گنجور

شمارهٔ ۱۶ - ایضا در مدح خان مشارالیه

نماز شام که خورشید ازین سرای سرور
گرفت راه سفر همچو عاشقان به ضرور
هلال عید ز اوج افق نمایان شد
نمود گوشه ی ابرو تجلی از سر طور
شکسته رنگ و ضعیف از جدایی خورشید
چنان که بیدلی از یار خویش افتد دور
غبار کلفت از بس که برده از دل ها
نسته گرد برو همچو ابروی مزدور
لبش به خنده ی عشرت شکفته همچون مست
ولی دلش ز کدورت گرفته چون مخمور
شکست ناخن او از برای چیست چنین
ز کار من گرهی چون نکرد هرگز دور
هلال نیست، که تا آسمان درین شب عید
به موج آمده از بزم می پرستان نور
کسی ندیده چنین مصرعی که تا سر زد
به روزگار شود در همان نفس مشهور
فلک ز پنجه ی خورشید چید یک ناخن
به تیغ کوه، که هیکل کند شب دیجور
به حیرتم چه ز فیروزه گون فلک می جست
به نوک تیشه ی زرین چو کوه نیشابور
مگر که خواست نگینی ازین کهن معدن
به دست آورد از بهر خاتم دستور
وزیر اعظم هند آن که نیر اعظم
ز رای روشن او کرده استفاده ی نور
فروغ ناصیه ی عقل، جملة الملکی
که هیچ راز جهان نیست بر دلش مستور
محیط دانش و فضل، آفتاب جاه و جلال
وزیر مشرق و مغرب، خدایگان صدور
بلند مرتبه اسلام خان که دولت او
کشیده همچو فلک، دامن از غبار فتور
خدا صفات نیکوی بسی عطا کرده ست
یکی ز جمله عطاهای اوست شرم حضور
به دور خلقش، همچون فتیله ی عنبر
به جای دود برآید ز شمع کشته بخور
بود تجلی عرفان ز باطنش ظاهر
چو عکس باده ی لعل از صفای جام بلور
چو گنج خانه ز معماری عدالت او
خرابه های جهان شد به خشت زر معمور
حریم درگهش از فیض عام، می ماند
به بارگاه سلیمانی از وحوش و طیور
ز فکر رزق در ایام او به خاطر جمع
کمر گشوده نشیند به خانه ی خود مور
به باغ بخت حسودش ز تشنگی غنچه
برون فکنده زبان از دهن چو پسته ی شور
ز مهر خویش چنان گرم کرده دلها را
که می توان ز یخ آتش گرفت همچو بلور
به هرکجا که مربی شود بزرگی او
همه عقاب برآید ز بیضه ی عصفور
کجا به جوهر شمشیر اوست تیغ اجل
به ذوالفقار برابر نمی شود ساطور
به صبح حشر که بر بستر عدم هرکس
ز خواب چشم گشاید چو در سحر مخمور،
به گرد کشته ی پیکان او نگردد روح
که راه نیست مگس را به خانه ی زنبور
به عهد خلق خوش او که همچو موج زلال
کند درشتی خود را ز خویش سوهان دور،
ز بس ملایمت خارپشت، پنداری
که واژگونه به بر کرده پوستین سمور
رقوم خامه ی مشکین طراز او به ورق
سواد زلف بود بر بیاض چهره ی حور
برای حکم نوشتن قلم چو بردارد
قلمتراش شود تیغ بهمن و شاپور
دوات چینی، گاهی که پیش خویش نهد
دوات داری او آرزو کند فغفور
تبارک الله ازان کوثر دوات لقب
که شد تجلی ازو موج زن چو چشمه ی نور
برای لیقه ی او زلف خود بریده پری
ز چشم خویش درو ریخته سیاهی، حور
زهی به قصد شکار دل هنرسنجان
کمند خامه ی صیدافکن تو طره ی حور
قلم ز صورت خط تو بست از دعوی
زبان تیشه ی فرهاد و خامه ی شاپور
به پیش رای تو خورشید را فروغی نیست
چراغ روز ازین بیشتر ندارد نور
ترا ز تذکره ی اهل دولت این کافی ست
که جز به نیکی، نامت نمی شود مذکور
زبان ز موج ثنای تو می شود نمکین
نشد ز شورش دریا اگرچه ماهی شور
مخالف تو به گلبن کند چو دست دراز
