گنجور

شمارهٔ ۱۲ - در مدح اسلام خان

مژده، ای خانه خرابان که رگ ابر بهار
پی آبادی دنیاست طناب معمار
ابر از بس سر معموری عالم دارد
چمن آینه را ریخته رنگ از زنگار
حلقه ی گوش شود، گوش دگر خوبان را
لب چو حرفی کند از حسن گلستان اظهار
تا شود سبز به هر گوشه بهارستانی
ابر از قطره فشاند به چمن تخم بهار
بس که رنگین شد و شاداب ز تأثیر هوا
نیست فرقی به میان شرر و دانه ی نار
چه عجب، گرد رقم شسته تر از برگ گل است
شد قلم جدول آب از سخن ابر بهار
گردباد از اثر فیض هوا در گجرات
می دهد یاد صفاهان و منار گلبار
مایه ی سعی شود باخته در راه چمن
مهره ی آبله ی پا نشود گر پادار
گرچو محراب شده ساکن مسجد زاهد
دارد اما رهی از دل به هوا همچو منار
بس که حیران تماشای گلستان شده است
دارد انگشت به لب مرغ چمن از منقار
پشته پشته گره از غم به دل صحرا بود
همه را کرد برو سیل بهاری هموار
در چمن موج هوا صیقل روشنکار است
تا کند پاک ز آیینه ی هر برگ غبار
طوطی باغ ز گلبن دم طاووس نمود
سرو از حیرت او کرد فرامش رفتار
باغ شد رشک پریخانه ز بید مجنون
طرفه نقشی دگر انگیخته نقاش بهار
ابر از بس که به هر شاخ کند سرگوشی
سبزه وقت است که تر گردد ازان در گلزار
روغن گل به چراغان همه شب صرف کند
باغبان بس که قوی مایه شد از فیض بهار
می فروشان نستانند به غیر از زرگل
محضر سکه به کف مانده درم را بیکار
سرو هرچند ز خوبان چمن ممتاز است
سبزه از نسبت همدوشی او دارد عار
یک نفس دور نگردد ز نواپردازی
از لب مرغ گلستان، بلبان منقار
منع گلچینی هوش است، بیا مست شویم
چمن نغمه که نی بست شد از موسیقار
در سرم نشأه به رقص آمده چون شعله ی شمع
این چه آهنگ و نوا بود که سر زد از تار
انتقام از غم ایام چو خواهی بکشی
ساغر می به میان آور و بنشین به کنار
در قدح موج می ناب به شوخی آمد
عکس خورشید ازو گشت پریشان دستار
مستی و زهد، گل یک چمن اند ای زاهد
پرده ی چشم ز پیش نظر خود بردار
بیت را گر ز دو مصرع به میان فاصله است
هیچ نقصانی ازان نیست به ربط گفتار
ساقی از من مگذر، چاره ی من کن که بود
آب دست تو شفابخش دل هر بیمار
از چه عضو تو شود دست تماشا گلچین
ای چو طاووس ز خوبی همه جایت گلزار
نگه گرم تو جان بخش تر از آتش می
سخن سرد تو دلخواه تر از آب خمار
کار آسان شده بر شانه ی زلفت مشکل
شبروان را ره هموار بود ناهموار
به تمنای رخت، دشت بیاض چشمم
شده از قطره زدن های سرشک آبله زار
یاد زلف تو بود بر دل آشفته شگون
مار گنج است به ویرانه، طناب معمار
شب که در خواب کند با تو دلم عرض نیاز
شود از گریه ی من صورت بستر بیدار
به نصیحت خردم شور جنون افزاید
پنبه ی من شده از دانه ی خود آتشکار
آب چشمی به هوای گل رویت دارم
گرم چون آتش تب، تند چو خوی بیمار
سر من در گرو سجده ی درگاه کسی ست
گر نشد صرف ره عشق تو، معذورم دار
آن هما سایه نهال چمن آل رسول
کز جهان شد به همه باب چو جدش مختار
آفتابی که کند گر مدد نشو و نما
چمن از سایه ی هر برگ شود آینه زار
خان اسلام لقب، گوهر دریامشرب
که شد اسلام ز همنامی او شکرگزار
آن فریدون فر جم قدر منوچهر غلام
که پیاده به عنان می دودش سام سوار
عکسی از جوهر تیغش چو به دریا افتد
ماهی از بیم به دندان خود آرد به کنار
اره در پشت نهان کرده نهنگ از بیمش
