شمارهٔ ۲ - در مدح حضرت امیرالمؤمنین علی (ع)
سحر که خیزدم از سینه ناله ی شبگیر
به ساق عرش نهد موج گریه ام زنجیر
ز عشق لاله رخان دلنشین من نشود
چو داغ آینه، داغی که نیست ناخن گیر
همین نه خلوت آیینه گلشن است ازو
در آب، عکس گل روی اوست عید غدیر
به دست خود ورق آفتاب اگر گیرد
درو چو آینه بیند شبیه خود تصویر
دود به تیغ چو بر روی سبزه آب روان
کسی که ساخته او را شراب عشق دلیر
ز عاشقی ست که پروانه می زند خود را
بر آتشی که ز آسیب او گریزد شیر
فغان ز سستی طالع که از پی رفتار
عصا به دست پر مرغ می دهد از تیر
به حیرتم که چرا این چنین فضای جهان
بود چو سینه ی تنگ شکستگان دلگیر
درین چمن که منم، آسمان چنان پست است
که بلبلی نتواند بلند کرد صفیر
چنان سرم به گریبان ز غم فرورفته ست
که می کشم نفس از راه آستین چو نفیر
جراحتم شود افزون به هر نفس، گویی
به من ز عمر بود هر دمی دم شمشیر
ملال را نگذارد که پا نهد بیرون
غبار خاطر من همچو خاک دامنگیر
ز اختلاف جهان، حال زار من یابد
چو رنگ روی اسیران به هر نفس تغییر
هزار جهد نمودم، نمی شود، چه کنم
چراغ بخت فروزان به روغن تدبیر
به کشوری که منم، قحط سال نومیدی ست
به قرص نقره ی خامی برابر است فطیر
چنان قناعت فقرم موافق طبع است
که رفع تشنگی ام می شود ز موج حصیر
به رنگ و بوی چمن دل نبسته ام چون گل
چو لاله الفت داغم شده ست دامنگیر
ز زیب و زینت دنیاست بی نیاز دلم
چنان که پیرهن یوسف از شمیم عبیر
هنر چو هست مرا، گو مباش زیب دگر
بس است قوت بازو حنای پنجه ی شیر
جهان مثل به پر و بال من زند چو همای
نمی پرم به پر و بال دیگران چون تیر
به روزگار، سر من فرو نمی آید
وگرنه تربیتم را نمی کند تقصیر
سخنوری خوشم آمد، وگرنه کرد مرا
هزار مرتبه تکلیف سروری، تقدیر
به گرد او نرسند آهوان دشت خیال
زند چو خامه ی من بانگ بر قدم ز صریر
به خواب دوش که در باغ خلد می گشتم
به طوف روضه ی شاه نجف بود تعبیر
فروغ صبح امامت، علی ولی الله
صفای آینه ی دین، امیر کل امیر
شهی که از سر تعظیم، هر صباح از دور
کند به خاک درش سجده آفتاب منیر
چو داشت آب گهر نسبتی به مال یتیم
فکنده ابر کف او به دورش از تنفیر
به می دلیر نگردیده جرأتش هرگز
بدان صفت که ز آتش بود گریزان شیر
چنان که مار گریزان رود به خانه ی خویش
سوی غلاف دود از نهیب او شمشیر
کمند او نفس اژدهاست پنداری
که خود به خود ز دوفرسنگ می کشد نخجیر
نسیم عزمش اگر بگذرد به سوی چمن
به جای برگ دمد پر ز شاخسار چو تیر
مخالفش همه حسرت خورد ز قحطی رزق
برای گرسنگان سنگ آسیاست فطیر
ز حفظ او بود ایمن چو جامه ی فانوس
کنند پیرهن شعله را اگر ز حریر
ز فیض خرمی عهد او، برای شبان
چو آب شیر روان شد ز چشمه سار پنیر
غزال یافته در روزگار تربیتش
خواص سیلی استاد از تپانچه ی شیر
ز آستانه ی او چون کسی رود بیرون؟
که زلف شاهد مقصود باشدش زنجیر
سگش به گردن خود طوق استخوان دارد
چنان که شیرشکاران به شست خود زهگیر
ز طفل دشمن او، دایه ی جهان از ننگ
همین نه شیر، که پستان برید چون انجیر
نسیم از دم تیغش به صیدگاه گذشت
ز شاخ ریخت گل زخم بر سر نخجیر
به زیر بار گران شکوه او، خیزد
ز شاخ گاو زمین ناله همچو شاخ نفیر
