گنجور

شمارهٔ ۱۱ - در مدح اسلام خان

نوبهار آمد و شد قطره فشان ابر مطیر
روز نوروز گلستان بود و عید غدیر
باز در زمزمه ی زیر و بم آمد به نشاط
کوه از قهقهه ی کبک و صدای نخجیر
باغ از لاله ی تر، عرصه ی داغستان شد
چمن از سبزه ی نوخیز، فضای کشمیر
کرد آهنگ فضای چمن از خلوت شاخ
گل ز دنبال شکوفه چو مرید از پی پیر
دل خوبان همه شد مایل گلگشت چمن
آهوان حرم باغ شدند آهوگیر
بس که سودا ز رگ و ریشه ی مجنون گل کرد
همه تن دیده شد از بهر تماشا زنجیر
خاک نایاب شد از سبزه که قالب سازند
ورنه در دادن جان نیست هوا را تقصیر
خضر از بس که شتابان به سوی باغ رود
پر برآورده عصا در کف او همچون تیر
بید از زمزمه ی آب روان بر لب جوی
می کند رقص چو مجنون به صدای زنجیر
غنچه ی سوسن نوخیز به باغ از سر شاخ
در نظر چون قلم آید ز بناگوش دبیر
بیضه ی مرغ چمن گوهر گوش گل شد
باغ از بس که ز مستی شده مشتاق صفیر
چون گدایان طلبد از در دل ها بلبل
مشت خاری که کند خانه ی خود را تعمیر
باغبان دست سوی غنچه چو اخگر نبرد
تا ز منقار سمندر نکند آتشگیر
می کند سیر ز بس لیلی و مجنون، پر شد
دشت از نغمه ی خلخال و صدای زنجیر
بس که حیران شده بر حسن چمن، پنداری
پای آهو ز سم خویش فرو رفته به قیر
بار عام است کنون در چمن، آن دور گذشت
که قفس چوب نهد در ره مرغان اسیر
نکند جز به سر شاخ نشیمن بلبل
صید گل در همه ی عمر بود بر سر تیر
بوی شیر از دهن غنچه ی نسرین آید
کرده او را غم کم عمری این گلشن پیر
کرده از دود چراغان گل و لاله در ابر
همچو پیراهن فانوس، سیاهی تأثیر
موج بر زلف زند از دم ماهی شانه
بس که دارد سر آراستگی، عالم پیر
از رطوبت عجبی نیست که پیچد چون دام
موج در بحر کمان بر پر مرغابی تیر
کشتی خویش که بسته ست به خشکی زاهد
رقص در ورطه ی طوفان کند از موج حصیر
جوی را آب ز طغیان نه همین ویران کرد
رخنه افتاده به شمشیر ز آب شمشیر
نان فرهاد عجب نیست اگر پخته شود
که شده سنگ ز تأثیر رطوبت چو خمیر
خبر فتح خداوند شنیده ست مگر؟
که شد از ذوق بدین گونه جوان عالم پیر
خان اسلام لقب، نقد شهنشاه عرب
که ز همنامی او کفر شد اسلام پذیر
آن که در مجلس آگاهی و دانایی او
خواب مخمل نتوان گفت ندارد تعبیر
زر خرید کرم اوست چه یحیی و چه فضل
خانه زاد قلم اوست چه اعشی چه جریر
وادی حاتم طی را نفسی طی سازد
بر قدم بانگ زند چون قلم او ز صریر
شود از شبنم لطفش به ریاض عالم
شهد در قبه ی خشخاش فزون از انجیر
از جهان زور برافتاده چنان در عهدش
که ستمگر نتواند که کشد مو ز خمیر
سنگ را موم کند از پی آیینه ی آب
نهد از موج به پا سیل روان را زنجیر
ای بهار چمن لطف و گل گلشن فیض
که غباری بود از کوچه ی خلق تو عبیر
ای قلم بر قلم مفتی رای تو قضا
وی قدم بر قدم شحنه ی حکمت تقدیر
ای که در مصلحت ملک و نظام دولت
پیش رای تو نیاید ز ارسطو تدبیر
صد فلاطون پرد از خم چو کبوتر از چاه
از صفیر قلم حکمت تو گاه صریر
پیش قدر تو سکندر سخن جاه و جلال
گر تواند کند اظهار به فرض تقدیر،