شاخ مرجانی اگر کج شده در دریابار
روح چون عطسه به فریاد جهد از بدنش
هرکه را هیبت او کرد در اندیشه گذار
تیغ او تا به جهان جوهری بازار است
بجز از مهره فروشی نبود پیشه ی مار
منع او گر به در باغ نشاند سروی
باغبان را به گلستان ندهد هرگز بار
چون درآید به سخن، گوش خرد پندارد
که فلاطون و ارسطوست مگر در گفتار
چه فلاطون، که خضر تشنه لب جرعه ی اوست
چه ارسطو، که سکندر بودش آینه دار
همچو او نغمه شناسی به جهان کم دیده ست
تا خرد بسته به ساز طرب از مسطر تار
قلمش در همه علمی علم افراخته است
نکته ای نیست که نگذشته برو چندین بار
داده چون دایره ی هندسه بر دست ورق
به سماع آمده از صوت و صدایش پرگار
حکمت او به جهان تا شده قانون، باشد
جنبش نبض، اشارات شفای بیمار
ای سخاپیشه که از وصف کف همت تو
چون رگ ابر، شود نال قلم گوهربار
جز ثنای تو کند هرچه رقم بر صفحه
خامه انگشت نهد بر سخن نکته گذار
دولت از فطرت خودیافته ای، آری هست
خانه ی آینه از معنی خود صورت کار
نغمه پرداز و خوش آواز و ترنم سازند
پشت بر پشت نی کلک تو چون موسیقار
کمر ظلم به عهد تو بود سست چو مور
پای فتنه شده در دور تو کوتاه چو مار
پاسبان تا بودش حفظ تو، نتواند گشت
گرد معموره ی گجرات کسی غیر حصار
خانه ای را که ز کین تو درو حرفی رفت
چینه ریزد ز پی جغد به هر سو دیوار
چمنی را که برو باد عتاب تو وزید
اره چون پای ملخ بردمد از شاخ چنار
سر هرکس که نشد در راه اخلاص تو خاک
همچو نقش قدم خویش به راهش بسپار
نان آن کس که حقوق نمکت نشناسد
قرص افعی بود و سفره ی او حلقه ی مار
در زمان تو به صحرا ز پی پاس گله
چشم گرگ است شبان را همه شب مشعلدار
ابر نیسانی و شد از تو چراغش روشن
گر به دریا نشود از تو صدف شکرگزار،
تا بسوزند به خواریش ز عکس خورشید
آب آتش به میان آورد و ماهی خار
گر کسی صورت رخش تو نگارد بر سنگ
کوه چون موج شود از اثر آن رهوار
برق سیری که چو در پویه شود گرم عنان
دود چون شعله برآید ز رهش جای غبار
دست و پایش که به سختی قلم فولاد است
راه پیچد به خود از جلوه ی آن چون طومار
شده لبریز دل از دلبری اش دامن زین
بس که چون چشم بتان است رکابش پرکار
سم سختش چو برو کاسه ز مستی انداخت
سنگ را مغز سرش گشت پریشان ز شرار
نرم رفتاری او حیرتم افزود که کس
راه در کوه ندیده ست بدین سان هموار
زلف فرسنگ بود گر به درازی مشهور
پیش پایش قدمی بیش نباشد چو جدار
عجبی نیست، کند بس که سمش دست انداز
از سر راهش اگر ره بگریزد چون مار
صاحبا! وقت شد اکنون که پی دردسرت
صندل آرد ز خموشی، خرد تجربه کار
طبع نازک ز دم اهل سخن در تاب است
عکس طوطی ست بر آیینه ی روشن زنگار
کی سخن را به سراپرده ی گوشش بار است
هرکه را نغمه بود بار دل و گل سربار
قدسیان از پی آمین همه جمعند سلیم
پای خود پیش نه و دست دعا را بردار
سبز بادا چمن دولتت از آب حیات
می دمد تا ز چمن سبزه در ایام بهار
روز بدخواه ترا شب شده مجلس افروز
شام احباب ترا صبح بود مشعلدار

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مژده، ای خانه خرابان که رگ ابر بهار
پی آبادی دنیاست طناب معمار
هوش مصنوعی: خبر خوش، ای ویران‌شدگان که رگ باران بهار، نشانه‌ای برای خوشبختی و آبادانی زندگی در این دنیاست.