رهی کمند ترا باد چون غزال اسیر
ز جوهر دم تیغ تو آب در زنجیر
به دست جود تو نازم که جمله روی زمین
بود به سایه ی او همچو ابر عالمگیر
به روزگار سلیمانی تو مرغان را
به موج آمده در سینه همچو ماهی شیر
ز نعمت تو کریمان برند مایه ی فیض
که دست ابر بود دیگ بحر را کفگیر
به خانه نام سخای تو برده تا درویش
گهر فکنده درو برکنار، موج حصیر
گریزد ابر ز دست تو بحرش از دنبال
چو فیل مست که از پی، کشان برد زنجیر
نسیم خلق تو هرجا که بگذرد، ریزد
ز دامنش چو عروسان به جای گرد، عبیر
رسید وقت که کسری چو حاکم معزول
به دست شحنه ی عدل تو بسپرد زنجیر
ز حرف تیغ تو افسانه خوان اگر نشود
عجب که دایه نتواند برید طفل از شیر
چنان ز عدل تو شد زور برطرف ز جهان
که هیچ کس نتواند کشید مو ز خمیر
به حکم مفتی شرع تو، دختر رز را
زند زمانه ز پستان به دار چون انجیر
به زیر شاخ خود از آفتاب در سایه ست
ز خرمی بهار عدالتت نخجیر
به زور کینه کسی را که بست قدرت تو
به دست او نهد از چین آستین زنجیر
مخالف تو چنان تنگ مشرب افتاده ست
که ناوک تو به پهلوی او بود دلگیر
عدالت تو چو طرح شکار اندازد
غزال شعله شود در کمند موی اسیر
حمایلی که به گردن بود عدوی ترا
جواهرش همه باشد ز جوهر شمشیر
ز بس به عهد تو گم شد ستم، نمی یابد
برای هیکل گردن، غزال ناخن شیر
ستاره پنبه شود از برای داغ پلنگ
ز بس به عهد تو از اتفاق نیست گزیر
بود چو توسن اندیشه مرکبی که تراست
که نقش او نتوان کرد بر ورق تصویر
به روز رزم، پلنگی بود هزبرافکن
به وقت صید و شکار آهویی ست آهوگیر
ز وصف او به هوا برشدی چو کاغذ باد
ورق اگر نه ز شیرازه داشتی زنجیر
دهد به خصم تو تا نان راه ملک عدم
به کاسه ی سم خود می کند ز نعل خمیر
به آب خضر، سر خویش تا فرو آرد
حباب کرده دهان غنچه از برای صفیر
شها سزای تو مدحی نمی توانم گفت
که هرچه گویمت، آن می شود مرا تقصیر
بلندی دو جهان صرف کبریای تو شد
سخن به وصف تو کوتاه اگر بود، بپذیر
ز آستان تو جایی نمی روم که مراست
چو آفتاب، غبار در تو دامنگیر
ز بس به گوش مرا حلقه ی غلامی توست
شده ست حلقه ی گوشم به پای من زنجیر
هنوز فصل شباب من است و می خواهم
چو صبح در قدم آفتاب، گردم پیر
سلیم وقت دعا شد، برآر دست نیاز
که انتظار اجابت همی کشد تأثیر
همیشه تا که بقای خداست در عالم
فنای خصم تو بادا به نیت تکبیر
شمارهٔ ۱ - در مدح حضرت امیرالمؤمنین علی: اگر برم به سوی چشم اشکبار انگشتشمارهٔ ۳ - ایضا در مدح حضرت امیرالمؤمنین علی (ع): مسافری ست قلم کز معانی شیرین
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سحر که خیزدم از سینه ناله ی شبگیر
به ساق عرش نهد موج گریه ام زنجیر
هوش مصنوعی: صبح که برمیخیزم، نالهای که در دل شب داشتم، به قدری شدید است که میتواند تا عرش بالا برود و موج گریزانی ایجاد کند. این درد و غم من به نوعی زنجیرم کرده است.
ز عشق لاله رخان دلنشین من نشود
چو داغ آینه، داغی که نیست ناخن گیر
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، چهرهی دلنشین معشوق من، مانند زخمی نمیشود که بر روی آینه باقی بماند؛ زخمی که به راحتی نمیتوان آن را حس کرد.
