گنجور

شمارهٔ ۲۲ - ایضا در مدح یوسف خان

تا به کی باشم از پریشانی
چون نگه، پایمال حیرانی
چند چون زلف دلبران پیچد
نفسم در گلو ز پیچانی
کیستم من به تنگنای جهان
بی گناهی همیشه زندانی
تا ز بند زمانه نگریزم
آفتابم کند نگهبانی
در دیار دلم بود نایاب
جنس عیشی به این فراوانی
چند در بحر نیلگون فلک
بود از موجه ی پریشانی،
ساحلم چون امید دل نایاب
کشتی ام چون حباب طوفانی
نور خورشید بر در و بامم
می کند همچو سیل ویرانی
خوان عیش مرا کند دایم
چشم شور فلک نمکدانی
می دواند به هر طرف حیران
همچو گویم سپهر چوگانی
بس که برگشته طالعم چون گل
کندم جیب جامه دامانی
می کند بر لباس عافیتم
طوق زنجیر غم گریبانی
چشم در آستین، گهی چون داغ
می کنم گریه های پنهانی
گاهی از بهر رفع دلگیری
همچو بلبل کنم غزل خوانی
باز پوشیدم از پریشانی
جامه ی ته نمای عریانی
خانه پردازی غم عشقت
کرده همخانه ام به ویرانی
داده در راه انتظار تو شوق
دیده را منصب نگهبانی
بی تو در کنج غم شبی دارم
به درازی چو موی زندانی
به تماشای آفتاب خوشم
بی تو در تنگنای حیرانی،
که سراید به یاد گل بر شمع
در قفس بلبل زمستانی
از خیال رخ تو می خیزد
نفسم همچو صبح نورانی
بس که رسوایی ام به عشق افکند
پرده از رازهای پنهانی،
می توان دید سرنوشت مرا
همچو ابرو ز لوح پیشانی
ای خوش آن مجلسی که گردد بیش
مستی ام از شراب روحانی
بی حجابانه پیش صاحب خود
شرح سازم غم پریشانی
یوسف مصر سلطنت کز مهر
دولت او راست پیرکنعانی
آسمان را به کف ز تیر شهاب
بر در اوست چوب دربانی
دامن چرخ پرگهر ز کفش
چون صدف از سحاب نیسانی
هرکجا او سخن کند، آنجاست
عقل کل، کودک دبستانی
تیغ برابر می زند چون برق
چون کند خشمش آتش افشانی
بجز از آب تیغ خونریزش
قطره هرگز نکرده طوفانی
در بهار مروتش که بود
بر ریاض زمانه ارزانی،
کودک غنچه شب چو زاده شود
از عروسان باغ و بستانی،
دایه ی صبح را به تربیتش
می کند آفتاب، پستانی
بیضه از حفظ او تواند کرد
مرغ اندر تنور بریانی
سجده ی آستانش ابرو را
می کند چون هلال نورانی
آسمان پیش ازو به چندین سال
پی عهدش همیشه پنهانی،
جمع می کرد مایه ی عشرت
همچو مفلس به فکر مهمانی
نیست در روزگار همت او
قطره افشان سحاب نیسانی،
که ز بس پیش دست او خجل است
عرقش می چکد ز پیشانی
آسمان گفت بر در قدرش
می کنم اختیار دربانی
عقل گفتش که تا کی از سر جهل
پی کاری روی که نتوانی
ای کریمی که داده است خدای
همه چیزی ترا بجز ثانی
وی که دایم چو پنجه ی خورشید
کف جودت کند زرافشانی
هرکه چون تیر با تو راست نرفت
کندش دل به سینه پیکانی
بهر کشتن زمانه خصم ترا
پرورد همچو گاو قربانی
دولت این سان که از سر یاری
با تو دارد درست پیمانی،
هرچه آن مدعای خاطر توست
می شود بی قضای ربانی
سرورا! سوخت خانمان مرا
شعله ی آتش سخندانی
سرزلف سخن کشیده مرا
