شمارهٔ ۱ - در مدح حضرت امیرالمؤمنین علی
اگر برم به سوی چشم اشکبار انگشت
چو ماه نو شود آلوده ی غبار انگشت
ز ریشه شانه ی عاج است ناخنم گویی
ز بس گزیده ام از دست روزگار انگشت
نچیده ام چو گلی یارب از کجا دارد
مرا به دست چو ماهی هزار خار انگشت
ز بس به سر زدم از غم، عجب نباشد اگر
کند چو نی به کفم ناله های زار انگشت
گرهگشایی کار مرا هنوز کم است
به کف چو شانه اگر باشدم هزار انگشت
ز بس که می گزدم نام خویشتن از ننگ
ز خاتم است مرا در دهان مار انگشت
مرا که هیچ به دستم نمانده، حیرانم
که چون گرفته چنینم به کف قرار انگشت
مبند شرط برای شمردن غم من
که باخت خاتم خود را درین قمار انگشت
به راه شوق ز بس با کف تهی رفتم
به دست بود عصای من فگار انگشت
زمانه تافته دست من آنچنان که مرا
به کف چو شاخ غزال است تابدار انگشت
به روی آینه ی خاطرم ز دور فلک
نشسته بر سر هم گرد غم، چهار انگشت
به من کسی ننماید ره گریز، افسوس
که نیست در کف یک کس درین دیار انگشت
به این جهان ز عدم آمدن پشیمان است
ازان همیشه گزد طفل شیرخوار انگشت
مجوی کام دل از روزگار و فارغ باش
به ذوق مهره مکن در دهان مار انگشت
ز آرزوی یک انگشت انگبین چون طفل
مکن به خانه ی زنبور، زینهار انگشت
چو غنچه کز قلم زنبق آشکار شود
برای حرف من آرد قلم به بار انگشت
ز خون همیشه به چشمم مژه حنا دارد
بدان صفت که به سرپنجه ی نگار انگشت
مکن به حلقه ی آن زلف تابدار انگشت
که هیچ کس نکند در دهان مار انگشت
ز بس به حرف من انگشت آن نگار نهاد
به دست او شده رنگین چو لاله زار انگشت
ز شوق او شدم آشفته گو، ازان دایم
قلم نهاده به حرف من فگار انگشت
دلم به سینه ز شوق لب تو می لرزد
چنان که در کف می خواره از خمار انگشت
چگونه پرده ز رویت کشم، که درگیرد
ز تاب آتش روی تو شمع وار انگشت
اشاره ی تو مرا می کشد، فغان که چو تیر
به صیدگاه تو می افکند شکار انگشت
ز آب و رنگ گل باغ عارضت گلچین
گمان بری که مگر بسته در نگار انگشت
ز ابروی تو سراغ دل حزین کردم
دراز کرد سوی زلف تابدار انگشت
به قمریان چمن تا ترا سراغ دهد
چو بید شد همه تن سرو جویبار انگشت
برای آن که ز من صد سخن به دل گیری
چه می زنی به لبم باز صفحه وار انگشت
شکن ز موی تو افتاده شیشه ی دل را
گره ز زلف تو دارد به یادگار انگشت
قلم ز شرح حساب غمم شود عاجز
چنان که از کرم شاه کامکار انگشت
شه سریر ولایت، علی ولی الله
که می کند به کفش کار ذوالفقار انگشت
ایا شهی که بود گلستان همت را
کف تو گلبن احسان و شاخسار انگشت
برد به پایه ی قدر تو آسمان حسرت
گزد ز حیرت جاه تو روزگار انگشت
به کشوری که سپاه تو رو نهد چون سیل
ز گردباد برآرد به زینهار انگشت
ز ذوق عهد تو خیزد صدای چینی ازو
ز برق، ابر زند چون به کوهسار انگشت
ز فیض بخشی عهد تو خوبرویان را
چو سرخ بید برآرد ز خود نگار انگشت
کف نوال تو دریای همت است و ازو
بود روانه به هرسو چو جویبار انگشت
نسیم ز آتش قهرت خبر به گلشن برد
بود به رعشه ازان در کف چنار انگشت
به زیر سر چونهد دست دشمنت در خواب
شود برای سرش نیزه لاله وار انگشت
چنان محیط کفت در سخا تلاطم کرد