همین نه خلوت آیینه گلشن است ازو
در آب، عکس گل روی اوست عید غدیر
هوش مصنوعی: این متن به تصویر زیبایی از یک گلستان و بازتاب آن در آب اشاره دارد. در واقع، اشاره به این دارد که در درون این گلستان، زیبایی و شکوهی وجود دارد که در آب نیز منعکس میشود. این تصویر به نوعی نماد عید غدیر نیز هست و نشاندهندهٔ احترام و زیبایی این روز خاص است.
به دست خود ورق آفتاب اگر گیرد
درو چو آینه بیند شبیه خود تصویر
هوش مصنوعی: اگر ورق آفتاب را در دست بگیری، مانند آینهای خواهد بود که تصویر خودت را در آن میبینی.
دود به تیغ چو بر روی سبزه آب روان
کسی که ساخته او را شراب عشق دلیر
هوش مصنوعی: دودی که به تیغ مینشیند بر روی چمنهای سبز و جریان آب، نشانهای از کسی است که عاشقانه و شجاعانه خلق شده است.
ز عاشقی ست که پروانه می زند خود را
بر آتشی که ز آسیب او گریزد شیر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که عشق باعث میشود که پروانه به سوی آتش برود، حتی با اینکه میداند ممکن است آسیب ببیند. عشق او را به این سمت میکشاند، مانند یک شیر که از خطرات دوری میکند. به عبارت دیگر، عشق گاهی انسان را به سمت چیزی سوق میدهد که ممکن است برایش آسیبزا باشد.
فغان ز سستی طالع که از پی رفتار
عصا به دست پر مرغ می دهد از تیر
هوش مصنوعی: این بیت به ناتوانی و بیثمری سرنوشت اشاره دارد. گوینده از این میگوید که سرنوشت به قدری ضعیف و سست است که حتی با تلاش و زحمت (مثل استفاده از عصا) نمیتواند امید به موفقیت یا خواستهها (مثل مرغی که پرواز میکند) را تحقق ببخشد. در واقع، اشاره به ناکامی و مشکلاتی دارد که در زندگی پیش میآید و چقدر سخت است که انسان بخواهد به چیزی دست یابد ولی به دلیل سستی سرنوشت، به نتیجهای نرسد.
به حیرتم که چرا این چنین فضای جهان
بود چو سینه ی تنگ شکستگان دلگیر
هوش مصنوعی: به شگفتی درآمدم که چرا فضای دنیا اینگونه است، مانند سینههای تنگ و دلگیر کسانی که شکست خوردهاند.
درین چمن که منم، آسمان چنان پست است
که بلبلی نتواند بلند کرد صفیر
هوش مصنوعی: در این بوستانی که من حضور دارم، آسمان به قدری پایین است که بلبل نمیتواند صدای خود را بلند کند.
چنان سرم به گریبان ز غم فرورفته ست
که می کشم نفس از راه آستین چو نفیر
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر حالتی از اندوه عمیق است که فرد تا حدی در غم فرو رفته که نمیتواند حتی راحت نفس بکشد و احساس میکند که نفسش به سختی از طریق آستینش خارج میشود. این تصویرگری نشاندهندهی فشار و سنگینی احساسات منفی است.
جراحتم شود افزون به هر نفس، گویی
به من ز عمر بود هر دمی دم شمشیر
هوش مصنوعی: هر لحظه که میگذرد، درد من بیشتر میشود، انگار هر دم از عمرم، ضربهای به من میخورد مانند نواختن شمشیر.
ملال را نگذارد که پا نهد بیرون
غبار خاطر من همچو خاک دامنگیر
هوش مصنوعی: غم و اندوه اجازه نمیدهد که از ذهنم بیرون بروم، مثل خاکی که همیشه به دامن میچسبد.
ز اختلاف جهان، حال زار من یابد
چو رنگ روی اسیران به هر نفس تغییر
هوش مصنوعی: به خاطر تغییرات و ناپایداریهای جهان، حال و روز من به شدت بد میشود، مانند رنگ صورت اسیرانی که با هر نفس متغیر است.
هزار جهد نمودم، نمی شود، چه کنم
چراغ بخت فروزان به روغن تدبیر
هوش مصنوعی: به هر اندازه تلاش کردم، نتیجهای نگرفتم. نمیدانم چه باید بکنم، چون روشنایی سرنوشتم به تدبیر و تصمیمگیری من وابسته است.