ابر از بس سر معموری عالم دارد
چمن آینه را ریخته رنگ از زنگار
هوش مصنوعی: ابر که به دلیل سرسبزی و نشاط جهان به وجود آمده است، چنان بر چمن تأثیر گذاشته که رنگ آینه‌اش را به خاطر زنگار و کثیفی از دست داده است.
حلقه ی گوش شود، گوش دگر خوبان را
لب چو حرفی کند از حسن گلستان اظهار
هوش مصنوعی: آدمی که به زیبایی و محبت علاقه‌مند است، مانند گوشواره‌ای می‌شود که به زیبایی و صدای خوبان گوش می‌دهد و هر بار که لب به سخن می‌گشاید، از زیبایی باغ گلستان سخن می‌گوید.
تا شود سبز به هر گوشه بهارستانی
ابر از قطره فشاند به چمن تخم بهار
هوش مصنوعی: برای اینکه در هر گوشه‌ای از بهارستان، سبز و پرنشاط شود، ابرها با قطرات باران، دانه‌های بهار را بر روی چمن می‌پاشند.
بس که رنگین شد و شاداب ز تأثیر هوا
نیست فرقی به میان شرر و دانه ی نار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی که تأثیرات محیط یا هوا بر روی چیزها می‌افتد، تفاوتی بین آتش و دانه‌ی آتش وجود ندارد. به عبارتی، زیبایی و شادابی که حاصل تأثیرات خارجی است، موجب می‌شود که هر دو (شرر و دانه) به یک شکل جلوه کنند و این تأثیرات بر روی آنها تأثیر یکسانی دارد.
چه عجب، گرد رقم شسته تر از برگ گل است
شد قلم جدول آب از سخن ابر بهار
هوش مصنوعی: چه شگفتی! این دایره‌ای که به تصویر کشیده شده، از برگ گل هم زیباتر و درخشان‌تر است. قلمی که حرف‌های زیبای طبیعت را بر روی آب می‌نویسد، گویی از سخنان ابر بهاری نشأت گرفته است.
گردباد از اثر فیض هوا در گجرات
می دهد یاد صفاهان و منار گلبار
هوش مصنوعی: طوفان به خاطر اثر خوب هوا در گجرات یادآور صفاهان و منار گلبار است.
مایه ی سعی شود باخته در راه چمن
مهره ی آبله ی پا نشود گر پادار
هوش مصنوعی: کسی که در تلاش و کوشش است، اگر به درستی و با همت ادامه دهد، نباید نگران مشکلات کوچک و ناچیز باشد. حتی اگر در مسیر خود دچار مشکلاتی شود، نباید از هدفش منحرف گردد.
گرچو محراب شده ساکن مسجد زاهد
دارد اما رهی از دل به هوا همچو منار
هوش مصنوعی: هرچند که عبادتگاه، مکانی ثابت و مقدس است و زاهدان در آنجا نشسته‌اند، اما دل من همچون مناری بلند، به سوی آسمان و غیر از این زندگی متمایل است.
بس که حیران تماشای گلستان شده است
دارد انگشت به لب مرغ چمن از منقار
هوش مصنوعی: مرغ چمن از زیبایی گلستان به شدت شگفت‌زده شده و به خاطر این حیرت، انگشتش را به لبش گذاشته است.
پشته پشته گره از غم به دل صحرا بود
همه را کرد برو سیل بهاری هموار
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که در دل صحرا انباشته شده بود، مانند تلی از گره‌ها به هم پیچیده بود، اما سیل بهاری آن‌ها را شسته و همه چیز را صاف و هموار کرده است.
در چمن موج هوا صیقل روشنکار است
تا کند پاک ز آیینه ی هر برگ غبار
هوش مصنوعی: باد در چمن وزیدن می‌کند و به مانند یک جلا دهنده، برگ‌ها را از غبار پاک می‌سازد.
طوطی باغ ز گلبن دم طاووس نمود
سرو از حیرت او کرد فرامش رفتار
هوش مصنوعی: طوطی باغ، زیبا و دلنشین، با صدای خود توجه طاووس را جلب کرد و سرو، به خاطر شگفتی از طوطی، رفتار خود را فراموش کرد.