ز غنچه خار برآید چو نیش از زنبور
به جای اشک، ز تاک بریده می ریزد
ز فیض عهد تو بر خاک، دانه ی انگور
به روزگار تو جمعیتی در آفاق است
که نیست غنچه ی گل را به باغ خنده ضرور
دهد ضمیر تو چون عرض نور، اندازد
چراغ پرتو خود را چو آفتاب به دور
حسود جاه ترا نسبتی به چاه کن است
که زنده است هنوز و فتاده گور به گور
چنان به دور تو زور از جهان برافتاده ست
که موج می چو کمان کباده شد بی زور
به این که از نظر همتت فتاده گهر
ز اشک حسرت او گشته آب دریا شور
کسی که وصف ضمیر ترا رقم سازد
چو شمع از سر کلکش بلند گردد نور
زمین ز پهلوی خصم تو از گرانجانی
بود به یر شکنجه چو بستر رنجور
شود چو بدرقه حفظ تو، از دل دریا
کند سلامت آتش چو عکس ماه عبور
به صد شکست، فلک ترک دشمنت نکند
در آسیا نتوان کرد دانه را بلغور
به روزگار تو اخگر برای کسب کمال
نشسته همچو فلاطون خم نشین به تنور
پی نثار حریم در تو شاهان را
هوا گرفت گهر از خزینه چون کافور
کسی که حسرت بزم ترا به خاک برد
شود چو صورت فانوس، گور او پرنور
خدایگانا! اکنون چهارده سال است
که بندگی توام کرده در جهان مشهور
ز هند رفت به ایران و روم آوازه
که شد سلیم ز اقبال، بنده ی دستور
چه رشک ها که نبردند همگنان بر من
رسید لطف تو نسبت به من ز بس به ظهور
اراده بود که تا یک نفس مرا باشد
به اختیار ازین آستان نگردم دور
ولی اراده ی من بود بر خلاف قضا
خلاف حکم قضا نیست خود مرا مقدور
کنون که موکب اقبال پادشاه جهان
ز اگره کرده به دولت عزیمت لاهور،
گمان نداشتم این را که ضعف و بیماری
کند چو ماه نوم از رکاب صاحب دور
من از کجا و ازین آستانه عزم سفر
من از کجا و جدایی ازین مقام حضور
کمند حادثه زین در کشان کشان بردم
هزار بند به بازو چو دسته ی طنبور
نه ذوق رفتن ایران، نه میل ماندن هند
میان روز و شبم چون سحر اسیر فتور
ز ضعف طالع و تأثیر روزگار چنین
که در جدایی این خاک درگهم معذور
ز آستان تو خواهم به سوی کعبه روم
که در حقیقت، جایی نرفته باشم دور
مرا به فاتحه ای توشه بخش این ره شو
که بی رضای تو رفتن نباشد از دستور
به عرض حال مکن لب سلیم آلوده
دعای بعد ثنا به که مدعا مذکور
برای حرص و قناعت همین دلیل بس است
که آب گوهر شیرین بود، ز دریا شور
همیشه در رمضان تا ز خواب برخیزد
یکی به قصد صبوحی، یکی به عزم سحور
زمان عمر محبان و دشمنانت باد
چو آخر رمضان و چو اول عاشور

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نماز شام که خورشید ازین سرای سرور
گرفت راه سفر همچو عاشقان به ضرور
هوش مصنوعی: نماز مغرب زمانی است که خورشید از این دنیا غروب می‌کند و آمدن شب را آغاز می‌کند، درست مانند عاشقانی که به ناچار باید سفر خود را آغاز کنند.
هلال عید ز اوج افق نمایان شد
نمود گوشه ی ابرو تجلی از سر طور
هوش مصنوعی: درخشندگی هلال ماه عید از بالای افق نمایان شد و زیبایی آن مانند جلالی در گوشه ابرو به چشم می‌آید.
شکسته رنگ و ضعیف از جدایی خورشید
چنان که بیدلی از یار خویش افتد دور
هوش مصنوعی: با دور شدن از نور خورشید، رنگ‌ها کمرنگ و ضعیف می‌شوند، مانند حالتی که کسی از یار و محبوبش دور شود و دلتنگی در دلش پیدا شود.