تا به او چهره شود بهر جواب دعوی
پای تا سر شود آیینه زبان چون شمشیر
نیست در گردن خصم تو حمایل هیکل
بسته دارد سر خود را به بدن با زنجیر
شیر از بیم تو ز آهو رمد و روز شکار
آهو از حکم تو چون شیر شود آهوگیر
در زمان تو نداند ز که باید طلبید
پی تعویذ تب خود، ورق آهو شیر
نیست از حفظ تو بیم ضرری چون یاقوت
گر کسی اخگر افروخته پیچد به حریر
شد ز افشردن سر پنجه ی جود تو کبود
چون کف نیل ز سر تا به قدم ابر مطیر
جان ز تیغت نبرد صید، که چون ریشه ی نی
از نهیب تو زمین گیر شود پنجه ی شیر
عکس شمشیر تو در آب گر افتد، از بیم
آب در جوی شود خشک چو آب شمشیر
سایه گویی که پلنگی ست گریزان با او
شد مشبک ز خدنگ تو ز بس پیکر شیر
در چمن بهر سپاه تو ز تحریک صبا
شاخ گل گاه کمان می شود و گاهی تیر
صاحبا! بنده سلیمم که ز اخلاص مرا
نیست در درگه تو، بلکه در آفاق نظیر
بر درت فخر من از مرتبه ی اخلاص است
حرف دعوی هنر شسته ام از لوح ضمیر
ترسم از بندگی ات بس که خوشم با غربت
در قیامت شودم خاک وطن دامنگیر
بر سرم سایه ی تو چتر سعادت بادا
تا فتد سایه به خاک چمن از ابر مطیر

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نوبهار آمد و شد قطره فشان ابر مطیر
روز نوروز گلستان بود و عید غدیر
هوش مصنوعی: بهار فرا رسید و باران بهاری می‌بارد. روز نوروز، گلستان به زیبایی می‌درخشد و همچنین روز عید غدیر نیز است.
باز در زمزمه ی زیر و بم آمد به نشاط
کوه از قهقهه ی کبک و صدای نخجیر
هوش مصنوعی: دوباره صدای شاداب کوه از خنده کبک و صداهای شکار به گوش می‌رسد.
باغ از لاله ی تر، عرصه ی داغستان شد
چمن از سبزه ی نوخیز، فضای کشمیر
هوش مصنوعی: باغ به خاطر گل‌های تازه و شاداب، به یک منطقه‌ی گرم و دلپذیر تبدیل شده است و چمن به خاطر سبزه‌های جوان و تازه، فضایی مانند کشمیر را به وجود آورده است.
کرد آهنگ فضای چمن از خلوت شاخ
گل ز دنبال شکوفه چو مرید از پی پیر
هوش مصنوعی: پرنده‌ای به سوی چمن پرواز می‌کند و از تنهایی گل‌ها و شاخه‌های آن لذت می‌برد، مانند یک مرید که به دنبال استاد خود حرکت می‌کند و شگفتی‌های طبیعت را دنبال می‌کند.
دل خوبان همه شد مایل گلگشت چمن
آهوان حرم باغ شدند آهوگیر
هوش مصنوعی: دل‌های خوبان به طبیعت و زیبایی‌های چمن روی آورده‌اند و آهوان حرم نیز به باغ تبدیل شده‌اند، به گونه‌ای که انگار در دام آرامش و زیبایی افتاده‌اند.
بس که سودا ز رگ و ریشه ی مجنون گل کرد
همه تن دیده شد از بهر تماشا زنجیر
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و جنون، احوال مجنون به حدی تغییر کرده که تمامی وجودش بر اثر این احساسات تبدیل به تماشاگری شده است و تمام وجودش به زنجیری برای مشاهده عشق و زیبایی تبدیل شده است.
خاک نایاب شد از سبزه که قالب سازند
ورنه در دادن جان نیست هوا را تقصیر
هوش مصنوعی: خاک از سبزه کمیاب شده است و دیگر نمی‌توان از آن قالبی ساخت. در واقع، در انتقال جان، نمی‌توان به هوا خُرده گرفت.
