو، گدایان مشغول گدایی بودند و آن‌ها کاسه ای از کاسه سر بهرام و کاسه چوبی به دست داشتند.
به طاق کسری اگر بسته بود زنجیری
ز روی عدل، پی مدعای هر مسکین،
هوش مصنوعی: اگر زنجیری بر طاق کسری بسته می‌شد به دلیل عدالت، برای اثبات حق هر مسکینی.
زمانه بر در هر خانه ای که بود آویخت
به روزگار تو زنجیر عدل از زلفین
هوش مصنوعی: روزگار بر در هر خانه‌ای به نوعی طعنه می‌زند و به خاطر وضعیت تو، زنجیر عدالت را به گیسوان تو آویخته است.
کند خطاب تو خشنود ماه کنعان را
غلام توست، اگر یوسف است اگر گرگین
هوش مصنوعی: اگر گفتار تو دل‌نواز باشد، ماه کنعان (یوسف) را خوشحال می‌کنی و او جز برای تو و خدمت به تو نیست، حالا هر چقدر هم که او در مقام و شخصیت متفاوت باشد.
به روزگار تو آسوده چون نباشد کبک؟
که جز گرفتن ناخن نیاید از شاهین
هوش مصنوعی: اگر روزگار برای تو آرام و راحت نیست، آیا کبک می‌تواند به خوبی زندگی کند؟ زیرا تنها راهی که از شاهین می‌توان داشت، گرفتن ناخن آن است.
قلم به عهد تو در وصف خوبی عالم
سپند بر سر آتش نهد ز نقطه ی شین
هوش مصنوعی: اگر قلمی در اختیار داشته باشی که بتواند خوبی‌های عالم را توصیف کند، به مانند این است که یک عود معطر را بر روی آتش بگذاری تا بوی خوش آن به فضا منتشر شود.
اگرچه ساده نباشد، خوش است خصم ترا
به سر ز سایه ی شمشیر، کاکل مشکین
هوش مصنوعی: هرچند این کار آسان نیست، اما زیباست که دشمن تو را در زیر سایه شمشیر، با موهای مشکی‌اش ببینی.
چو نسبتی به شکوه تو کرده اند او را
بود چو حرف بزرگان، صدای کوه متین
هوش مصنوعی: وقتی کسانی به عظمت تو اشاره می‌کنند، سخن آنها به اندازه‌ی کلام فرزانه‌ها است، مانند صدای محکم و استوار کوه.
به روز رزم تو بینند بر سر میدان
سمند خصم ترا بر شکم حنا از زین
هوش مصنوعی: در روز نبرد، همه می‌بینند که دشمن تو بر پشت سمندش نشسته و از زین آن، حنا به زمین ریخته شده است.
نهاده تیغ تو سر در پی مخالف تو
چو ظالمی که به دنبال باشدش نفرین
هوش مصنوعی: تو شمشیرت را بر سر مخالفان خود گذاشته‌ای، مانند ظالمی که به دنبال نفرین و عذاب آنان است.
خروش خصم به رزم تو اختیاری نیست
ز گردش سر او آسیاست خانه ی زین
هوش مصنوعی: صدای دشمن در جنگ تو قابل انتخاب نیست، زیرا در حرکت سر او، آرامش و سکون زین است.
نسیم حمله ی تیغ تو صرصر تندی ست
که سنگ را نگذارد به جای خود سنگین
هوش مصنوعی: نسیم ناشی از ضربه‌های تند تیغ تو، مثل باد سردی است که باعث می‌شود سنگ نتواند به وزن خود باقی بماند و به جای خود ثابت بماند.
برو چنان ز شکوه تو عرصه تنگ شده ست
که همچو موج سپر خورده آسمان صد چین
هوش مصنوعی: برو، زیرا به خاطر عظمت تو، فضا کاملاً تنگ و محدود شده است، به طوری که آسمان مانند موجی که به دیوار برخورد کرده، چین‌خورده و ناهموار است.
قدم نمی نهد از خانه ی کمان بیرون
که تیر حادثه در دور توست چله نشین
هوش مصنوعی: از خانه‌ات خارج نمی‌شوی، زیرا که تیر حوادث در اطراف تو در پرواز است و تو در کمال آرامش نشسته‌ای.
عطای دست تو نادیده، بهر دریوزه
سفینه در کف دریاست کاسه ی چوبین
هوش مصنوعی: نعمت و بخشش دستی که تو به من عطا کردی، برای کسی مثل من که در تلاش و درویشی است، به مانند یک کاسه چوبی در دست دریاست. این یعنی ممکن است هر چیزی که به من می‌رسد، نتواند بزرگی و وسعت بیکران دریا را بپوشاند.
به آفتاب زند پهلو از بلندی قدر
به دور نام تو نیکو نشسته نقش نگین
هوش مصنوعی: در زیر نور آفتاب و در ارتفاع بلند، اهمیت تو مانند نگینی زیبا و قیمتی از دور به خوبی نمایان شده است.
به زیر برگ، عبث نیست غنچه گشتن گل
نشسته نکهت خلق ترا مگر به کمین
هوش مصنوعی: غنچه شدن گل زیر برگ، بی‌فایده نیست. آیا عطر تو به‌خاطر نبودن در کمین نیست؟
به روزگار تو عالم ز بس نظام گرفت
شهاب رشته شد از بهر سبحه ی پروین
هوش مصنوعی: در دوران تو، دنیا به خاطر نظم و قانونمندی خود، مانند شهاب‌سنگی شده که به خاطر زیور و زیبایی ستاره پروین برآمده است.
