گنجور

شمارهٔ ۹۲

اشک من مانع آه سحری نیست که نیست
ورنه آه سحری را اثری نیست که نیست
خبر این است که کس نیست ز خود بیخبران
ورنه در بی خبریها خبری نیست که نیست
مست آن شد که لب از باده ی مستانه ببست،
ورنه در ناله مستان اثری نیست که نیست
گل فروبسته در مهر و وفا ورنه مرا
از قفس باز به گلزار دری نیست که نیست
دست امید در این باغ به شاخی نرسید
ورنه بر نخل بلندش ثمری نیست که نیست
قابل درگه خاقان جهان نیست (سحاب)
ورنه در مخزن طبعش گهری نیست که نیست
حکمران فتحعلی شاه که خاک قدمش
سرمهٔ دیدهٔ صاحب‌نظری نیست که نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اشک من مانع آه سحری نیست که نیست
ورنه آه سحری را اثری نیست که نیست
هوش مصنوعی: اشک من هیچ تاثیری بر آه سحر ندارد، زیرا اگر اینگونه نبود، آه سحر هیچ تأثیری نمی‌گذارد.
خبر این است که کس نیست ز خود بیخبران
ورنه در بی خبریها خبری نیست که نیست
هوش مصنوعی: خبر این است که هیچ‌کس از حال خود آگاه نیست و اگر کسی بی‌خبر باشد، در واقع هیچ خبری از بی‌خبری وجود ندارد.
مست آن شد که لب از باده ی مستانه ببست،
ورنه در ناله مستان اثری نیست که نیست
هوش مصنوعی: او چنان شیفته و سرمست شده که دیگر نمی‌تواند لب به نوشیدنی بزند، اما اگر این حال نبود، صدای نالهٔ عاشقان همیشه به گوش می‌رسید.
گل فروبسته در مهر و وفا ورنه مرا
از قفس باز به گلزار دری نیست که نیست
هوش مصنوعی: عشق و وفا در دل من را بسته است و هیچ راهی برای خروج از زندان وجود ندارد، چرا که به باغی برای پرورش و شکفتن دسترسی نیست.
دست امید در این باغ به شاخی نرسید
ورنه بر نخل بلندش ثمری نیست که نیست
هوش مصنوعی: در این باغ، امید نتوانست به شاخه‌ای برسد و اگر می‌توانست، ثمره‌ای بر این نخل بلند وجود ندارد.
قابل درگه خاقان جهان نیست (سحاب)
ورنه در مخزن طبعش گهری نیست که نیست
هوش مصنوعی: در پیشگاه پادشاهی بزرگ، هیچ چیزی نمی‌تواند ارزشمند باشد، زیرا در دل او هیچ چیزی نیست که ارزشش به درد بخورد.
حکمران فتحعلی شاه که خاک قدمش
سرمهٔ دیدهٔ صاحب‌نظری نیست که نیست
هوش مصنوعی: حکمران فتحعلی شاه شخصیتی است که حتی خاک پای او برای چشم بینا و صاحب‌نظران هم ارزشمند و گران‌بها نیست. به عبارتی، آن‌قدر مقام و جایگاه او پایین و بی‌ارزش است که چیزی که باید محترم شمرده شود، نادیده گرفته می‌شود.

حاشیه ها

1403/02/13 09:05
سیدمحمد جهانشاهی

مست آن شد ، که لب از باده ی مستانه ببست،