خضر از بس که شتابان به سوی باغ رود
پر برآورده عصا در کف او همچون تیر
هوش مصنوعی: خضر به خاطر شتاب و عجله‌ای که دارد به سمت باغ می‌دود، عصایش هم در دستش مانند یک تیر به بلندای او است.
بید از زمزمه ی آب روان بر لب جوی
می کند رقص چو مجنون به صدای زنجیر
هوش مصنوعی: در کنار جوی، بید به خاطر صدای آب در حال حرکت، به طرز زیبایی رقص می‌کند، مانند مجنونی که به صدای زنجیر خود می‌رقصد.
غنچه ی سوسن نوخیز به باغ از سر شاخ
در نظر چون قلم آید ز بناگوش دبیر
هوش مصنوعی: غنچه‌ای که تازه از شاخسار بیرون آمده، در باغ چنان زیبا و خوش‌نقش به نظر می‌رسد که انگار از کاغذی با قلم نوشته شده است.
بیضه ی مرغ چمن گوهر گوش گل شد
باغ از بس که ز مستی شده مشتاق صفیر
هوش مصنوعی: تخم مرغی که در چمن افتاده، به مانند مروارید در گوش گل نمایان شده است. باغ به دلیل شور و شوق زیاد، به صدای پرستوهای در حال آواز خواندن مشتاق و شاداب تبدیل شده است.
چون گدایان طلبد از در دل ها بلبل
مشت خاری که کند خانه ی خود را تعمیر
هوش مصنوعی: بلبل مانند گدایان از دل‌ها درخواست می‌کند و آنچه می‌خواهد، خاری است که بتواند با کمک آن، خانه‌اش را ترمیم کند.
باغبان دست سوی غنچه چو اخگر نبرد
تا ز منقار سمندر نکند آتشگیر
هوش مصنوعی: باغبان هنگامی که به غنچه‌ها نزدیک می‌شود، باید به آرامی و با احتیاط عمل کند تا از خطر آتش‌سوزی که ممکن است توسط سمندر ایجاد شود، دوری کند.
می کند سیر ز بس لیلی و مجنون، پر شد
دشت از نغمه ی خلخال و صدای زنجیر
هوش مصنوعی: در اثر عشق و دلبستگی شدید لیلی و مجنون، دشت پر از صدای زنگ زنجیر و نغمه‌های دلنشین می‌شود. این عشق آن‌قدر قوی است که فضا را مملو از احساسات و صداهای خاص کرده است.
بس که حیران شده بر حسن چمن، پنداری
پای آهو ز سم خویش فرو رفته به قیر
هوش مصنوعی: بسیار در زیبایی چمن گیج و متحیر شده‌ای، طوری که فکر می‌کنی پای آهو به جای اینکه در خاک باشد، در گلی سیاه فرو رفته است.
بار عام است کنون در چمن، آن دور گذشت
که قفس چوب نهد در ره مرغان اسیر
هوش مصنوعی: الان در باغ، فضا برای پرواز آزاد شده و دیگر آن دوران به سر آمده که پرندگان گرفتار در قفس چوبی بودند.
نکند جز به سر شاخ نشیمن بلبل
صید گل در همه ی عمر بود بر سر تیر
هوش مصنوعی: باید به خاطر داشته باشی که شاید در تمام عمرت فقط به خاطر نشستن بر روی سر شاخ یک درخت، بلبل گل‌ها را شکار کرده باشد.
بوی شیر از دهن غنچه ی نسرین آید
کرده او را غم کم عمری این گلشن پیر
هوش مصنوعی: بو و عطر شیرین از دهان غنچه‌ ی گل نسرین به مشام می‌رسد، اما او به خاطر عمر کوتاهش در این باغ زیبا غمگین است.
کرده از دود چراغان گل و لاله در ابر
همچو پیراهن فانوس، سیاهی تأثیر
هوش مصنوعی: از دود چراغان، گل و لاله در ابر به وجود آمده‌اند، مانند پیراهنی که بر روی فانوس قرار دارد و سیاهی آن تأثیر خود را نشان می‌دهد.