مگر که گرز گران تو آمدش در خواب
که خواب بخت عدوی تو شد چنین سنگین
هوش مصنوعی: شاید خواب سنگین دشمن تو به خاطر ضربه‌ی سنگین شمشیر تو باشد که به او رسیده است.
عجب که کلک قضا، قابل ورق گردد
اگر نه مصرع تیغ تو باشدش تضمین
هوش مصنوعی: عجب است که سرنوشت بتواند ورق بخورد و تغییر کند، اگر نه این که شعر تو همچون تیغی بر آن تأثیرگذار باشد و ضمانتی بر آن تغییر باشد.
کسی که شوق طواف تواش برانگیزد
درون خانه مسافر بود چو خانه ی زین
هوش مصنوعی: کسی که عشق و علاقه به زیارت تو را در دل داشته باشد، همچون زائر است که در خانه‌ای از زیبایی‌ها سکنا گزیده است.
مسیح رشک به آن خسته می برد کز ضعف
چو آفتاب ز خشت درت کند بالین
هوش مصنوعی: مسیح به آن کسی حسادت می‌کند که به خاطر ضعف و ناتوانی‌اش، مانند خورشید درخشان، از خاک برخاسته و سر بر می‌افرازد.
شها! دمی ز سر لطف گوش با من دار
ببین چه می کشم از بخت بد من مسکین
هوش مصنوعی: ای خدا! یک لحظه با مهربانی به من توجه کن و ببین که من از بد روزگار چه مصیبتی را تحمل می‌کنم.
به دست دایه ی بی مهر چرخ آن طفلم
که بخت تیره چو ابرو نمایدم ز جبین
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف حال روزگار و ناملایماتی که بر سر یک کودک آمده اشاره دارد. کودک، به دلیل بخت نامساعدش، در دستان کسی که محبت و مهر ندارد، قرار گرفته و حسرت و غم از سرنوشت خودش را زنده می‌کند. او با ابروهای نگرانش، نمایشگر درد و رنجی است که در زندگی‌اش تجربه کرده است.
سلیم بهر همین کرد اسم من گردون
ک اره بر سر نامم نهد ز صورت سین
هوش مصنوعی: سلیم به همین خاطر نام من را در آسمان قرار داد که اگر اره‌ای بر روی آن بگذارد، هیچ نشانه‌ای از آن نخواهد ماند.
به حیرتم که فلک با وجود راست روی
مرا چو تیر خطا از چه کرد خاک نشین
هوش مصنوعی: به تعجبم که با وجود اینکه مسیر زندگی‌ام درست است، چرا سرنوشت مرا همچون تیر خطا به بی‌راهه کشاند و به خاک نشینی دچار کرد.
چنان که بستر خوبان ز زلف عنبر فام
مرا همیشه زند مار، حلقه بر بالین
هوش مصنوعی: به گونه‌ای که بستر افرادی نیکو و خوش‌سلیقه از زلفی خوشبو و دل‌نواز درست شده است، مرا همیشه غم و درد در کنارت احساس می‌کند و به سایه‌بان زندگی‌ام تبدیل شده است.
امید من همه حسرت دهد نتیجه، مگر
به خط عکس بود سرنوشت من چونگین؟
هوش مصنوعی: امید من فقط حسرت و ناکامی به بار می‌آورد، مگر اینکه سرنوشت من به گونه‌ای متفاوت از آنچه که اکنون هست، رقم بخورد.
چو آفتاب جهانگرد بودم و عمری ست
که کرده بخت سیاهم چو سایه خانه نشین
هوش مصنوعی: من مانند آفتابی هستم که در جهان سفر کرده، اما بخت بد من باعث شده که سال‌ها در گوشه‌ای بمانم و مانند سایه‌ای در خانه بگذرانم.
به رغم طالع ناساز خویش، ساخته ام
همین به خنده ی خشکی چو پسته در قزوین
هوش مصنوعی: با وجود سرنوشت ناپسند خود، به همین شکل به زندگی ادامه داده‌ام و با لبخند، مانند پسته‌های خشک در قزوین، زندگی‌ام را می‌گذرانم.
مرا به سوی نجف، جذبه ای عنایت کن
که همچو مهر شوم بر در تو خاک نشین
هوش مصنوعی: لطفا من را به سوی نجف بکش، تا مانند خورشید به درگاه تو بیفتم و بر خاک تو سجده کنم.
به منع سجده ی مردم ز رشک می خواهم
بر آستان تو مهری نهم ز نقش جبین
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت به اینکه مردم احترام نمی‌گذارند، می‌خواهم با مهری که بر پیشانی‌ام نقش بسته، در آستان تو سجده کنم.
ز حد گذشت جفای سپهر دون با من
مرا خلاص کن از چنگ این ستم آیین
هوش مصنوعی: من از ظلم و بدی‌های این دنیا به تنگ آمده‌ام، ای خدا مرا از این ستم و آسیب رها کن.
سلیم، به که روم بر سر دعا زین پس
که خامه را به زبان داد قافیه آمین
هوش مصنوعی: سلیم، از این پس به کجا بروم و دعا کنم وقتی که قلم، به زبان قافیه "آمین" را داده است؟
همیشه تا اثری از سخن بود، باشد
به خون خصم تو تیغ زبان من رنگین
هوش مصنوعی: هرگاه که نشانی از کلام وجود داشته باشد، زبان من با خون دشمنان تو آغشته خواهد شد.