شمارهٔ ۶ - به مناسبت مراسم همسری و آتش بازی سروده است
فرید عالم و زیب جهان و زینت کشور
که کشور هنرش شد به نوک خامه مسخر
فروغ بزم هنر باشد آنکه محفل دانش
زنور شمع وجودش مزین است و منور
ملا ذو مفخر ارباب نظم آمده کورا
روان اعشی و جان جریر بنده و چاکر
سحاب قطره فشانی است کلک او که مر آنرا
همه بحار گهرزاست قطره های مقطر
گه نگارش دفتر مگر بجای مدادش
زنوک خامه تراود در معانی آذر
زکلک غالیه سا بهر من نگاشت پیامی
که بود هر ورقش از حروف غالیه پیکر
چو شاهدی که به عارض فکنده طره ی مشگین
ویابتی که زرویش دمیده خط معنبر
به دلبری است حروف خوشش ز صفحه ی دلکش
چنانکه دیده ی خوبان زطرف شقه ی چادر
نقاط آن به نکویی چو خال چهره ی خوبان
خطوط آن به رعونت چو خط عارض دلبر
به راستی الف آن و در خمی قد دالش
چو شاهدی است جوان و چو عاشقی است معمر
زلام آن بود ار خوی چکد ز طره ی سنبل
ز صاد آن سزد ار خون رود زدیده ی عبهر
به چشم عقل بود نون آن مه نوی اما
مه نوی که مقارن شود به زهره ی ازهر
زبس به زینت تر صیع سطر اوست مزین
زبس به زیور تذهیب خط اوست مزور
سطور آن همه گوئی فرنگسی است به حجله
خطوط آن همه گوئی سیاوشی است در آذر
نبود قابل گنجی چنین چو من کسی، آری
نه هر سری است سزاوار تاج و قابل افسر
به دست همچو منی گوهری چنین بود الحق
چنان عجب که به فرق گدای افسر قیصر
به رسم تحفه از آن بردمش به نزد خدیوی
که نزد بحر کفش بحر قطره ئیست محقر
سپهر جود محمد حسین خان که زبذلش
سزد که کان شود از زرتهی و بحر زگوهر
سپهر مرتبه وابر دست و بحر نوالی
کز ابر مرحمت اوست کشتزار امل تر
به گاه رزم تنش را سپهر آمده خفتان
به وقت کینه کفش را شهاب آمده خنجر
عجب نباشد اگر در زمان معدلت او
که یار هم شده گرگ قوی و بره ی لاغر
کنام صعوه بی پر بود به چنگل شاهین
منام آهوی لاغر بود به کام غضنفر
ز حفظ او که از او ایمن است عرصه ی گیتی
زعدل او که از آن خرم است ساحت کشور
به پاس بچه ی خود شیر را گماشته آهو
به حفظ بیضه ی خود بازر انشانده کبوتر
شگفت نیست گر از بیم احتساب تو زین پس
به جام زهره شود زرد رنگ باده ی احمر
زبان عقل زتذکار وصف او شده عاجز
دبیر چرخ زتدبیر مدح او شده مضطر
زهی نعال سمند تو طوق گردن گردون
خهی غبار قدوم تو کحل دیده ی اختر
به پیش پرتو رای تو تیره طلعت انجم
به جنب پایه ی جاه تو پست طارم اخضر
دو کشتی اند مخالف زمین و چرخ که دارد
یکی به حکم تو جنبش یکی ز حلم تو لنگر
نبود جود و سخا را وجود بی کفت، آری
عرض وجود نیابد مگر به بودن جوهر
روا نباشد اگر باغ طبع و ابر کفت را
کنم به باغ مقابل کنم به ابر برابر
کز ابر قطره همی ریزد وز دست تو لؤلؤ
زباغ میوه همی خیزد و زطبع تو گوهر
ستم خوش است ز خوبان اگر نه عدل تو بردی
قواعد ستم از یاد شاهدان ستمگر
ایا که نیست مرا جز خیال وصف تو در دل
ایا که نیست مرا جز هوای مدح تو در سر
چه جلوه نظم مرا در بر قصیده ی سلمان؟
سها چه جلوه کند پیش آفتاب منور
بلی زخار نخواهد کسی طراوت ریحان
بلی ز صبر نیابد کسی حلاوت شکر