غبار کلفت از بس که برده از دل ها
نسته گرد برو همچو ابروی مزدور
هوش مصنوعی: غبار سنگین و کثیف از دل‌ها پاک شده و حالا مانند ابروهای یک فرد فاسد، درخشان و بی‌نقص به نظر می‌رسد.
لبش به خنده ی عشرت شکفته همچون مست
ولی دلش ز کدورت گرفته چون مخمور
هوش مصنوعی: لبخندش به شادمانی و خوشی می‌ماند، اما در دلش غمی وجود دارد که شبیه به حالتی است که فردی در مستی نگران و دلتنگ است.
شکست ناخن او از برای چیست چنین
ز کار من گرهی چون نکرد هرگز دور
هوش مصنوعی: چرا ناخن او این‌گونه شکسته شده است، در حالی که کار من هیچ‌گاه گره‌ای نیفکنده و دور نشده است؟
هلال نیست، که تا آسمان درین شب عید
به موج آمده از بزم می پرستان نور
هوش مصنوعی: در این شب عید، ماه کامل نیست و نورِ بزم و شادی می‌پرستان، به گونه‌ای در آسمان موج می‌زند.
کسی ندیده چنین مصرعی که تا سر زد
به روزگار شود در همان نفس مشهور
هوش مصنوعی: هیچ‌کس چنین شعری را ندیده که دیدن آن باعث شهرت فرد در همان لحظه شود.
فلک ز پنجه ی خورشید چید یک ناخن
به تیغ کوه، که هیکل کند شب دیجور
هوش مصنوعی: آسمان از قدرت خورشید، یک تکه از کوه را برداشت تا شکل شب تاریک را بسازد.
به حیرتم چه ز فیروزه گون فلک می جست
به نوک تیشه ی زرین چو کوه نیشابور
هوش مصنوعی: در شگفتم که چه چیزی از آسمان به رنگ فیروزه‌ای می‌درخشد، همان‌طور که در نوک تیشه‌ی زرین، سنگی شبیه کوه نیشابور مشاهده می‌شود.
مگر که خواست نگینی ازین کهن معدن
به دست آورد از بهر خاتم دستور
هوش مصنوعی: شاید کسی بخواهد از این معدن قدیمی جواهر قیمتی به دست آورد تا بر روی انگشتری بگذارد.
وزیر اعظم هند آن که نیر اعظم
ز رای روشن او کرده استفاده ی نور
هوش مصنوعی: وزیر اعظم هند از درک و آگاهی روشن خود بهره‌برداری کرده و از آن برای بهبود اوضاع کشور استفاده می‌کند.
فروغ ناصیه ی عقل، جملة الملکی
که هیچ راز جهان نیست بر دلش مستور
هوش مصنوعی: فروغ ناصیهٔ عقل اشاره به درخشش و روشنایی عقل دارد، و می‌گوید که آن کسی که از درخشش عقل برخوردار است، تمام اسرار جهان بر او آشکار است و هیچ چیزی نمی‌تواند در دل او پنهان بماند.
محیط دانش و فضل، آفتاب جاه و جلال
وزیر مشرق و مغرب، خدایگان صدور
هوش مصنوعی: محیط پر از علم و فضیلت، به مانند آفتابی است که درخشش مقام و قدرت را به نمایش می‌گذارد و در این میان، وزیران از هر دو سو، شرق و غرب، در جایگاه برتری قرار دارند.
بلند مرتبه اسلام خان که دولت او
کشیده همچو فلک، دامن از غبار فتور
هوش مصنوعی: اسلام خان، شخصی با مقام و موقعیت بالا است که مانند آسمان، قدرت و عظمتش فراگیر و وسیع است و از آتش فتنه و ناپاکی‌ها دوری کرده است.
خدا صفات نیکوی بسی عطا کرده ست
یکی ز جمله عطاهای اوست شرم حضور
هوش مصنوعی: خدا ویژگی‌های نیکو و خوبی‌های زیادی را به انسان بخشیده است و یکی از این ویژگی‌ها، شرم از حضور است. این صفت بیانگر حیا و احترام است که باعث می‌شود انسان در حضور دیگران، به ویژه در برابر خداوند، خود را متعهد و فروتن ببیند.