جانب حلقه ی پریشانی
آنچه گفتم، تمامی بی حاصل
هرچه کردم، همه پشیمانی
کاش طالع به دست من دادی
جای خامه، عصای چوپانی
کاش کردی به دهر، بخت سیاه
روسفیدم به آسیابانی
این که رفتم به کسب استعداد
کاشکی رفتمی به دهقانی،
تا نکردی به خوان قسمت من
گریه آبی و لخت دل نانی
دایم از چشم مردمان چون اشک
می گریزم ز شرم عریانی
سر شرمم همیشه در پیش است
چون سر زلف از پریشانی
نیست از روزگار امیدی
که برون آردم ز حیرانی
کار با همت تو افتاده ست
فکر من کن چنان که می دانی
وقت عرض دعا رسید سلیم
گفتگو را مساز طولانی
تا گلستان سبز گردون را
می کند کهکشان خیابانی
گلشن دولت تو خرم باد
از نم ابر فیض یزدانی

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا به کی باشم از پریشانی
چون نگه، پایمال حیرانی
هوش مصنوعی: تا کی باید از نگرانی و آشفتگی رنج ببرم، مثل اینکه نابینایان در تاریکی مانده‌اند و هیچ راهی برای خروج ندارند؟
چند چون زلف دلبران پیچد
نفسم در گلو ز پیچانی
هوش مصنوعی: وقتی زلف محبوبان به زیبایی می‌پیچد، نفس من در گلویم به خاطر این پیچیدگی به تنگی می‌افتد.
کیستم من به تنگنای جهان
بی گناهی همیشه زندانی
هوش مصنوعی: من کی هستم در این محدودیت‌های زندگی؟ در دنیای بی‌گناهی همیشه در بند و زندانی هستم.
تا ز بند زمانه نگریزم
آفتابم کند نگهبانی
هوش مصنوعی: برای این که از فشار و مشکلات زندگی رهایی یابم، آفتاب (یا نور) به من کمک می‌کند و از من محافظت می‌کند.
در دیار دلم بود نایاب
جنس عیشی به این فراوانی
هوش مصنوعی: در سرزمین قلبم، مانند یک کالای کمیاب، خوشی و لذت به این اندازه یافت نمی‌شود.
چند در بحر نیلگون فلک
بود از موجه ی پریشانی،
هوش مصنوعی: چند در آبی آسمان از امواج ناآرام وجود دارد.
ساحلم چون امید دل نایاب
کشتی ام چون حباب طوفانی
هوش مصنوعی: ساحل من مانند امیدی نادر است و کشتی من مانند حبابی در میان طوفان.
نور خورشید بر در و بامم
می کند همچو سیل ویرانی
هوش مصنوعی: نور خورشید بر در و بام خانه‌ام می‌تابد و مانند سیل، تخریب کننده است.
خوان عیش مرا کند دایم
چشم شور فلک نمکدانی
هوش مصنوعی: زندگی من همیشه مانند میزی پر از لذت و شادی بوده است، اما حسد و تیره‌بینی سرنوشت، آن را تلخ کرده است.
می دواند به هر طرف حیران
همچو گویم سپهر چوگانی
هوش مصنوعی: به هر سو می‌دود و حیران است مانند اینکه به دور خود بچرخد. جهان به شکلی است که دائماً در حال حرکت و تغییر است.
بس که برگشته طالعم چون گل
کندم جیب جامه دامانی
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه سرنوشت من به طور مکرر تغییر کرده است، مانند گلی که در جیب لباس درنوردیدم.
می کند بر لباس عافیتم
طوق زنجیر غم گریبانی
هوش مصنوعی: غم به دور من حلقه زده و مانند زنجیری به لباس آرامشم چسبیده است.