چنان قصیده ای الحق زطبع من نتراود
که از سراب نجوشد زلال چشمه ی کوثر
چنین بدان که به هنگام نظم و نثر مراهم
زیمن تربیت و فیض تو است میسر
کز ابر کلک فشانم بسی جواهر رخشان
ز بحر طبع بر آرم بسی لئالی انور
رسیده بهره نه آخر زیمن تربیت تو
مرا به کلک سخن گسترد و به طبع سخنور
مرا بنان گهر بار طوطئی است که هر دم
به جای بیضه برآرد هزار دانه ی گوهر
چو روی دوست بود تا جمال شمع فروزان
چو زلف یار بود تا شمیم عود معطر
رخ حبیب تو تابان بود چو شمع به محفل
تن عدوی تو سوزان بود چو عود به مجمر
قضا و اختر و چرخت غلام و چاکر و بنده
خدا و طالع و بختت معین و ناصر و یاور
شمارهٔ ۵ - زهره ی زهرا: این چه بزم است که آرایش دنیا آمدشمارهٔ ۷ - معما در وصف شمشیر و مدح: چیست آن لعبت که قدش خم بود پیکر نزار
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فرید عالم و زیب جهان و زینت کشور
که کشور هنرش شد به نوک خامه مسخر
هوش مصنوعی: فرید، شخصیتی است که جهانی زیبا و جذاب را نمایان میسازد و وجود او زینتدهنده کشور است؛ به گونهای که هنر او کشورش را به زیبایی و دلنشینی میآراید.
فروغ بزم هنر باشد آنکه محفل دانش
زنور شمع وجودش مزین است و منور
هوش مصنوعی: فردی که در جشن هنر درخشان است، کسی است که محفل علم و دانش را با نور وجود خویش روشن و زیبا میکند.
ملا ذو مفخر ارباب نظم آمده کورا
روان اعشی و جان جریر بنده و چاکر
هوش مصنوعی: مردی که در نظم و شاعری افتخار بزرگی دارد، به سراغ تو آمده تا به تو احترام بگذارد و به خلوص جان خود به تو ارادت ورزد.
سحاب قطره فشانی است کلک او که مر آنرا
همه بحار گهرزاست قطره های مقطر
هوش مصنوعی: ابرها به مانند قلمی هستند که از آن، قطرات باران میچکد و این قطرات در واقع همگی همانند دریاهایی از گوهر و ارزش هستند. این باران، قطرههای گرانبهایی را به همراه دارد.
گه نگارش دفتر مگر بجای مدادش
زنوک خامه تراود در معانی آذر
هوش مصنوعی: گاهی اوقات در نوشتن، به جای اینکه از مداد برای نوشتن استفاده کنم، از نوک قلمی استفاده میکنم که از درون خود معناهایی داغ و شعلهور مانند آتش را به بیرون میریزد.
زکلک غالیه سا بهر من نگاشت پیامی
که بود هر ورقش از حروف غالیه پیکر
هوش مصنوعی: از حیلههای زیبا، پیامی برای من نوشته شده است که هر صفحهاش از حروف زیبایی تشکیل شده است.
چو شاهدی که به عارض فکنده طره ی مشگین
ویابتی که زرویش دمیده خط معنبر
هوش مصنوعی: عشوهگری چون شاهدی که موهایش را بر صورتش ریخته و زیباییاش به چهرهاش جلوهای خاص بخشیده، تو نیز در برابر او متوجه میشوی که از زیباییاش خط و نشانهایی از معنا و مفهوم در چهرهاش نمایان شده است.
به دلبری است حروف خوشش ز صفحه ی دلکش
چنانکه دیده ی خوبان زطرف شقه ی چادر
هوش مصنوعی: حروف زیبا و دلنشین، مانند چهرهی زیبا و دلربا، از دل ارتباطی عمیق با یکدیگر برقرار میکنند. همانطور که چشمهای زیبا در کنار لبههای چادر به خوبی نمایان میشوند، حروف نیز به شکل خاصی بر روی صفحهی دل میدرخشند.