باغ شد رشک پریخانه ز بید مجنون
طرفه نقشی دگر انگیخته نقاش بهار
هوش مصنوعی: باغ به گونه‌ای زیبا و دل‌انگیز شده است که حسادت هر پری را برمی‌انگیزد. نقاش فصل بهار با مهارت خود، تصویری جدید و شگفت‌انگیز خلق کرده است.
ابر از بس که به هر شاخ کند سرگوشی
سبزه وقت است که تر گردد ازان در گلزار
هوش مصنوعی: ابر به قدری بر روی درختان می‌ریزد که سبزه‌ها وقت آن رسیده که با این باران تازه شوند و در گلزار شکوفا گردند.
روغن گل به چراغان همه شب صرف کند
باغبان بس که قوی مایه شد از فیض بهار
هوش مصنوعی: باغبان تمام شب را صرف چراغانی می‌کند و روغن گل را برای روشنایی استفاده می‌کند، زیرا از برکت بهار بسیار قوی و پرانرژی شده است.
می فروشان نستانند به غیر از زرگل
محضر سکه به کف مانده درم را بیکار
هوش مصنوعی: می‌فروش‌ها فقط زر و گل را برای خود می‌خواهند و سکه‌ای که در دست مانده، بی‌استفاده و بی‌کار است.
سرو هرچند ز خوبان چمن ممتاز است
سبزه از نسبت همدوشی او دارد عار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هرچند درخت سرو در میان زیبایی‌های باغ، بسیار برجسته و خاص است، اما سبزه‌ای که در کنار آن قرار گرفته به خاطر همجواری با آن، هیچ شرمی ندارد. به عبارتی دیگر، زیبایی و ویژگی‌های خاص هر چیزی به نسبت آن با دیگر چیزها بستگی دارد.
یک نفس دور نگردد ز نواپردازی
از لب مرغ گلستان، بلبان منقار
هوش مصنوعی: در یک لحظه، صدای نغمه‌خوانی به زیبایی از گلستان به گوش می‌رسد، مانند آواز بلبل که از گل‌ها می‌خواند.
منع گلچینی هوش است، بیا مست شویم
چمن نغمه که نی بست شد از موسیقار
هوش مصنوعی: گلچینی و جمع‌آوری گلابی، نیازمند هوش و هوشیاری است. بیایید بی‌خیال شویم و در چمنزار به موسیقی گوش دهیم، چرا که نغمه‌های خوش از لحن نوازنده خاموش شده‌اند.
در سرم نشأه به رقص آمده چون شعله ی شمع
این چه آهنگ و نوا بود که سر زد از تار
هوش مصنوعی: در ذهنم حالتی به وجود آمده که مثل رقص شعله‌ی شمع است. این چه صدای دل‌انگیز و نوازی است که از تار برخاسته؟
انتقام از غم ایام چو خواهی بکشی
ساغر می به میان آور و بنشین به کنار
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از غصه‌های روزگار انتقام بگیری، یک جام می بیاور و در کنار بنشین.
در قدح موج می ناب به شوخی آمد
عکس خورشید ازو گشت پریشان دستار
هوش مصنوعی: در جامی که پر از شراب ناب است، به طور تلویحی تصویر خورشید نمایان می‌شود و این تصویر به خاطر جنبش موج‌ها به هم می‌ریزد و نامنظم می‌شود.
مستی و زهد، گل یک چمن اند ای زاهد
پرده ی چشم ز پیش نظر خود بردار
هوش مصنوعی: مستی و پارسایی هر دو جزو زیبایی‌های زندگی هستند؛ ای زاهد، کمی از محدودیت‌های خود را کنار بگذار و به دنیا با چشم بازتر نگاه کن.
بیت را گر ز دو مصرع به میان فاصله است
هیچ نقصانی ازان نیست به ربط گفتار
هوش مصنوعی: اگر بین دو بخش یک شعر فاصله‌ای وجود داشته باشد، این فاصله هیچ تأثیری بر ارتباط و معنای گفتار ندارد و از کیفیت آن نمی‌کاهد.
ساقی از من مگذر، چاره ی من کن که بود
آب دست تو شفابخش دل هر بیمار
هوش مصنوعی: ای ساقی، از من دور نشو و به من توجه کن، زیرا آب دست تو می‌تواند درد دل هرکس را درمان کند و به همه آرامش بدهد.