که همچو موج ازو رفت برکنار انگشت
پی اطاعت رای تو تا نهد بر چشم
دمیده پنجه ی خورشید را هزار انگشت
به خاک کشته ی تیغ تو شمع کی باشد؟
به زینهار برآورده از مزار انگشت
بود ز مایه ی بحر کف تو در عالم
گهرفشان چو رگ ابر نوبهار انگشت
به انقیاد ضمیر تو گر نهد بر چشم
برد ز دیده ی اعمی برون غبار انگشت
محبت تو دم مرگ دستگیر بود
چنان که اهل هنر را به وقت کار انگشت
ازین که مدح ترا می کند به صفحه رقم
به عضوهای دگر دارد افتخار انگشت
به سر چو تاج خروس است جای پنجه ی من
ز بس گرفته ز مدح تو اعتبار انگشت
همان به صفحه ثنای ترا رقم سازم
به دست اگر شودم خشک، خامه وار انگشت
ز گردباد شد از روشنایی مدحت
بلند در طلب من ز هر دیار انگشت
عجب که وادی مدح تو طی تواند کرد
به سعی خامه چو طفلان نی سوار انگشت
شها منم که بر خصم، طبع من هرگز
به پشت چشم نمالیده شرمسار انگشت
ز اعتراض کلامم همیشه حاسد را
خزیده در شکن آستین چو مار انگشت
ورق ز گفته ی رنگین من حنایی شد
مگر نهاده به حرف من آن نگار انگشت؟
به گلستان ثنای تو چون گل صد برگ
ازین قصیده به دستم بود هزار انگشت
بلندتر بود از آفتاب در معنی
رباعی ام که به صورت بود چهار انگشت
به معنی سخنم نارسیده، نیست عجب
نهد به حرف من ار خصم بی وقار انگشت
مقرر است که از بهر امتحان، اول
نهند بر دم شمشیر آبدار انگشت
سلیم، عرض هنر پیش شاه بی ادبی ست
بکش عنان قلم را، نگاه دار انگشت
برآر دست دعا پیش ازان که از سخنت
زبان برآورد از بهر زینهار انگشت
همیشه تا که شود پنجه از حنا رنگین
مدام تا که ببندند در نگار انگشت
جهان به زیر نگین تو باد و چون خاتم
کند به چشم حسود تو روزگار انگشت
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر برم به سوی چشم اشکبار انگشت
چو ماه نو شود آلوده ی غبار انگشت
هوش مصنوعی: اگر به طرف چشمان اشکبار بروم، انگشتم مانند ماه نو به گرد و غبار آغشته میشود.
ز ریشه شانه ی عاج است ناخنم گویی
ز بس گزیده ام از دست روزگار انگشت
هوش مصنوعی: ناخن من از ریشه شانهی عاج درست شده است، انگار به خاطر سختیهایی که از روزگار کشیدهام، انگشتم به این صورت درآمده است.
نچیده ام چو گلی یارب از کجا دارد
مرا به دست چو ماهی هزار خار انگشت
هوش مصنوعی: من مانند گل نچیدهام، اما نمیدانم چرا همچنان به دستم میرسد، در حالی که مانند ماهی، هزار خار و مشکل دارم.
ز بس به سر زدم از غم، عجب نباشد اگر
کند چو نی به کفم ناله های زار انگشت
هوش مصنوعی: بهخاطر اندوه زیاد و فکری که به سر دارم، تعجبی ندارد اگر انگشتانم همچون نی صداهای زار و نالههایی از خود بیرون آورند.
گرهگشایی کار مرا هنوز کم است
به کف چو شانه اگر باشدم هزار انگشت
هوش مصنوعی: اگرچه در دستم هزاران انگشت باشد و شانهای برای گرهگشایی داشته باشم، هنوز برای حل مشکلاتم کمبود دارم.
ز بس که می گزدم نام خویشتن از ننگ
ز خاتم است مرا در دهان مار انگشت
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه هر بار دچار زخم و درد میشوم، از شدت شرمساری نام خود را از لای انگشتان مار پنهان کردهام.