موج بر زلف زند از دم ماهی شانه
بس که دارد سر آراستگی، عالم پیر
هوش مصنوعی: موج در حین بازی با زلف‌های جویبار، گویی به زیبایی و آراستگی جهان کهنه اشاره می‌کند. این تصویر نشان‌دهنده لطافت و زیبایی است که در طبیعت و زندگی وجود دارد.
از رطوبت عجبی نیست که پیچد چون دام
موج در بحر کمان بر پر مرغابی تیر
هوش مصنوعی: جزء خاصی از یک پدیده طبیعی، مانند رطوبت، ممکن است موجب ایجاد تأثیراتی شگفت‌انگیز و پیچیده شود؛ به طوری که این پدیده‌ها می‌توانند به گونه‌ای نمود پیدا کنند که آدمی را به یاد تصویری زیبا و لطیف از طبیعت می‌اندازند، مانند تلاطم امواج در دریا و تأثیر آن بر پرواز مرغابی.
کشتی خویش که بسته ست به خشکی زاهد
رقص در ورطه ی طوفان کند از موج حصیر
هوش مصنوعی: زاهدی که به دنیا وابسته نیست و کشتی خود را به خشکی بسته، در میان طوفان به رقص و شادی مشغول است، در حالی که دیگران در غم و اندوه غرق شده‌اند. او نشان می‌دهد که حتی در سختی‌ها و چالش‌ها می‌تواند به زندگی ادامه دهد و از لحظات لذت ببرد.
جوی را آب ز طغیان نه همین ویران کرد
رخنه افتاده به شمشیر ز آب شمشیر
هوش مصنوعی: آب، جوی را به طغیان و ویرانی کشاند و شمشیر چون به آب خورد، یک شکاف ایجاد کرد.
نان فرهاد عجب نیست اگر پخته شود
که شده سنگ ز تأثیر رطوبت چو خمیر
هوش مصنوعی: پختن نان فرهاد تعجب‌برانگیز نیست، چون مانند خمیری است که تحت تأثیر رطوبت، سنگ شده است.
خبر فتح خداوند شنیده ست مگر؟
که شد از ذوق بدین گونه جوان عالم پیر
هوش مصنوعی: آیا خبر پیروزی خداوند را نشنیده‌ای؟ زیرا از خوشحالی و شور و شوق، جوانان به گونه‌ای رفتار می‌کنند که گویی سال‌ها عمر کرده‌اند.
خان اسلام لقب، نقد شهنشاه عرب
که ز همنامی او کفر شد اسلام پذیر
هوش مصنوعی: در این بیت به کسی اشاره شده که لقب "خان اسلام" را دارد و اشاره به فرمانروایی از عربستان دارد. به خاطر نام او، افرادی که پیش از این مسلمان بودند، به کفر گرایش پیدا کردند. به نوعی می‌توان گفت که تأثیر او بر دین مردم به حدی بوده که باعث تغییر باورهایشان شده است.
آن که در مجلس آگاهی و دانایی او
خواب مخمل نتوان گفت ندارد تعبیر
هوش مصنوعی: کسی که در محفل علم و دانش حضور دارد و خواب مخملی از او نمی‌توان گفت، به این معناست که او هیچ تفسیر یا توضیحی درباره خواب ندارد.
زر خرید کرم اوست چه یحیی و چه فضل
خانه زاد قلم اوست چه اعشی چه جریر
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره می‌شود که ارزش هر کسی به توانایی‌ها و ویژگی‌های خود اوست. این جمله اشاره می‌کند که چه یحیی - که ممکن است شخصیت مهمی باشد - و چه فضل، که فردی دیگر است، هر دو تحت تاثیر استعدادها و خواص خود شناخته می‌شوند. همچنین، شاعر اشاره می‌کند که قلم و قدرت نوشتن، ارزش‌های مهمی دارد و هر دو شخصیت، چه اعشی و چه جریر، با قابلیت‌های خاص خود در جامعه مطرح شده‌اند. در نهایت، این جمله به توانایی و هنر فردی هر شخص تأکید دارد.
وادی حاتم طی را نفسی طی سازد
بر قدم بانگ زند چون قلم او ز صریر
هوش مصنوعی: در دشت حاتم طایی، نفسی که می‌کشد، صدایی به پا می‌کند که شبیه به صدای قلمی است که بر روی کاغذ می‌نویسد.