چشم در آستین، گهی چون داغ
می کنم گریه های پنهانی
هوش مصنوعی: چشمم در آستین قرار دارد و گاهی با شدت احساساتم را بروز می دهم و در مواقعی هم به نرمی و آرامی اشک می‌ریزم.
گاهی از بهر رفع دلگیری
همچو بلبل کنم غزل خوانی
هوش مصنوعی: گاهی برای رفع ناراحتی و دلگیری‌ام، مثل بلبل شعر می‌خوانم و زیبایی‌ها را بیان می‌کنم.
باز پوشیدم از پریشانی
جامه ی ته نمای عریانی
هوش مصنوعی: من دوباره لباس پوشش را به تن کردم تا از پریشانی خودم بپوشانم و حس عریانی را مخفی کنم.
خانه پردازی غم عشقت
کرده همخانه ام به ویرانی
هوش مصنوعی: غم عشق تو به قدری در وجودم نفوذ کرده که همدم من شده و زندگی‌ام را به ویرانی کشانده است.
داده در راه انتظار تو شوق
دیده را منصب نگهبانی
هوش مصنوعی: به خاطر انتظار تو، چشمانم را به نگاهی نگران و همیشه آماده نگه‌داشته‌ام.
بی تو در کنج غم شبی دارم
به درازی چو موی زندانی
هوش مصنوعی: بدون تو در گوشه‌ای از غم نشسته‌ام و این شب، به اندازه‌ی طولانی شدن موهای یک زندانی می‌گذرد.
به تماشای آفتاب خوشم
بی تو در تنگنای حیرانی،
هوش مصنوعی: من بدون تو در دنیای حیرت و سردرگمی، از تماشای آفتاب لذت می‌برم.
که سراید به یاد گل بر شمع
در قفس بلبل زمستانی
هوش مصنوعی: بلبل زمستانی بر شمعی که در قفس است آواز می‌خواند و به یاد گل می‌نویسد.
از خیال رخ تو می خیزد
نفسم همچو صبح نورانی
هوش مصنوعی: نفسم با یاد چهره‌ات مانند صبحی روشنی‌بخش زنده می‌شود.
بس که رسوایی ام به عشق افکند
پرده از رازهای پنهانی،
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، آن‌قدر رسوا شده‌ام که پرده‌ها از رازهای پنهانم کنار رفته است.
می توان دید سرنوشت مرا
همچو ابرو ز لوح پیشانی
هوش مصنوعی: می‌توان سرنوشت من را به وضوح مانند ابروهایی که بر پیشانی نقش بسته‌اند، مشاهده کرد.
ای خوش آن مجلسی که گردد بیش
مستی ام از شراب روحانی
هوش مصنوعی: ای کاش در آن مجلس باشم که در آن، سرمستی و شادی‌ام از نوشیدن شراب معنوی باشد.
بی حجابانه پیش صاحب خود
شرح سازم غم پریشانی
هوش مصنوعی: به شکل کاملاً آزاد و بی‌پرده، غم و اندوه خود را برای معشوقم بازگو می‌کنم.
یوسف مصر سلطنت کز مهر
دولت او راست پیرکنعانی
هوش مصنوعی: یوسف در مصر به خاطر محبت و حمایت او به مقام سلطنت رسید و این افتخار به خاطر سالخوردگی و حکمت پدرش، یعقوب، است.
آسمان را به کف ز تیر شهاب
بر در اوست چوب دربانی
هوش مصنوعی: آسمان را می‌توان به وسیله تیر شهاب که به دروازه‌اش می‌زند، در دست گرفت و کنترل کرد. مانند چوبی که دربان برای نگهبانی از در ورودی به کار می‌برد.
دامن چرخ پرگهر ز کفش
چون صدف از سحاب نیسانی
هوش مصنوعی: زندگی پر از نعمت و برکت است، مانند صدفی که از باران بهاری پر شده و گنجینه‌هایی در خود دارد.