نقاط آن به نکویی چو خال چهره ی خوبان
خطوط آن به رعونت چو خط عارض دلبر
هوش مصنوعی: نقاط و جزئیات آن به زیبایی خال های صورت معشوقان است و خطوطش به خوشحالی و ناز آنی میماند که بر چهره محبوب نقش بسته است.
به راستی الف آن و در خمی قد دالش
چو شاهدی است جوان و چو عاشقی است معمر
هوش مصنوعی: واقعاً حرف الف به معنی آن است و در خمی که قد دال را نشان میدهد، مانند شاهد جوانی است و مانند عاشق پیری است که سالها تجربه دارد.
زلام آن بود ار خوی چکد ز طره ی سنبل
ز صاد آن سزد ار خون رود زدیده ی عبهر
هوش مصنوعی: اگر سبزههای زار از طرههای سنبل ببارند، پس از آن سزاوار است که اشکهای دل از چشمان عبهر، بریزد.
به چشم عقل بود نون آن مه نوی اما
مه نوی که مقارن شود به زهره ی ازهر
هوش مصنوعی: به نظر عقل، آن ماه نو زیباست، اما وقتی که با زهره (پرتو روشن) همراه شود، زیباییاش دوچندان میشود.
زبس به زینت تر صیع سطر اوست مزین
زبس به زیور تذهیب خط اوست مزور
هوش مصنوعی: زیبایی نوشتهاش چنان است که با زینت و آرایش آراسته میشود، و خط او به قدری زیباست که مانند جواهر میدرخشد.
سطور آن همه گوئی فرنگسی است به حجله
خطوط آن همه گوئی سیاوشی است در آذر
هوش مصنوعی: خطوط و نوشتههای فرنگی مانند زبانهای به نظر میرسند که در یک حجله در حال گفت و گو هستند و خطوطی که به شکل سیاوش در آتش هستند، به نمایش درمیآیند.
نبود قابل گنجی چنین چو من کسی، آری
نه هر سری است سزاوار تاج و قابل افسر
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه من شایسته و ارزشمند نیست، چرا که نه هر انسانی لایق قرار گرفتن در مقام و رهبری است و نه هر سَر به تاج و گُوشْواره (افسر) ارجحیت دارد.
به دست همچو منی گوهری چنین بود الحق
چنان عجب که به فرق گدای افسر قیصر
هوش مصنوعی: این بیت بیان کننده این است که دستی مانند دست من میتواند گوهری با ارزش و قیمتی تولید کند، و این واقعاً شگفتانگیز است که این گوهر به اندازهای با ارزش است که میتواند بر سر گدایان، تاجی مانند تاج قیصر قرار گیرد. در واقع، این عبارت نشاندهنده اهمیت و ارزش چیزی است که شاید از نظر عادی، کمارزشتر به نظر برسد.
به رسم تحفه از آن بردمش به نزد خدیوی
که نزد بحر کفش بحر قطره ئیست محقر
هوش مصنوعی: به عنوان هدیهای، چیزی را از آنجا برداشتم و به پیش یک روحانی که در کنار دریا قرار دارد، تقدیم کردم. اما این هدیه در مقایسه با عظمت دریا بسیار ناچیز و کوچک است.
سپهر جود محمد حسین خان که زبذلش
سزد که کان شود از زرتهی و بحر زگوهر
هوش مصنوعی: آسمان بخشش محمد حسین خان به قدری گرانبهاست که شایسته است از آن، زمین از طلا پر شود و دریاها از جواهرات لبریز گردند.
سپهر مرتبه وابر دست و بحر نوالی
کز ابر مرحمت اوست کشتزار امل تر
هوش مصنوعی: آسمان و دریا از بخششهای اوست، و همین نعمتهای اوست که به زمین زندگی و محصولات امیدبخش میدهد.