به دور خلقش، همچون فتیله ی عنبر
به جای دود برآید ز شمع کشته بخور
هوش مصنوعی: وجود او مانند فتیله‌ی عطرآگین است که به جای دود، ناز و زیبایی را به نمایش می‌گذارد و بر دل‌ها تأثیر می‌گذارد. عشق او مانند شمعی است که با سوختن خود، نور و روشنی به اطراف می‌بخشد.
بود تجلی عرفان ز باطنش ظاهر
چو عکس باده ی لعل از صفای جام بلور
هوش مصنوعی: عشق و عرفان از عمق وجود انسان نمایان می‌شود، مانند تصویری که از شراب قرمز در درخشش جام شفاف نمایان است.
چو گنج خانه ز معماری عدالت او
خرابه های جهان شد به خشت زر معمور
هوش مصنوعی: وقتی خانه‌ای همچون گنج به وسیله‌ی عدالت او ساخته و سامان یابد، و دنیا از ویرانی و خرابی رهایی یابد، آن‌گاه مانند بنایی شکوهمند و با ارزش به وجود می‌آید.
حریم درگهش از فیض عام، می ماند
به بارگاه سلیمانی از وحوش و طیور
هوش مصنوعی: فضای درگاه او به قدری پر از نعمت و بخشش است که مانند بارگاه سلیمان، بسیار باشکوه و مورد توجه انواع حیوانات و پرندگان است.
ز فکر رزق در ایام او به خاطر جمع
کمر گشوده نشیند به خانه ی خود مور
هوش مصنوعی: در روزهای سخت فکری به روزی و نان دارم، حتی مورچگان نیز در خانه‌هایشان نمی‌نشینند و همیشه در تلاش و کوشش هستند.
به باغ بخت حسودش ز تشنگی غنچه
برون فکنده زبان از دهن چو پسته ی شور
هوش مصنوعی: در باغی که پر از خوشبختی است، حسادت باعث شده که غنچه‌ای به خاطر تشنگی، زبانش را از دهانش خارج کند، مانند پسته‌ای که شور و بی‌مزه است.
ز مهر خویش چنان گرم کرده دلها را
که می توان ز یخ آتش گرفت همچو بلور
هوش مصنوعی: از محبت و عشق خود به قدری دل‌ها را گرم کرده است که می‌توان در برابر یخ، آتش را احساس کرد، مانند بلور.
به هرکجا که مربی شود بزرگی او
همه عقاب برآید ز بیضه ی عصفور
هوش مصنوعی: هرجا که شخصیت بزرگ و معلمی شکل بگیرد، همه مرغان همچون عقاب از تخم کوچک پرنده‌ای به وجود می‌آیند.
کجا به جوهر شمشیر اوست تیغ اجل
به ذوالفقار برابر نمی شود ساطور
هوش مصنوعی: جایی نیست که قاطعیت و قدرت شمشیر او به پای تیغ مرگ برسد؛ سلاحی مانند ذوالفقار هیچگاه نمی‌تواند با تبرهای معمولی مقایسه شود.
به صبح حشر که بر بستر عدم هرکس
ز خواب چشم گشاید چو در سحر مخمور،
هوش مصنوعی: در روز رستاخیز، وقتی که همه از خواب طولانی خود بیدار می‌شوند و مانند کسی که در صبح زود مست است، از خواب غفلت بیرون می‌آیند.
به گرد کشته ی پیکان او نگردد روح
که راه نیست مگس را به خانه ی زنبور
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره می‌شود که روح انسان به دور کشته پیکان نمی‌چرخد و نمی‌تواند به راهی برود. مانند مگسی که نمی‌تواند به خانه زنبور برسد. این جمله به نوعی بیانگر این است که انسان در شرایط خاص و به دلایل مختلف نمی‌تواند به مقصود خود برسد و به هدفش نزدیک شود.
به عهد خلق خوش او که همچو موج زلال
کند درشتی خود را ز خویش سوهان دور،
هوش مصنوعی: او به خاطر خلق نیکو و مهربانش مانند موجی زلال، تندخویی و خشونت خود را از خود دور می‌کند و آرامش را انتخاب می‌کند.
ز بس ملایمت خارپشت، پنداری
که واژگونه به بر کرده پوستین سمور
هوش مصنوعی: به خاطر نرمی و ملایمت خارپشت، به نظر می‌رسد که او پوستین سمور را به داخل برگردانده است.