شود از شبنم لطفش به ریاض عالم
شهد در قبه ی خشخاش فزون از انجیر
هوش مصنوعی: با نزول لطف او، مانند شبنم، باغ‌ها پر از شیرینی می‌شود و در کلاهک خشخاش، شهدی بیشتر از انجیر جمع می‌شود.
از جهان زور برافتاده چنان در عهدش
که ستمگر نتواند که کشد مو ز خمیر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که در دوران خاصی از تاریخ، قدرت و ظلمی که بر مردم حاکم بوده، به حدی کاسته شده که حتی ستمگران نیز نمی‌توانند به راحتی بر ظلم خود ادامه دهند و به راحتی از افراد بهره‌کشی کنند. این تصویر از یک تغییر مثبت و آزادی در جامعه است که نشان می‌دهد مردم در برابر ظلم ایستاده‌اند و دیگر نمی‌توان به سادگی بر آنها فشار آورد.
سنگ را موم کند از پی آیینه ی آب
نهد از موج به پا سیل روان را زنجیر
هوش مصنوعی: آب با انعکاس خود می‌تواند سنگ سخت را نرم کند و همان‌طور که امواج دریا به سمت ساحل می‌روند، نیروی جاری سیل را مهار کند.
ای بهار چمن لطف و گل گلشن فیض
که غباری بود از کوچه ی خلق تو عبیر
هوش مصنوعی: ای بهار چمن، تو سرشار از محبت و زیبایی هستی و گل‌ها از بخشش تو سرشارند. در واقع، غبار و بوی خوشی که از کوچه‌های مردم می‌آید، نشان از وجود تو دارد.
ای قلم بر قلم مفتی رای تو قضا
وی قدم بر قدم شحنه ی حکمت تقدیر
هوش مصنوعی: ای قلم، تو ابزار بیان نظری هستی که بر اساس آن، سرنوشت نوشته می‌شود. و ای گام، تو به قدم‌های حکمت و سرنوشت می‌پیوندی.
ای که در مصلحت ملک و نظام دولت
پیش رای تو نیاید ز ارسطو تدبیر
هوش مصنوعی: ای کسی که در امور مملکت و سامان‌دهی دولت، نظر تو از تدبیر و فکر ارسطو هم فراتر می‌رود.
صد فلاطون پرد از خم چو کبوتر از چاه
از صفیر قلم حکمت تو گاه صریر
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که با کمال و حکمت انسانی، مانند کبوتر در حال پرواز از چاه، می‌توان به بالندگی و اوج رسید. صدها علامت و نشانه از حکمت و دانش در بطن کلام وجود دارد که در هر لحظه می‌تواند خود را نشان دهد. به عبارت دیگر، در دل سادگی کلمات، عمق و غنای معنایی نهفته است که تنها با دقت و توجه می‌توان به آن پی برد.
پیش قدر تو سکندر سخن جاه و جلال
گر تواند کند اظهار به فرض تقدیر،
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد در مقابل شأن و مقام تو سخن بگوید، حتی وقتی که از نظر قدرت به اسکندر بزرگتر باشد، باید بداند که در برابر عظمت و شرف تو نمی‌تواند خود را نشان دهد.
تا به او چهره شود بهر جواب دعوی
پای تا سر شود آیینه زبان چون شمشیر
هوش مصنوعی: زمانی که او به چهره‌ای خیره نگاه می‌کند تا پاسخ دفاعی خود را بدهد، تمامی وجودش به مانند آینه‌ای می‌شود که به وضوح حرف‌هایش را منعکس می‌کند، مانند شمشیری تند و برنده.
نیست در گردن خصم تو حمایل هیکل
بسته دارد سر خود را به بدن با زنجیر
هوش مصنوعی: در گردن دشمن تو نشانی از قدرت و شکوه نیست، او به خاطر ضعفش سرش را به بدنش با زنجیر هرس کرده است.
شیر از بیم تو ز آهو رمد و روز شکار
آهو از حکم تو چون شیر شود آهوگیر
هوش مصنوعی: از ترس تو، شیر از آهو فرار می‌کند و روزی که تو بخواهی، آهو هم چون شیر می‌شود و شکار می‌شود.