هرکجا او سخن کند، آنجاست
عقل کل، کودک دبستانی
هوش مصنوعی: هر جا که او صحبت کند، همانجا درک و فهم کامل وجود دارد، حتی اگر آنجا فردی همچون یک کودک دبستانی باشد.
تیغ برابر می زند چون برق
چون کند خشمش آتش افشانی
هوش مصنوعی: شمشیر او مانند برق به سرعت و شدت می‌زند و هنگامی که خشمگین می‌شود، آتش را منتشر می‌کند.
بجز از آب تیغ خونریزش
قطره هرگز نکرده طوفانی
هوش مصنوعی: به جز از آب تند و خونین شمشیر، هیچ قطره‌ای هرگز طوفانی به‌پا نکرده است.
در بهار مروتش که بود
بر ریاض زمانه ارزانی،
هوش مصنوعی: در بهار جوانی‌ات، چه خوش حالتی بر زیبایی‌های زندگی حاکم بود.
کودک غنچه شب چو زاده شود
از عروسان باغ و بستانی،
هوش مصنوعی: وقتی که کودک به دنیا می‌آید، مانند گل‌های نازک و زیباست که در باغ و بستان شکوفه می‌زنند.
دایه ی صبح را به تربیتش
می کند آفتاب، پستانی
هوش مصنوعی: آفتاب صبح را مانند دایه‌ای تربیت می‌کند و همانند پستانی او را nourishes.
بیضه از حفظ او تواند کرد
مرغ اندر تنور بریانی
هوش مصنوعی: مرغی که در تنور پخته می‌شود، می‌تواند تخم‌هایی را حفظ کند.
سجده ی آستانش ابرو را
می کند چون هلال نورانی
هوش مصنوعی: سجده کردن در برابر آستان او، ابرو را به زیبایی هلالی همچون نورانی می‌کند.
آسمان پیش ازو به چندین سال
پی عهدش همیشه پنهانی،
هوش مصنوعی: آسمان سال‌ها پیش از او به طور پنهانی به عهد و پیمان خود پایبند بوده است.
جمع می کرد مایه ی عشرت
همچو مفلس به فکر مهمانی
هوش مصنوعی: شخصی مانند یک فرد بی‌پول که فقط به فکر برگزاری مهمانی است، تلاش می‌کند تا شادی و لذت را برای خود جمع‌آوری کند.
نیست در روزگار همت او
قطره افشان سحاب نیسانی،
هوش مصنوعی: در این زمان، هیچ تلاشی مانند تلاش او وجود ندارد، مانند بارانی که از ابرهای بهاری نمی‌چکد.
که ز بس پیش دست او خجل است
عرقش می چکد ز پیشانی
هوش مصنوعی: آنقدر در برابر او شرمنده است که عرقش از پیشانی‌اش می‌چکد.
آسمان گفت بر در قدرش
می کنم اختیار دربانی
هوش مصنوعی: آسمان اعلام کرد که من خودم را برای نگهبانی در برابر او آماده می‌کنم.
عقل گفتش که تا کی از سر جهل
پی کاری روی که نتوانی
هوش مصنوعی: عقل به او گفت که تا کی می‌خواهی به خاطر نادانی به دنبال کاری بروی که نمی‌توانی آن را انجام دهی؟
ای کریمی که داده است خدای
همه چیزی ترا بجز ثانی
هوش مصنوعی: ای بخشنده‌ای که خداوند تمام نعمت‌ها را به تو عطا کرده است، جز اینکه هیچ کس مانند تو نیست.
وی که دایم چو پنجه ی خورشید
کف جودت کند زرافشانی
هوش مصنوعی: شخصی که دائماً مانند پرتوهای خورشید، بخشش و فراوانی خود را منتشر می‌کند و نور افشانی می‌کند.
هرکه چون تیر با تو راست نرفت
کندش دل به سینه پیکانی
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند تیر به سمت تو راست قدم برنمی‌دارد، دلش در سینه او مانند پیکانی خواهد بود.