رقوم خامه ی مشکین طراز او به ورق
سواد زلف بود بر بیاض چهره ی حور
هوش مصنوعی: قلمی با رنگ مشکی نوشته‌هایی زیبا از او بر روی صفحه‌ای سفید مانند تارهای زلفش، روی چهره‌ی زیبا و روشن حوریان نقش بسته است.
برای حکم نوشتن قلم چو بردارد
قلمتراش شود تیغ بهمن و شاپور
هوش مصنوعی: وقتی که قلم برای نوشتن به دست می‌گیری، به نوعی مانند تیغ‌هایی نامی و قدرتمند مثل بهمن و شاپور عمل می‌کند.
دوات چینی، گاهی که پیش خویش نهد
دوات داری او آرزو کند فغفور
هوش مصنوعی: دوات چینی، زمانی که کسی آن را نزد خود می‌گذارد، ممکن است آرزو کند که حاکم یا فرمانروایی بزرگ شود.
تبارک الله ازان کوثر دوات لقب
که شد تجلی ازو موج زن چو چشمه ی نور
هوش مصنوعی: پاک و منفرد است خدای را که از کوثر قلمی به او نسبت داده شده، و از او جلوه‌ای دارد که مانند موجی می‌زند همچون چشمه‌ای از نور.
برای لیقه ی او زلف خود بریده پری
ز چشم خویش درو ریخته سیاهی، حور
هوش مصنوعی: برای زیبایی او، موهای خود را کوتاه کرده‌ام و از چشمانم، تاریکی را بر او ریخته‌ام، ای حوری.
زهی به قصد شکار دل هنرسنجان
کمند خامه ی صیدافکن تو طره ی حور
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و هنرمندی اشاره دارد که مانند کمندی است که برای شکار دل‌ها استفاده می‌شود. او به طره‌ای (موهایی) اشاره می‌کند که به زیبایی حوریان می‌ماند و جذابیت آن را توصیف می‌کند. به طور کلی، این تصویر به احساس جذب شدن به زیبایی‌های ظاهری و هنری معطوف است.
قلم ز صورت خط تو بست از دعوی
زبان تیشه ی فرهاد و خامه ی شاپور
هوش مصنوعی: قلم از زیبایی خط تو ناامید شده است و به اندازه دعوای زبان، قدرتی ندارد؛ چرا که کار فوران و هنر شاپور نیز به پای تو نمی‌رسد.
به پیش رای تو خورشید را فروغی نیست
چراغ روز ازین بیشتر ندارد نور
هوش مصنوعی: روشنی خورشید در برابر رأی و اندیشه تو هیچ ارزش و نوری ندارد، زیرا نور روز هم بیشتر از این نمی‌تواند باشد.
ترا ز تذکره ی اهل دولت این کافی ست
که جز به نیکی، نامت نمی شود مذکور
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که درباره تو، فقط چیزهای خوب و نیکو ذکر می‌شود و این نکته خود نشان‌دهنده مقام و منزلت تو در نظر دیگران است.
زبان ز موج ثنای تو می شود نمکین
نشد ز شورش دریا اگرچه ماهی شور
هوش مصنوعی: زبان به خاطر زیبایی‌های تو شیرین و دلنشین می‌شود، حتی اگر دریا شور باشد، زیرا شورش نتوانسته بر طعم ماهی تأثیر بگذارد.
مخالف تو به گلبن کند چو دست دراز
ز غنچه خار برآید چو نیش از زنبور
هوش مصنوعی: هرکسی که قصد آسیب زدن به تو را داشته باشد، مانند دستی است که به سمت گل برداشته می‌شود و از میان غنچه‌ها خار بیرون می‌آید؛ درست همان‌طور که نیش زنبور هنگام تحریک شدن می‌زند.
به جای اشک، ز تاک بریده می ریزد
ز فیض عهد تو بر خاک، دانه ی انگور
هوش مصنوعی: به جای اینکه اشک بریزم، دانه‌های انگور که از تاک جدا شده‌اند به زمین می‌ریزند و این نعمت از وجود تو است.
به روزگار تو جمعیتی در آفاق است
که نیست غنچه ی گل را به باغ خنده ضرور
هوش مصنوعی: در زمانه‌ی تو، گروهی در دنیا وجود دارند که خنده‌ی گل را در باغ نیاز نمی‌دانند.