به کشوری که منم، قحط سال نومیدی ست
به قرص نقره ی خامی برابر است فطیر
هوش مصنوعی: در سرزمینی که من زندگی میکنم، بحران و ناامیدی حاکم است و نان بیکیفیت و خامی به اندازهی سرلیوان نقرهای به آن میارزد.
چنان قناعت فقرم موافق طبع است
که رفع تشنگی ام می شود ز موج حصیر
هوش مصنوعی: قناعت در فقر برایم به قدری خوشایند است که حتی میتوانم تشنگیام را با یک موج از حصیر برطرف کنم.
به رنگ و بوی چمن دل نبسته ام چون گل
چو لاله الفت داغم شده ست دامنگیر
هوش مصنوعی: من به زیبایی و عطر چمن وابسته نیستم، زیرا مانند گل و لاله، عشق و اندوهی که به من رسیده، مرا در بر گرفته است.
ز زیب و زینت دنیاست بی نیاز دلم
چنان که پیرهن یوسف از شمیم عبیر
هوش مصنوعی: دل من از زیبا و زینتهای دنیا بینیاز است، مانند اینکه پیراهن یوسف از عطر خوش عبیر بینیاز باشد.
هنر چو هست مرا، گو مباش زیب دگر
بس است قوت بازو حنای پنجه ی شیر
هوش مصنوعی: وقتی که من هنر دارم، نیازی به زیباییهای دیگر نیست. قدرت من به اندازهای است که همانند یک شیر توانمند هستم.
جهان مثل به پر و بال من زند چو همای
نمی پرم به پر و بال دیگران چون تیر
هوش مصنوعی: دنیا مانند پر و بال من است و به من اجازه نمیدهد که مانند همای دیگران پرواز کنم، چون مانند تیر به سمت اهداف خود میروم.
به روزگار، سر من فرو نمی آید
وگرنه تربیتم را نمی کند تقصیر
هوش مصنوعی: در اینجا شخص میگوید که اگر زمان و شرایط زندگی بر او تأثیر نمیگذاشت، از تربیتش به درستی استفاده میکرد و تقصیری متوجه او نبود. به نوعی، او مسئولیت مشکلاتش را به شرایط زمانه نسبت میدهد و احساس میکند که اگر با این شرایط مواجه نمیشد، موفقتر بود.
سخنوری خوشم آمد، وگرنه کرد مرا
هزار مرتبه تکلیف سروری، تقدیر
هوش مصنوعی: از بیان شیرین و دلنشین خوشم آمد، ولی در غیر این صورت تقدیر مرا بارها به عهدهداری و رهبری واگذار کرده است.
به گرد او نرسند آهوان دشت خیال
زند چو خامه ی من بانگ بر قدم ز صریر
هوش مصنوعی: هیچ آهویی در دشت خیال به گرد او نمیرسد؛ او مانند قلم من است که صدایش بر روی زمین به گوش میرسد.
به خواب دوش که در باغ خلد می گشتم
به طوف روضه ی شاه نجف بود تعبیر
هوش مصنوعی: در خواب دیشب در باغی بهشتی قدم میزدم و زیباییهای آنجا مرا به یاد باغی در نجف انداخت.
فروغ صبح امامت، علی ولی الله
صفای آینه ی دین، امیر کل امیر
هوش مصنوعی: صبح درخشان رهبری و ولایت، علی به عنوان ولی خدا، جلوهگر پاکی و زیبایی دین است، او فرماندهی مطلق و برتر است.
شهی که از سر تعظیم، هر صباح از دور
کند به خاک درش سجده آفتاب منیر
هوش مصنوعی: شاهی که هر روز صبح به دلیل احترام، از دور به درگاهش سجده میکند، همچون آفتابی درخشان است.
چو داشت آب گهر نسبتی به مال یتیم
فکنده ابر کف او به دورش از تنفیر
هوش مصنوعی: وقتی که آب الماس با میراث یتیم ارتباطی دارد، ابرهای کدر و کثیف دور آن را احاطه کردهاند، چرا که از دیدن چنین روابطی انسان را میآزارد.
به می دلیر نگردیده جرأتش هرگز
بدان صفت که ز آتش بود گریزان شیر
هوش مصنوعی: دلیر کسی است که با نوشیدن می به شجاعت دست یافته و هرگز مانند شیر از آتش فرار نکرده است. این بدان معناست که او به خاطر ویژگیهای خاصش از ترس و هراس دور است و bravadoی او در برابر خطرات بیشتر از هر زمانی بر او چیره شده است.