از چه عضو تو شود دست تماشا گلچین
ای چو طاووس ز خوبی همه جایت گلزار
هوش مصنوعی: چرا از تو با زیبایی که مانند طاووس هستی، چشم‌ها به تماشای تو جلب می‌شود و همه جا مثل گلزار پر از زیبایی است؟
نگه گرم تو جان بخش تر از آتش می
سخن سرد تو دلخواه تر از آب خمار
هوش مصنوعی: نگاه پرحرارت و محبت‌آمیز تو، از آتش نیز زندگی‌بخش‌تر است و صحبت‌های سرد و بی‌احساس تو، دلپذیرتر از آبی است که انسان را تشنه‌تر می‌کند.
کار آسان شده بر شانه ی زلفت مشکل
شبروان را ره هموار بود ناهموار
هوش مصنوعی: زلفت به آسانی کارها را جلو می‌برد و برای رهروان شب، مسیری که به نظر دشوار می‌آید، هموار می‌شود.
به تمنای رخت، دشت بیاض چشمم
شده از قطره زدن های سرشک آبله زار
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر آرزوی دیدن تو، مانند دشت سفیدی شده که از چشیدن اشک‌های غم و ناکامی، مانند قطره‌های باران پر شده است.
یاد زلف تو بود بر دل آشفته شگون
مار گنج است به ویرانه، طناب معمار
هوش مصنوعی: یاد زلف تو مانند زخم‌های عمیق بر دل بی‌قراری می‌زند. همانطور که وجود گنجی در ویرانه‌ها ارزشی دارد، ارتباط و عشق تو هم برای من بی‌نظیر و ارزشمند است.
شب که در خواب کند با تو دلم عرض نیاز
شود از گریه ی من صورت بستر بیدار
هوش مصنوعی: زمانی که شب می‌شود و دلم در خواب به تو نیازمند می‌شود، از شدت گریه‌ام چهره‌ام باعث بیداری بستر می‌گردد.
به نصیحت خردم شور جنون افزاید
پنبه ی من شده از دانه ی خود آتشکار
هوش مصنوعی: با شنیدن نصیحت عقل، دیوانگی من بیشتر می‌شود؛ چون پنبه‌ی من از دانه‌ی خود به آتش افتاده است.
آب چشمی به هوای گل رویت دارم
گرم چون آتش تب، تند چو خوی بیمار
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر زیبایی گل روی تو همیشه پر از اشک است، مثل آتش که دلی پر درد و تب دارد و تند و تیز مثل حال بیمار است.
سر من در گرو سجده ی درگاه کسی ست
گر نشد صرف ره عشق تو، معذورم دار
هوش مصنوعی: سر من در گرو سجده‌ی درگاه کسی است؛ اگر نتوانستم در راه عشق تو تلاش کنم، مرا ببخش.
آن هما سایه نهال چمن آل رسول
کز جهان شد به همه باب چو جدش مختار
هوش مصنوعی: آن هما (پرنده‌ای زیبا) در سایه درختان چمن آل رسول خدا زندگی می‌کند، که از دنیا رفته است، ولی مانند جدش مختار (شخصیت مهم تاریخ اسلام) در همه جا شناخته شده است.
آفتابی که کند گر مدد نشو و نما
چمن از سایه ی هر برگ شود آینه زار
هوش مصنوعی: اگر خورشید کمک نکند تا گیاهان رشد کنند، سایه‌ی هر برگ باعث می‌شود که چمن پژمرده و زرد شود.
خان اسلام لقب، گوهر دریامشرب
که شد اسلام ز همنامی او شکرگزار
هوش مصنوعی: این بیت به تمجید از شخصی می‌پردازد که به دین اسلام اعتبار و شکوهی افزوده است. او به عنوان یک گوهر ارزشمند از دریا، به جایگاه اسلام احترام و عظمت بخشیده و برای هم‌نامی‌اش با اسلام شکرگزار است. این فرد نشان‌دهنده‌ی ویژگی‌های نیکو و آثار مثبت دین بر جامعه است.
آن فریدون فر جم قدر منوچهر غلام
که پیاده به عنان می دودش سام سوار
هوش مصنوعی: فریدون، پادشاه بزرگ و با ارزش، مانند منوچهر که غلامی به نام سام دارد و او را در حالتی می‌بیند که پیاده در کنار سوارکار می‌دود.
عکسی از جوهر تیغش چو به دریا افتد
ماهی از بیم به دندان خود آرد به کنار
هوش مصنوعی: اگر تیغی به دریا بیفتد، ماهی به خاطر ترس از آن، خود را به دندان می‌گیرد و به کنار می‌برد.
