شمارهٔ ۷
ننالد دل که ترسد بشنود هر کس فغانش را
زتاثیر فغان آگه شود دراز نهانش را
به جستجوی دل در کوی آن دلبر بدان مانم
که مرغی در گلستان گم کند هم آشیانش را
به هر بیگانه گردید آشنا آن کس که من اول
به حرف آشنایی آشنا کردم زبانش را
به هر بیگانه گردید آشنا آن کس که من اول
به حرف آشنایی آشنا کردم زبانش را
بت نامهربانم وقتی آگه گردد از حالم
که بیند مهربان با غیر یار مهربانش را
روان چون سوی بزم غیر بینم خوشخرامی را
کز آب دیده دارد تربیت سرو روانش را
تمام عمر از آن نا آشنا گر بی خبر مانم
از آن بهتر که از بیگانگان پرسم نشانش را
فزود از سبزه ی خط حسن روی او گلستان بین
که هم باشد بهار تازه ای فصل خزانش را
دهد گر خضر باید لذت دیدار جان بخشش
به عیش گاه گاه ما حیات جاودانش را
(سحاب) از پاسبانش این ترحم بس بود ما را
که بگذارد گهی بوسیم خاک آستانش را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ننالد دل که ترسد بشنود هر کس فغانش را
زتاثیر فغان آگه شود دراز نهانش را
هوش مصنوعی: دل ناله نمیکند زیرا میترسد که کسی صدای نالهاش را بشنود. اگر کسی صدای او را بشنود، از تأثیر نالهاش باخبر میشود و این باعث میشود راز عمیق و پنهان دلش فاش شود.
به جستجوی دل در کوی آن دلبر بدان مانم
که مرغی در گلستان گم کند هم آشیانش را
هوش مصنوعی: در جستجوی عشق و دلگرمی در محله محبوب خود هستم، مانند پرندهای که در باغ گلها، لانهاش را گم کرده است.
به هر بیگانه گردید آشنا آن کس که من اول
به حرف آشنایی آشنا کردم زبانش را
هوش مصنوعی: هر بیگانهای با معرفی من به سخن آشنایی، برای او آشنا شد.
به هر بیگانه گردید آشنا آن کس که من اول
به حرف آشنایی آشنا کردم زبانش را
هوش مصنوعی: هر کسی که من با سخنان آشنایی او را در ارتباط با خودم قرار دادم، به یکباره برای او آشنا و نزدیک شده است، حتی اگر در ابتدا بیگانه بود.
بت نامهربانم وقتی آگه گردد از حالم
که بیند مهربان با غیر یار مهربانش را
هوش مصنوعی: عشق من، وقتی که متوجه حال و روز من شود و ببیند که محبوبش با کسی دیگر مهربان است، به شدت ناخرسند میشود.
روان چون سوی بزم غیر بینم خوشخرامی را
کز آب دیده دارد تربیت سرو روانش را
هوش مصنوعی: زمانی که میبینم روانم به سمت بزم دیگری میرود، خوشحالی را درک میکنم که از اشک چشمش برمیخیزد و به مانند پرورشدهندهای برای سرو روانش عمل میکند.
تمام عمر از آن نا آشنا گر بی خبر مانم
از آن بهتر که از بیگانگان پرسم نشانش را
هوش مصنوعی: تمام عمر را با فرد ناشناسی بگذرانم و از او بیخبر باشم، بهتر است تا اینکه از بیگانگان نشانهاش را بپرسم.
فزود از سبزه ی خط حسن روی او گلستان بین
که هم باشد بهار تازه ای فصل خزانش را
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جنس لطیف چهره محبوبش اشاره دارد. او میگوید که زیبایی چهره این فرد مانند سبزههای بهاری و گلستانی است که در آن، حتی در فصل خزان هم، نشانی از طراوت و تازگی وجود دارد. به طور کلی، این زیبایی و طراوت به قدری چشمنواز است که فصل خزان را هم تحت تأثیر قرار میدهد و آن را دلانگیز میکند.
دهد گر خضر باید لذت دیدار جان بخشش
به عیش گاه گاه ما حیات جاودانش را
هوش مصنوعی: اگر خضر، بزرگ و دانا باشد، باید به ما لذت دیدار جانافزای او را بدهد، تا در مواقعی به خوشی و نشاط بپردازیم و از زندگی جاودانهاش بهرهمند شویم.
(سحاب) از پاسبانش این ترحم بس بود ما را
که بگذارد گهی بوسیم خاک آستانش را
هوش مصنوعی: باران از لطف نگهبانش، همین کافی است که گاهی اجازه دهد خاک درگاهش را ببوسیم.