چنان که مار گریزان رود به خانه ی خویش
سوی غلاف دود از نهیب او شمشیر
هوش مصنوعی: وقتی که مار از ترس به خانهاش برمیگردد، به دنبال آرامش و پناهگاهی است که در آن احساس امنیت کند. در واقع، این بیت به تمثیل این موضوع اشاره دارد که در مواجهه با خطر و تهدید، هر موجودی به دنبال مکانی محفوظ و آرام خواهد بود.
کمند او نفس اژدهاست پنداری
که خود به خود ز دوفرسنگ می کشد نخجیر
هوش مصنوعی: نفس او مانند کمند اژدهاست، گویی بهطور طبیعی از فاصلهای دور، شکار را به خود میکشد.
نسیم عزمش اگر بگذرد به سوی چمن
به جای برگ دمد پر ز شاخسار چو تیر
هوش مصنوعی: اگر نسیم به سمت چمن برود، به جای اینکه برگها را به حرکت درآورد، شاخ و برگ درختان را مانند تیرهایی به پرواز در میآورد.
مخالفش همه حسرت خورد ز قحطی رزق
برای گرسنگان سنگ آسیاست فطیر
هوش مصنوعی: همه کسانی که با او مخالفاند، از کمبود نعمتها برای گرسنگان احساس پشیمانی میکنند. برای آنها گرسنگی مانند آردی است که نجف آن را درست کرده و به سنگی تبدیل شده است.
ز حفظ او بود ایمن چو جامه ی فانوس
کنند پیرهن شعله را اگر ز حریر
هوش مصنوعی: انسانی که تحت حمایت خداوند است، مانند جامهای در برابر آتش محافظت میشود. اگرچه پیرهن او از حریر نازک است، اما با این مراقبت، از خطر محفوظ خواهد ماند.
ز فیض خرمی عهد او، برای شبان
چو آب شیر روان شد ز چشمه سار پنیر
هوش مصنوعی: از برکت شادی و لطف آن عهد، برای شبان مانند آبی گوارا و شیرین، رودی از چشمههای خوشمزه سرازیر شد.
غزال یافته در روزگار تربیتش
خواص سیلی استاد از تپانچه ی شیر
هوش مصنوعی: غزال در دوران آموزش و پرورش خود، ویژگیهای خاصی را از ضربههای شیر به دست میآورد.
ز آستانه ی او چون کسی رود بیرون؟
که زلف شاهد مقصود باشدش زنجیر
هوش مصنوعی: اگر کسی به درگاه او وارد شود و از آنجا بیرون برود، چه کسی میتواند این کار را بکند؟ که زلف آن معشوق به مانند زنجیری برای او شده است.
سگش به گردن خود طوق استخوان دارد
چنان که شیرشکاران به شست خود زهگیر
هوش مصنوعی: سگ او در گردن خود طوقی از استخوان دارد، مانند اینکه شکارچیان شیر، زهی (پرونی) را به انگشتان خود میزنند.
ز طفل دشمن او، دایه ی جهان از ننگ
همین نه شیر، که پستان برید چون انجیر
هوش مصنوعی: از یک کودک دشمن او، مادر جهان به خاطر ننگی که همین شیر دارد، پستانش را مانند انجیر برید.
نسیم از دم تیغش به صیدگاه گذشت
ز شاخ ریخت گل زخم بر سر نخجیر
هوش مصنوعی: نسیم ملایم از لبه تیغ او گذشت و به جایی رسید که شکار در آن است، و از درختان گلهای زخمدار به زمین ریخت.
به زیر بار گران شکوه او، خیزد
ز شاخ گاو زمین ناله همچو شاخ نفیر
هوش مصنوعی: در زیر فشار سنگین شکوه او، زمین به مانند شاخ گاو ناله میزند و صدای آزاردهندهای ایجاد میکند.
رهی کمند ترا باد چون غزال اسیر
ز جوهر دم تیغ تو آب در زنجیر
هوش مصنوعی: تو مانند غزالی هستی که در دام گرفته شده، و کمند تو به سبب شدت و زیبایی تیغ تو، همچون آب در زنجیر است.
به دست جود تو نازم که جمله روی زمین
بود به سایه ی او همچو ابر عالمگیر
هوش مصنوعی: به خاطر سخاوت و generosity تو افتخار میکنم، زیرا تمامی موجودات روی زمین تحت حمایت و سایهی تو هستند، مانند ابرهایی که همه جا را در بر میگیرند.