در زمان تو نداند ز که باید طلبید
پی تعویذ تب خود، ورق آهو شیر
هوش مصنوعی: در زمان تو، کسی نمی‌داند که باید از چه کسی کمک بگیرد تا درمان دردهایش را بیابد، حتی اگر فرمولی مؤثر مانند «ورق آهو شیر» وجود داشته باشد.
نیست از حفظ تو بیم ضرری چون یاقوت
گر کسی اخگر افروخته پیچد به حریر
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که وقتی کسی از زیبایی و ارزش وجود خود مطمئن است، هیچ خطری او را تهدید نمی‌کند. مانند یاقوت که درخشش و زیبایی‌اش مانع از آسیب دیدن او می‌شود، حتی اگر آتش در اطرافش باشد. به عبارتی، اگر کسی از خودمحوری و توانمندی‌اش آگاه باشد، در برابر چالش‌ها و مشکلات بی‌تاثیر است.
شد ز افشردن سر پنجه ی جود تو کبود
چون کف نیل ز سر تا به قدم ابر مطیر
هوش مصنوعی: اثر بخشش و generosity تو به حدی عمیق و چشمگیر است که مانند رنگ نیل، تمام وجودم را رنگین کرده و از سر تا پا تحت تأثیر قرار گرفته‌ام.
جان ز تیغت نبرد صید، که چون ریشه ی نی
از نهیب تو زمین گیر شود پنجه ی شیر
هوش مصنوعی: جان در برابر ضربه‌های تو تسلیم می‌شود و چون ریشه‌ی نی که از قدرت تو لرزان و زمین‌گیر می‌شود، پنجه‌ی شیر نیز به تنگ می‌آید.
عکس شمشیر تو در آب گر افتد، از بیم
آب در جوی شود خشک چو آب شمشیر
هوش مصنوعی: اگر تصویر شمشیر تو در آب بیفتد، به خاطر ترس از آب، در جوی خشک می‌شود، مانند آب که شمشیر را می‌بلعد.
سایه گویی که پلنگی ست گریزان با او
شد مشبک ز خدنگ تو ز بس پیکر شیر
هوش مصنوعی: سایه‌ای که به نظر می‌رسد مانند پلنگی فرار می‌کند، به شکلی خاص و زیبا تحت تأثیر تیراندازی تو قرار گرفته است؛ آن‌قدر قوی و شکوه‌مند است که شبیه شیر به نظر می‌رسد.
در چمن بهر سپاه تو ز تحریک صبا
شاخ گل گاه کمان می شود و گاهی تیر
هوش مصنوعی: در باغ به خاطر جریان نسیم، گاهی گل مانند کمان خم می‌شود و گاهی مانند تیر راست می‌ایستد.
صاحبا! بنده سلیمم که ز اخلاص مرا
نیست در درگه تو، بلکه در آفاق نظیر
هوش مصنوعی: دوست من! من فردی پاک و صادق هستم که ویژگی‌های خلوص و صداقت من فقط در نزد تو نیست، بلکه در تمام جهان وجود دارد.
بر درت فخر من از مرتبه ی اخلاص است
حرف دعوی هنر شسته ام از لوح ضمیر
هوش مصنوعی: من به درگاه تو افتخار می‌کنم و این افتخار به خاطر خلوص دل من است؛ ادعای هنرمندی‌ام را از صفحه ذهنم پاک کرده‌ام.
ترسم از بندگی ات بس که خوشم با غربت
در قیامت شودم خاک وطن دامنگیر
هوش مصنوعی: ترس من این است که از بس به عشق تو وابسته‌ام، در روز قیامت که همه انسان‌ها محشور می‌شوند، با حسرت به زادگاه خود برگردم و غم غربت مرا در بر بگیرد.
بر سرم سایه ی تو چتر سعادت بادا
تا فتد سایه به خاک چمن از ابر مطیر
هوش مصنوعی: امیدوارم همیشه سایه تو بر سرم باشد و به من خوشبختی و سعادت ببخشد، تا اینکه سایه‌ای از نیرویی بزرگ به زمین‌های سبز و سرسبز افکنده شود.