شمارهٔ ۱۹۸
آنکه می گشت سکندر به جهان در طلبش
گو بیا و بنگر چون خضر اینک ز لبش
هر که را از نگه این می کشد آن زنده کند
چشم او کرده فزون رونق بازار لبش
نبود در دلم اندیشه ای از روز وصال
زان که تا روز قیامت نشود روز شبش
ثانی نقش تو بر صفحه ی هستی نکشید
کلک قدرت که کشد این همه نقش عجبش
شربت وصل علاج آمده با داروی مرگ
خسته ای را که بود زآتش عشق تو تبش
تازه نخلی است قدش در چمن حسن (سحاب)
لیک نخلی که دهد چاشنی جان رطبش
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آنکه می گشت سکندر به جهان در طلبش
گو بیا و بنگر چون خضر اینک ز لبش
هوش مصنوعی: آن که سکندر در پی او به سفرها رفته بود، حالا بیا و ببین که او مانند خضر، از لبانش سرچشمه حکمت و معرفت میجوشد.
هر که را از نگه این می کشد آن زنده کند
چشم او کرده فزون رونق بازار لبش
هوش مصنوعی: هر کسی که نگاه عاشقانه این محبوب او را به شوق و زندگی وادار کند، چشم او سبب رونق بیشتری برای لبانش میشود.
نبود در دلم اندیشه ای از روز وصال
زان که تا روز قیامت نشود روز شبش
هوش مصنوعی: در دل من هیچ تفکری درباره روزی که با معشوقم دیدار کنم وجود ندارد، زیرا تا روز قیامت، شب و روز برای من یکی میشود و هیچ امیدی به وصال نیست.
ثانی نقش تو بر صفحه ی هستی نکشید
کلک قدرت که کشد این همه نقش عجبش
هوش مصنوعی: نقش تو بر صفحه وجود، توسط قلم قدرت کشیده نشده است، بلکه خود این قدرت است که میتواند این همه نقش شگفتانگیز را خلق کند.
شربت وصل علاج آمده با داروی مرگ
خسته ای را که بود زآتش عشق تو تبش
هوش مصنوعی: شربت وصال چون درمانی آمده است، تا به درمان درد و خستگی آن کسی بپردازد که از شدت عشق تو به تب و تابی افتاده است.
تازه نخلی است قدش در چمن حسن (سحاب)
لیک نخلی که دهد چاشنی جان رطبش
هوش مصنوعی: نخل جوانی است که قامتش در چمن زیباست، اما این نخل برکتی دارد که میوهاش جان آدمی را تازه میکند.