مرا که هیچ به دستم نمانده، حیرانم
که چون گرفته چنینم به کف قرار انگشت
هوش مصنوعی: من که چیزی در دست ندارم، شگفتزدهام که چگونه در این حالت از آرامش انگشتانم در دام افتادهام.
مبند شرط برای شمردن غم من
که باخت خاتم خود را درین قمار انگشت
هوش مصنوعی: برای بیان احساسات خود، شرط نگذارید، زیرا من مانند کسی هستم که در این بازی، انگشت خود را از دست داده و خاتم ارزشمندش را باخته است.
به راه شوق ز بس با کف تهی رفتم
به دست بود عصای من فگار انگشت
هوش مصنوعی: در مسیر علاقه و عشق، چون دستم خالی بود، به خاطر خوشبختیام عصای من، انگشتان شکستهام شد.
زمانه تافته دست من آنچنان که مرا
به کف چو شاخ غزال است تابدار انگشت
هوش مصنوعی: زمانه به گونهای با من رفتار کرده است که مثل شاخ غزال در دستان من تاب و ناز دارد.
به روی آینه ی خاطرم ز دور فلک
نشسته بر سر هم گرد غم، چهار انگشت
هوش مصنوعی: در یادم، مانند آینه، نشانههایی از دوری و غم وجود دارد که به صورت دایرهای بر سرم قرار گرفته است، انگار چهار انگشت بر روی آن نشستهاند.
به من کسی ننماید ره گریز، افسوس
که نیست در کف یک کس درین دیار انگشت
هوش مصنوعی: هیچکس در این سرزمین به من راه فراری نشان نمیدهد، افسوس که در دست هیچکس Fingertip وجود ندارد.
به این جهان ز عدم آمدن پشیمان است
ازان همیشه گزد طفل شیرخوار انگشت
هوش مصنوعی: این جهان را از نبود به وجود آمدن، باعث احساس پشیمانی اوست، مانند شیرخوار که به خاطر گزیدن انگشتش همیشه نگران و ناراحت است.
مجوی کام دل از روزگار و فارغ باش
به ذوق مهره مکن در دهان مار انگشت
هوش مصنوعی: از زندگی انتظار نداشته باش که همیشه مطابق میل تو باشد و بیخود خود را در معرض خطر قرار نده. به دنبال خوشیهای زودگذر نباش که ممکن است به دردسر بینجامد.
ز آرزوی یک انگشت انگبین چون طفل
مکن به خانه ی زنبور، زینهار انگشت
هوش مصنوعی: از آرزوی داشتن یک قطره عسل مانند کودک، به خانه زنبورها نرو. مواظب باش که انگشتت را در آنجا نگذاری.
چو غنچه کز قلم زنبق آشکار شود
برای حرف من آرد قلم به بار انگشت
هوش مصنوعی: مثل غنچهای که بوسیله گل زنبق خود را نمایان میکند، قلم نیز برای بیان حرف من به بار انگشت اشاره میآورد.
ز خون همیشه به چشمم مژه حنا دارد
بدان صفت که به سرپنجه ی نگار انگشت
هوش مصنوعی: چشمم همیشه با رنگ حنا تزئین شده است به خاطر احساسی که نسبت به صورت زیبای او دارم.
مکن به حلقه ی آن زلف تابدار انگشت
که هیچ کس نکند در دهان مار انگشت
هوش مصنوعی: به زلف زیبا و تابدار او دست نزن، زیرا هیچکس نمیتواند انگشتش را در دهان مار قرار دهد و بیخطر باشد.
ز بس به حرف من انگشت آن نگار نهاد
به دست او شده رنگین چو لاله زار انگشت
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه او تمام توجهش را به حرف من معطوف کرده، انگشت آن معشوق بر دست من قرار گرفته و رنگ دستش مانند گل لاله سرخ و زیبا شده است.
ز شوق او شدم آشفته گو، ازان دایم
قلم نهاده به حرف من فگار انگشت
هوش مصنوعی: از شوق و محبت او به شدت پریشان و آشفتهام، به طوری که دائماً قلم را به دست گرفتهام و دارم از درد و ناامیدیام مینویسم.