اره در پشت نهان کرده نهنگ از بیمش
شاخ مرجانی اگر کج شده در دریابار
هوش مصنوعی: نهنگ از ترس، اره‌ای را در پشت خود پنهان کرده است و اگر شاخ مرجانی نیز در دریا کج شده باشد، نباید نگران بود.
روح چون عطسه به فریاد جهد از بدنش
هرکه را هیبت او کرد در اندیشه گذار
هوش مصنوعی: روح همچون عطسه‌ای است که با فریاد از بدن خارج می‌شود؛ هرکس که تحت تأثیر عظمت او قرار گیرد، در فکر فرو می‌رود و به تأمل می‌پردازد.
تیغ او تا به جهان جوهری بازار است
بجز از مهره فروشی نبود پیشه ی مار
هوش مصنوعی: تیغ او همچنان که در جهان ارزشی دارد و مانند جواهری در بازار باارزش است، در غیر از کسب و کار مهره‌فروشی، حرفه‌ای برای نیش مار وجود ندارد.
منع او گر به در باغ نشاند سروی
باغبان را به گلستان ندهد هرگز بار
هوش مصنوعی: اگر او را از ورود به باغ منع کنند، درختی که در آنجا کاشته شده به هیچ وجه نمی‌تواند میوه بدهد.
چون درآید به سخن، گوش خرد پندارد
که فلاطون و ارسطوست مگر در گفتار
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی صحبت کند، عقل و هوش انسان فکر می‌کند که او شبیه به بزرگان فلسفه مانند افلاطون و ارسطو است، به جز در محتوای سخنانش.
چه فلاطون، که خضر تشنه لب جرعه ی اوست
چه ارسطو، که سکندر بودش آینه دار
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره شده که چه افلاطون و چه ارسطو، هر دو شخصیت‌های بزرگ فلسفی، به نوعی به حقیقت و دانش نیازمندند. افلاطون به عنوان فیلسوفی که به دنبال حقیقت است، و ارسطو که معلم سکندر بوده و سکندر نیز به دنبال معرفت و آگاهی است، هر دو نشان می‌دهند که حتی بزرگ‌ترین ذهن‌ها نیز تشنه‌ی فهم و درک بیشتر هستند.
همچو او نغمه شناسی به جهان کم دیده ست
تا خرد بسته به ساز طرب از مسطر تار
هوش مصنوعی: در این دنیا مانند او کسی را کمتر دیده‌ام که به نغمه‌نگاری و موسیقی آگاه باشد، تا آنجا که به واسطه‌ی عقل خویش و موسیقی دل‌انگیز، روح‌افزایی کند و سازهای موسیقی را به جان ببخشد.
قلمش در همه علمی علم افراخته است
نکته ای نیست که نگذشته برو چندین بار
هوش مصنوعی: قلم او در همه علوم برتر و برجسته است و هیچ نکته‌ای نیست که او بارها بر آن نگذشته باشد.
داده چون دایره ی هندسه بر دست ورق
به سماع آمده از صوت و صدایش پرگار
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به زبان ساده بگوییم، دایره‌ای که در هندسه ترسیم شده، بر روی کاغذ قرار گرفته و از صدای موسیقی و نغمه‌ها به حرکت درآمده است. در واقع، گویی صدا و موسیقی باعث شده‌اند تا این شکل هندسی به رقص و چرخش درآید.
حکمت او به جهان تا شده قانون، باشد
جنبش نبض، اشارات شفای بیمار
هوش مصنوعی: حکمت او به عنوان یک قانون در دنیا برقرار است، مانند نبضی که حرکت می‌کند و نشانه‌هایی برای بهبود بیمار ارائه می‌دهد.
ای سخاپیشه که از وصف کف همت تو
چون رگ ابر، شود نال قلم گوهربار
هوش مصنوعی: ای بخشنده‌ای که وقتی به بزرگی و وسعت همتت فکر می‌کنم، مانند رگبار ابر، قلم گوهربارت ناله و فریاد برمی‌آورد.
جز ثنای تو کند هرچه رقم بر صفحه
خامه انگشت نهد بر سخن نکته گذار
هوش مصنوعی: به جز ستایش تو، هر چیزی که بر روی کاغذ نوشته شود، به دست قلم نمی‌رسد و نمی‌تواند به خوبی نکته‌سنجی کند.
