گنجور

شمارهٔ ۲۰۶

به ناکامی دهم جان چون ببینم روی گلفامش
که گر حاصل نشد کام من او حاصل شود کامش
زند هر سنگ بهر راندنم بر بال و پر گردد
برای ماندنم عذری دگر در گوشهٔ بامش
نقاب زلف مشکین هر که بیند بر رخش داند
که روز عاشقان یکسان بود هم صبح و هم شامش
دلا نومید باش از وصل او کز کوی او قاصد
چنین کآهسته می‌آید توان دانست پیغامش
به کار خود در آغاز غمش درماندم و کاری
که آغازش چنین باشد چه خواهد بود انجامش
همین دانم که دارم سال‌ها عشق پری‌رویی
ولی نگذاردم غیرت که پرسم از کسی نامش
(سحاب) از آتش شوق وصالش سوخته است اما
همان بیرون نرفته است از دل این اندیشهٔ خامش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به ناکامی دهم جان چون ببینم روی گلفامش
که گر حاصل نشد کام من او حاصل شود کامش
هوش مصنوعی: وقتی که چهره زیبای او را می‌بینم، حتی اگر خودم به خواسته‌ام نرسم، باز هم جانم را فدای ناکامی‌ام می‌کنم؛ چرا که می‌توانم خوشحالی او را ببینم.
زند هر سنگ بهر راندنم بر بال و پر گردد
برای ماندنم عذری دگر در گوشهٔ بامش
هوش مصنوعی: هر سنگی که در مسیرم قرار بگیرد، حواسم را پرت می‌کند و مرا به سمت آسمان می‌برد؛ اما در عین حال، بهانه‌ای دیگر برای باقی ماندن بر روی بام زندگی‌ام به وجود می‌آید.
نقاب زلف مشکین هر که بیند بر رخش داند
که روز عاشقان یکسان بود هم صبح و هم شامش
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی زلف‌های مشکی او را ببیند، متوجه می‌شود که روز عاشقان برای او تفاوتی ندارد و هم روز و هم شب را عاشقانه سپری می‌کند.
دلا نومید باش از وصل او کز کوی او قاصد
چنین کآهسته می‌آید توان دانست پیغامش
هوش مصنوعی: ای دل، از وصل او ناامید باش، زیرا از کوی او کسی چنین آهسته می‌آید که می‌توان فهمید پیغامش چیست.
به کار خود در آغاز غمش درماندم و کاری
که آغازش چنین باشد چه خواهد بود انجامش
هوش مصنوعی: در ابتدای کار، با غمی که داشتم، به خود مشغول شدم و حالا می‌پرسم که وقتی شروع کار این گونه است، پایان آن چه خواهد شد؟
همین دانم که دارم سال‌ها عشق پری‌رویی
ولی نگذاردم غیرت که پرسم از کسی نامش
هوش مصنوعی: می‌دانم که سال‌هاست عاشق دختری زیبا هستم، اما اجازه ندادم غیرتم به من اجازه بدهد که از کسی نام او را بپرسم.
(سحاب) از آتش شوق وصالش سوخته است اما
همان بیرون نرفته است از دل این اندیشهٔ خامش
هوش مصنوعی: ابر از آتش عشق او سوخته است، اما هنوز از دل این فکر ناچیزش بیرون نرفته است.