دلم به سینه ز شوق لب تو می لرزد
چنان که در کف می خواره از خمار انگشت
هوش مصنوعی: دل من از شوق دیدن لبهای تو به شدت میلرزد، مانند کسی که در حال مستی به شدت تحت تاثیر خماری است و دستش میلرزد.
چگونه پرده ز رویت کشم، که درگیرد
ز تاب آتش روی تو شمع وار انگشت
هوش مصنوعی: چطور میتوانم پوشش را از چهرهات کنار بزنم، زمانی که با تابش آتشین چهرهات، شمع مانند انگشتانم میسوزد؟
اشاره ی تو مرا می کشد، فغان که چو تیر
به صیدگاه تو می افکند شکار انگشت
هوش مصنوعی: اشاره تو مانند تیر است که به سمت من پرتاب میشود و مرا به سوی خود میکشد، ای کاش نمیتوانستم به تو نزدیک شوم زیرا برای من مانند بدست آمده در دام تو است.
ز آب و رنگ گل باغ عارضت گلچین
گمان بری که مگر بسته در نگار انگشت
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که زیبایی چهرهات از رنگ و بوی گلهاست و انسان تصور میکند که تو در این زیبایی به گونهای خلق شدهای که گویی انگشت به انگشت گلها آراستهای.
ز ابروی تو سراغ دل حزین کردم
دراز کرد سوی زلف تابدار انگشت
هوش مصنوعی: از ابروی تو خواستم که دل غمگینم را پیدا کند، دستم را به سمت زلفهای تابدار تو دراز کردم.
به قمریان چمن تا ترا سراغ دهد
چو بید شد همه تن سرو جویبار انگشت
هوش مصنوعی: تا زمانی که قمریان چمن تو را خبر دهند، با چهرهای شاداب و آزاد مثل بید، تمام وجودم را به تو نزدیک میکنم.
برای آن که ز من صد سخن به دل گیری
چه می زنی به لبم باز صفحه وار انگشت
هوش مصنوعی: برای اینکه حرفهای زیادی از من را در دل بگیری، چرا اینقدر به لبم اشاره میکنی و با انگشتت ور میروی؟
شکن ز موی تو افتاده شیشه ی دل را
گره ز زلف تو دارد به یادگار انگشت
هوش مصنوعی: دل من که از زیباییهای تو پر شده، چون شیشهای آسیبدیده است و هنوز به یاد تو، گرهی از دستان من به زلفهای تو میافتد.
قلم ز شرح حساب غمم شود عاجز
چنان که از کرم شاه کامکار انگشت
هوش مصنوعی: قلم نمیتواند به خوبی غم من را بیان کند، مانند اینکه انگشت به خاطر لطف و بزرگواری یک شاه کامکار ناتوان میشود.
شه سریر ولایت، علی ولی الله
که می کند به کفش کار ذوالفقار انگشت
هوش مصنوعی: حاکم و ولیّ امر، علی است که با دستانش شمشیر ذوالفقار را در دست دارد.
ایا شهی که بود گلستان همت را
کف تو گلبن احسان و شاخسار انگشت
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که درخت سرسبز همت تو، مانند گلستانی است، دست تو گلی از احسان و شاخهای از نعمت را در اختیار دارد.
برد به پایه ی قدر تو آسمان حسرت
گزد ز حیرت جاه تو روزگار انگشت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به خاطر مقام و عظمت تو، آسمان پر از حسرت است و روزگار از حیرت به حالتی ناخودآگاه به تو اشاره میکند. به عبارتی، بزرگی و جایگاه تو آنقدر تاثیرگذار است که زمان و مکان را تحتتاثیر قرار داده است.
به کشوری که سپاه تو رو نهد چون سیل
ز گردباد برآرد به زینهار انگشت
هوش مصنوعی: به سرزمینهایی که سپاه تو مانند سیلی پرخروش میتازد و از گردباد برمیخیزد، با احتیاط و نیاز به مراقبت برو.
ز ذوق عهد تو خیزد صدای چینی ازو
ز برق، ابر زند چون به کوهسار انگشت
هوش مصنوعی: از شوق و سرمستی زمانه تو، صدای چینی به گوش میرسد و مانند برقی که از ابر به کوهسار میزند، این احساسات در دل هر کسی موج میزند.