دولت از فطرت خودیافته ای، آری هست
خانه ی آینه از معنی خود صورت کار
هوش مصنوعی: خوشبختی و سعادت از ذات و فطرت خودتان به دست آمده است. خانه آینه نشانه‌ی این است که حقیقت و معنا، در شکل و صورتی که شما خلق کرده‌اید، قرار دارد.
نغمه پرداز و خوش آواز و ترنم سازند
پشت بر پشت نی کلک تو چون موسیقار
هوش مصنوعی: آوازخوان و خوش‌صدا و آهنگ‌سازانی هستند که در کنار هم نواختن می‌کنند، مانند اینکه تو مانند یک موسیقیدان مهارت و توانایی‌های خود را به نمایش می‌گذاری.
کمر ظلم به عهد تو بود سست چو مور
پای فتنه شده در دور تو کوتاه چو مار
هوش مصنوعی: ظلم و ستم به عهد تو ضعیف و ناتوان است، مانند موری که نمی‌تواند بار سنگینی را تحمل کند. پای فتنه و آشوب در اطراف تو به اندازه‌ای کوتاه است که نمی‌تواند به تو آسیب برساند، همانند ماری که به دلیل کوتاه بودنش نمی‌تواند به کسی آسیب بزند.
پاسبان تا بودش حفظ تو، نتواند گشت
گرد معموره ی گجرات کسی غیر حصار
هوش مصنوعی: تا زمانی که نگهبان (پاسبان) از تو محافظت می‌کند، هیچ‌کس نمی‌تواند به جز حصار، به شهر گجرات نزدیک شود.
خانه ای را که ز کین تو درو حرفی رفت
چینه ریزد ز پی جغد به هر سو دیوار
هوش مصنوعی: خانه‌ای که به خاطر دشمنی تو در آن سخنی گفته شده، مثل چینه‌ای درآورده به دنبال جغدی که در هر سو دیوار را بکند.
چمنی را که برو باد عتاب تو وزید
اره چون پای ملخ بردمد از شاخ چنار
هوش مصنوعی: چمن زار که زیر تأثیر باد خشم تو قرار گرفته، مانند پای ملخ از تنه درخت چنار می‌افتد.
سر هرکس که نشد در راه اخلاص تو خاک
همچو نقش قدم خویش به راهش بسپار
هوش مصنوعی: سر هر کسی که در راه خلوص و راستی تو نتوانسته است زانو بزند، همچون نشانه‌ای از قدم خودش، راهش را به او بسپار.
نان آن کس که حقوق نمکت نشناسد
قرص افعی بود و سفره ی او حلقه ی مار
هوش مصنوعی: نان کسی که به حقوق دیگران احترام نگذارد، مانند نانی است که با سم افعی درست شده و سفره‌اش همچون حلقه‌ای از مار خواهد بود.
در زمان تو به صحرا ز پی پاس گله
چشم گرگ است شبان را همه شب مشعلدار
هوش مصنوعی: در زمان تو، چوپان در شب برای نگهداری از گله‌اش در صحرا به خاطر وجود گرگ‌ها، همیشه با چراغی در دست بیدار است.
ابر نیسانی و شد از تو چراغش روشن
گر به دریا نشود از تو صدف شکرگزار،
هوش مصنوعی: ابر نیسانی می‌بارد و روشنایی‌اش از توست؛ اگر صدف به دریا نرود، نمی‌تواند شکرگزار تو باشد.
تا بسوزند به خواریش ز عکس خورشید
آب آتش به میان آورد و ماهی خار
هوش مصنوعی: برای نابودی او تلاش کردند و در این راه به خاطر تابش خورشید، آب و آتش را با هم ترکیب کردند و در نتیجه، ماهی را به زحمت انداختند.
گر کسی صورت رخش تو نگارد بر سنگ
کوه چون موج شود از اثر آن رهوار
هوش مصنوعی: اگر کسی چهره زیبای تو را بر سنگ کوه نقش کند، تاثیر آن به حدی خواهد بود که مانند موجی به حرکت درخواهد آمد.
برق سیری که چو در پویه شود گرم عنان
دود چون شعله برآید ز رهش جای غبار
هوش مصنوعی: وقتی که برق و سرما به حرکت درآید، دودی که به خاطر حرارت تولید می‌شود، همچون شعله‌ای از راهش بلند می‌شود و جایی را تیره و غبارآلود می‌کند.