به روزگار سلیمانی تو مرغان را
به موج آمده در سینه همچو ماهی شیر
هوش مصنوعی: در زمان سلیمان، پرندگان را میتوان در سینهای مانند موج، شاداب و سرزنده دید؛ همانطور که ماهی شیر در آب زندگی میکند.
ز نعمت تو کریمان برند مایه ی فیض
که دست ابر بود دیگ بحر را کفگیر
هوش مصنوعی: از نعمتهای تو، بزرگان و بخشندگان منابع فیض و برکت را به دست میآورند، همانطور که ابرها با چنگ زدن به دریا، آب میگیرند و منتقل میکنند.
به خانه نام سخای تو برده تا درویش
گهر فکنده درو برکنار، موج حصیر
هوش مصنوعی: به خانهات آمدهام که با نام بخشندگیات دل درویش را گرم کنم و در اینجا، گوهرهایی از نیکویی و مهربانی را که در زندگیات وجود دارد، کنار بگذارم و بگذارم این حصیر به آب موج زند.
گریزد ابر ز دست تو بحرش از دنبال
چو فیل مست که از پی، کشان برد زنجیر
هوش مصنوعی: ابر از دست تو فرار میکند، مانند فیل مستی که با زنجیری کشیده میشود و از عقب به دنبال او میآید.
نسیم خلق تو هرجا که بگذرد، ریزد
ز دامنش چو عروسان به جای گرد، عبیر
هوش مصنوعی: هر جا که نسیم روحانگیز تو عبور کند، همچون عروسان که عطر خود را به جا میگذارند، بوی خوشی از دامنش پراکنده میشود.
رسید وقت که کسری چو حاکم معزول
به دست شحنه ی عدل تو بسپرد زنجیر
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسید که کسری، حاکم معزول، زنجیرهایش را به دست نگهبان عدل تو سپرد.
ز حرف تیغ تو افسانه خوان اگر نشود
عجب که دایه نتواند برید طفل از شیر
هوش مصنوعی: اگر از تیزی زبان تو اینگونه داستانپردازی شود، تعجبی نیست اگر پرورشدهنده نتواند کودک را از شیر جدا کند.
چنان ز عدل تو شد زور برطرف ز جهان
که هیچ کس نتواند کشید مو ز خمیر
هوش مصنوعی: به دلیل عدالت تو، فشار و ستم از دنیا برطرف شد به گونهای که هیچ کس نتواند حتی موی خود را از خمیر بیرون بکشد.
به حکم مفتی شرع تو، دختر رز را
زند زمانه ز پستان به دار چون انجیر
هوش مصنوعی: براساس نظر فقیه، زمانه به دختری زیبا مانند گل رز، مانند اینکه انجیری را از درخت میکند، آسیب میزند و او را تحت فشار قرار میدهد.
به زیر شاخ خود از آفتاب در سایه ست
ز خرمی بهار عدالتت نخجیر
هوش مصنوعی: در زیر شاخهات از تابش مستقیم آفتاب، در سایهای که فراهم کردهای، به خاطر خوشیهای بهار عدالتت شکار میکنم.
به زور کینه کسی را که بست قدرت تو
به دست او نهد از چین آستین زنجیر
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر کینه و دشمنی تو، قدرتی را که در دستش داری از تو بگیرد، او را با شدت و غلظت به زنجیر میکشی و از زندگیاش جلوگیری میکنی.
مخالف تو چنان تنگ مشرب افتاده ست
که ناوک تو به پهلوی او بود دلگیر
هوش مصنوعی: مخالف تو به قدری سختگیر و ناتوان است که تیر تو در کنار او هم میتواند دل او را باندازد.
عدالت تو چو طرح شکار اندازد
غزال شعله شود در کمند موی اسیر
هوش مصنوعی: زمانی که عدالت تو همچون شبکهای برای شکار آماده شود، غزال با زیباییاش در کمند موهایش اسیر میشود و شعلهای در دل ایجاد میکند.
حمایلی که به گردن بود عدوی ترا
جواهرش همه باشد ز جوهر شمشیر
هوش مصنوعی: حمایل یا کمربند که به گردن شخص بود، نشانهای از دشمنی است که تمام زیبایی و ارزش آن به اندازه ارزش تیغ و تیزی شمشیرش میباشد.