ز فیض بخشی عهد تو خوبرویان را
چو سرخ بید برآرد ز خود نگار انگشت
هوش مصنوعی: از نعمت و بخشش تو، زیبا رویان مانند سرخ بید از خود زیبایی و خوشگلی را به نمایش میگذارند.
کف نوال تو دریای همت است و ازو
بود روانه به هرسو چو جویبار انگشت
هوش مصنوعی: دست آوردهای تو، مانند دریای پرزور و عظیم است و از آن، تلاش و کوشش تو مانند جویبارهایی به سمتهای مختلف جریان دارد.
نسیم ز آتش قهرت خبر به گلشن برد
بود به رعشه ازان در کف چنار انگشت
هوش مصنوعی: نسیم به دلیل خشم تو پیامی به باغ منتقل کرد و از شدت این پیام، شاخهی درخت چنار به لرزه افتاد.
به زیر سر چونهد دست دشمنت در خواب
شود برای سرش نیزه لاله وار انگشت
هوش مصنوعی: زمانی که دشمنت در خواب است و زیر سرت قرار میگیرد، میتوانی مانند گلی که درخشان و تیز است، به او حمله کنی و از او دور شوی.
چنان محیط کفت در سخا تلاطم کرد
که همچو موج ازو رفت برکنار انگشت
هوش مصنوعی: چنان فضایی از بخشندگی و سخاوت ایجاد شد که مانند موجی از دریا، انگشتان به سمت کنارهها حرکت کردند.
پی اطاعت رای تو تا نهد بر چشم
دمیده پنجه ی خورشید را هزار انگشت
هوش مصنوعی: تا زمانی که به فرمان تو عمل کنم، خورشید هزار انگشتش را بر چشمهایم مینوازد و از آن نور و روشنایی بهرهمند میشوم.
به خاک کشته ی تیغ تو شمع کی باشد؟
به زینهار برآورده از مزار انگشت
هوش مصنوعی: آیا میتواند شمعی که به خاک تیغ تو افتاده روشن بماند؟ اما به حق، انگشت خود را از قبر بر میدارد.
بود ز مایه ی بحر کف تو در عالم
گهرفشان چو رگ ابر نوبهار انگشت
هوش مصنوعی: در جهان، از عمق دریا، کف و حبابی ساخته شده است که مانند رگهای ابری در بهار، میدرخشد و جلوهگری میکند.
به انقیاد ضمیر تو گر نهد بر چشم
برد ز دیده ی اعمی برون غبار انگشت
هوش مصنوعی: اگر دل تو تسلیم شود، میتواند غباری را که بر روی چشم نابینا نشسته است، کنار بزند.
محبت تو دم مرگ دستگیر بود
چنان که اهل هنر را به وقت کار انگشت
هوش مصنوعی: در زمان مرگ، محبت تو به من کمک میکند، درست مانند اینکه هنرمندان در هنگام کار به انگشتهای خود نیاز دارند.
ازین که مدح ترا می کند به صفحه رقم
به عضوهای دگر دارد افتخار انگشت
هوش مصنوعی: کسی که تو را ستایش میکند، به مقام و اعتبارش در نقاط دیگر هم افتخار میکند و به این خاطر به دیگران نشان میدهد که چه مقامی دارد.
به سر چو تاج خروس است جای پنجه ی من
ز بس گرفته ز مدح تو اعتبار انگشت
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به زیبایی و مقام خود اشاره میکند و میگوید که شعری که دربارهاش سروده شده، جایگاهی را برای او ایجاد کرده است. او همچنین از پنجهاش به عنوان نمادی از قدرت و تأثیر خود یاد میکند و میگوید که این قدرت و اعتبار به خاطر مدح و ستایشی است که از او شده است.
همان به صفحه ثنای ترا رقم سازم
به دست اگر شودم خشک، خامه وار انگشت
هوش مصنوعی: اگر به دستم خشک شود، باز هم به یاد تو با انگشت، ذکر و ثنایت را مینویسم.