دست و پایش که به سختی قلم فولاد است
راه پیچد به خود از جلوه ی آن چون طومار
هوش مصنوعی: دست و پای او به سختی مانند قلمی ساخته شده از فولاد است و در برابر زیبایی‌اش به خود می‌پیچیند، مانند طوماری که به دور خود جمع می‌شود.
شده لبریز دل از دلبری اش دامن زین
بس که چون چشم بتان است رکابش پرکار
هوش مصنوعی: دل از عشق او پر شده و به خاطر زیبایی‌اش، دامنم پر از شوق و نشاط است، زیرا چشمانش مانند زیبایی‌های معروف و دلربا هستند و من در این وضعیت بی‌وقفه در تلاش و کوشش هستم.
سم سختش چو برو کاسه ز مستی انداخت
سنگ را مغز سرش گشت پریشان ز شرار
هوش مصنوعی: غُرور و مستی باعث شد که او کاسه‌ای را بیندازد و این کارش باعث شد که سنگ به سرش برخورد کند و ذهنش به هم بریزد.
نرم رفتاری او حیرتم افزود که کس
راه در کوه ندیده ست بدین سان هموار
هوش مصنوعی: نرمی و لطافت رفتار او باعث شد که من بیشتر شگفت‌زده شوم، چرا که کسی راهی در کوه را به این صورت هموار نکرده است.
زلف فرسنگ بود گر به درازی مشهور
پیش پایش قدمی بیش نباشد چو جدار
هوش مصنوعی: اگرچه موها به اندازه‌ای بلند هستند که در دنیا به شهرت رسیده‌اند، اما در مقابل او، گام‌های آدمی بیشتر از یک دیوار نیست.
عجبی نیست، کند بس که سمش دست انداز
از سر راهش اگر ره بگریزد چون مار
هوش مصنوعی: عجیبی نیست، اگر او به خاطر موانع و چالش‌ها از مسیرش برگردد، مثل ماری که از خطر فرار می‌کند.
صاحبا! وقت شد اکنون که پی دردسرت
صندل آرد ز خموشی، خرد تجربه کار
هوش مصنوعی: دوست من! اکنون زمان آن شده که برای حل مشکلاتت از سکوت بیرون بیایی و با تجربه‌ام به تو کمک کنم.
طبع نازک ز دم اهل سخن در تاب است
عکس طوطی ست بر آیینه ی روشن زنگار
هوش مصنوعی: طبع حساس اهل سرگرمی و شعر، تحت تأثیر گرما و خنکای سخن به شدت در حال تغییر و نوسان است، مانند تصویر طوطی که بر روی یک آینه تمیز و درخشان نقش بسته و به آن زنگار نشسته است.
کی سخن را به سراپرده ی گوشش بار است
هرکه را نغمه بود بار دل و گل سربار
هوش مصنوعی: هر کسی که عاشق نغمه و موسیقی باشد، می‌تواند به خوبی از سخن و گفتار بهره ببرد و آن را در دل خود جای دهد. برای این افراد، آوازها و نغمه‌ها مانند وزنه‌ای هستند که لذت زندگی را برایشان سنگین‌تر می‌کنند.
قدسیان از پی آمین همه جمعند سلیم
پای خود پیش نه و دست دعا را بردار
هوش مصنوعی: فرشتگان همه در حال دعا و طلب رحمت هستند، تو هم باید با صداقت و ایمان خود به دعا و خواسته‌های قلبی‌ات بپردازی و دست به دعا بلند کنی.
سبز بادا چمن دولتت از آب حیات
می دمد تا ز چمن سبزه در ایام بهار
هوش مصنوعی: ای کاش چمن خوشبختی تو همیشه سرسبز باشد، چرا که نسیم زندگی از آب حیات به آن می‌وزد و مانند سبزه‌های بهاری در طول زمان زنده و شاداب خواهد ماند.
روز بدخواه ترا شب شده مجلس افروز
شام احباب ترا صبح بود مشعلدار
هوش مصنوعی: در زمانی که روز تو سرشار از نکبت و دشمنی است، شب تبدیل به محفل روشنایی و شادی شب دوستان می‌شود. در حقیقت، برای دوستان و نزدیکانت، صبح و روز جدیدی آغاز می‌شود که مملو از امید و روشنایی است.