بهر کشتن زمانه خصم ترا
پرورد همچو گاو قربانی
هوش مصنوعی: جهان به گونه‌ای تو را پرورش داده است که مانند گاوی برای قربانی شدن آماده‌ای.
دولت این سان که از سر یاری
با تو دارد درست پیمانی،
هوش مصنوعی: خوشبختی‌ای که به خاطر حمایت و محبت تو به من رسیده، مانند یک قرارداد محکم و مطمئن است.
هرچه آن مدعای خاطر توست
می شود بی قضای ربانی
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دل تو خواهش و آرزو است، بدون اراده و تقدیر خداوند به وقوع نمی‌پیوندد.
سرورا! سوخت خانمان مرا
شعله ی آتش سخندانی
هوش مصنوعی: ای سرور! سخنان تو مانند شعله‌ای آتشین، زندگی‌ام را در آتش سوزانده است.
سرزلف سخن کشیده مرا
جانب حلقه ی پریشانی
هوش مصنوعی: موهای سخن را به زیبایی به سمت دایره‌ای از آشفتگی کشیده‌ام.
آنچه گفتم، تمامی بی حاصل
هرچه کردم، همه پشیمانی
هوش مصنوعی: آنچه از من شنیدی، همه بی‌فایده بود و آنچه انجام دادم، تنها موجب ندامت و پشیمانی شد.
کاش طالع به دست من دادی
جای خامه، عصای چوپانی
هوش مصنوعی: ای کاش سرنوشت را به من می‌سپردی تا توانایی نوشتن را به جای آن که عصای چوپانی در دستم باشد، داشته باشم.
کاش کردی به دهر، بخت سیاه
روسفیدم به آسیابانی
هوش مصنوعی: ای کاش به روزگار، بخت تیره‌ام را باعث خوشبختی‌ام می‌نمودی و زندگی‌ام را روشن می‌ساختی.
این که رفتم به کسب استعداد
کاشکی رفتمی به دهقانی،
هوش مصنوعی: اینکه من به دنبال یادگیری و کسب مهارت‌ها رفتم، ای کاش به جای آن به کشاورزی مشغول می‌شدم.
تا نکردی به خوان قسمت من
گریه آبی و لخت دل نانی
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو چیزی به من ندادی، تنها غم و درد و بی‌خبری سهم من است.
دایم از چشم مردمان چون اشک
می گریزم ز شرم عریانی
هوش مصنوعی: همیشه از دید مردم به خاطر شرم عریانی‌ام مثل اشک دوری می‌کنم.
سر شرمم همیشه در پیش است
چون سر زلف از پریشانی
هوش مصنوعی: سربلندی و عزت من همیشه در خطر است، مانند این که سر زلف به خاطر نامرتبی و آشفته گی در جلو است.
نیست از روزگار امیدی
که برون آردم ز حیرانی
هوش مصنوعی: در این روزگار، امیدی ندارم که بتوانم از سردرگمی خارج شوم.
کار با همت تو افتاده ست
فکر من کن چنان که می دانی
هوش مصنوعی: من به تلاشت نیاز دارم، پس به من فکر کن و راهی را که می‌دانی نشانم بده.
وقت عرض دعا رسید سلیم
گفتگو را مساز طولانی
هوش مصنوعی: زمانی که وقت دعا فرارسید، سلیم را از صحبت‌های طولانی و بی‌مورد منع کن.
تا گلستان سبز گردون را
می کند کهکشان خیابانی
هوش مصنوعی: با شکوفه‌زدن و رونق گرفتن این گلستان، کهکشانی در آسمان به‌وجود می‌آید که همچون خیابانی زیباست.
گلشن دولت تو خرم باد
از نم ابر فیض یزدانی
هوش مصنوعی: باغ سرسبز و خوشبو تو همیشه شاداب باشد، که برکت و رحمت الهی بر آن ببارد.