ز بس به عهد تو گم شد ستم، نمی یابد
برای هیکل گردن، غزال ناخن شیر
هوش مصنوعی: به خاطر وفاداری و پایبندی به وعدهات، ظلم و ستم به شدت کاهش یافته است، به طوری که غزالها به راحتی نمیتوانند همانند قبلاً وجود داشته باشند.
ستاره پنبه شود از برای داغ پلنگ
ز بس به عهد تو از اتفاق نیست گزیر
هوش مصنوعی: اگر داغ پلنگی به ستاره آسیب بزند، این نشاندهندهی شدت عشق و وابستگی است؛ زیرا هیچ چیز نمیتواند موجب جدایی ما شود و این نشانهای است از پیوند عمیق ما.
بود چو توسن اندیشه مرکبی که تراست
که نقش او نتوان کرد بر ورق تصویر
هوش مصنوعی: اندیشهی تو مانند اسبی است که بر آن سوار شدهای، و نمیتوان تصویری از آن بر روی کاغذ به ثبت رساند.
به روز رزم، پلنگی بود هزبرافکن
به وقت صید و شکار آهویی ست آهوگیر
هوش مصنوعی: در روز نبرد، پلنگی وجود دارد که با قدرت و مهارت به دنبال شکار است و در زمان شکار، آهو نیز به دام میافتد.
ز وصف او به هوا برشدی چو کاغذ باد
ورق اگر نه ز شیرازه داشتی زنجیر
هوش مصنوعی: از تو وصف او را در خیال میجستند، مانند اینکه کاغذی در باد به پرواز درآمده است. اما اگر به هم نگسسته باشد، زنجیری هم وجود خواهد داشت.
دهد به خصم تو تا نان راه ملک عدم
به کاسه ی سم خود می کند ز نعل خمیر
هوش مصنوعی: او به دشمن تو، نان و راه زندگی در سرزمین عدم میدهد و خود را به گونهای میسازد که از نعل بیمقداری استفاده کند.
به آب خضر، سر خویش تا فرو آرد
حباب کرده دهان غنچه از برای صفیر
هوش مصنوعی: به آب زنده و حیاتبخش، سر خود را غرق کن تا حبابها از آن بیرون بیایند و غنچه گل برای تولید صدا آماده شود.
شها سزای تو مدحی نمی توانم گفت
که هرچه گویمت، آن می شود مرا تقصیر
هوش مصنوعی: ای جانم، هرچه در وصف تو بگویم، کوتاهی و کمبود من در بیان عظمت تو را نشان میدهد و نمیتوانم حق تو را بهخوبی ادا کنم.
بلندی دو جهان صرف کبریای تو شد
سخن به وصف تو کوتاه اگر بود، بپذیر
هوش مصنوعی: دو جهان به خاطر عظمت تو بزرگ و پرشکوه شده است. اگر توصیف کردن تو با کلمات کوتاه باشد، لطفاً آن را بپذیر.
ز آستان تو جایی نمی روم که مراست
چو آفتاب، غبار در تو دامنگیر
هوش مصنوعی: من از درگاه تو هیچ جا نمیروم، زیرا حضور و گرمای تو برای من مانند آفتاب است و هیچ چیز نمیتواند در تو تاثیری منفی بگذارد.
ز بس به گوش مرا حلقه ی غلامی توست
شده ست حلقه ی گوشم به پای من زنجیر
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه همیشه صدای تو در گوشم طنینانداز شده، حالا گوش من به مانند حلقهای از بندگی و غلامی تو تبدیل شده و من مثل کسی هستم که به زنجیری بسته شده است.
هنوز فصل شباب من است و می خواهم
چو صبح در قدم آفتاب، گردم پیر
هوش مصنوعی: من هنوز در جوانیام و میخواهم مانند صبح که در کنار آفتاب میدرخشد، پیر شوم.
سلیم وقت دعا شد، برآر دست نیاز
که انتظار اجابت همی کشد تأثیر
هوش مصنوعی: وقت دعا که فرابرسد، دستت را به سوی طلب بلند کن؛ زیرا انتظار پاسخ دعا تأثیری خاص دارد.
همیشه تا که بقای خداست در عالم
فنای خصم تو بادا به نیت تکبیر
هوش مصنوعی: تا زمانی که خداوند در عالم وجود دارد، به امید بزرگداشت و عزت، دشمن تو در زوال و نابودی باشد.