دهد ضمیر تو چون عرض نور، اندازد
چراغ پرتو خود را چو آفتاب به دور
هوش مصنوعی: جوهر وجود تو مانند پرتو نور است که به دور می‌تابد، و وجود تو همچون چراغی این نور را به اطراف می‌پراکند.
حسود جاه ترا نسبتی به چاه کن است
که زنده است هنوز و فتاده گور به گور
هوش مصنوعی: حسودانی که نسبت به تو حسادت می‌ورزند، مانند کسی هستند که همچنان زنده‌اند اما در گور خود افتاده‌اند و هیچ چیز از زندگی ندارند.
چنان به دور تو زور از جهان برافتاده ست
که موج می چو کمان کباده شد بی زور
هوش مصنوعی: به قدری عشق و شوق تو بر من غلبه کرده که حتی نیروی دنیا نیز کم شده و مانند موجی که به کمانی تبدیل شده، من نیز بدون قدرت و توان هستم.
به این که از نظر همتت فتاده گهر
ز اشک حسرت او گشته آب دریا شور
هوش مصنوعی: به این که وقتی به خاطر آرزوها و حسرت‌هایت درونت خالی است، حتی در دل دریای شور نیز گوهر و ارزش‌هایی که باید وجود داشته باشد، از بین رفته و محو می‌شود.
کسی که وصف ضمیر ترا رقم سازد
چو شمع از سر کلکش بلند گردد نور
هوش مصنوعی: کسی که بتواند ویژگی‌ها و صفات درونی تو را بیان کند، مانند شمعی می‌ماند که با روشنایی خود، فضا را روشن می‌کند و توجهات را به خود جلب می‌نماید.
زمین ز پهلوی خصم تو از گرانجانی
بود به یر شکنجه چو بستر رنجور
هوش مصنوعی: زمین به خاطر دشمنی‌ات، از شدت درد به تنگ‌آمده و زیر بار شکنجه، همچون بستر یک بیمار رنجور است.
شود چو بدرقه حفظ تو، از دل دریا
کند سلامت آتش چو عکس ماه عبور
هوش مصنوعی: اگر کسی با قلبی آرام و گرامی، تو را بدرقه کند، حتی آتش نیز به آرامی و با احتیاط از دل دریا عبور می‌کند، درست مانند انعکاس ماه بر روی آب.
به صد شکست، فلک ترک دشمنت نکند
در آسیا نتوان کرد دانه را بلغور
هوش مصنوعی: با وجود صد بار شکست، هرگز آسمان راضی نمی‌شود که دشمن تو را ترک کند و در آسیاب نمی‌توان دانه را به آرد تبدیل کرد.
به روزگار تو اخگر برای کسب کمال
نشسته همچو فلاطون خم نشین به تنور
هوش مصنوعی: در این زمان، تو باید مانند فلاطون که در کنار تنور نشسته، به رشد و یادگیری مشغول باشی.
پی نثار حریم در تو شاهان را
هوا گرفت گهر از خزینه چون کافور
هوش مصنوعی: در پی نشان دادن احترام و ارادت به حریم تو، شاهان از محبت و اشتیاق پر شدند، همان‌طور که عطر کافور از گنجینه‌اش پراکنده می‌شود.
کسی که حسرت بزم ترا به خاک برد
شود چو صورت فانوس، گور او پرنور
هوش مصنوعی: کسی که آرزوی حضور و محفل تو را در دل داشته باشد، در نهایت به جایگاه ابدی خود خواهد رسید و آنجا مثل یک چراغ روشن خود را نشان خواهد داد و همگان از نور او بهره‌مند خواهند شد.
خدایگانا! اکنون چهارده سال است
که بندگی توام کرده در جهان مشهور
هوش مصنوعی: خدای بزرگ! حالا چهارده سال است که در این دنیا به خدمت تو مشغولم و نامم در میان مردم معروف شده است.
ز هند رفت به ایران و روم آوازه
که شد سلیم ز اقبال، بنده ی دستور
هوش مصنوعی: از هند به ایران و روم خبر پخش شد که سلیم به خاطر بخت خوبش، خدمت‌گزار و بنده‌ی حاکم شده است.
چه رشک ها که نبردند همگنان بر من
رسید لطف تو نسبت به من ز بس به ظهور
هوش مصنوعی: چه حسرت‌هایی که دیگران به من دارند، زیرا لطف و محبت تو به من به حدی نمایان شده که باعث حسرت و envy آنها شده است.