به گاه رزم تنش را سپهر آمده خفتان
به وقت کینه کفش را شهاب آمده خنجر
هوش مصنوعی: در زمان جنگ، او مانند یک ستاره در آسمان بر تارک خود زرهی دارد و در زمان خشم و کینه، مانند شهابی آماده به حمله، با تیزی و قوت به میدان میآید.
عجب نباشد اگر در زمان معدلت او
که یار هم شده گرگ قوی و بره ی لاغر
هوش مصنوعی: در زمان توازن و تعادل، عجیب نیست اگر دوستی که به شما نزدیک شده، در واقع همانند یک گرگ قوی و یک بره ضعیف باشد.
کنام صعوه بی پر بود به چنگل شاهین
منام آهوی لاغر بود به کام غضنفر
هوش مصنوعی: جایگاه پرندگان بیپر شده بود و در میان جنگل، شاهینی به نام آهوی لاغر را به چنگ آورده بود، مانند خدای شیر.
ز حفظ او که از او ایمن است عرصه ی گیتی
زعدل او که از آن خرم است ساحت کشور
هوش مصنوعی: حفظ و حمایت او باعث آرامش و امنیت در سراسر جهان است و عدالت او باعث رونق و شادی در سرزمینها میباشد.
به پاس بچه ی خود شیر را گماشته آهو
به حفظ بیضه ی خود بازر انشانده کبوتر
هوش مصنوعی: برای محافظت از فرزندش، آهو شیر را به عنوان نگهبان انتخاب کرده و کبوتر نیز به دفاع از تخمهای خود میپردازد.
شگفت نیست گر از بیم احتساب تو زین پس
به جام زهره شود زرد رنگ باده ی احمر
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر به خاطر ترس از حساب و کتاب، دیگر شراب قرمز رنگ به زهر زرد تبدیل شود.
زبان عقل زتذکار وصف او شده عاجز
دبیر چرخ زتدبیر مدح او شده مضطر
هوش مصنوعی: زبان عقل و اندیشه از توصیف او ناامید شده و قادر به بیان جمال او نیست، و نویسنده به خاطر زیباییهای او در تنگناست و درمانده مانده است.
زهی نعال سمند تو طوق گردن گردون
خهی غبار قدوم تو کحل دیده ی اختر
هوش مصنوعی: ای کاش اسب تو به قدری زیبا و باشکوه است که گردن آسمان را تزیین میکند و غبار نشسته بر پای تو، مانند سرمهای در چشمان ستارهها میدرخشد.
به پیش پرتو رای تو تیره طلعت انجم
به جنب پایه ی جاه تو پست طارم اخضر
هوش مصنوعی: به خاطر روشنایی و درخشش فکر تو، ستارهها در برابر زیباییات محو و کمنفس به نظر میرسند. مقام و شأن تو آنقدر والا و بلنداست که هر چیز دیگری در مقایسه با آن کوچک و حقیر به نظر میآید.
دو کشتی اند مخالف زمین و چرخ که دارد
یکی به حکم تو جنبش یکی ز حلم تو لنگر
هوش مصنوعی: دو کشتی که یکی بر روی زمین و دیگری بر روی آسمان در حال حرکت هستند، یکی به خاطر دستورات تو جلو میرود و دیگری به خاطر آرامش و شخصیت تو در حال توقف است.
نبود جود و سخا را وجود بی کفت، آری
عرض وجود نیابد مگر به بودن جوهر
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به سادگی بیان کنیم، این جمله به این معناست که اگر بخشش و بخشندگی وجود نداشته باشد، هیچ چیز دیگر نمیتواند وجود داشته باشد. در واقع، برای اینکه هر چیزی معنایی پیدا کند، باید جوهر آن چیز، یعنی روح و وجود واقعیاش، وجود داشته باشد.
روا نباشد اگر باغ طبع و ابر کفت را
کنم به باغ مقابل کنم به ابر برابر
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به زبان ساده بگویم، درست نیست که احساسات و فکر خود را با دیگران مقایسه کنم و باغ دل خود را با باغ دیگران بسنجیم. هر کسی دنیای خاص خود را دارد و نباید آنها را با هم یکی دانست.