ز گردباد شد از روشنایی مدحت
بلند در طلب من ز هر دیار انگشت
هوش مصنوعی: از شدت و تندی گردباد، مدح و ستایش من به اوج و بلندی رسید و مردم از هر گوشهای برای یافتن من انگشتنما شدند.
عجب که وادی مدح تو طی تواند کرد
به سعی خامه چو طفلان نی سوار انگشت
هوش مصنوعی: عجیب است که چگونه راه ستایش تو میتواند با تلاش قلم طی شود، در حالی که کودکانی که هنوز سواری بر روی انگشتان نداشتهاند، در این مسیر ناتوانند.
شها منم که بر خصم، طبع من هرگز
به پشت چشم نمالیده شرمسار انگشت
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که هرگز از حس انتقام به دوستان و دشمنان خود پا پس نکشیدهام و همواره با افتخار و بیشرمی به راه خود ادامه دادهام.
ز اعتراض کلامم همیشه حاسد را
خزیده در شکن آستین چو مار انگشت
هوش مصنوعی: ز خودخواهی و حسادت، همیشه کسی در دل من مثل ماری پنهان شده که در آستین نشسته و به من آسیب میزند.
ورق ز گفته ی رنگین من حنایی شد
مگر نهاده به حرف من آن نگار انگشت؟
هوش مصنوعی: گویی ورق به خاطر کلام رنگین من به رنگ حنا درآمده است، آیا این زیبای دلربا به گفتههای من توجه کرده است؟
به گلستان ثنای تو چون گل صد برگ
ازین قصیده به دستم بود هزار انگشت
هوش مصنوعی: در باغ شعر، ستایش تو برایم همچون گل صد برگ است و از این شعر هزاران نشانه و گواه در دستانم قرار دارد.
بلندتر بود از آفتاب در معنی
رباعی ام که به صورت بود چهار انگشت
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به این که مضمون و مفهوم شعر گفته شده از لحاظ عمق و ارزش حتی از خود آفتاب هم درخشانتر و با اهمیتتر است، در حالی که تنها ظاهر آن به اندازه چهار انگشت است. به عبارت دیگر، عمق معنایی شعر بسیار بیشتر از ظاهری است که به چشم میآید.
به معنی سخنم نارسیده، نیست عجب
نهد به حرف من ار خصم بی وقار انگشت
هوش مصنوعی: سخنان من ناقص و ناپخته است، بنابراین عجیب نیست اگر دشمن بیادب به حرفهای من بیاعتنایی کند و به من انگشت اشاره کند.
مقرر است که از بهر امتحان، اول
نهند بر دم شمشیر آبدار انگشت
هوش مصنوعی: قرار بر این است که برای آزمایش، ابتدا انگشت را بر لبه تیز شمشیر بگذارند.
سلیم، عرض هنر پیش شاه بی ادبی ست
بکش عنان قلم را، نگاه دار انگشت
هوش مصنوعی: وقتی میخواهی هنر خود را به شاه ارائه دهی، نباید بیادب باشی. پس قلمت را کنترل کن و انگشتت را در موقعیت مناسب نگهدار.
برآر دست دعا پیش ازان که از سخنت
زبان برآورد از بهر زینهار انگشت
هوش مصنوعی: دعا کن و از خدا کمک بخواه، قبل از اینکه زبانت به گفتن چیزی بیفتد که ممکن است به ضرر تو باشد. مراقب باش که حرفی نزنید که به دردسرت بیفتی.
همیشه تا که شود پنجه از حنا رنگین
مدام تا که ببندند در نگار انگشت
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی حالت عشق و زیبایی را توصیف میکند. در آن اشاره شده است که تا زمانی که رنگ حنا بر دستان معشوق باقی است و تا زمانی که انگشتانش را میبندند، عشق و زیبایی در زندگی ادامه دارد. این معنی به نوعی نشاندهنده دوام و ماندگاری عشق و زیبایی در زندگی است.
جهان به زیر نگین تو باد و چون خاتم
کند به چشم حسود تو روزگار انگشت
هوش مصنوعی: دنیا در دستان توست و زمانی که چون یک انگشتری در دست تو باشد، حسی که به آن میورزد، حسادت خواهد کرد.