اراده بود که تا یک نفس مرا باشد
به اختیار ازین آستان نگردم دور
هوش مصنوعی: تمایل داشتم که حتی برای یک نفس هم که شده، به خواست خودم از این درگاه دور نشوم.
ولی اراده ی من بود بر خلاف قضا
خلاف حکم قضا نیست خود مرا مقدور
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بر خلاف سرنوشت و تقدیر اقدام کنم، این اراده‌ی من است و هیچ چیزی نمی‌تواند مانع آن شود، زیرا من خودم می‌توانم تصمیم بگیرم.
کنون که موکب اقبال پادشاه جهان
ز اگره کرده به دولت عزیمت لاهور،
هوش مصنوعی: اکنون که کاروان خوشبختی پادشاه جهان از شهر اگره راهی لاهور شده است،
گمان نداشتم این را که ضعف و بیماری
کند چو ماه نوم از رکاب صاحب دور
هوش مصنوعی: نمی‌دانستم که ضعف و بیماری می‌تواند مانند ماه نو، از دوری محبوب به وجود آید.
من از کجا و ازین آستانه عزم سفر
من از کجا و جدایی ازین مقام حضور
هوش مصنوعی: من از کجا آغاز می‌کنم و از این مکان مقدس سفر می‌کنم، من از کجا می‌آیم و چگونه می‌توانم از این حضور جدا شوم؟
کمند حادثه زین در کشان کشان بردم
هزار بند به بازو چو دسته ی طنبور
هوش مصنوعی: به خاطر حوادث زندگی، به آرامی و به سختی، بار سنگینی از مشکلات را با خود به دوش می‌کشم، مانند اینکه چندین رشته را به هم گره زده‌اند.
نه ذوق رفتن ایران، نه میل ماندن هند
میان روز و شبم چون سحر اسیر فتور
هوش مصنوعی: من نه شوق رفتن به ایران را دارم و نه تمایل به ماندن در هند. در میان روز و شب، مانند سحر، گرفتار وسوسه‌ها و کشش‌ها هستم.
ز ضعف طالع و تأثیر روزگار چنین
که در جدایی این خاک درگهم معذور
هوش مصنوعی: به خاطر بد شانسی و تأثیرات روزگار، در جدایی از این سرزمین در گورم معذورم.
ز آستان تو خواهم به سوی کعبه روم
که در حقیقت، جایی نرفته باشم دور
هوش مصنوعی: من از درگاه تو به سمت کعبه خواهم رفت، چون در واقع در جایی نرفته‌ام که دور باشد.
مرا به فاتحه ای توشه بخش این ره شو
که بی رضای تو رفتن نباشد از دستور
هوش مصنوعی: برای موفقیت در این مسیر، نیاز به دعای تو دارم، زیرا بدون رضایت و حمایت تو، رفتن در این راه ممکن نیست.
به عرض حال مکن لب سلیم آلوده
دعای بعد ثنا به که مدعا مذکور
هوش مصنوعی: از بیان حال خود چیزی نگو، چون زبان پاک نمی‌تواند دعا کند. پس از ستایش، از چه کسی باید درخواست کنم، وقتی که موضوع خواسته‌ام مشخص است؟
برای حرص و قناعت همین دلیل بس است
که آب گوهر شیرین بود، ز دریا شور
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنیای مادی و لذت‌های زودگذر توجه کند، باید بداند که همیشه در جستجوی بیشتر خواهد بود، زیرا واقعیت این است که ارزش واقعی چیزها در خود آنها نهفته نیست. مانند اینکه آب شیرین از دریاهای شور به دست نمی‌آید و به همین ترتیب، چیزهای ارزشمند در زندگی نیز به سادگی در دسترس نیستند و برای دستیابی به آنها باید سختی و تلاش کرد.
همیشه در رمضان تا ز خواب برخیزد
یکی به قصد صبوحی، یکی به عزم سحور
هوش مصنوعی: در طول ماه رمضان، هر روز یکی از خواب بیدار می‌شود تا برای سحری آماده شود، و دیگری به منظور خوردن صبحانه بیدار می‌شود.
زمان عمر محبان و دشمنانت باد
چو آخر رمضان و چو اول عاشور
هوش مصنوعی: عمر دوستداران و دشمنانت همانند پایان رمضان و آغاز عاشورا باشد.