کز ابر قطره همی ریزد وز دست تو لؤلؤ
زباغ میوه همی خیزد و زطبع تو گوهر
هوش مصنوعی: از ابر قطرات باران فرو میریزد و از دستان تو، دانههای درخشان و زیبا مانند لؤلؤ از باغ میوه میچکد. همچنین، از طبیعت تو، گوهرهایی همچون الماس به وجود میآید.
ستم خوش است ز خوبان اگر نه عدل تو بردی
قواعد ستم از یاد شاهدان ستمگر
هوش مصنوعی: ستم از خوبان لذتبخش است، اگرچه اگر تو عدل را فراموش کردی، قواعد ستم از یاد شهود ستمگر نیز میرود.
ایا که نیست مرا جز خیال وصف تو در دل
ایا که نیست مرا جز هوای مدح تو در سر
هوش مصنوعی: آیا در دل من جز خیال تو وجود دارد؟ آیا در سر من جز آرزوی ستایش تو چیزی هست؟
چه جلوه نظم مرا در بر قصیده ی سلمان؟
سها چه جلوه کند پیش آفتاب منور
هوش مصنوعی: چقدر زیبایی شعر من در کنار شعر سلمان شگفتانگیز است! ستارهای چه جذابیتی میتواند در برابر نور خورشید من داشته باشد؟
بلی زخار نخواهد کسی طراوت ریحان
بلی ز صبر نیابد کسی حلاوت شکر
هوش مصنوعی: بله، کسی از گیاهان خوشبو و تازه بهرهمند نخواهد شد، و همچنین هیچکس از صبر و بردباری خود، طعم شیرین و لذتبخش زندگی را نخواهد چشید.
چنان قصیده ای الحق زطبع من نتراود
که از سراب نجوشد زلال چشمه ی کوثر
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که من هیچ نتوانم شعری به زیبایی و لطافت از خود بوجود آورم، چون که آب زلال چشمه کوثر هرگز از سراب و آب غیرواقعی نمیجوشد. در واقع، تنها چیزی که واقعی و باارزش است میتواند از دل و وجودی واقعی و حقیقی بیرون بیاید.
چنین بدان که به هنگام نظم و نثر مراهم
زیمن تربیت و فیض تو است میسر
هوش مصنوعی: بدان این که در زمان نوشتن شعر و نثر، تنها از تربیت و نعمت توست که این همه توانایی و موفقیت برای من ممکن شده است.
کز ابر کلک فشانم بسی جواهر رخشان
ز بحر طبع بر آرم بسی لئالی انور
هوش مصنوعی: از ابر قلمم، جواهرات درخشان و زیبایی را بیرون میریزیم و از عمق طبع خود، مرواریدهای نورانی زیادی به وجود میآورم.
رسیده بهره نه آخر زیمن تربیت تو
مرا به کلک سخن گسترد و به طبع سخنور
هوش مصنوعی: از تربیت تو بهرهای به دست آوردهام و کلامم با قلمی گسترده و استعداد گفتاری، به خوبی بیان میشود.
مرا بنان گهر بار طوطئی است که هر دم
به جای بیضه برآرد هزار دانه ی گوهر
هوش مصنوعی: دست من مانند پرندهای است که به جای تخم، هر لحظه هزاران گوهر گرانبها تولید میکند.
چو روی دوست بود تا جمال شمع فروزان
چو زلف یار بود تا شمیم عود معطر
هوش مصنوعی: وقتی چهره دوست درخشنده است، مانند شمعی که روشنایی میبخشد، و هنگامی که موی یار وجود دارد، بویی خوش مانند عود پخش میشود.
رخ حبیب تو تابان بود چو شمع به محفل
تن عدوی تو سوزان بود چو عود به مجمر
هوش مصنوعی: چهره محبوب تو مانند شمعی در محفل میدرخشد و دشمن تو همچون عودی در آتش میسوزد.
قضا و اختر و چرخت غلام و چاکر و بنده
خدا و طالع و بختت معین و ناصر و یاور
هوش مصنوعی: سرنوشت و ستاره و دوران تو مانند غلام و خدمتکار و بنده خدا هستند و طالع و بخت تو همواره یاریگر و حمایتکنندهات خواهد بود.